نگاهی به کتاب «دین تلوزیون» تالیف بشر معتمدی، نشر آرما، ۱۴۰۰
صدا و سیما در ایران یکی از مناقشه برانگیزترین نهادهای فرهنگی است. اینکه این نهاد بزرگ و عریض و طویل چگونه کار میکند و فرآیندها و رویه های تولید و پخش برنامه ها در آن چگونه بوده و این نهاد بزرگ، بالاخص تلوزیون چه جایگاه و کارکردی در فرهنگ ایران دارد، همچنان محل مناقشه است. یکی از موضوعات فرعی در این ساحت، نسبت دین و تلوزیون در ایران پساانقلابی است.
از این منظر پرسش کلیدی آنست که با استقرار جمهوری اسلامی و سیطره تام نهاد روحانیت بر نهادهای سیاسی و فرهنگی، چه اتفاقی در این نهاد رسانه ای افتاده است؟ این پرسشی است که میتوان پاسخ ان را تا حد زیادی در کتاب بشیر معتمدی با عنوان «دین تلوزیون» که در سال ۱۴۰۰ توسط نشر آرما منتشر شده است، پیدا کرد. این کتاب که حاصل رساله کارشناسی ارشد مولف است، تالیفی دقیق و عمیق از نسبت دین و تلوزیون در ایران است و مولف محترم توانسته به خوبی ابعاد مختلف این مساله را نشان دهد. هرچند تاکید اصلی این کتاب بر فرآیندهای تولید برنامه های دینی و پخش آنهاست و به تحلیل محتواها و درک مخاطبان از این برنامه ها توجهی نداشته است. به همین سبب از اسناد بالادستی تا روندهای کارشناسی و طراحی اسناد اجرایی و نهادسازی و در نهایت تولید انواع محصولات رسانه ای و پخش انها در تلوزیون بحث میکند. در این نوشتار قصد بازبینی کلی این کتاب را ندارم. به همین سبب برداشت محدود و مختصر از برخی ایده های ضمنی کتاب را ببیان خواهم کرد.
کتاب به خوبی نشان میدهد که صدا و سیما طبق قانون اساسی، با مالکیت عمومی و در اختیار دولت است، در اصل ۱۷۵ قانون اساسی درباره صدا و سیما آمده است «در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور باید تامین گردد». در قانون اساسی جهت خاصی به محتواها داده نشده بلکه صرفا معیارهایی برای نظارت بر محتوا بیان شده است. معتمدی در کتاب به خوبی نشان میدهد که در عمل و به تدریج صدا و سیما به قبضه نهادهای بالادستی و در خدمت آنها در آمد و حق نصب و عزل ریاست آن هم به مقام رهبری واگذار شد. اما نکته کلیدی آنست که این نهاد بزرگ از بودجه ملی در نهایت وظیفه اش خدمت گزاری به نهاد رهبری تعریف شد و عملا این نهاد مهمترین رسالت و کارکردش تبلیغ ایدئولوژی نظام و منویات رهبری است. به همین سبب از نهادی عمومی به یک نهاد خصوصی بدل میشود.
نکته کلیدی دیگر در این تحول آنست که این نهاد رابطه اش با مردم نه یک رابطه تعاملی بلکه رابطه ای عمودی و بالادستانه است. به عبارت دیگر حسب داده هایی که معتمدی در اسناد و گتفگوهای با متولیان کلیدی صدا و سیما داشته نشان میدهد که نگاه بالادستی و آمرانه در ساختار این نهاد حاکم است که مردم به مثابه ابژه های تابع برای هدایت شدن باید مخاطب برنامه های صدا و سیما باشند. به همین دلیل اصولا فهم مخاطب از برنامه ها معیار نیست، بلکه منویات و فرامین بالادستی و مقامات بالاتر است که نقش کلیدی در تعیین محتوای برنامه ها و حتی فرم برنامه ها را ایجاب میکند.
تبدیل شدن این نهاد عمومی به یک ارگان حکومتی، خودش را در اسناد بالادستی و اهداف برنامه ها نشان میدهد. اصولا صدا و سیما به ندرت نهادی برای خیر عمومی یا منافع ملی تعریف شده، بلکه همیشه به عنوان نهادی در خدمت ایدئولوژی و نهاد رهبری و کارگزاران آن است. به همین سبب صدا و سیما نهادی مردمی نیست بلکه نهادی حکومتی و در خدمت حکومت و برای تادیب و تربیت مردم و هدایت آنهاست.
در این نگاه، مردم اصولا جماعتی تابع و پذیرنده هستند که به تعبیر یکی از مدیران این نهاد، توسط برنامه های این نهاد قرار است به سوی بهشت هدایت شوند. اصولا اهداف محتوایی هم برای تربیت مردم انقلابی و همراه با نظام است. اما نکته اصلی انست که چه معیار و چه گفتمان دینی ای مبنای این نوع سیاستگذاری قرار گرفته است. کتاب به خوبی نشان میدهد که گفتمان حوزوی شریعتمدار که تاکیدش بر فقه و احکام و اخلاقیات (در روایتی فقهی) است در همه اسناد و سیاست ها غلبه دارد. لذا ذهنیت روحانیت چه بواسطه حضور مستقیم روحانیون و چه بواسطه حضور غیرمستقیم گفتمانی آنها وجه غالب را در سیاستگذاری، تولید محتوا و سانسورها و حتی نظارت ها و رد و پذیرش برنامه ها صدا و سیما پیدا کرده است. اما در عمل این ذهنیت نه تنها نتوانسته طرح و برنامه ای دقیق ایجاد کند، بلکه بواسطه کلی گویی های مستمر در سیاستگذاری منجر به وضعیتی مبهم شده که هرکس سلیقه وبرداشت خودش را اعمال میکند. در نهایت معیارهای انقلابی و دینی مشمول سلیقه های شخصی مدیران میشود و همین امر تولید برنامه های خلاقانه توسط تولیدکنندگان را به محاق می برد زیرا آنها نمی دانند چه کسی و با چه معیاری برنامه های تولیدی را نظارت خواهند کرد.
از سوی دیگر این سیاست های مبهم و مبتنی بر دریافت شخصی، منجر به وضعیتی شده که برنامه های دینی نه برای توسعه فرهنگ دینی و گفتگوهای انتقادی درباب دین، بلکه برای ساکت کردن منتقدان گفتمان ایدئولوژیک و نهاد صدا و سیما تولید میشوند. این رویه منجر میشود به آنکه در عمل برنامه هایی تولید شوند که غیرانتقادی و عملا تبلیغ سطحی از دین (نماز، دعا، زیارت، احکام، مداحی) هستند.
نکته ضمنی آنست که نقدهای درون دینی بر صدا و سیما بیش از آنکه ناشی از دغدغه محتوایی باشد، عملا معیارهای صوری و فرمی از دین را شامل میشود و گاه ناشی از رقابت دینداران متنفذ است، به همین سبب به نقل از یکی از مدیران صدا و سیما نشان میدهد که برای کاهش اعتراضات نهادهای دینی به محتواهای دینی تلوزیون، عملا دو قشر کلیدی یعنی علما و مداحان مورد مذاکره قرار میگیرند و با پخش نماز علما و پخش مداحی ها عملا باب نقد انها تبدیل به تحسین و تقدیر از صدا و سیما میشود. به همین سادگی مساله سیاستگذاری برای محتوای دین مورد مناقشه و سپس مذاکره و در نهایت حل قرار میگرد.
معتمدی در تحلیل پیامدهای سیاستگذاری ها معیارها در تولید برنامه ها نشان میدهد که چگونه به دلیلی سیطره نوعی وسواس صورتگرایانه در فهم اهداف انقلابی و حتی اهداف دین، عملا برنامه های مذهبی فاقد عمق، فاقد تنوع و فاقد خلاقیت میشوند.
این کتاب برای علاقه مندان به سرنوشت نهادهای دینی و ایدئولوژیک در ایران و نسبت آنها با نوع محتواهای تولید شده بسیار مفید و جذاب است، کتاب به خوبی نشان میدهد که چگونه نهادی عمومی به یک نهاد خصوصی و غیرقابل پاسخگو بدل می شود که در نهایت حتی برای اهداف خودش یعنی دفاع از دین و انقلاب هم دچار کژکارکردهای بسیاری میشود و میتوان شاهد افول جدی کم و کیف برنامه های دینی در این نهاد بود. نکته جالب تر آنکه کتاب نشان میدهد که حتی درک مشترکی بین متولیان امر از دین و نسبت دین و جامعه و دین مردم نیست ، حتی این نهاد عریض و طویل که برخلاف قانون اساسی به نهادی خصوصی بدل شده، مهمترین مصداق «مرگ مخاطب» در نظام رسانه های رسمی کشور است. این کتاب علاوه بر تحلیل هایی که مولف ارائه کرده است، مجموعه از گفتگوها با برخی مدیران ارشد را هم مستند و ثبت کرده که میتواند برای علاقه مندان به مطالعات اجتماعی و فرهنگی دین در جمهوری اسلامی بسیار جذاب باشد. چگونه سرنوشت یک نهاد در قانون اساسی در مقتضیات نهادهای کاریزماتیک استحاله میشود و در نهایت این نهاد حتی کارکردهای تبلیغی خودش را هم به درستی نمی تواند انجام بدهد و خودش میشود مصداق همان چیزی که آن را کتمان کند. سرنوشت صدا و سیما بیانگر آنست که بار کج هیچوقت به منزل نمی رسد.
نوشتههای مرتبط
معتمدی، بشیر (۱۴۰۰) دین تلوزیون، تهران: آرما