(این مقاله، ترجمهای(آزاد) از مقالهای در مجله نیویورک تایمز [I] به قلم آدام گرانت (Adam Grant)، با عنوان «علمِ استدلال کردنْ با افرادِ غیرقابل استدلال» در تاریخ ۳۱ ژانویه ۲۰۲۱ است؛ پس لطفا به کسی برنخورد!)
هرچند ریشه کلمه لجبازی یا همان stubbornness به طور دقیق مشخص نیست اما یک نظریه وجود دارد که میگوید ریشه این کلمه احتمالا به stybb یا همان stump به معنای کُنده درخت یا ریشه و بن میرسد. احتمالِ بی اساسی هم نیست زیرا در تعریف علمی فرد لجباز گفته میشود: فردی است که در مقابل تغییر باورهای خود مقاومت میکند. یا به عبارت روشنتر فرد لجباز کسی است که در مورد کاری که قرار است انجام دهد ذهنش را تغییر نمیدهد. من با همین تعریف دوم کار دارم.
آدام گرانت که روانشناس سازمانی در مدرسه وارتون و نویسنده کتاب « دوباره فکر کن: قدرت دانستنِ آنچه نمیدانید»، میباشد، در مقالهای در مجله نیویورک تایمز، راهکاری را برای ترغیب افرادِ مخالف با واکسیناسیون، ارایه میدهد که مبتنی بر استراتژی تغییر انگیزشی است. او که بر روی انگیزه، بازاندیشی(تفکر دوباره) و خلاقیت، پژوهش میکند، بر این باور است که کار ما برای متقاعد کردن یک فرد( خصوصا فردی که بر عقیده خود بیدلیل اصرار میورزد) نباید بر اساس استدلال منطقیِ مورد تایید خودمان باشد، بلکه برعکس، باید با برانگیختن استدلالهایی در ذهن مخاطب او را قادر به دیدن ذهن خویش در آینهای برساخته از آن استدلالها گردانیم.
او با بیان خاطرهای از یک مشاجره نه چندان مفید با دوست قدیمی خود که فردی سرسخت و مخالف واکسیناسیون اجباری بود سعی در یافتن راهی دارد که با آن بتوان در شرایطی همچون همهگیری Covid-19- که عدم تمکین به واکسیناسیون نه تنها برای خود فرد و خانواده او، بلکه برای سایر افراد جامعه خطرآفرین است، چنین افرادی را با شیوه مناسب و به دور از منطق زورگویی و یا توهین به باورهای شخصیشان، به واکسیناسیون ترغیب نمود.
دوست او که در این مقاله با حرف اختصاری آر (R) معرفی شده است، هرگز کودکان خود را در بدو تولد واکسینه نکرده است و از قرار معلوم در شرایط واکسیناسیون Covid-19 نیز مخالف سرسخت آن است. گرانت با اینکه خود، طرفدار همه گونه واکسیناسیون کورکورانه کودکان نیست، اما براساس فواید به اثبات رسیده واکسیناسیونهای جهانی کودکان در بدو تولد و به نیّت نگرانی از سلامتی و ایمنی کودکان او شروع به بحثی فرسایشی و بینتیجه در مورد فایدههای واکسیناسیون کودکان میکند که در نهایت برای حفظ دوستیشان با خود عهد میبندد که دیگر هرگز در این مورد با او صحبت نکند!
اما اکنون اتفاق جدیدی افتاده است، در آستانه سال ۲۰۲۰ ترس از واکسن ممکن است بزرگترین مانع برای توقف Covid-19 باشد. اینکه حدود نیمی از آمریکاییها در مورد ایمنی واکسنهای Covid-19 پرسش و حتی تردید دارند، به طوریکه ۳۹ درصد آنها میگویند که قطعاً یا احتمالاً واکسن را دریافت نمیکنند، حتی میتواند از جامعه ضدواکسن که افرادی چون دوست گرانت، R نیز در آن حضور دارند نیز، بدتر و فراتر باشد. مخالفت چهل درصدی در یک جامعه پیشرفته، رویداد خوشایندی نیست، هرچند شاید شما نیز به مانند من با شنیدن این خبر قدری از عصبانیّتتان از مخالفان واکسیناسیون اجباری در کشور خودمان، کاسته شده باشد!
نوشتههای مرتبط
گرانت در این مقاله میگوید: « به عنوان روانشناسی که چند سالی است وقت خود را صرف مطالعه نحوه ایجاد انگیزه در تفکر دوباره کردهام، تصمیم گرفتم بررسی کنم آیا می توانم ذهن R را برای این امکان باز کنم؟» اما چیزی که او در نهایت اذعان میکند اینست که متوجه نبود با این عمل ذهن خودِ او نیز، باز خواهد شد.
او با یادآوری آزمایشهای خود در جهت ترغیب و ایجاد انگیزه ادامه میدهد: « وقتی شخصی به نظر بسته میرسد، پیشفرض من این است که در قطب مخالف آن موقعیت بحث کنم.» اما با اینکار او دریافته بود که حریفانش یا تعطیل میشوند و یا با قدرت بیشتری مبارزه میکنند؛ که او را گهگاهی “زورگوی منطقی” نیز نامیدهاند.
از نظر گرانت، هنگامی که ما سعی میکنیم نظر شخص را تغییر دهیم، اولین انگیزه ما این است که در مورد دلیل برحق بودنِ خود، موعظه کنیم و او را به دلیل اشتباه خودش، محاکمه کنیم. با این حال، آزمایشها نشان میدهد که موعظه به طور معمول نتیجه معکوس دارد – و آنچه مردم را تحت تأثیر قرار نمیدهد، ممکن است باورهای آنها را تقویت کند. همانطور که واکسن سیستم ایمنی بدن را در برابر یک ویروس تحریک میکند ، عمل مقاومت(فرد) باعث تقویت سیستم ایمنیِ روانی میشود. رد این دیدگاه، آنتی بادیهایی را در برابر تلاشهای آینده برای نفوذ ایجاد میکند و مردم را نسبت به نظرات خود مطمئنتر میکند و برای رد گزینههای جایگزین آمادهتر میشوند. این اتفاقی است که از نظر او برای دوستش افتاده است. « اگر میخواستم او در مورد مقاومت کلی خود در برابر واکسنها تجدید نظر کند، باید در رویکردم تجدید نظر میکردم.» اما چگونه؟
گرانت ادامه میدهد: « چندین دهه پیش، هنگام درمان مشکلات سوء مصرف مواد مخدر، روانشناسان تکنیکی را به نام مصاحبه انگیزشی ابداع کردند. فرضیه اصلی: به جای تلاش برای مجبور کردن افراد به تغییر، بهتر است به آنها کمک کنید تا انگیزه ذاتی خود را برای تغییر پیدا کنند. شما این کار را با مصاحبه با آنها انجام میدهید-پرسشهای باز میپرسید و با دقت گوش میدهید-و آینه را بالا میگیرید تا بتوانند افکار خود را با وضوح بیشتری مشاهده کنند. اگر آنها تمایل به تغییر دارند، آنها را به سمت برنامهای راهنمایی کنید. در آزمایشهای کنترل شده، مصاحبه انگیزشی به افراد کمک کرده است که سیگار کشیدن، سوء مصرف مواد مخدر و الکل و قمار(شرطبندی) را کنار بگذارند. برای بهبود رژیم غذایی و ورزش؛ برای غلبه بر اختلالات تغذیه؛ برای کاهش وزن و همچنین ترغیب دانش آموزان به خواب راحت، این رویکرد نتیجه مثبتی داشته است.»
اما جالب است بدانید که به تازگی این رویکرد برای ایمن سازی و ترغیب به واکسن نیز استفاده شده است.
«آرنود گاگنور (Arnaud Gagneur) متخصص اطفال در Quebec کانادا است که والدین را به ایمن سازی فرزندان خود تشویق و راضی میکند. در آزمایشهای او، مصاحبه انگیزشی در بخش زایمان، تعداد مادران مایل به واکسیناسیون فرزندان خود پس از تولد را از ۷۲ درصد به ۸۷ درصد افزایش داد. تعداد کودکانی که دو سال بعد کاملاً واکسینه شدند ۹ درصد افزایش یافت. یک مکالمه واحد برای تغییر رفتار در ۲۴ ماه آینده کافی بود.»
گرانت تصمیم میگیرد که مکالمهای بین دکتر گاگنور و دوستش برقرار کند. اما برخلاف انتظار او گزارش میدهد که: « پس از ۹۰ دقیقه، برای من واضح بود که موضع واکسیناسیون R تغییر نکرده است.»
نکته جالب با توجه به استدلالهای مشابهی که این روزها از افراد مخالف واکسیناسیون میشنویم این بود که، دکتر گاگنور، دوست گرانت را مسلح به استدلالهایی میدانست که همواره نظر خود او را تایید میکرد؛ البته اصلا جای تعجب نیست، زیرا این یک موقعیّت شبهعلمی است که کاملا در شباهت ظاهری با الگوهای علمی، سعی در توجیه نظریه خویش دارد. درواقع شبه علم را به بیانی کوتاه و مختصر میتوان اینگونه توصیف کرد:
من یک شبه علم هستم زیرا:
• به مانند یک اتوریته مقتدرانه جولان میدهم.
• آزمایشهای من قابل تکرار نیستند.
• مثالها (شاهدمثالها) ی من دستچین شده(خاص) هستند.
• به تکذیب اطلاعات منتسب به خودم بیتوجهم.
• کمی دچار مخفیکاری درونیام.
• در دفاع از من میتوانید تبیینی را بدون جایگزین کردن تبیین دیگری کنار بگذارید… [II]
دکتر گاگنور در نامهای به گرانت مینویسد: “من سعی کردم همه اصول مصاحبه انگیزشی را به کار گیرم، اما احساس ناخوشایندی از عملکرد خوبم داشتم. R بسیار آگاه است و همیشه به دنبال استدلالهایی میرود که تصمیم او را تأیید کند. »
گرانت ادامه میدهد که در این جایگاه اصلا احساس شکست نمیکردم؛ بلکه فقط میخواستم یاد بگیرم که چگونه نظرات دوستم میتواند متحول شود؟ و البته این احساس منجر به انگیزهای برای خود او در برانگیختن نظر R گردید: « ویلیام میلر (William Miller )و استفان رولنیک (Stephen Rollnick )، پیشگامان مصاحبه انگیزشی، مدتهاست که نسبت به استفاده از این تکنیک برای دستکاری ذهن افراد هشدار میدهند. چنین مصاحبهای نیاز به میل واقعی برای درک انگیزههای افراد و کمک به آنها برای رسیدن به اهداف مورد نظر دارد. اگرچه من و R هر دو خواستار سلامت کودکان او هستیم، اما متوجه شدم که قبلاً هرگز سعی نکرده بودم دیدگاه او در مورد واکسن ها را درک کنم. بنابراین فردا صبح به او زنگ زدم.»
آدام گرانت دریافت که در بحث پیشین او با R ، استراتژی دوستش، متمرکز بر معایب واکسیناسیون بوده است اما او به دکتر گاگنور گفته بود که واکسن میتواند برای برخی خوب باشد اما نه لزوما برای همه؛ مثلا اگر او در کشوری زندگی میکرد که شیوع مالاریا را در آن تجربه میکردند، آیا ایمن سازی را در نظر می گرفت؟ که دوست آقای گرانت پاسخ داده بود: «شما مزایا و معایب را وزن میکنید. »
پس آقای گرانت تصمیم میگیرد که پرسش خود را تغییر دهد. او این تغییر استراتژی در خودش را اینگونه توجیه میکند: « روانشناسان بر این باورند که وقتی ما با دقت گوش میدهیم و به تفاوت های ظریف در تفکر خود توجه میکنیم، آن افراد(ی که بر عقیده خود بیدلیل اصرار میورزند) کمتر سختگیری میکنند و در دیدگاههای خود گشایش بیشتری راه میدهند. من به فکر افتادم که دوگانگی برخورد دوستم چگونه میتواند در مورد کووید اعمال شود و میدانستم که نوع پرسشهایی که انجام میشود، اهمیت دارد. دانشمندان علوم اجتماعی میگویند که پرسیدن از مردم در مورد اینکه سیاستهای دلخواه آنها در عمل چگونه کارایی دارد، به جای این که بپرسند چرا آنها از این رویکردها حمایت میکنند، در بازکردنِ ذهن آنها مثمرثمرتر است. همانطور که مردم برای توضیح قوانین مالیاتی ایدهآل یا برنامه مراقبتهای بهداشتی خود، تلاش کردند که پیچیدگی مشکل را درک کنند و متوجه حفره و نقصهایی در دانش خود شدند.»
بنابراین گرانت در دومین تلاش خود، به جای این که از R بپرسد چرا با واکسنهای کووید مخالف است؟ از او پرسید: چگونه میتواند همهگیری را متوقف کند؟ او با اشاره به ضربالمثل اقتصادی همه تخممرغهای خود را در یک سبد قرار مده (چیزی که ما در سرمایهگذاری بورس باید دقت میکردیم!)، پاسخ داد: « ما نیاز به تمرکز قویتری بر پیشگیری و درمان داریم. » و در پاسخ به این سوال که آیا واکسنها بخشی از استراتژی او هستند؟ پاسخ داد: «بله؛ برای برخی افراد.»
آدام گرانت مشتاق شد بداند که چه چیزی می تواند باعث شود R تصمیم بگیرد که یکی از آن افراد باشد.
« در مصاحبه انگیزشی، تمایزی بین گفتگوی پایدار و گفتگوی همراه با تغییر وجود دارد. بحث پایدار تفسیری درباره حفظ وضع موجود است؛ اما گفتگوی همراه با تغییر، به سوی میل، توانایی یا تعهد به ایجاد تغییر، نشانه میرود. یک مصاحبه کننده انگیزشیِ ماهر به گفتگوی تغییر یافته گوش میدهد و از افراد میخواهد که در مورد آن توضیح بیشتری بدهند. این سومین قدم من بود.»
پس اینبار گرانت از R پرسید که چقدر احتمال دارد واکسن کووید دریافت کند. او پاسخ داد: « به دلایل مختلف بسیار احتمال پایینی دارد» و چیزی که جالب توجه بود این نکته است که او بر روی پاسخ صفر دست نگذاشت! درواقع R اینگونه استدلال کرد: « این موضوع مسئلهای سیاه و سفید نیست؛ من نمی دانم، زیرا دیدگاههای من تغییر میکند.»
و این آغاز موفقیّت آدام گرانت، در بهرهگیری از تکنیک مصاحبه انگیزشی در جهت متقاعد کردن دوست خویش به انجام واکسیناسیون کووید بود. در پایان این گفتگو که برخلاف بسیاری از مکالمهها و مشاجرههای رایج و آشنای اینروزها که به کدورت و بیاحترامی طرفین ختم میشود، هر دوی آنها از این انعطاف و تغییر -هرچند نه به طور کامل- حال خوبی داشتند. گرانت در حالی که میخندید ادامه داد: « این یک نقطه عطف است – سرسختترین فردی که میشناسم اعتراف میکند که حاضر است نظر خود را تغییر دهد؟ او نیز خندید و گفت: نه، من هنوز سرسختترین فردی هستم که می شناسی! اما در مراحل مختلف زندگی، چیزهای متفاوتی داریم که برایمان مهم است، اینطور نیست؟»
جمعبندی پایانی آقای گرانت در این مقاله حاوی یک نکته روانشناسی اما در عین حال برپایه روششناسی اخلاقی است. او با اذعان به اینکه به شیوه جدیدی از گفتگو دست یافته است، پیروزی اصلی را از آن خود میدانست، زیرا به منطق زورگویی پیشینِ خود غلبه کرده بود: « تنها پیروزیای که من اعلام کردم و بر خلاف گرایشهای دادستانی خودم بود این بود که من بر زورگوی منطقِ درونی خود، غلبه کرده بودم. بسیاری از مردم بر این باورند که برای جلوگیری از همهگیری مرگبار، هدف، هر وسیله لازم را توجیه میکند. باید توجه کنیم که وسایل اندازهگیری در اینجا، شخصیت ما هستند. اگر بتوانیم ذهن خود را باز کنیم، چالش ما تنها این نیست که آیا به آنچه به دست آوردهایم، افتخار میکنیم یا خیر، بلکه باید بپرسیم که آیا به نحوه دستیابی به آن نیز، افتخار میکنیم؟ بنابراین من دیگر بر این باور نیستم که وظیفه من، تغییر نظر فرد مقابل است؛ بلکه تنها کاری که میتوانم انجام دهم، این است که سعی کنم تفکر آنها را درک کنم و بپرسم که آیا آنها برای بازاندیشی(تفکر دوباره) آمادهاند یا خیر؟ بقیه بر عهده خود آنان است.»
کاش بتوانیم این بازاندیشی و فضای باز ذهنی را در بحثهای علمی و منطقی حتی در شرایطی که کاملا خود را بر حق و نظر طرف مقابل را غیرقابل استدلال میدانیم، ایجاد کرده و به نتیجه و روش رسیدن به آن، همزمان توجه کنیم…البته اگر این کاش، خودش یک موعظه نباشد!
[I] https://www.nytimes.com/2021/01/31/opinion/change-someones-mind.html
[II] https://en.wiktionary.org/wiki/stubborn
[III] https://plato.stanford.edu/archives/fall2021/entries/pseudo-science