پشت هیچستان جایی است/پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است/که خبر میآرند از گل واشده دورترین بوته خاک/ .../آدم اینجا تنهاست/و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است (سپهری/حجم سبز/واحهای درلحظه).
سهمناک و دردناکترین برهه زندگی برای بشر، کهنسالی و خزان عمر قلمداد شده است. این ایام گرچه بر کل بنیبشرِ زنده و کامیابِ هستی، از عالم و عامی، عارض و نازل میشود اما مقارن شدنش با نسیان یا بیماری موسوم به آلزایمر و زوال عقل، برای فرهیختگان و دانشوران صعوبت و هراسی عظیمتر دربر دارد. شستن دفترِ سواد و حرف و بحث و در یک کلام غوطهوری در ایام نسیان و فراموشی و به آب شستن تمام اندوخته عمرانه خویش و فرمت کردن حافظه و فکر و ذهن و حاصل عمر، آن هم در لحظاتِ فرود و غروب عمر، تصورش جانکاه است چه رسد به تصدیق و عینیت و تجربه و فرارسیدنش. ایام نسیانِ مجاور و همپیوند با مرگ، نه برای عوام بل برای خواص و اهل کتاب و دفتر و دانش و خوانش و نگارش، ضایعهای در حدِ خودمرگیِ زودرس است که با این ایام سایه به سایه جابجا میشود. بشری که معنای زندگیش را نه با خور و خفت و امور عادیِ جانورخویانه، بل با فکر و خرد و میراث اندیشگی و برخوانی زمانههای کهن تا عصرش رقم زده با تهدید شستن تمام این دفتر ایام در آب نسیان، وحشتی عظیم و دهشتی دردناک خواهد یافت. مهابتِ این-به ظاهر- انقراض و نیستی و نسیان حاصلِ عمرِ پربار، برای میانمایگان و کمبضاعتها و دستانِ خالی از علم و دانش و کوشش آنقدر نیست که برای اهل فضل و فحص و بحث و خوشهچین خرمنهای حکمت و پرمایگان. هرآنچه گردآوردهای باید فرانهی و درخلا و موضعی معلق و هیچگونه آماده مرگی شوی که فرا نمیرسد. اما باید به انتظارش نشینی. این برزخ برای آنها که از مرگ باکی ندارند و هر آیینه منتظر اویند نیز سترگ و جانکاه مینماید. چه رسد به آنکه نیستی عقل را در همسایگی مخوف مرگ هراسناک بدن هردم به انتظارِ نشینی. آیا با خوانش و نگاهی دگرگونه و ملهم از سپهری می توان به استقبال و تحلیل و شاید تسکین این ایام رفت؟ و با عقل، قبل از فروپاشی آن تمهیدی شاعرانه تدارک کرد؟
نوشتههای مرتبط
ظاهرا دمانس یا گونه مشهورش آلزایمر یا زوال عقل که عارضهای مدرن (دستکم برجستهشده در این عصر) محسوب میشود، زمانی مهیب و خوفانگیز تلقی میشود که عقل را نهایت میدان و عمل و غایتِ جولان و ظفر بخشیده باشیم. و کیست که نداند مبدا و مرکز و معاد تمدن کنونی ما عقل است و مدرنیسم با هژمونی عقل و راسیونالیسم و تفوقش بر تمام حجج و منابع سنتی قبلی و شیوههای شناخت و تجربه و زیست بشری در دوران جدید سربرآورد. پس دور نیست که برای عقلگرایان و خردمندان و دانشوران، دوره زوال خرد و عقل و زمانه آلزایمر (ولو جسمانی و تنانه و سلولی)، تصورش آزاردهنده باشد و تحققش مصیبتبارتر. زمانهای که مقارن فرارسیدن هیچ است. قطع تمام پیوندها از دانستهها و خواندهها و افراد و ایام و مهرها و کینهها. بدل شدن به کودکی معصوم و پرتاب شدن در ابتدای حیرتِ نزول به دنیا. گویا رفتن به لاک چون بنجامین باتن و بازگشتی است به زهدان کوچکی و خردی و ناچیزترینها. باسوادان اعظم عصرِ هوش و حافظههایِ مصنوعی، این زیان و غبن بزرگ را چه خواهندکرد؟ عقل اعظمِ کنونی در جواب فروپاشی خویش، ناتوان و خوفناک است. اما اگر تن یاری کند و قوتِ حداقلی جسم و حواس مدد رساند وادی عرفان نیز احتمالا پاسخی جالب و دلپذیر و فرصتگونه و محدود ارائه خواهد کرد. پاسخ او در یک کلام تامل بر پشت «هیچستان» است. ایام هیچشدن تمام آنچه زمانی چیزی تلقی میشد. اما پشت هیچستان چه جایی است؟ پشت هیچستان چتر خواهش باز است. چشمها را باید شست تا هیچ و پشت هیچستان را دریافت.
در نگاه عرفانی و خاصه عرفان شرقی، غایت قصوای سالک و هدف طی منازل وحدت وجود با خالق برای موجود و مخلوق است. نوعی استغنا و هیچیِ او که با این پیوند و وصال به عظمت و بزرگی و رسیدن به هرچه هست منتهی میشود و سوژه ناچیز از هیچ به همه چیز میرسد (ای که همه هستی زتو پیدا شده /خاک ضعیف از تو توانا شده: نظامی). این فرایند مستلزم طبیعت و ذات و خاصه سفری است که از هیچها شروع میشود و با پشت سر نهادن پوچها بههمه چیزها و چهره نهایی وصال معشوق میرسد. اما با علم به تفاوت پوچ و هیچ و تمایز مهم هیچی و نیستی (که اولی وجود دارد و دومی عدم است)، هیچستان چگونه جایی است؟ و چگونه میسر و ممکن و بهرهور واقع میشود؟ این مرحله عمر یا شناخت بشر با رویکردی اشراقی و درونبینانه همراه است. اگر در جهان عقلی شناخت با غلبه بر مغاک داننده و دانش، عاقل و معقول، ذهن و عین و نگرنده و نگریسته و درنهایت انواع دوگانهانگاریها و پرکردن این فاصلهها باید میسر و میسور شود، در جهانِ بیشتر عرفا این شکاف صرفا با میراث گذشتهها و پنداشتها و نگاههای عاریتی برآمده از نظریات و دانش پیشینیان و در یک کلام علم حصولی پرنمیشود و به راهنمایی آنها مقصد واحد (وحدت وجود) فراچنگ نمیآید و حتی شکافش بیشتر و منحرفتر و سوگیرانهتر هم میشود. این مکاتب و دنیاهای نگرندهها و نگریستهها خود حجابی میشوند دربرابر تلالو تجلیِ حقیقتِ مضمر در اشیا و عیون و پدیدهها بر نگاه و دل و صافی و آیینه ذهن ما. زیرا برای شناخت پدیدهها ما را وابسته به تورش و حجاب نظریات دیگران و زندانی شدن در گفتمانها و پارادایمهای مسلط هر عصر میکنند. آنها علم و دستاورد حصولیای هستند که مغلوب و مقهور علم و یقین و رویت حضوری میشوند. به قول سهراب که از بزرگان و تجمیعکنندگان عرفان هندی و ایرانی است ما هیچ، ما نگاه. از نگاهی که از خواب خدا سبزتر است، میتوان به خواب و دنیای آرامی رفت که برکنار از ماضی و مستقبل و بلکه حال مطلق است (رک شمیسا،۱۳۹۲). همچون جهان ابنالوقت و دمغنیمتگونه صوفیان و حکیمان. باید فرصت داد پدیده بر ما ظاهر و منکشف شود و تمامی فرضیات و نگرههای قبلی را در اپوخه و تعلیق گذاشت و به شناختی زنده، بیواسطه و اصیل و برآمده از خود پدیده باید دست یافت. چراکه برخی معتقدند شناخت عینی از گذشته و آینده (اخلاف و اسلاف) اصولا غیرممکن است و صرفا شاید بتوان درحال و با تجربه مستقیم غور و تامل کرد (ریتزر، ۱۳۸۱:۳۳۵). در نگاه سپهریوار راه ورود به این دنیایِ درلحظه، نه ما و نگرنده و نه گذشته پاینده پرغصه بلکه صیقلی شدن رویت و نگاه ماست. فقط نگاه است که که با گسستن از تمام قیودات و میراث گذشته و بد و خوبهای بشرساخته و وارد شدن در وادی هیچ و بیوزنی مطلق (که عملا گرانبارترین ارزش را دارد)، قادر به درک باطن و هستِ پدیدهها خواهد شد. و از آن پس خواهد توانست صداهای ناشنوده افلاطونی و طنین موسیقی جهان و کائنات را بشنود، با باد و درخت سخن بگوید و حتی با طپش پنجره وضو بگیرد (البته در امکان دستیابی به این نگاه هنوز در فلسفه و علوم انسانی بحث و عدم توافق و نقد هست، زیرا نگاه و مشاهده ناب و عاری از فرضیه به سختی میسر است و گاه ناممکن!).
این جهان مطلوب و خواستنی، جهانِ هیچستانی است. دنیای هیچ و تهیشده از میراث و پیشفرضهای مزاحم و سنگینبار که در عمری تقلا در مکاتب و قالوقیلها و مدرسهها گنده شدهاند. دنیای هیچستانی تداعیگر پاکی و لوح سپید و دل اسپید و عاری از بدی و کینه و دشمنی است. جهانی که هیچوش است اما پوچ نیست، سبک است اما کموزن نیست و به عالم نیستی تعلق ندارد. همچون صفر ریاضی که در دنیای اعداد، بیوزن و ارزش، اما مبدا و پس و پشت همه اعداد و ارزشهاست و با درامدن درکنارشان بدانها ارزشهای بزرگ و گاه بینهایت میبخشد.
پس همانگونه که شاعر هیچستانیشده گفته، پشت دریاها و هیچستان شهری است. قایقی باید ساخت. اگر تدارکات لازم را در حیات نخستین و اولیه بیندوزیم و «ما هیچ، ما نگاه» شویم، خواهیم توانست بلاواسطه و مستقیم با خیرگی و مشارکت در اشیا و امور و بیکلام به کنه کیهان و افلاک برسیم. بیگمان کوچه باغهایی داریم که از خواب خدا سرسبزتر است. اما رسیدن به این نگاه مراقبه و تهجد لازم دارد. بدون تمرین و آمادگی بدان نمیتوان رسید. از این روست که وصیت مولوی برای آمادگی ورود به باغ وصال معشوق، اوصیکم به سه دستور قل طعام و نوم و کلام و ساختن زیربناهای هیچستان بوده است.
پشت هیچستان میتواند سراپرده وصال عاقل و معقول و چیزی باشد که بهدور از فاصله و فراق است. زیرا درنهایت کار ما نیست شناسایی گل سرخ/کار ما شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم. از این جهت که دفتر صوفی سواد حرف نیست جز دل اسپید پربرف نیست. عصر و ایام هیچستان شاید زمانه و فرصت و توفیق اجباری باشد برای فروشستن فاصلههای گذشته و آینده وذهن و عین که عمری دست از سر ما بر نمیدارد و چون سایه ما را همراهی کرده است. این ایام اجباری هیچستان-گونهِ مجاور مرگ، شاید فرصتی دوباره باشد برای زیستنی دوباره: موتوا قبل ان تموتوا. تا دوباره ما به خلقی دگر دست زنیم و تجربه دیگر اما متفاوت با ایام رفته را از سر بگذرانیم. توفیق اجباریِ تعطیلی حافظه و عقل و فعال مطلق شدن حواس فرصتی است برای ستاندن دادِ نگاه: بکوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در انچه می نگری (آندره ژید). در-لحظه زیستن و رهایی از تعلقات، ممارست و طی مراحل مختلف سلوک و پرهیز را میطلبد اما ایام هیچستان خودش پشت در رسیده و سراغ و سروقت آمادگان میآید: به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
برای برخی در فرجام زندگی احتمالا ایام تنهایی و رهایی در هیچستان فرا میرسد. ایام تماشای محض. فرصت خواندن سوره تماشا (به تماشا سوگند/ و به آغاز کلام/…/آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر دربگشایید به رفتار شما می تابد) و بهرهبرداری از نگاه و نظرِ سبک و آرامِ و رها از پیشفرضها و گذشتهها برای شنیدن صدای آب و باد و جهان و کائنات و یکیشدن با نهایت و ازلیت و ابدیت.[۱] ایام هیچستانی ویومالانفراد فرارسیده است. تنهایی، فرصت رستنِ تکین از همه تعلقات فکری و عقیدتی و مسلکی و دنیوی و درنهایت رهایی و آزادی را میدهد که غایت و سرمنزل عرفان است. پس شاید بتوان با هیچ شدن مگر نگاه، از سدهای عمرانه و پیلههای برهم تنیده رست و رو کرد به آن وسعت بیواژه که همواره ما را میخواند و رو به تجلی، باز و گشوده است. در این وادی انسان از اعتبارات و حتی واژهها هم گذر میکند. بیحرف و سخن میشود. زیرا واژهها را باید شست. واژه آن است که خود باشد. یعنی به ذات و کنه خویش اشاره کند نه آن که برای نامیدن و اعتبار بخشیدن به چیزی جعل و وضع و برنهاده شده باشد زیرا در آغاز هیج چیز نبود جز کلمه؛ و کلمه خدا بود.
منابع
شمیسا ،سیروس ۱۳۹۲ ، نگاهی به سپهری، صدای معاصر
ریتزر، جورج،۱۳۸۱، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر،چ۶،انتشارات. علمی.
[۱] ویزگی برگزیدن این نگاه در بازه آخر عمر این است که در این برهه فرد تنها شده وبا شدت ضعف جسم وعقل و جدایی خودبخود از جامعه و سیطره زندگی فردی ،نقدهای جامعه گریزی بر عرفان و این نگاه نیز محلی از اعراب ندارند و فاقد توجیهند. حتی اگر با رویکردهای منتقدانه به عرفان درباره درون نگری، اجتماع گریزی و کمتوجهی به جامعه با اخذ نگاه وحدت وجودی موافق باشیم، در پیرانه سری و بازنشستگی عقل، آسودن در کنج هیچستان نه تنها برای بقیه ضرر نخواهد داشت ، بل برای تنهایی دم مرگ، یک مفر و تسکین و دوره جذاب و جالب خواهدبود.البته اگر بتوان در این زمان به جهان هیچستانی وارد و همراهش شویم. به هرحال شاید یکی از معدود زمانهایی که آدمی می تواند از گذشته ها و تمام پیش فرض ها دست بشوید همین دوران زوال عقل باشد.گویا خودش پشت درآمده و ندا درمیاندازد.