۱_پس از مرگ مهسا امینی و در صد روز اخیر شاهد تجمعات، دیوارنویسیها و ابراز خشم و اعتراض شهروندان ایرانی در خیابان و فضای مجازی بودیم که کاهش سرعت اینترنت و فیلترینگ گسترده کاربران ایرانی یکی از پاسخهای سرکوبگرانه به اعتراضات بود. همانطور که در ابتدای کتاب «از خشمی که داریم» درباره خاستگاه خشم اینطور نوشتهاید: «خشم را میشود نشانهای از نوعی نقیصه و کمبود دانست؛ یعنی نوعی ناتوانی در روبهرویی با وقایع و شرایط.» این سوال مطرح میشود که فارغ از تمام مطالباتی که شهروندان در شعارها بیان کردهاند، فیلترینگ و محدودیت اینترنت ـبه عنوان فضایی که مسالمتآمیزترین انواع اعتراضات تعریف میشودـ تا چه میزان بر خشم ایرانیان تاثیر دارد یا در بلندمدت خواهد گذاشت؟
اگر بخواهیم خشم را به صورت بنیادین تعریف کنیم، باید گفت که از نظر روان شناختی خشم ناشی و همبسته با تجربه “ناکامی” است. یعنی ناکامی منجر به خشم می شود؛ به این معنی که اگر مانعی دربرابر خواست کسی قرار بگیرد یا فردی در رسیدن به آنچه می خواهد مایوس و ناامید شود، احساس خشم میکند.
نوشتههای مرتبط
به این ترتیب هر مانعی ممکن است انسانها را خشمگین کند. از این نظر میتوان گفت که خشم یک پدیدۀ جهانشمول است. از طرف دیگر خشم بهعنوان نوعی هیجان یک برساخت اجتماعی است؛ یعنی شکل گیری خشم به شرایطی که فردی در آن زندگی، تجربه و ادراک میکند، بستگی دارد. درواقع هرآنچه موجب احساس ناکامی و ممانعت در افراد شود منجر به تولید خشم در سوژه خواهد شد. همین طور زمانی که یک فرد یا یک گروه احساس میکنند که به مرزهای بنیادی شخصی یا گروهیشان تجاوز شده است، خشمگین می شوند.
همونطور که گفتم وقتی به خشم از منظر اجتماعی نگاه میکنیم باید آن را امری که به لحاظ اجتماعی ساخته شده در نظر بگیریم. یعنی ادراک مردم از شرایطی که در آن زیست میکنند یا ذهنیت و سابجکتیوتهشان در ارتباط با شاکلههای سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی منجر به واکنشهایی هیجانی منجر میشود که خشم یکی از آنهاست.
در ایران مسئله خشم، یک مسله خیلی جدیاست. رفتار و واکنش های ناشی از خشم همیشه احساس می شوند و رفتار و خُلق پرخاشگرانه به نوعی رفتار بهنجار و معمول تبدیلی شده اند. اعداد و ارقام هم این گزاره را تایید میکرد؛ کمااینکه در نظرسنجی گالوپ در سال ۲۰۱۳ مشخص شد که ایرانی ها از خشمگینترین مردم دنیا هستند؛ یعنی حدود ۵۴ درصد مردم روزانه تجربه خشم داشتند. در سال ۲۰۱۴ ایرانی ها بعد از عراقی ها، بیشترین تعداد تجربه خشم را داشتند. در ۲۰۱۸ هم به همین صورت؛ یعنی ایرانی ها در از نظر تکرار تجربه خشم در رتبه سوم دنیا و بعد از مردم عراق و سودان جنوبی بودند.
به این ترتیب مسئلۀ خشم در ایرانیها، مسئله تازهای نیست که بگوییم صرفاً به علت فیلترینگ ایجاد شده است. موضوع عمق تر و ریشه دار تر از اینهاست. اما قطعا فیلترینگ به منزله یکی دیگر از ممنوعیت ها و ناکامی هایی که سوژه ایرانی با آن مواجه است، از علل دیگر تشدید غیظ و غضب مردم است. اما خشم فراگیر در جامعه ایرانی را می توان به طور کلی می توان به تمام ممنوعیت ها و ناکامی هایی منسوب کرده که به سوژه ایرانی تحمیل شده است. از ممنوعیت ویدئو و ماهواره گرفته تا ممنوعیت های مرتبط با پوشش و موسیقی و تحزب و حق اعتراض آزاد. به اینها می توان ناکامی های دیگر ناشی از برنامه های بی پایان ریاضت اقتصادی را هم اضافه کرد، که به صورت اعتراضات صنفی و جمعی متناوب در کشور بروز کرده اند. حتی یک قدم جلوتر، علی رغم این ناکامی ها، خطاب رسمی اصرار دارد شهروندان را همچون سوژه های راضی و مطیع به مورد خطاب قرار دهد که خود تحمیل هویتی است که خشم را تشدید می کند. در اعتراضات اخیر نیز به وضوح شاهد بروز خشم به صورتهای مختلفی بودهایم. درباره اعتراضات فکر میکنم کسی نتواند این نکته را انکار کند که خشم به شدیدترین شیوه بروز پیدا کرده است.
گرچه نسبت به این خشم انباشتشده از سال ها قبل مطالبی نوشته و گفته شده و بارها گوشزد شده است، اما آشکارا این امر توسط سیاست سازان و تصمیم گیران جدی گرفته نشده است. خشم اجتماعی، حاوی پیام سیاسی بسیار مهمی است، خشم همچون کوه یخی است که راس مشهود آن تنها بخش کوچکی از انرژی و حجمی است که به طور بی واسطه مشاهده نمیشود.
بهرحال باید گفت بدیهیست که با توجه به اهمیت و تنیده شدن شدن فضای مجازی در تجربه روزانه مردم، فیلترینگ این فضا یکی از عوامل مهمی باشد که خشم و انباشت آن را افزایش میدهد. اما نکته مهم این است که سیاست سازها باید تصمیم بگیرند که تا کجا میخواهند به این کار ادامه دهند؟ آیا ایشان ارزیابی روشنی دارند که این اعمال محدودیت چه حد از خشم سرکوبشده را تولید می کنند و اینکه با این انباشت خشم در آینده چه خواهند کرد؟ تداوم این امر باعث می شود که نوعی از سرمایۀ اجتماعی مبتنی بر اعتماد را از دست میدهیم که اعاده آن آسان- اگر اصولاً ممکن باشد- نخواهد بود. چراکه ایجاد اعتماد و برگرداندن شرایط به وضعیت نسبتاً نرمال، بسیار پیچیده تر از تخریب آن است.
۲_ به نظر شما کمترشدن اعتراضات میدانی ایرانیان در این روزها نشانی از فروکش کردن خشم آنهاست؟
بدون پرداختن به علل ایجاد خشم و تلاش برای تخلیه این هیجان با پاسخ مناسب، کاهش اعتراضات نشانۀ فروکشکردن خشم نیست، بلکه نشانۀ فروکوفته شدن آن است. از این حیث می توان گفت که بله نشانۀ فروکشکردن پرخاش _ اگر اعتراض را نوعی پرخاش تعریف کنیم_ است. چرا که پرخاش نوعی رفتارست که میتواند منبعث از خشم باشد، اما خشم نیست. خشم هیجان و انرژی است که می تواند همچنان باقی بماند، و چه بسا متراکم تر شود. در اینجا چیز که رخ داده منع ابراز است که به نوبه خود منع و ناکامی جدیدی است. من فکر میکنم که به این ترتیب چیزی که فروخفته و جمع میشود به مراتب میتواند باشدت بیشتری در آینده بروز پیدا کند. کمااینکه که آن طور که از نظر روانکاوی اجتماعی می توان گفت این است که امر فروکوفته حتماً بازخواهد گشت. اگرچه شیوه و شدت بروز آن را نمی توان پیش بینی کرد. چیزی که امروز رخ می دهد، تلاش برای کاهش نیروگذاری عاطفی در سوژه نیست. بلکه منعی دیگر بر ممانعت های پیشین است.
۳_از سویی دیگر براساس نتایج پیمایشهای رصدخانه مهاجرت ایران، شاخص تصمیم به بازگشت در میان مهاجران ایرانی خارج از کشور از سطح ۴۲ درصد در سال ۱۳۹۶ به سطح ۱۴ درصد در سال ۱۴۰۱ افت داشته است. همچنین تصمیم به عدم بازگشت در میان مهاجران ایرانی خارج از کشور از سطح ۱۰ درصد در سال ۱۳۹۶ به سطح ۶۲ درصد در سال ۱۴۰۱ افزایش داشته است. مسائل اقتصادی، شیوه حکمرانی و مملکتداری و وضعیت آزادیهای فردی و اجتماعی از مهمترین دلایل عدم بازگشت مهاجران ایرانی به کشور هستند. با این تفاسیر میتوان مدعی شد که مهاجرت هم نوعی کنش اجتماعی برخاسته از خشم و نارضایتی باشد؟
بخشی از این آمارها مرتبط با افرادی است که خارج از ایران هستند که با یک برآورد عقلانی تمایل برای بازگشت به کشور ندارند. اما نکته مهمتر تمایلی است بیش از ۸۰ درصدی ایرانی ها به مهاجرت است که در پیمایش های اخیر آشکار شده است. به نظر من میل به مهاجرت یک موضوع تکینه نیست و در واقع یک نشانه یا سمپتوم است که باید مورد تحلیل قرار گیرد تا رانه های آن آشکار شود. زمانی که این نشانه را کنار نشانه خشم قرار به سپمتوم یا نشانگانی پیچیده تر تبدیل می شود حکایت از وضعیتی بحرانی دارد.
طبق مطالعه ای که در خصوص تمایل به مهاجرت به خارج انجام داده ام، می توان گفت که غالب افرادی که تمایل به ترک وطن دارند با زبانها و ابراز دلایل گوناگون میگویند که این سرزمین محلی نیست که امکان تحقق آرزوها و آینده ای را که می خواهند داشته برایشان مهیا کند. همچنین ایشان کرامت و قدر خود را در این شرایط مخدوش شده می یابند. به عبارتی دیگر مسآله مرتبط با موضوع امید اجتماعی است. وقتی شما در جایی احساس کنید که نمیتوانید چیزی را که میخواهید به دست بیاورید، به جایی دیگر می اندیشید. انسان شناسی استرالیایی-لبنانی «غسان حاج» تعریف ویژه ای از جامعه دارد و میگویند که جامعه سازوکار تولید و توزیع امید اجتماعی است، و لذا کسانی که از این نظام اقتصاد امید خارج میمانند همان افراد ناکامی هستند که از به دست آوردن آرزهایشان منع شده اند. از این زاویه که به موضوع نگاه کنیم همین عدم وجود آزادیهای فردی و اجتماعی و ناامیدی نسبت به آینده، یا همان ناکامی، ربط وثیقی با خشم پیدا میکند.
این درصد بالای میل به مهاجرت باید زنگ خطری بسیار جدی تلقی شود و زمینه ها و علل آن مورد بررسی قرار گیرد. ولی به نظر نمی رسد که چنین رویکرد مبتنی بر ریشه یابی در این خصوص وجود داشته باشد. در عوض موضوع میل به مهاجرت فراگیر، به مهاجرت مثلاً نخبگان فروکاسته می شود و آن را هم نه در زمینه و در ارتباطش با شاکله های اجتماعی و فرهنگی، بلکه به منزله امری منفرد مورد خطاب قرار می دهند، و می خواهند از مهاجرت “نخبگان” (با هر تعریفی که از نخبه داشته باشیم) جلوگیری کنند یا اینکه ایشان را تشویق به مهاجرت بازگشتی کنند. سؤال این است که به چنین کسی که “نخبه” قلمداد می شود از ایران مهاجرت کرده است؟ و آیا آن علل رفع شده است که انتظار برود که ایشان برای بازگشت متقاعد شوند. بگذریم که امر تمایل عام به مهاجرت به خارج کشور، منحصر به تحصیل کرده ها یا صاحبان سرمایه یا هر کس دیگری که نخبه قلمداد شود، نیست.
همان طور که گفتم سؤال جدی تر این است که آیا شرایط بهشکلی تغییر کرده که چشمانداز موردنظر یک نخبه برای زندگی اش محقق شود؟ درکل با این نگاه بخشی و تکهتکهکردن یک پدیده از تمام بدنۀ اجتماعی، راهحلها هم به گونهای وصلهپینهای می شوند. یعنی به جای اینکه موضوع اصلی حل شود، با اقدامات تسکینی اکتفاء می شود که آن هم چندان موفق نبوده اند.
۴_از دیگرسو، طبعا تعدادی از این شهروندان ناراضی، امکان مهاجرت ندارند و از سویی باید در فضای فیلترشده زیست اجتماعی داشته باشند؛ خشم فروخفته ی آنها چه عواقبی دارد؟
قطعا این اعتراضات، حاصل مطالباتی است که پیش از اینها وجود داشته و انباشت شده است. چه در سال ۸۸ و چه در سالهای بعد از آن، اما پاسخ مناسبی به این مطالبات داده نشده است. چراکه اگر پاسخ مناسب دریافت شده بود، شاهد بروز مکرر و متناوب اعتراضات نبودیم. درست است که هر بار چکاننده یا علت شروعکنندۀ اعتراضات ممکن است متفاوت باشد اما بهرحال نشاندهندۀ خواهش هایی است که برآورد نشده: آرزومندی ها، نیازها و ایدهآلهایی که هر شهروندی نسبت به زندگیاش داشته باشد.
اعتراض در همه جای دنیا و هر کشوری به نوعی وجود دارد. تقریبا کشوری نیست که شهروندهایش بهطور صددرصد از همهچیز راضی باشند و هیچچیزی که موجب آزارشان باشد را تجربه نکنند. اما نباید به این موضوع کلی را به طور تخطئه آمیز استناد کرد. قصد دارم تاکید کنم اعتراضاتی که در ایران شاهدش هستیم متفاوت از درخواست های صنفی یا گروهی است، و عموماً تبدیل به اعتراضاتی رادیکال و سرنگونساز میشود. و این مسأله ای است که اعتراضات در ایران را متفاوت میکند. یعنی ماهیت مطالبات مردم مربوط به تغییر یک سیاست جزیی یا اعتصاب یکی از اصناف برای منافع صنفی یا گروهی نیست. چیزی که این اعتراضات در ایران را نسبت به کشورهای دیگر متمایز میکند، تبدیلشدن بلافاصلۀ این اعتراضات به اعتراضاتی رادیکال است.
از دیگر سو واکنش به این اعتراضات هم از نوع منع و انکار وجود یا انتساب آن به فریب خوردگی و نقص قوای دماغی است. در اینجا فضای مجازی می تواند جایی باشد که این درماندگی و خشم مجالی برای بروز بیابند و چه بسا در غالب مطالباتی مشخص مطرح شوند. تقریبا از زمانی که گوشی هوشمند وارد کشور شده است همۀ شهروندان ما به کاربران فضای مجازی تبدیل شدهاند؛ و زندگی شان در دو فضای واقعی و دیجیتال به هم گره خورده است. به این معنی که کسبوکار، زندگی روزمره، خرید، تفریح و ارتباطات شان در هر دو فضا با هم ادامه دارد. ایجاد محدودیت و ممنوعیت در هر یک از این دو فضا نوعی دست درازی به زندگی و مرزهای بنیادین فردی و اجتماعی است. بهخصوص زمانی که بر مردم ممانعتی اعمال می شود(فیلترینگ) که امروزه نوعی حق معمول برای همه مردم دنیاست. خاصیت فضای مجازی فضای در دسترسی آزادانه و همگانی به آن است، جایی که هم برای تفریح، تولید دانش، کسبوکار و ارتباطات انسانی میتواند استفاده شود و طبیعی است که محدودکردن اینها احساس ناکامی را به افراد منتقل میکند. البته میدانم محدودکنندگان اینترنت باور دارند با این کار جلوی اعتراضات را میگیرند اما سوال مهم این است که تا چه حدی این کار مشروعیت دارد؟ تبعات آن تا چه میزان است؟ تصمیمگیرندگان فیلترینگ باید بتوانند توجیهی اقناعی برای مشروعیت این کار داشته باشند، در غیر این صورت آنچه که باقی می ماند خدشه به سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی است.
بنظرم در این موارد بیشتر برخوردها برخوردهای غریزی و ارتجالی است. گرچه برخی باور دارند که در فضای مجازی جایی است که اخبار ساختگی پراکنده میشوند و موجب تحریک مردم میشود، اما در مقابل باید در پی راه عقلانیتری برای این امر پیدا کرد. به هر حال همین ابزار فضای مجازی، و حتی بیش از آن، میتواند برای روشنگری و اطلاع رسانی مورد استفاده قرار گیرد. گرچه در فضای ملتهب امروز تا حد زیادی اقدامات غربزی و واکنشی است. در مقابل، منع دسترسی و ایجاد محدودیت همچون تحقیر و حرکتی بالادست مآبانه ادراک می شود که تنها انبان هیجانات فروکوفته را پر تر می کند.
این در حالیست که این ممنوعیت یکی از مجاری کاتارسیس و تخلیه هیجان خشم را هم مسدود می کند و تبعاتی خواهد داشت که چگونگی آن قابل پیش بینی نیست.
این مطلب برای بار اول در روزنامه اعتماد به تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۱ منتشر و توسط نویسنده در اختیار انسان شناسی و فرهنگ برای بازنشر قرارگرفته است.