پیروزی امانوئل ماکرون همانطورکه پیشبینی کرده بودیم با یک تفاوت تقریبا دوازده درصدی در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه ۲۰۲۲، در شرایطی صورت گرفت که بزرگترین «حزب» به کسانی تعلق داشت که از خانه خارج نشدند و رای ندادند یعنی نزدیک به یک سوم فرانسیهای دارای حق رای. این درصد، خود یک رکورد را در این انتخابات شکست. اما برغم این شکست در جذب آرا، شکست ماکرون در آن بود که آرایش را به هیچ وجه نمیتواند به حساب سیاستهای دوره نخست ریاست جمهوریاش بگذارد. این سیاستها عمدتا برنامههای نولیبرالی و تا حد زیادی ضد خارجیان (عمدتا مسلمانان فرانسه) بودند و رای به ماکرون، بیش از هر چیز و هر زمانی (همچون ترامپ در ۲۰۱۶) گویای ترس و وحشت و ناچاری مردم به انتخاب میان بد و بدتر در فرانسهای به شدت دوقطبی و عوام زده و برون آمده از نکبت کرونا برای فرو رفتن در نکبت بزرگتری از گرانی و فقر و بحران و جنگ اوکراین. تظاهرات جوانان ناراضی از همان شب انتخابات تنها جند ساعت پس از اعلام پیروزی ماکرون ادامه داشت و پلیس تلاش کرد به ضرب گاز اشکآور محیط را آرام کند. تنها چند رقم وضعیت کنونی فرانسه را نشان میدهند: در سال ۲۰۰۲ زمانی که ژاک شیراک (نماینده احزاب ائتلاف گلیست) در برابر پدر مارین لوپن، ژان ماری لوپن (نماینده راست افراطی) قرار گرفت، با حمایت همه احزاب طرفدار حفظ ارزشهای جمهوری به رای ۸۲ درصد در برابر ۱۸ درصد رسید. حتی در دوره قبل در سال ۲۰۱۷ نیز که ماکرون نخستین بار با مارین لوپن روبرو میشد، آرا ۶۶ به ۳۴ درصد به سود ماکرون بود. بنابراین در طول بیست سال، آرای راست افراطی نوفاشیست در فرانسه بیش از دو برابر افزایش یافته است. بگذریم که این آرا پیش از ۱۹۸۰ زیر حد پنج درصد قرار داشت. در همین حال سطح درصد غیبت یا بیتفاوتی نسبت به نتایج دائما بالا رفته است. فرانسه مهمترین کشور و خطرناکترین موقعیت را از این لحاظ داشته، اما روی کار آمدن راست پوپولیست نولیبرال در کشورهای اروپای شرقی (صربستان، مجارستان، لهستان و…) و رشد آرای احزاب نوفاشیست پدیدهای است که در تمام اروپا و البته از ۲۰۱۶ با ترامپ در آمریکا رو به افزایشی پایدار گذاشت. دلایل را کجا باید جُست؟ روشن است که یک یا چند دلیل قاطع وجود ندارد و مورد به مورد باید مسئله را بررسی کرد، اما مهمترین دلیل بیتوجهی اروپا و آمریکا و به طور کلی کشورهای پیشرفته و ثروتمند به وضعیت مردمان محروم خود، ولی به ویژه سایر مردمان جهان و از آن بدتر رها کردن این کشورها و اغلب برانگیختن فساد و دیکتاتوری و بازکردن میدان برای این دیکتاتورها در این کشورها است. و امروز فرانسه و سایر کشورهای توسعه یافته باید شاهد بازگشت بومرنگ سیاستهای نواستعماری خود باشند که پس از جنگ جهانی امروز پیش گرفتند: نولیبرالیسم آمریکایی و سپس اروپایی با پشت کردن به رویکردهای کینزی، که نسبت به گسترش بیرویه مالی کردن جهان و جهانی شدن کالایی و بازار هشدار میداد، سیاستی را پیش گرفتند که امروز دیگر هیچ کشوری نمیتواند در برابر امواج مهاجرانی که از کشورهای خاورمیانه (که نابودش کردند) ولی همچنین چین، آسیای شرقی، آسیای میانه، آفریقا و آمریکای لاتین مقاومت کند. و این مهاجران برخلاف مهاجران قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم دیگر نسبت به سرزمین مقصد خود «وفادار» نمیمانند، زیرا در آنجا دیگر نه «فرصتهایی طلایی» بلکه اغلب سرکوب و تبعیض و نابرابریهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در انتظارشان است. جهان، چارهای جز دگرگون کردن کامل روند جهانی شدن، کمک به گسترش دموکراسی در سراسر جهان و امکان رشد اقتصادی گسترده در کشورهای در حال توسعه و به این ترتیب پرهیز از خروج و مهاجرت نخبگان بگیرد. در غیر این صورت تا کمتر از چند دهه، چیزی از دموکراسی باقی نمانده و در سراسر جهان ما با الیگارشیها (حکومت اقلیت) ثروت و دارندگان امتیاز روبرو خواهیم بود که بنا بر مورد سختتر یا نرمتر خواهند بود اما مبارزه برای حقوق دموکراتیک را به مبارزه برای تبدیل حق دموکراتیک به امتیاز دموکراتیک که به دست آوردنش هرچه سختتر خواهد بود، خواهند کرد.