چکیده
متون ادبی و تاریخی ایران بعد از ورود اسلام، از منابع غنی در بررسی فرهنگ عامه است که جلوه هایی از طبقات مختلف جامعه را میتوان در آن دید. یکی از طبقاتی که همواره در حکایات، ذکر شدهاند؛ افراد راندهشده از اجتماع، مانند دزدان، گدایان و … هستند. این افراد از گروههای مورد ذم و نکوهش اجتماعی در ایران بودهاند و حتی در دورههایی از بسیاری از حقهای عمومی مثل دفن در گورستان عمومی نیز محروم بودهاند. با این وجود طبق منابع و برآوردهایی که از حکایات به دست میآید؛ این گروهها نیز دارای انواع، شیوهها، تشکیلات و آداب و رسوم خاص خود بودهاند که در طول زمان با تغییرات و تحولات، تغییر کرده است؛ اما از آنجا که این افراد مورد علاقه اربابان حکومت و حتی مردم عادی نبودهاند و همیشه مورد انتقاد بودهاند، احوال و آداب و رسوم و تشکیلات آنها نیز مورد توجه نبوده است. این درحالی است که سنت و تشکیلات این طبقه بخصوص دزدان بهمرور در ادبیات فارسی بسیار مطرح شده است. به طوری که در متون ادبی و تاریخی تا قبل از قرن پنجم هجری، حکایات مربوط به دزدان بسیار کم است اما رفته رفته بعد از آن تا قبل از حمله مغول حکایات مربوط به این گروه و همچنین اشاره به اصول و آداب و رسوم و تا حدی تشکیلاتشان بیشتر و دقیقتر شده است که کتاب جوامع الحکایات، مربوط به اواخر قرن ۶ و اوایل قرن ۷ هجری، نمونه بارز آن است. این امر میتواند در نظر اول به دلیل گسترش فساد و ضعف موجود در حکومت و به تبع آن افزایش بزه در جامعه باشد که اندیشمندان و حکمای وقت با درج حکایات مربوط به دزدان سعی در تاکید بر آن داشتهاند و در مرحله بعد میتواند به علت تحولات آموزشی در امر تعلیم و تربیت و تاسیس مدارس گوناگون بوده باشد که طبعا دزدان نیز با گسترش کار خود، نیاز به آموزش و تدوین دستورالعملهایی در این زمینه را ضروری تشخیص دادهاند.
واژههای کلیدی
دزدان، ادبیات فارسی، آداب و رسوم، ۶ قرن اول هجری
مقدمه
شناخت جزئیات خردهفرهنگهای هر سرزمین، یکی از راههای شناخت بهتر فرهنگ کلی آن جامعه محسوب میشود. ایران نیز از این موضوع مستثنی نیست. منابع ادبی، مخصوصا کلاسیک، از دسته منابعی هستند که به شناخت خرده فرهنگها، کمک بسیار میکند. اما با وجود وفور این منابع، آنگونه که باید به آنها توجه نشده است و بیشتر به جنبههای ادبی و هنری آنها پرداخته شده است. بر خلاف متون تاریخی؛ متون ادبی و بخصوص حکایات به دور از غرضورزی تاریخی و قومی هستند و به دست قدرتمندان نیز نوشته نشده است. متون ادبی در قالب حکایت، به زندگی و فرهنگ مردم جامعه از طبقات بالا تا طبقات فرودست، پرداختهاند؛ و بررسی این حکایات در هر دوره، گام مهمی در شناخت فرهنگ ایران، اعم از حاکمان و فرودستان، است. منابع ادبی بخصوص بعد از اسلام، منابع جامعی در این زمینه هستند و در باب شناخت فرهنگ عامه مخصوصا طبقات و افرادی که در منابع دیگر کمتر از آنها نام برده شده بسیار حائز اهمیتاند. دزدان یک گروه از محرومان و مطرودان جامعهاند که به دلیل عملکردشان هیچگاه مورد توجه و نگاه مثبت نبودهاند. در حالی که بررسی جزئیات فرهنگی این گروه در هردوره، بازتابی از فرهنگ جامعه و حکومت ایران در آن دوره است. دزدان در حقیقت از قربانیان جامعهاند که به دلیل ضعف حکومت، فساد و تبعیضهای اجتماعی موجود که زندگی مردم را تحت تاثیر قرار میداد، به وجود آمدهاند. در متون ادبی حکایات فروانی راجع به این گروه هست، که برای بررسی جزئیات فرهنگی آنان بسیار مناسب است، هرچند که به عقیده نگارنده متون ادبی که تا قبل از حمله مغول نگاشته شدهاند، بیشتر میتواند در این زمینه راهگشا باشد چرا که با حمله مغول توازن اقتصاد و فرهنگ و در کل تمامی ابعاد زندگی جامعه در ایران به شدت تغییر کرد و دورهای پر از التهاب اتفاق افتاد. و مسلما شدت فقر به حدی رسید که تعادل متناسب برای بررسی درست تاریخی و فرهنگی، در این زمینه وجود ندارد .در حالی که قبل از حمله مغول، هر چند همیشه فساد و نابرابریها وجود داشته اما ثبات نسبی ای که شرط لازم برای بررسی این موضوعات باشد، برقرار بوده است.
در این نوشتار تلاش شده جزئیاتی که از دزدان در متون ادبی تا قبل از حمله مغول، بازتاب یافته بررسی شود. همچنین در این زمینه از منابع تاریخی نیز به عنوان منابع تکمیلی استفاده شده است تا هرآنچه از موضوع دزدان در منابع این دوره زمانی انعکاس یافته، بررسی شود. شایان ذکر است وقتی از دزدان صحبت به میان میآید باید دقیقا مرز بین آنان و گروههای مشابهشان، مانند عیاران مشخص شود. در منابع ادبی و تاریخی،در برخی موارد نام دزد و عیار با هم آمده در حالی که این دو باهم تفاوت بسیار دارند. عیاران یکی از مهمترین سازمان ها و نهادهایی هستند که در تاریخ اجتماعی ایران قابل توجه و بررسی میباشد. از نظر طبقاتی عیاران و پهلوانان غالبا متعلق به قشر تولیدکنندگان شهریاند و اغلب با نام خود صنف خویش را نیز به همراه دارند(افتخاری،۱۳۸۷: ۱۲۸) آنان به آیین جوانمردی بسیار پایبند بودند و در این کار از رسم و راه ویژه ای پیروی میکردند. آنان از حق مردم در برابر زور و ظلم حکومت دفاع میکردند و اهداف سیاسی و اجتماعی داشتند. هر چند گاهی گروهی از عیاران نیز باعث ایجاد هرج و مرج در شهرها میشدهاند و حتی دزدی و راهزنی نیز میکردهاند اما به نظر میرسد که ضرورتهای اجتماعی آنان را وادار به این کار میکرده است (جوزدانی، ۱۳۹۵: ۱۱۴) و انگیزۀ آنها با دزدان معمولی بسیار متفاوت بوده است. بنابراین منظور از دزدان در این مقاله، دزدان است و نه عیاران. به همین علت در بررسی متون ادبی و تاریخی سعی شد مرز بین این افراد مشخص شود و تنها حکایات مربوط به دزدان مورد بررسی قرار گیرد.
اشارات منابع دوره اسلامی به دزدی در مناطق مختلف ایران
نرشخی به دزدیهای زیاد ترکان در بخارا و سغد در قرن دوم هجری اشاره کرده که سبب شده در سال ۱۶۶ هجری اهل بخارا به امیر بخارا شکایت کنند که ترکان غیر از دزدی مسلمانان را نیز اسیر کرده و بردهاند. علاوه بر این شخصی به نام قتیبه با یارانش نیز چندین بار بخارا را غارت کرده بودند. دزدی ترکان و ایجاد ناامنیشان به حدی بوده که در سغد، شاهزاده آن مجبور شده بود به دور شهر، باره بزند. با تجربه سغدیان، مردم بخارا نیز تصمیم به چنین کاری میگیرند (نرشخی، ۱۳۶۳: ۴۷-۴۸، ۶۵). هرچند در سال ۲۶۰ هجری شخصی به نام حسین بن طاهر الطائی از خوارزم به بخارا آمده و با اهل بخارا جنگ میکند. و بعد از چند روز که بر شهر مسلط میشود بسیاری از بخاراییان را میکشد و خوارزمیان را برای دزدی بخارا میگمارد(همان: ۱۰۷) اصطخری که متعلق به قرن ۵ و ۶ هجری است به دیواری که گرد بخارا و مزارع و دههای آن کشیده شده اشاره کرده است (اصطخری،۱۳۴۷: ۲۳۱).
نرشخی از افراد دیگری به نامهای حکیم احمد و خشوی نیز به عنوان دزدان نام برده که مردم را غارت کرده و میکشتند. وی اینان را سپید جامگان[۱] معرفی کرده است (نرشخی، ۱۳۶۳: ۹۴-۹۵)
نویسندۀ فارسنامه، نیز از نارضایتی رون «ه» بزرگ و کوچک در کوره[۲] اصطخر یاد میکند و مینویسد «راه مخوف باشد از پیاده دزد بیشترین دیههای آن مختل است» (ابن بلخی،۱۳۴۳: ۱۴۹) وی همچنین اشاره میکند مردم ابی احمد کوره دارابابی احمد کوره دارابجرد نیز جمله «سلاحور باشند و پیادهرو و دزد و راهزن» (همان:۱۶۸). طبق اشارات فارسنامه در کران و اعمال ایراهستان از کوره اردشیر خوره فارس نیز گویا مردم به دزدی معروف بودهاند و وقتی شخصی از ایشان به دزدی میرفته «دومن آرد با نان خشک فتیت کرده»در کیسهای میگذارده و در شبانهروز بیست فرسنگ راه میرفته تا بتواند صیدی برای دزدی پیدا کند (همان، ۱۸۸) در کنار صفت دزدی به سلاحوری و پیادهرو بودن اهالی خشت و کمارج از کوره شاپور خوره (همان، ۱۹۳) و قوم شکانیان از اقوام شبانکاره (همان،۲۳۹) نیز اشاره کرده است که احتمالا منظور دزدی بدون استفاده از چهارپا بوده است البته به جزئیات سلاح نپرداخته است. ناصرخسرو که یک قرن قبل از ابن بلخی، مولف فارسنامه میزیسته، بر خلاف وی، به امنیت بسیاری از مناطق در سفر خود اشاره میکند، به عنوان مثال در سال ۴۳۸ هجری قمری در حال گذر از ولایتی به نام طارم که حدود گیلان امروزی بوده است، میگوید قلعهای دارد که هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن هستند تا کسی نتواند سرکشی کند چنانکه در این ولایت کسی نمیتوانسته از کسی چیزی بگیرد و ساکنان آنجا وقتی به مسجد میروند، همگی کفشها را بیرون مسجد میگذارند و هیچ کس کفش آنها را نمیبرد (ناصرخسرو، ۱۳۶۳: ۷). ناصرخسرو بعد از اصفهان به جایی به نام گرمه میرسد که به گفته او در قدیم «کوفجان»[۳] داشته است. اما گویا در آن تاریخ که ناصرخسرو آنجا رسیده امن بوده و اگر این گروه راهزنی میکردهاند سرهنگان امیر ولایت آنان را میکشتهاند و مال را میگرفتهاند (همان: ۱۶۷-۱۶۸). در ارتباط با این موضوع، در سیاستنامه به داستانی از سلطان محمود غزنوی در مورد سرکوبکردن دزدان کوچ و بلوچ اشاره میشود که چنین است، وقتی سلطان محمود ولایت عراق (عراق عجم، ایران مرکزی و ولایات جنوب کوههای البرز) را گرفت زنی که در کاروان در رباط دیر گچین، دزدان کوچ و بلوچ کالای وی را برده بودند، پیش سلطان محمود تظلم کرد و گفت که «دزدان کالای من به دیر گچین ببردند. کالای من از ایشان باز استان یا تاوان کالای من بده» محمود گفت دیر گچین کجا باشد؟» زن گفت: ولایت چندان گیر که بدانی که چه داری و به حق آن برسی و نگاه توانی داشت» خلاصه سلطان محمود قول میدهد تاوان کالا را بدهد و این کار را نیز تدبیر کند. پس به زن از خزانه زر داد و به امیر کرمان نامه نوشت و از او خواست این دزدان را بگیرد و مال از ایشان بستاند یاهمه را بر دار کند و یا همه را دست بسته به شهر ری فرستد امیر کرمان در پاسخ گفت اهل کرمان همه مصلحاند و « جبال کوچ و بلوچ از کرمان بریده است، در بندها و کوههای محکم است و راههای دشخوار و من از ایشان به جان آمدهام که اغلب ایشان دزد و مفسدند و دویست فرسنگ راه ناایمن دارند و به دزدی میروند و خلقی بسیاراند و من با ایشان بر نمیآیم. سلطان عالم تواناتر است و در همه جهان تدبیر ایشان به جز او کس نتواند کرد».
سلطان محمود برای تدبیر این کار چارهای اندیشید و تصمیم گرفت کاروانی در این مسیر راهی کند. وی توسط منادیان ندا داد «بازرگانانی که عزم یزد و راه کرمان کنند باید که کارها بسازند و بارها دربندند که من بدرقه میدهم و در میپذیرم که هر که را دزدان کوچ و بلوچ کالا ببرند من از خزانه تاوان میدهم» پس بازرگانان زیادی به شهر ری آمدند و سلطان محمود امیری را با صد و پنجاه سوار بدرقه آنان کرد و به آنان هم گفت نگران نباشید که به دنبال شما لشکر بزرگ میفرستم. همچنین به امیر این سواران یک شیشه زهر کشنده داد و گفت وقتی به اصفهان رسیدی ده روز آنجا بمان تا بازرگانانی که آنجا هستند هم به تو ملحق شوند و از سوی دیگر در این مدت ده خروار سیب از بهترین سیبهای اصفهان بخر و در میان شتران بازرگانان بگذار تا به جایگاه دزدان برسی شب قبل از رسیدن سیب ها را به زهر آلوده کن و در صندوق ها بگذار وقتی دزدان به کاروان رسیدند تو با آنان جنگ مکن چون آنان بیشترند بلکه به ظاهر عقب نشینی کنید در جایی منتظر بمانید بیشتر آنان با سیبهای زهرآلود میمیرند باقی را تو بازگردان و بکش و سپس به امیر کرمان پیغام بده که ما ایشان را از بین بردیم باقی رو تو به ولایتشان برو و بکش. همین اتفاق افتاد دزدان رسیدند و از سه جانب رو به سوی کاروان نهادند با شمشیرهای کشیده و باقی همان شد که سلطان محمود پیشبینی کرده بود درنهایت امیرکرمان نیز به ولایت کوچ و بلوچ رفت و ده هزار ازیشان کشت و چندین هزار دینار ازیشان گرفت و به قدری نعمت و خواسته و سلاح و چهارپای از ایشان به دست آورد که حد نداشت (نظام الملک، ۱۳۸۵، ۱۰۴-۱۱۲). البته مولف حدودالعالم سرکوبی این دزدان را کار پناخسرو میداند که منظور عضدالدوله ابوشجاع دیلمی، امیر آل بویه است (حدودالعالم، ۱۳۶۲: ۱۲۷). به هرصورت با توجه به اشاره چند منبع به این دزدان بهنظر میرسد دزدی ایشان بسیار شهره بوده است.
ناصرخسرو از امنیت طبس نیز یاد کرده و اشاره میکند که مردم در شب در خانهها را نمیبندند و چهارپایان در معابراند و شهر دیوار ندارد. همچنین مینویسد در گذشته در طبس در حدود شهر تون تا گناباد (حدود خراسان جنوبی امرزی) دزدان زیادی بودهاند که که به صورت گروهی بر مردم حمله میکردهاند و برخی از مردم از ترس در چاه کاریز رفتهاند. البته در کل ناصرخسرو در زمان سفر خود بر امنیت در ولایات عرب و عجم سخن تاکید میکند (ناصرخسرو، ۱۳۶۳: ۱۶۹-۱۷۰). نویسنده تاریخ سیستان نیز از امنیت سیستان در این خصوص یاد میکند و مینویسد زنا و لواط و دزدی و خون ناحق میان سیستانیان حرام بوده است. (تاریخ سیستان،۱۳۸۲: ۱۱).
انواع دزدان و شیوههای دزدی
همیشه دزدان به صورت گروهی، دزدی نمیکردهاند؛ گاهی آنقدر متهور بودند که در بین شهرها بهصورت تکنفره دزدی میکردند (عوفی، ۱۳۷۰،جزء ۱ از قسم ۴: ۲۴۷) در این میان، بعضی از دزدان بسیار جسور نیز به تنهایی قصد خزانه پادشاه را میکردند مانند آن دزد که قصد کرد به خزانه پادشاه برود و ککی که در لباس او بود، پادشاه را آزار داد و بیدار کرد و نیتش را برملا کرد و دزد هلاک شد ( ملطیوی،۱۳۹۳: ۱۸۵). بعضی از دزدان بسیار نادان بودند مانند دزدانی که به خانه شخصی رفتند صاحب خانه متوجه شد که بر بام خانهاند با همسرش گفتگویی ساختگی کرد و در این گفتگو به دروغ، افسونی را به عنوان رمز ناپدید شدن نقل کرد، دزدان فریفته شدند و رمز را گفتند و به دام افتادند (کلیله و دمنه،۱۳۶۱: ۴۹). گاهی نیز غلامان از ارباب و امیر خود دزدی میکردهاند مانند غلامان امیر رشید عبدالملک بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل که وقتی از اسب افتاد و مرد، همان شب غلامان او به سرایش وارد شدند و به غارت مشغول شدند (نرشخی، ۱۳۶۳: ۳۷) عنصرالمعالی در باب خرید برده، که از خصوصیات غلامان مختلف مینویسد، از صفات بد برخی غلامان مانند غلامان گرجی و ارمنی، به دزدی اشاره میکند (عنصرالمعالی، ۱۳۴۵: ۱۱۶).
برخی از دزدان به خانه تهیدستان و درویشان نیز رحم نمیکردند، مانند دزدی که به خانه درویشی رفت و هیچ نیافت، لا حول گفتن آغاز کرد (عطار، ۲۵۳۶: ۱۸۵-۱۸۶) برخی نیز به زاهدان دستبرد میزدند مانند آن دزدان که در راه زاهدی را دیدند که گوسفندی خریده بود در پی او افتادند و شروع به صحبت کردند و چنین وانمود کردند که آن سگ است، آنقدر صحبت کردند که زاهد باورش شد فروشنده به جای گوسفند، سگ فروخته است گوسفند را گذاشت و رفت و آن نصیب دزدان شد (کلیله و دمنه۱۳۶۱: ۲۱۱) البته برخی از زاهدان نیز با خوش شانسی مالشان از دستبرد دزد در امان میماند مانند آن زاهد که دزدی میخواست گاوش را بدزدد در عین حال دیوی در صورت آدمی نیز میخواست زاهد را بکشد دو نفر با هم همراه شدند اما درگیر بحث و مجادله شدند و زاهد مطلع شد، و هر دو مجبور به فرار شدند (همان: ۲۱۵). خانه بزرگان صوفی نیز محل دستبرد دزدان بوده است، چنانکه دزدی به خانه جنید رفت و پیراهن او را دزدید و برای فروش به بازار برد و چون خریدار از دزد آشنا میطلبید تا یقین کند که پیراهن دزدی نیست، جنید گواهی داد که پیراهن از آن دزد است و او را میشناسد (عطار، ۲۵۳۶: ۱۹۱) البته همیشه نیز صوفیان با دزدان مراعات نمیکردهاند، چنانکه وقتی جماعت صوفیان با شیخ بوسعید در حال نماز بودند، دزدی قصد بردن لباس ایشان کرد، درویشی که خفته مانده بود و از خجالت برنمیخاست به او سنگی زد و او بگریخت (محمد بن منور، ۱۳۶۶، ج۱: ۱۵۱) گاهی حتی اشخاص سرشناس به دزدی دست میزدهاند، چنانکه پیری که شیخ بوسعید بسیار برای او احترام قائل بود، ازار پای شیخ را دزدید و هنگامی که صوفیان او را گشتند و آن ازار در نزد وی یافتند شیخ فرمود تا زاویه او به کوی بازنهند (همان: ۲۳۹) روزی نیز مجلس وعظ رکنالدین اکّافی اندکی در هم ریخت، زیرا، مردی ظاهرا نامدار کفشی دزدید و هنگامی که کفش را از او گرفتند، بلوایی برپاکرد (عطار، ۲۵۳۶: ۲۲۶)، حتی قاضیان نیز در برخی منابع به دزدی متهم شدهاند مانند قاضی خائنی که دزدی کرده و مال امانتی را به صاحبش برنگردانده بود و سلطان محمود او را به آویختهشدن از کنگره درگاه محکوم میکند ولی او با شفاعت بزرگان میرهد. «قاضی را بیاوردند و سرنگونسار از کنگره درگاه بیاویختند… بزرگان شفاعت کردند که مردی پیر و عالم است تا به پنجاه هزار دینار خویشتن را بازخرید. بعد از آن فرو گرفتندش و این مال از او بستدند و هرگز او را نیز قضا نفرمودند (نظامالملک، ۱۳۸۵: ۱۲۷-۱۳۱) و همچنین عضدالدوله دیلمی نیز قاضی خائنی را که خیانت در امانت کرده بود و مال را دزیده بود، مجازات کرد و او را از کار برکنار کرد (همان: ۱۱۸- ۱۲۷).
گاهی نیز برعکس، حکومت پشتوانه این دزدیها بود به عنوان مثال، در سال ۵۳۷ ق تعداد و جسارت دزدان و ولگردان بغداد بسیار زیاد شده بود زیرا پسر وزیر و ابن قاورت برادر زاده سلطان مسعود سلجوقی از آنان حمایت میکردند و از اموالی که به چنگ میآوردند، سهم میگرفتند و سرانجام چون شحنه بغداد مسعود را از این آبروریزی با خبر کرد دستور دستگیری و مجازات این دو را داد (ابن اثیر، ۱۳۵۳: ۷۵) .
مردم برخی مناطق نیز چنان به حیله گری و شیادی معروف بودهاند که در حکایت مربوط به عنوان دزد نامیده شدهاند، نمونۀ آن، حکایت «پیرنابینا و بازرگان و طراران» در سندبادنامه است که بازرگانی بوده که ثروت بسیار داشته روزی متوجه شد که در فلان ناحیه چوب صندل بسیار تقاضا دارد و با قیمت طلای معدن یکی است. او تصمیم میگیرد سرمایهاش را جمع کند و همه را صندل بخرد و ببرد در آن شهر بفروشد این کار را میکند و به آن شهر میرود نزدیک شهر که میرسد خبرچینان به مردم آن شهر خبر میدهند بازرگانی با صد خروار صندل به سمت شهر میآید. مردم آن شهر همگی باهوش و باکیاست و اهل حیله بودند یکی از تجار ایشان مقداری صندل داشته باخود فکر میکند اگر این بازرگان بیاید و صندلهایش رابیاورد دیگر کسی صندلهای من را نمیخرد پس به نزدیک کاروان بازرگان میرود و اتراق میکند و مقداری آتش با صندلهایش میافروزد بازرگان که بوی صندلها به مشامش میرسد با خود میگوید جایی که صندل را به عنوان هیزم میسوزانند دیگر چه سودی برای من به ارمغان میآورد پس به نزدیک تاجر شهری رفت و درد خود را گفت و تا جر شهری هم تمام صندلهایش را به یک پیمانه از نقره و زر معاوضه کرد. از قضا آن شب در آن شهر میهمان پیرزنی شد و طی صحبتی که با پیرزن داشت متوجه شد صندل در آن شهر بسیار گران و قیمتی است و آن مرد عملا سر او را کلاه گذاشته است. پیرزن به او گفت تو غریبی و مردم این شهر بسیار حیلهگرند فردا در شهر باهیچ کس سخن نگو و دادوستد نکن. فردا بازرگان در شهر میرفت تا به دو نفر که در بازار نرد بازی میکردند رسید بعد یکی گفت تو هم نزد بازی بلدی بازرگان پاسخ مثبت داد و مشغول بازی شد و باخت مرد برنده گفت میخواهم کل آب دریا را به یک جرعه بخوری مرد بازرگان نمیدانست چه بگوید وی سرخ روی و کبود چشم بود مردی سرخ روی و کبود چشم که یک چشم بود آمد و گفت تو یکی از چشمهای من را دزدیدی بده یا قیمت چشم راحساب کن. یک نفر دیگر هم آمد سنگ مرمری پیش او انداخت و گفت از این سنگ برای من شلوار و پیراهنی بدوز یا قیمت آن را بده. خلاصه درگیری زیاد شد. پیرزن به آنچا رسید و گفت وی را به من دهید من ضمانت میکنم تا فردا که حاکم بیاد حکم بدهد. مردمان او را سپردند . پیرزن آن شب به او گفت تنها یک راه داری و آن هم این است که این جماعت پیر باهوشی دارند که هرشب به خانه او میروند و مشکلات خود را مطرح میکنند و از او مشورت میخواهند. لباس مردم این شهر را بپوش و تو هم امشب در این جمع حاضر شو و ببین دشمنان تو در جواب سوال خود چه پاسخی از این پیر دریافت میکنند. بازرگان این کار را میکند. آن تاجری که صندلها را به قیمت بسیار پایین از او خریده بود به پیر میگوید این کار را کرده پیر میگوید اشتباه کردی چون دیگر کسی برای تجارت اینجا نمیآید بعد اگر روزی تو بخواهی از او صندل بخری بگوید من یک پیمانه کیک خواهم نیمی نر و نیمی ماده جمله با زین و لگام و تزئینات چه جوابی میدهی مرد تاجر گفت او نمیداند. پیر گفت اگر بخواهد چه میگویی مرد تاجر گفت صندلهایش را پس میدهم. پس کسی که نرد را باخته بود قضیه اش را گفت و مرد پیر گفت اگر او بگوید که تو همه رودخانههایی که به این دریا میریزد را ببند تا من دریا را به یک جرعه بخوردم تو چه میگویی؟ مرد دیگر که گفته بود از مرمر برایم لباس بدوز هم ادعایش را مطرح کرد و مرد پیر گفت اشتباه کردی اگر او بگوید تکه آهنی را بیندازد و بگوید تو ابتدا این را رشته کن تا من از این سنگ پیراهن بدوزم تو چه میگویی؟ مرد دیگر که ادعای چشم کرده بود نیز پیر به او پاسخ داد اگر او بگوید من یک چشم خود میکنم تو هم بکن هر دو ترازو میگذاریم اگر برابر بود ادعای تو درست است چه میگویی؟ آنوقت او یک چشم دارد اما تو هیچ نداری. مرد بازرگان تمامی جوابها را شنید و خوشحال به خانه بازگشت. فردا در پیشگاه حاکم در جواب تمام مدعیان تمامی جوابهای پیر را از قول خود گفت و مدعیان محکوم شدند و بازرگان تمام خسارتش را دریافت کرد (سندباد نامه،۱۳۶۲: ۲۹۹-۳۱۶).
گویا دزدی لباس، امری معمول بوده است مانند داستان آن زاهد که دزدان لباس او را میدزدند و او را عریان میکنند او چون خجالت کشید به شهر وارد شود پس در خرابه وارد شد، همزمان پادشاه آن شهر نیز تنها قصد حمام داشت دزدان جامه او را نیز بردند او ماموران خود را فرستاد تا لباسش را آورند به همراه دزد. دزدان وقتی چنین چیزی را فهمیدند لباس را بردند و پیش زاهد در خرابه انداختند. ماموران پادشاه زاهد را دیدند گمان کردند دزد است پس دستگیر شد (ملطیوی،۱۳۹۳: ۳۴۶). همچنین حکایت آن گازر که به همراه فرزند خود به کنار جوی میرود کودک را آب میبرد گازر به دنبال کودک میرود دزد لباسش را میبرد گازر به دنبال دزد میرود نه تنها دزد را نمیگیرد که کودک هم غرق میشود. (همان:۳۵۴). دزدان گاهی زنان و کنیزان زیبا رو را هم میدزدیدند و به زور باخود میبردند و آنان نیز مجبور بودند اطاعت کنند. گاهی پیش میآمد که زنانی هم که اسیر دزدان شده بودند نجات پیدا میکردند (عوفی، ۱۳۷۰،جزء ۱ از قسم ۴: ۲۴۷) دزدان گاهی جوانان را هم میدزدیدند و معمولا این کار زمانی اتفاق میافتاد که پولی به دست نیاورده بودند، بنابراین جوانها را با خود میبردند تا آنها را بفروشد (همان، ۱۳۸۶، جزء ۱ از قسم ۲: ۳۵۲).
برخی از دزدان، در پی هوای نفس، قصد تجاوز به نوامیس میکردند، مانند دزدان که قصد آن زن عباد و زاهد را کردند و خواستند هوای نفس را تسکینی دهند. زن گفت من شوهری دارم که به او متعهدم اگر مرا میخواهید باید از او طلاق بگیرم اگر میخواهید مرا آزاد کنید تا از او طلاق بگیرم و به نزد شما بازگردم رفت برای شوهر ماجرا را تعریف کرد و طلاق گرفت و نزد دزدان باز آمد. دزدان چون او را دیدند در«تصدیق قول و ابرار قسم او» متعجب ماندند و دیگر قصد آزار او نکردند و او را نزد شوهر بازآوردند و بر عصمت او سوگند خوردند (ملطیوی، ۱۳۹۳: ۳۳۶) بعضی از زنان نیز در مواجهه با دزدان بسیار باهوش بودند مانند آن بیوه زن ثروتمند که فرزند نداشت دزد یکشب به خانه او آمد در رصد ایستاد تا مال او ببرد دزد زیر تخت زن پنهان شد کدبانو چون در خانه آمد دزد را دید با خود فکری کرد برخاست و به طاعت و عبادت مشغول شد و در بین دعا میگفت یا رب مرا دو فرزند کرامت کن تا یکی را «فریاد» نام کنم و یکی را «دزد گیرید» و به تربیت ایشان موونت بسیار تحمل کنم تا باشد که انیس وحدت و رفیق وحشت شوند و چون شب آید ایشان را بخوانم. دزد از شدت حرص مال بدان حرفها توجه نکرد همسایگان آمدند و درد را گرفتند و به مالک سپردند(همان:۳۶۷).
گاهی پیش میآمد که دزدان به اتفاقی توبه میکردند، مانند آن دزد که به خانه احمد خضرویه رفت و چیزی نیافت، در نهایت به دست او توبه کرد و وقتی روز شد، احمد کیسه زری را که برایش آورده بودند بدو داد و دزد مرید وی گشت (عطار، ۲۵۳۶: ۱۷۶) و یا آن دزد که بسیار خونریز و بیحیا بود و همه، حتی پادشاه را به درجه استیصال رسانده بود و هیچ کس از پس او برنمیآمد. تا اینکه روزی در گوشهای مترصد بود قومی را دید که زن فاحشهای را میکشیدند زن میگفت نه به دروغ گفتن موصوفم و نه به دزدی معروف. مرا بگذارید. دزد وقتی این سخن را شنید از حرفۀ خود بیزار شد و با خود گفت چرا در کاری مشغول باشم که «زن بدکار فواحش خویش را بر آن ترجیح نهد؟» فورا توبه کرد. (ملطیوی،۱۳۹۳: ۲۷۵) و یا داستان آن دزد که صادقانه پولهای بازرگانی را که از او دزدیده بود پس داد و بازرگان وقتی این صداقت را دید مقداری از آن پول را به او داد و از او قول گرفت که با آن پول کسب و کار کند و دیگر دزدی نکند (عوفی، ۱۳۸۶، جزء۱ از قسم ۳: ۱۱۱-۱۱۸) برخی از دزدان نیز جوانمرد بودند مانند آن دزدان که به جوانی دستبرد زدند و وقتی آن جوان از آنان درخواستی کرد، آنان نیز بعد از مشورت درخواست او را اجابت کردند، هرچند در نهایت به ضررشان تمام شد (همان، جزء ۱ از قسم ۴: ۲۵۵-۲۵۹).
وجود دزدان در جادههای و بین شهرها سبب ناامن شدن راهها بود به همین دلیل مسافران ترجیح میدادند با کاروان سفر کنند. مسافران حتی گاهی برای خود نگهبان انتخاب میکردند این نگهبان کاملا مسلح و سواره بود. گاهی نگهبان را از ابتدای مسیر انتخاب نمیکردند و بعد از اینکه منزلی میپیمودند و از خطرات مطلع میشدند، این کار را انجام میدادند. هرچند گاهی دزدان آنقدر قوی بودند که از دست نگهبان نیز کاری ساخته نبود و حتی کشته میشد (عوفی، ۱۳۷۰،جزء ۱ از قسم ۴: ۲۴۷-۲۴۹) ولی در بیشتر مواقع حضور نگهبان مفید بود مانند حکایت آن دزد که به علت وجود پاسبانی زیرک در کاروانسرا و با وجود داشتن سلاح کامل (کارد و شمشیر ) نتوانست از کاروانیان دزدی کند و مجبور شد در طویله مخفی شود و اشتباهی به جای اسب سوار شیری شد که او نیز در کمین بود (سمرقندی،۱۳۶۲: ۲۱۸-۲۲۴). البته دزدان از قبل اطلاعات کافی را در مورد افراد ثروتمند به دست میآوردند به خصوص کسانی که در مسیر عبور کاروانها دزدی میکردند. معمولا از قبل در مورد اشخاص، میزان ثروت و مسیر حرکت آنان اطلاعات کافی به دست میآوردند این افراد معمولا جاسوسانی داشتند این جاسوسان برای آنان خبر میآوردند که چه کسی یا چه کسانی قرار است عبور کند و چه مقدار کالا و ثروت نزد خود دارند.
[۱]. سپیدجامگان گروهی بودند که در ادامه جنبشهای خونخواهی ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری درماوراءالنهر بودند.
[۲].ولایت پارس را پنج کورتست. هر کورتی به پادشاهی کی نهاد آن کورت به آغاز او کرده است با خواندهاند بر این جملت: کوره اصطخر، کوره دارابجرد، کوره اردشیر خوره، کوره شاپور خوره، کوره قباد خوره و هر کورتی از این پنج کورت را چند شهر و نواحی است چنانک یاد کرده آید (ابن بلخی، ۱۴۳).
[۳].کوفجان جمع کوفج یا کوچ یا قفص طایفه ای بودهاند مقیم غرب، جنوب و جنوب غربی کویر مرکزی ایران و در مجاورت اقوام بلوچ و نام این دو طایفه کوچ و بلوچ در تاریخ ایران بسیار آمده است خاصه در طغیان و سرکشی و راهداری ( ناصرخسرو، تعلیقات:۲۷۵) در منبع دیگری کوچ ها را از مردم بیابان نشین ناحیه مکران و کرمان معرفی کردهاند که در همسایگی بلوچ ها بودهاند و در دزدی و غارت شهرها و کاروانها معروف بودهاند(نظامالملک، ۱۳۸۵: ۱۰۴) در حدود العالم نیز بلوچیان چنین توصیف شدهاند:« مردمانیاند میان این شهرها (شهرهای مغون، ولاشگرد، کومین، بهروکان و منوکان) و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزد پیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناخسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون» (حدود العالم، ۱۳۶۲: ۱۲۷).