فیلم «آموزش اسکیت بورد زیر سایه جنگ» به کارگردانی کارول دیزینگر در سال ۲۰۱۹ ساخته شده است. این فیلم به یادگیری اسکیت دختران افغانی در مکانی به نام اسکیتستان میپردازد و برندۀ جوایزی مانند جایزۀ اسکار بهترین مستند کوتاه شده است. در انتهای فیلم آمده است که «اسکیتستان توسط یک مرد استرالیایی به نام الیور پرسویچ که در کابل اسکیتسواری میکرد آغاز شد. امروز مدرسه اسکیت توسط کارکنان افغانی اداره میشود و توسط انجمن بینالمللی اسکیتبرد حمایت میشود. از سال ۲۰۰۸ تا به الان اسکیتستان ۷۰۰۰ دانشآموز داشته است و بیشتر از نیمی از آنها دختر بودهاند.» این فیلم روایت زندگی روزمرۀ دخترانی است که با مشکلات و بحرانهای فراوان در خانواده و جامعه افغانی به این مکان میآیند تا هم درس بخوانند و هم اسکیت سواری بیاموزند. وضعیت پیچیدۀ مردمان افغانستان مخصوصا دختران و زنان آن بر کسی پوشیده نیست اما عمدتا تصویر قابلیت این را دارد که بهتر و بیشتر از مسائل پرده بردارد. کارگردان در این فیلم با کمک سوژههایی خاص به سراغ زنان افغانستان رفته است. دخترانی که حتی حق سوادآموزی ندارند، به کمک مربیان آنجا ورزشی خاص را میآموزند.
شاید خیلی کلیشهای به نظر برسد که اگر بگوییم گاهی چیزهایی که به سختی به دست میآیند ارزش بیشتری دارند. اما همین کلیشه یک واقعیت مهم است. در روزگاری که حتی در کشور جهان سومی مثل ایران خیلی از خانوادهها دغدغۀ یادگیری مهارتهای مختلف کودکانشان را دارند و دوست دارند مرتب آنها را به کلاسهای گوناگون، حتی گاهی اوقات برخلاف میل خود کودکان، بفرستند و تا اندازهای این آزادی عمل برای آنها وجود دارد؛ دست و پا زدن کودکان افغانستان برای یادگیری سواد خواندن و نوشتن و یک مهارت ورزشی نشان از ارزش این تلاش در چنین شرایط بحرانی دارد. در فیلم آمده است که «هفده سال پس از سقوط طالبان افغانستان همچنان یکی از بدترین مکانها برای تولد یک دختر است. اکثریت زنان خواندن را یاد نمیگیرند. اغلب دختران به ازدواجهای زودهنگام وادار میشوند. برای بسیاری از آنها خشونت تهدیدی چه در منزل چه در خارج از منزلشان میباشد.» طبیعتا این فیلم قبل از اوجگیری دوباره طالبان ساخته شده است و وضعیت زنان اکنون در افغانستان شاید حتی بدتر از قبل باشد. اسکیتستان جایی پشت دیوارهای بلند در کابل است که فرزندان مستمند را برای ورود به مدرسههای عمومی حمایت میکند.
نوشتههای مرتبط
کارگردان سعی کرده است آموزش نظری در کلاس را با زندگی عملی و روزانه دختران همراستا قرار دهد. در کلاس درس معلم کتاب مهارتهای زندگی را در دست دارد و در مورد یکی از فضیلتها و یا حالات روحی انسان صحبت میکند. در ابتدای فیلم او از دختران میخواهد شجاعت را تعریف کنند. یکی از دانشآموزان میگوید: «شجاعت یعنی رفتن به مدرسه و درس خواندن.» «یعنی خوندن قرآن و کتابهای دیگه.» مدرسه رفتن و درس خواندنی که در دنیای مدرن امروز در اکثریت کشورهای دنیا حق هر کودکی برشمرده میشود و خانوادههایی که فرزندان خود را به مدرسه نفرستند مورد بازخواست دولت قرار میگیرند، در این کشور جرمی سنگین محسوب میشود که دختران آن باید برای سوادآموزی با جان خود بازی کنند. معلم: چرا شجاعت مهم است؟ «ما باید شجاعت داشته باشیم تا خوندن را یاد بگیریم.» معلم: «وقتی شجاعت نداشته باشیم چه بلایی سر حق و حقوقمون میاد؟ حقمون را میگیرند و پس نمیدن».
این کودکان نه تنها از حق سوادآموزی محروم هستند و به سختی و مشقت فراوان آن را میآموزند، که از سرگرمی و تفریح هم محروم هستند، اسکیتستان برای آنها دنیای متفاوتی را ساخته است. این کودکان معتقد هستند که قبل از اینکه به اینجا بیایند سرگرمی خاصی در خانه نداشتند. «قبل از اسکیتستان کاری نمیکردم. خونه کنار برادرم مینشستم.» «خونه را پاک میکردم و ظرف میشستم.» «باغبانی میکردم. برادرم را میبردم بیرون بازی کنه.» «وقتی هفت سالم بود با برادرم توی خیابون آدامس میفروختیم.» در افغانستان کودکان مفهوم درد، رنج، جنگ، کشتار را خیلی زودتر از مفاهیم لذت، شادی، امید و زندگی لمس میکنند. با وجود اینکه کودکان از دوربین شرم دارند، کارگردان توانسته است با آنها ارتباط برقرار کند، دنیایی از معصومیت در چشمان آنها موج میزند. مسائل این کودکان هم خصوصی است و هم عمومی. جنگ موجب شده است بسیاری از خانوادهها اعضای خانواده خود را از دست بدهند و یا معلول شوند. معلم میگوید: «بعضی از این دانشآموزان در خانه مشکلاتی دارند. مثلا پدر ندارند. یا پدر و مادرشون معلول هستند. فقیر هستن. گاهی بعضی از اونها از خانوادههاییان که خیلی محافظهکارن و ذهن بستهای دارن و سختگیرن و بچههاشون تشویق نمیکنن… اگه توی خانواده خیلی سختگیر بزرگ شن، سختیشون بیشتر میشه و تو پیدا کردن دوست به مشکل برمیخورن.» یکی از دانشآموزان آرزوی این را دارد که کاش بزرگ نمیشد تا میتوانست به اسکیتبازی ادامه دهد. «۸ خواهر و ۱ برادر هستیم و با پدر و مادر ۱۱ نفر میشیم… خواهرهای بزرگتر از من چون نمیتونن از خونه بیان بیرون نمیتونند بیان اسکیتستان» خواهرانش ۱۸، ۱۶، ۱۳ ساله هستند. خودش ۱۲ سال دارد. «من دلم میخواد بزرگ نشم تا بتونم اسکیت بازی کنم.» او بعد از ۱۳ سالگی دیگر نمیتواند از خانه بیرون آید. آرزوهایی بسیار دستیافتنی که در افغانستان بسیار دستنایافتنی هستند و بر باد میروند و آنها شاهد گذر عمر خود هستند بدون اینکه بتوانند به بسیاری از آرزوهای حتی کوچک خود جامه عمل بپوشانند. آنها برای اندکی زندگی باید با تمام توان خود بجنگند.
ترس از گرفتار شدن توسط طالبان، ترس از انفجار و کشتار همیشه با آنها است، زندگی و مرگ پابهپای هم در افغانستان وجود دارد. «چند روز پیش مادرم گفت اینجا نیام چون ممکنه انفجاری رخ بده.» «برای دخترها خطرناک است تا مدرسه بیایند، توی خیابون اذیتشون میکنند یا حتی ممکن است بدزدنشون. و یا مسائل خانوادگی دارند و دشمن دارند که اگر دشمن داشته باشند بچههاشون را هدف میگیرند. بین ملت افغانستانی دزدین دختر یک ننگ به شمار میآید.» مادر یکی از دخترانی که به اسکیتستان میآید میگوید «نه مکتب نرفتیم، در جوانی که جنگ بود و مهاجرت کردیم. چون خوشگل بودم زود شوهرم دادند.» «۱۴ ساله بودم ازدواج کردم.» الان ۳۵ سال دارد و ۷ فرزند. شوهر او پیرمرد ۸۵ ساله است، یعنی ۵۰ سال اختلاف سنی. اما این مادر دغدغۀ زیادی برای دختران خود دارد و دوست دارد آنها ادامه تحصیل دهند. «ولی این دو باید مدرسه و دانشگاه را تمام کنند بعد میتونند به ازدواج فکر کنند، الان برای آنها زود… آنها ازدواج کنند من نمیدونم باید چه کار کنم. پدرشان پیر و ۸۵ سالهش… این دو تا عین پسرام هستند» مدیر اسکیتستان زنی شجاع و جسور است که برای آوردن دختران به آنجا خطر را میپذیرد «خیلی از خانوادهها دلشون میخواد دخترشون به مدرسه بره. ولی بینشون خانوادهای هم هستند که خیلی جبهه میگیرن. ولی من بدون ترس و مردانه میرم سراغشون.»
دختران با پیراهن و مقنعههایی بلند در سکوت میایستند تا مربی به آنها آموزش دهد. دمپاییهایشان را در میآروند و کتانیهایی را که در سالن هست میپوشند و اسکیت به دست به صف میایستند. این سکو مکانی دیگر است تا جسارت خود را پرورش دهند. هرچند این جسارت در مقابل جسارت اینکه از خانه بیرون میآیند و سواد یاد میگیرند شاید چندان بزرگ نباشد. آنها حس خوشایندی از اسکیتبازی دارند. «وقتی توی پارک اسکیتم دیگه حس یک دانشآموز تنبل رو ندارم. حس میکنم باهوش شدم. وقتی روی شیب اسکیت میرم و دیگران میبینن که چطور اسکیت میکنم خیلی خوشحال میشم.» اسکیتستان هم به دختران انگیزه و اعتمادبهنفس میدهد و هم برای مربیان آنجا ایجاد شغل شایستهتری میکند. «اگر اسکیتستان نبود الان من توی خیابون واسه حمایت از خانوادهام چای میفروختم.» کارگردان سعی کرده است با آهسته کردن صحنههایی که دختران روی شیب میروند و اسکیت بازی میکنند حس رهایی آنها را به مخاطب القا کند. این یک نوع جنبش و انقلاب زنانه است علیه ساختارهای غالب به شدت متعصبانه و قدمهایی است در راستای ساختارشکنیهای بزرگتر.
نکته قالب توجه در فیلم این است که کارگردان سعی نداشته است که لزوما جامعه سیاه زنان در افغانستان را به تصویر بکشد. در کنار بیان مسائل آنان، یک نوع امید در فیلم موج میزند، امید به آیندهای شاید روشنتر، جامعهای بازتر و پیشرفتهتر. البته فیلم اگر روایت غنیتر را در دل خود جای میداد قابلیت این را داشت که به مستند بلند هم تبدیل شود. فیلم بیشتر جنبه توصیفی داشته است، جز اسکیتبازی دختران اطلاعات تازهتری از زندگی زنان افغانستان به ما نمیدهد و حتی نمیدانیم برنامههای آینده اسکیتستان چگونه خواهد بود. به عنوان مثال، در کنار نشان دادن فعالیت هنرجویان اخبار کشتار و انفجارها را بیان میکند. البته باید این را نیز در نظر داشت که فیلم ساختن در چنین جامعهای و با چنین موضوعی چهقدر میتواند خطرآفرین باشد، هم برای عوامل فیلم هم برای کسانی که در فیلم حضور دارند.
ترس از قدرتگیری دوباره طالبان در وجود آنان موج میزند، حال که باز طالبان قدرت گرفتهاند میتوان فهمید که این ترس چهقدر منطقی بوده است. «اگر طالبان دوباره به قدرت برسه، مردم باز مجبور میشند چادر بپوشن یا در خانه بمانند. مدارس بسته میشه و زندگی بچهها خراب میشه» «تعدادی از زنان را به دلیل درست نبودن لباسشون کشتند.» «اگر اونا توی خونمون تلویزیون، موبایل یا فیلم پیدا میکردند… یا اگر پسرمون به مسجد نمیرفت شب در خانه را میزدند که چرا پسرتون به نماز جماعت نیومد؟ یا پدر و مادرش را عذاب میدادند. اون زمان وضع افغانستان بسیار خراب بود.» «البته که ترس دارد. چون اینجا افغانستان است و همیشه احتمال حملات انتحاری است.»
یکی دیگر از مفاهیم درسهای مهارت زندگی که در انتهای فیلم در کلاس به دانشآموزان یاد داده میشود، مفهوم غم است یا به تعبیر افغانی آنها دلخون است. معلم سعی دارد به آنها بیاموزد وقتی انسان غمگین است بهتر است چه کار کند. دانشآموزان سعی دارند به یکدیگر دلداری دهند. دانشآموزان جلو دوربین از شغلهایی که دوست دارند بدان برسند سخت میگویند «اگر اجازه داشته باشم میخوام خلبان بشم.» «چشم پزشک تا بتوانم چشمهای مردم را خوب کنم.» «معلم بشم، دوست دارم معلمی مثل خانم شکوفه، خانم حنیفه، خانم ترینا بشم.» «من میخوام روزنامهنگار بشم، گوینده اخبار.» «من چون چارهای نداشتم زود ازدواج کردم ولی بچههام میتونن دکتر بشن، مهندس بشن، خلبان بشن. بچههام انتخاب دارند.»
باید به این نکته اشاره کرد که مسئلۀ ورزش بانوان مختص کشور افغانستان نیست، در برخی از کشورهای در حال توسعه مانند ایران ورزش زنان بحث روز است و از آنجائیکه به پوشش و حجاب آنها نیز مربوط میشود چالشهای زیادی را به دنبال دارد. تلاش زنان برای حق ورزش و حضور در مجامع بینالمللی صرفاً امری مربوط به سلامت جسم و روح نیست. این حضور میتواند امری سمبولیک باشد. ورزش نوعی قدرت گرفتن زنان است، زنان با ورزش در جامعه حضور بیشتری پیدا خواهند کرد و ماهیت وجودیشان پررنگتر خواهد شد و این ایجاد واهمه برای دولتمردان میکند چرا که خواستههای زنان در میدان ورزش صرفا در حوزۀ خصوصی و در باشگاههای زنانه متوقف نمیماند. بهتبع زنان برای حضور ورزشی پررنگتر خواهان آزادی بیشتر خواهند شد، قوانین و حقوق زنانۀ بیشتری را خواستار میشوند و این سلسله تبعات به همینگونه ادامه پیدا خواهد کرد. در این فیلم نیز اسکیتبازی جدای اینکه تفریحی برای این دختران است، به آنها شجاعت حضور در جامعه را میدهد و مهمتر اینکه باید برای رسیدن به آزادی سرسختانه ساختارشکنی کرد. اسکیتستان نماد میدان جنگ برای مطالبۀ جامعهای آزاد در دل جامعهای متحجر است.