فیلم مغز استخوان یک درام اجتماعی با موضوعی برگرفته از قوانین فقهی و حقوقی ایران به کارگردانی حمیدرضا قربانی، نویسندگی علی زرنگار و تهیهکنندگی حسین پورمحمدی محصول سال ۱۳۹۸ است. پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، نوید پورفرج، بهروز شعیبی، علیرضا میرسالاری و جواد عزتی گروه بازیگران آن را تشکیل میدهند. مغز استخوان نخستین بار در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ اکران عمومی شد. این فیلم در مجامع بینالمللی مورد توجه قرار گرفت و برای نمایش در جشنواره فیلم ونکوور برگزیده شد و در جشنواره بینالمللی فیلم هانوی ویتنام سال ۱۴۰۰ کارگردان اثر برنده جشنواره شد و نیز در جشنواره بینالمللی فیلم در ایتالیا بعنوان برترین فیلمنامه و بازیگر نقش اول زن جایزه گرفت. اما آیا مغز استخوان در ایران هم توانست با چنین اقبالی مواجه شود! برای مثال در نشست خبری بعد از اکران فیلم در جشنواره فجر به نقل از است سلام سینما چنین آمده است که علی زرنگار (نویسنده فیلم) دربارۀ سانسور بخشهایی از فیلم در نشست خبری این فیلم ابراز تاسف کرد و گفت: «من متاسفم که عواملی میآیند و اثر را تکهپاره میکنند، پایان فیلم اسیر «ممیزی» شده و ناگزیر بودیم پایان اثر را تغییر دهیم.» همچنین زرنگار در پاسخ به این سؤال که آیا شما دنبال دور زدن «قانون قصاص» و نشان دادن «زنای محصنه» در فیلم بودید، گفت: «من قصد نشان دادن زنای محصنه را نداشتم و به دنبال دور زدن قانون هم نیستم، من فقط یک قصه روایت میکنم و اینکه برای برخی تصمیمها باید با وجدانمان تصمیم بگیریم.»[۱].
فیلم مغز استخوان با معرفی برخی از قوانین حوزه خانواده به مدد مسئله تلاش برای نجات انسان ذهن مخاطبین خود را به چالش میکشد. چالشی نو که در تاریخ سینمای ایران از نمونههای مشابه کمی برخوردار است. داستان از این قرار است که پسر بهار(پریناز ایزدیار) دچار سرطان شده و دکترها بعد از بکارگیری همه روشهای درمانی هیچ راهی برای درمان این بچه غیر از استفاده از بانک خون بند ناف از خواهر یا برادر تنیاش نیافتهاند. این در حالیست که بهار فقط همین فرزند را دارد و از همسرش جدا شده و هم اکنون با همسر فعلیاش حسین (بابک حمیدیان) زندگی میکند. بنابراین بهار به نه ماه زمان نیاز دارد تا دوباره فرزندی با نسب خونی پسرش را زایمان کند تا از بند نافش بتواند برای درمان فرزندش استفاده کند. حال مسئله اینجاست که بهار ازدواج مجدد کرده است و فرزند ناجی باید از شوهر قبلی وی باشد. بنابراین بهار برای به دنیا آوردن بچه جدید مجبور است علیرغم میل قلبی خود و همسر فعلی اش از وی طلاق بگیرد تا بتواند با پدر فرزندش یا همان همسر قبلی اش ازدواج کند و از او باردار شود.
نوشتههای مرتبط
اما مسئله به همین سادگی نیست چون پزشک بارها در خلال مشورت تاکید میکند زمان طلایی برای درمان فرزندش بسیار ناچیز است و این نه ماه بارداری و زایمان بر فرض باردار شدن وی با اولین رابطه جنسی زمان قابل توجهی است و ممکن است فرزندش این بازه طولانی را تحمل نکند و از بین برود. همین تاکید ویژه بر محدودیت زمان در فیلم یعنی حتی یکروز هم نباید هدر داده شود. حالا بهار با چند چالش جدی روبهروست. اول باید رضایت شوهر فعلیاش را برای گرفتن طلاق توافقی جلب کند تا بتواند با همسر سابقش برای بارداری مجدد از ازدواج با وی رابطه برقرار کند. همچنین باید رضایت همسر سابقش را نیز برای یک ازدواج صوری برای نجات فرزند مشترکشان به دست بیاورد. یعنی باید در فرهنگی مبتنی بر اولویت رضایت مرد بر زن، در دو جبهه مردانه بخاطر نجات فرزندش بجنگد. جنگی که کمترین تبعات آن ذبح تعلق عاطفی بهار از هر دو تجربه ازدواجش است.
پرداخت به این بخش از ابعاد چالشهای موجود خارج از هدف این نقد است، بنابراین نقد ابعاد دراماتیک اثر را به متخصصین این حوزه واگذار کرده و به نقد چالش دیگری از فیلم پرداخته میشود. همانطور که گفته شد زمان در این فیلم مهمترین اهرم برای نقد کردن قوانین و تصمیمات افراد است. فرصت برای نجات فرزند سرطانی حتی برای بهار جهت گرفتن طلاق توافقی و ازدواج مجدد با همسر سابق یا در حقیقت همان برقراری رابطه جنسی بدون علاقه عاطفی و بعد از آن نه ماه به دوش کشیدن این بار پر از رنج و درد، بسیار کم است اما آیا موانع همین دو چالش اخیر یعنی کسب رضایت دو مرد است؟!
مطابق ماده ۱۱۵۰ قانون مدنی: «عده عبارت است از مدتی که تا انقضای آن زنی که عقد نکاح او منحل شده است نمیتواند شوهر دیگر اختیار کند». بنابراین بهار باید طبق قانون مبتنی بر شرع مدتی را تحت عنوان عده بعد از جدایی از شوهر اولش به انتظار بنشیند و بعد از اتمام عده برای ازدواج ولو بصورت موقت اقدام کند. همچنین مطابق ماده ۱۱۵۱ قانون مدنی: «عده طلاق و عده فسخ نکاح سه طهر است مگر این که زن با اقتضای سن عادت زنانگی نبیند که در این صورت عده او ۳ ماه است». منظور از طهر ذکر شده در قانون همان فاصله زمانی بین دو حیض است و در شرایط عادی این بازه زمانی سه ماه و ده روز است. بنابراین بهار طبق قانون باید این بازه زمانی را هم به مدت نه ماه بارداری خود اضافه کند. حالا باید دید که از مادری که به خاطر نجات جان فرزندش از شوهر مورد علاقهاش آن هم با احتمال قوی عدم ازدواج مجدد جدا میشود و باز بخاطر فرزندش از بدنش برای تولد فرزندی دیگر آنهم بصورت یک بارداری کاملا اجباری می پردازد می توان توقع صبوری بیشتر برای اجرای قانون داشت!
در بخشی از فیلم وکیل به بهار می گوید خانم عده شما نگذشته است و بنابراین بلحاظ شرعی امکان صیغه شما نیست، بهار با چشمانی پر از اشک میگوید یعنی یکنفر اینجا نیست تا برای نجات جان یک بچه پا روی چیزی بگذارد که به آن قانون می گویند؟ این مکالمه برای مخاطب می تواند یادآور نگاه منتقدانه کارول گیلیگان[۲] نسبت به لارنس کلبرگ[۳] در رابطه با مسئله قانون و کارکرد آن باشد. کلبرگ در یکی از مطالعات خود معمای هاینز[۴] را در رابطه با سنجش رشد اخلاقی افراد چنین مطرح می کند: همسر هاینز به دلیل نوعی از بیماری سرطان در حال مرگ بود. دکترها گفته بودند که یک داروی جدید ممکن است بتواند جان او را نجات دهد. این دارو توسط یک شیمیدان محلی کشف شده بود، و هینز به سختی در تلاش بود تا مقداری از این دارو را برای همسر خود بخرد، اما شیمیدان ۱۰ برابر قیمتی که برای ساخت دارو هزینه کرده بود را به منظور فروش آن به هینز در نظر گرفته بود، و این بیشتر از آن چیزی بود که هاینز بتواند از پس پرداختش بر بیاید. هاینز توانسته بود تنها نصفِ این مقدار پول را تهیه کند، آن هم با وجود کمک گرفتن از اعضای خانواده و دوستانش. او به شیمیدان توضیح داد که همسر او در حال مرگ است و از او درخواست کرد که اگر ممکن است قیمت ارزانتری را برای دارو در نظر بگیرد یا اینکه باقی پول را بعدا برای او تهیه کند. اما شیمیدان قبول نکرد، و گفت این دارو را کشف کرده است تا بتواند از آن پول در بیاورد. شوهر از نجات دادن همسر خود ناامید شده بود، پس کمی بعد در همان شب، وارد خانهی شیمیدان شد و دارو را دزدید.
کلبرگ در معمای هاینز، سوالاتی بهشرح زیر مطرح کرده است:
۱. آیا هاینز باید دارو را میدزدید؟
۲. اگر هاینز همسر خود را دوست نداشت، آیا چیزی تغییر پیدا میکرد؟
۳. اگر فرد در حالِ مرگ یک غریبه بود، آیا این چیزی را تغییر میداد؟
۴. در صورت مرگ همسر هاینز، آیا شیمیدان باید توسط پلیس به جرم قتل دستگیر میشد؟
نتیجه مطالعات با تفکیک جنسیت چنین بود که پسران نسبت به دختران برای استدلال خود دلایل قانونمندانهتری ارائه میدادند. و دختران برای تحلیل استدلال خود مانند پسران از عملکرد عقلانی موجه برخوردار نیستند در نتیجه پسران به نسبت دختران با استدلال کلبرگ در سلسله مراتب اخلاقی با سرعت بیشتری رشد می کنند. در ادامه گیلیگان بعنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی با مطالعات متفاوت خود نتایج به دست آمده از کلبرگ را مورد نقد جدی قرار داد. به اینصورت که مشخص کرد دیدگاه افراد در مواجهه با مسائل، ربطی به جنسیت ندارد بلکه با سنجش استدلال مصاحبهشوندگان در رابطه با موضوع های دیگری چون سقط جنین و شرکت در جنگ مشخص شد که نحوۀ تحلیل افراد بسته به موضوع و موقعیت فرد در جامعه متفاوت است. در نتیجه زنان در آزمایش مربوط به نحوۀ تحلیل افراد در رابطه با موضوع سقط جنین نسبت به مردان از اخلاقمداری بیشتری برخوردار هستند[۵].(مک لافین، ۱۳۸۹: ۱۲۸-۱۳۸).
حال در فیلم مغز استخوان نیز مواجهه بهار با وکیل و نحوه استدلال هریک از آنها برای اثبات اخلاق مدارانه بودن تحلیلشان برگرفته از مواجهه نتیجه علمی پژوهش گیلیگان و کلبرگ است. به اینصورت که سوالی تا آخر فیلم در ذهن مخاطبان با قی می ماند که بالاخره استدلال کدام یک مبتنی بر اخلاق است. آیا نجات جان یک انسان دلیل محکمی برای دور زدن قانون می تواند باشد یا اینکه هدف وسیله را توجیه نمی کند حتی اگر پای زندگی فردی در میان باشد.
[۱] . https://www.salamcinama.ir/news/69428/، ۲۱بهمن ۱۳۹۸، خبرنگار: راضیه جعفری.
[۲] . Gilligan
[۳] . Kolberg
[۴] . The Heinz Dilemma
[۵] . مک لافلین، جانیس(۱۳۸۹). زنان و نظریه اجتماعی و سیاسی، مترجم حمیرا مشیرزاده، تهزان: نشرشیرازه.