انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخ گیلان در دوره پهلوی

اشاره:
تدوین تاریخ های محلی، این مزیت را دارند که در پرتو پیدایش دولت – ملت ها نه فقط گوشه ای از سرزمین ملی را بازنمایی کنند بلکه همچنین تاریخ یک کشور را با جزئیات دقیق تری در یک محدوده ی جغرافیایی کوچک تر بازسازی نمایند. از این منظر تاریخ های محلی فقط جزئی از کل نیستند بلکه همچنین فرصتی مغتنم برای یک مطالعه ی موردی و با جزئیات دقیق تر از تاریخ معاصر ایران نیز محسوب می شوند که در آن تحولات سیاسی، اقتصادی، زیربنایی، اجتماعی – شهری و سرانجام آموزشی- فرهنگی مورد بررسی قرار گیرندو چه بسا در پرتو واکاوی جزئیات آن به زوایایی دست یابند که در تاریخ های کلی تر و در مقیاس ملی امکان دستیابی به آن وجود ندارد و یا با چنان جزئیاتی قابل دستیابی نیست. بررسی تاریخ گیلان در جلدهای اول و دوم و در جلد سوم یعنی تاریخ گیلان در دوره ی پهلوی اول که با عنوان « تاریخ گیلان ( از برآمدن سردار سپه تا برافتادن رضا شاه» انتشار یافته در واقع همین وظیفه را به عهده داشته است. در اینبررسی، گیلان یک ایران کوچک است که تقریبن تمام تحولات ملی در آن با تفصیل بیشتر که بررسی آن در سطح تاریخ ملی میسر نیست مستند سازی شده و بدون سیاه وسفید سازی های معمول تاریخِ این دوره از کشورما ، واقعیت هایی را بازنمایی کرده که تا کنون کمتر بدان پرداخته شده است. کتاب توسط نشر فرهنگ ایلیای رشت و حوزه ی هنری گیلان در حجم حدود ۵۰۰ صفحه انتشار یافته است. در زیر پیش گفتار کتاب را ملاحظه می فرمایید.

پیش‌گفتار

کتابی که پیش روی شماست، سومین جلد از کتاب تاریخ گیلان است که تحولات سیاسی، اقتصادی، زیربنایی، اجتماعی و آموزشی – فرهنگی سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ خورشیدی را در بر می‌گیرد. دو جلدی که پیش‌تر توسط انتشارات فرهنگ‌ایلیا منتشر شده، «تاریخ گیلان؛ از آغاز تا پایان حکومت‌های خان‌سالار» و «تاریخ گیلان؛ از آغاز ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل» نام دارند.

جلدِ حاضر دنباله‌ی آن دو جلد است و دوره‌ای از تاریخ گیلان را دربر می‌گیرد که از مهم‌ترین دوره‌های تاریخی گیلان و ایران است، زیرا در این دوره است که پایه‌ی تحولات مدرنِ گیلان به صورت «نهادی» شکل می‌گیرد. اگر چه در انقلاب مشروطه، نیروهای جدیدی در تاریخ معاصر ایران برخاست که شورشی علیه شیوه و سبک و سیاق اداره‌ی حکومت توسط سلطنت مطلقه‌ی استبدادی بود که هزاران سال بی‌هیچ تغییر ساختاری ادامه داشت اما این نیروهای انقلابی و متجدد طی پانزده سال از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ نتوانستند به یک قدرت متمرکز دست یابند که سازنده‌ی دولت- ملت و نهادهای مدرنی باشد که بتواند هم قدرت متمرکز را پدید آورد و هم به نهادهای مدرن به صورت دموکراتیک مضمون واقعی تجدد ببخشد. در دوره‌ی پهلوی اول بود که قدرت متمرکز پدید آمد و نهادهای مدرن هم از طریق تجدد آمرانه و مهندسی از بالا، اما به شکل استبدادی صورت تحقق به خود گرفت.

از منظر تاریخ گیلان در این دوره، نهادهای نظامی و انتظامی ابتدا نقش محوری در تحولات سیاسی ایفا می‌کردند اما از دهه‌ی دوم ۱۳۰۰، نهاد بوروکراسی نوپا، جای نهاد نظامی را گرفت. در دهه‌ی دوم که نهادهای بوروکراسی غیرنظامی جای نهادهای نظامی را گرفت، اقتدارگرایی و استبداد نه‌فقط کاهش نیافت که قدرتی بلارقیب پیدا کرد. اما این دوره فقط در استبداد مطلقه‌ی فردی خلاصه نمی‌شود. در آن همچنین نهادهای مدرن با کارکردهای مدرن که تا امروز تداوم یافته، مستقر شدند. نهاد آموزشِ نوین شکل امروزی به خود گرفت و انقلابی در آن پدید آمد. تاسیس سینما و ترویج تئاتر به‌ویژه در دهه‌ی نخست به شکل نهادی عمومی مورد استقبال گسترده قرار گرفت. شهرسازی شکل نوین پیدا کرد و به ویترین تجدد آمرانه تبدیل شد و دو شهر رشت و انزلی به عنوان نمونه‌ای از شهرسازی مدرن به شهرت ملی دست یافتند. صنعت مدرن و ملی در گیلان به‌ویژه از دهه‌ی دوم ۱۳۰۰ خورشیدی پایه‌گذاری و الگوی سال‌های بعد شد. شبکه‌ی حمل و نقل و ارتباطات به شکل مدرن سامان یافتو با ایجاد شبکه‌ای از جاده‌ها و پل‌های استراتژیک، گیلان به بازاری یکپارچه تبدیل شد. تولید کالایی در کشاورزی، شکل گسترده و امروزی به خود گرفت. برای نخستین بار گیلان مقصد سفرهای گردشگری گسترده شد. قانون تقسیمات کشوری به تمرکز قدرتِ سلسله مراتبی شکلی نوین داد. خلاصه این که مجموعه‌ای از تحولات، پایه‌ی نهادهای مدرن و امروزی را از این دوره در گیلان پایه‌گذاری کرد. از این‌رو بررسی تاریخی این دوره بسیار مهم است. با این حال تا جایی که نویسنده طی این بررسی دریافت، برای این دوره از تاریخ گیلان تقریباً هیچ پژوهشی که در آن تحولات تاریخی در قلمروهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به‌صورت یکجا و در ترکیبی باهم مورد پژوهش جدی قرار گرفته باشد، در دست نیست. منظور پژوهش‌هایی از نوع کلان‌روایت‌هاست، نه مطالعات موردی. از این‌رو این نوشته بی‌تردید نقطه‌ی عزیمت خواهد بود و پیداست که در آن نواقص کم نیستند.

دشواری پژوهش برای این دوره، تنها نبودِ پژوهش‌های پیشینی نبود که راهی ناهموار پیشِ رو قرار می‌داد، بلکه فقدان داده‌های تاریخی و پراکنده بودن آن‌ها، پژوهشگر این دوره‌ی تاریخی از گیلان را به انجام پژوهشی جدی ترغیب نمی‌کند و شاید علاوه‌بر برخی ملاحظات، همین موضوع بوده که نبود پژوهش‌های پیشین را رقم زده است. به‌عنوان یک نمونه در مورد تحولات آموزشی گیلان در این دوره با جستجو و پی‌گیری‌های فراوانِ نویسنده در گیلان، هیچ‌کدام از نهادهای کتابخانه‌ای و اسنادی نه فقط یک سالنامه‌ی احصائیه‌ی معارفِ (آموزش و پرورش) این دوران را در اختیار نداشتند، بلکه بسیاری از مدیران دستگاه اجرایی محلی مرتبط هم حتا نامی از آن نشنیده بودند! طنز قضیه در این بود که هیچ‌کدام از دستگاه‌های اجرایی و سازمان‌های بخشی هم کتابخانه‌ای که بتوان منابع این دوران را به‌عنوان پایه‌ی تحولات مدرن گیلان در آن یافت، نه فقط در آرشیو خود نداشتند بلکه اطلاع هم نداشتند که این داده‌ها در کجا یافت می‌شود. در حالی‌که می‌دانیم داده‌های آماری کمی و کیفیِ در دستگاه‌های بخشی در دوره‌ی پهلوی اول به‌صورت منظم تولید و انتشار می‌یافت. در برخی موارد که این داده‌ها در دست بود، متوالی و منظم نبودند تا بتوان روندی منطقی را در آن‌ها دریافت و تحلیل کرد. دست‌یابی به اسناد دولتیِ این دوره هم به قول فردوسی «یکی داستان است پر آبِ چشم» که گفتن ندارد.

درهرحال با جستجوهای بسیار در کتابخانه‌ی ملی رشت، کتابخانه‌ی مجلس شورای اسلامی، کتابخانه‌ی ملی ایران (در تهران) و سازمان اسناد و کتابخانه‌ی ملی گیلان، کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران و غیره، برای موضوع پژوهش این کتاب، منابع دست اول که بتوان تا حدودی، تاکید می‌کنم فقط «تا حدودی» مسیر و منظره‌ی تحقیقِ تاریخی را روشن ساخت، فراهم شد. از این‌رو از مسئولان و دست‌اندرکاران این نهادها که با روی خوش و همکاری صمیمانه، دسترسی به منابع کتابخانه‌ای خود را برایم فراهم کردند، سپاس فراوان دارم.

همانند دو جلد نخست، این نوشته هم ابتدا براساس «تز‌های پیشینی» (تزهای پیش از شروع مطالعه) سامان یافته است. اما به تاکید باید گفت که این تزها، بعد از ورود به تحقیق و در برخورد با واقعیت‌ها و اسناد، به صورت رفت و برگشتی، بارها و بارها تصحیح و بازنگری شده‌اند تا بتوانند واقعیت‌ها را به نحو مناسب‌تری در چارچوب یک نظریه‌ی انسجام یافته، بازتاب دهند. بنابراین تزهای پیشینی این پژوهش به‌هیچ‌وجه صلب و سخت و فولادین نبوده‌اند! برخی از آنان هم «پسینی» هستند، یعنی در جریان پژوهش و بررسی‌ها و پس از دیدن شواهد جدید و تدقیق بیشتر، پیشنهاد شده‌اند.

به عبارت دقیق‌تر، تزها یا گزاره‌های پیشینی، ابتدا تدوین و سپس در تعامل مستمر و دیالکتیکی بین «سوژه» و «اُبژه» تصحیح و تکمیل شده‌اند. در این مسیر، نخست نقطه‌ی عزیمت «ذهن» و مقصد، «عین» بوده است. اما این مسیر چنان که گفته شد، خطی و مستقیم و یک‌طرفه طی نشده بلکه مسیری رفت و برگشتی بین ذهن یا سوژه‌ی شناسا و عین یا متعلقات شناخت تاریخی وجود داشته است. بارها در فرایند مطالعه، اسناد و شواهد جدید، به تصحیح و تکمیل ذهن یا سوژه‌ی شناسا و درواقع تزهای پیشینی منجر شده است. اما ذهن یا سوژه‌ی شناسا هم منفعل نبوده و پس از مشاهده‌ی اُبژه‌ها، یعنی اسناد و متعلقات شناخت، به جمع‌بندی اسناد و تحولات عینی پرداخته و سرانجام به انتزاع، تجرید و تبیینی فراتر از «عینِ خام» دست یافته و در نتیجه تزهای پیشینی کتاب، این‌گونه تصحیح، تکمیل و ساخته و پرداخته شده‌اند.
اما در مورد تزهای پسینی که پس از بررسی اسناد و داده‌های عینی تدوین شده‌اند، نقطه‌ی عزیمت از شواهد عینی با « اُبژه»‌ها آغاز شده است. اما در این مرحله هم سوژه یا فاعل شناسا با توجه با دانشی که در فرایند کل بررسیِ تاریخِ این دوره اندوخته، در ترکیبِی پژوهشگرانه بین عین و ذهن و در سطحی که از نظر نویسنده تنها « اُبژه‌های خام» بودند، متوقف نشده بلکه فراتر رفته و پس از انتزاع و تجرید، از آن‌ها معنای دقیق‌تری به دست داده و در فرایند این تجرید، تزهای جدیدی ساخته شده‌اند که می‌توانند به صورت گزاره‌های فشرده، واقعیت‌ها را به گونه‌ای توضیح دهند که خودِ عینِ خام و اولیه، قادر به چنین توانایی نبودند. چنان که پیداست در این متدولوژی، سوژه یا فاعل شناسا در تحلیل نهایی، اگر چه به مانندِ «منِ» دکارتی تصمیم نهایی را در پذیرش واقعیتِ تاریخی گرفته اما در این پذیرش، سوژه، استقلال کامل نداشته و قادر مطلق نبوده است. زیرا از پیش پذیرفته است که توانایی اندیشیدن خود را همچنین مدیون واقعیت‌های انضمامی و اُبژه است و بدین ترتیب، تزها در تعاملی مستمر و دیالکتیکی بین سوژه و اُبژه پدید آمده‌اند.

بنابراین می‌توان گفت که این متدولوژی با اتکا به این گزاره که «هر چیزِ واقعی، تاریخی‌ست و هر چیزِ تاریخی، واقعی‌ست» بنا شده است.
با این حال نمی‌توان ادعا کرد که در همه‌ی موارد، تزهای این کتاب تمام واقعیتِ تاریخی را انعکاس داده اند. چرا که اگر چنین بود، به هیچ تحقیق دیگری نیاز نمی‌شد و چنان که گفته شد عبور از مسیر ناهمواری که از آن سخن به میان آمد، نقطه‌ی عزیمتی‌ست که باید بارها و بارها به وسیله‌ی همکاران پژوهشگر پیموده و نواقص کار نویسنده تصحیح و تکمیل شود.

اینک تزهای کتاب:
۱. پس از پایان انقلاب جنگل در گیلان، کشاکشی بین نهاد دولت و نهاد نظامی در گیلان درگرفت و رضاخان سردار سپه در اولین پیروزی بزرگش در موضع وزیر جنگ، یعنی شکستِ انقلاب جنگل، برای خود در قدرت حاکمه‌ی ایرانی، نقشی به مراتب فراتر از وزیر جنگ، طلب می‌کرد و نهاد نظامی را در چارچوب همین مطالبه‌اش سازمان می‌داد، به‌طوری که یکی از اولین تظاهر این هدف در تقابلِ بین حکمران منصوب دولت قوام‌السلطنه در گیلان و ریاست قشون (بعدها رئیس تیپ مستقل شمال) از طرف وزیر جنگ در همان روزهای نخستِ بعد از پیروزی‌اش در گیلان رخ نمود و این کشاکش بر سرِ قدرت در گیلان، تا نخست‌وزیری سردار سپه در آبان ۱۳۰۲ که نهاد سیاسی (دولت) هم به‌طور کلی به تصاحب وزیر جنگِ سابق، یعنی سردار سپه درآمد، ادامه یافت و از این تاریخ به بعد قدرت در گیلان هم یک کاسه شد.

۲. کشاکش بین دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به‌عنوان وارث روسیه‌ی تزاری که نمی‌خواست نفوذ پیشین فراهم شده در ایران را دست‌کم در تقابل با انگلیسی‌ها از دست بدهد از یک طرف و انگلیسی‌ها که خود را همچنان تنها قدرت استعماری پس از سقوط روسیه تزاری در ایران و گیلان می‌دیدند از طرف دیگر، بخش بزرگی از حوادث تاریخ گیلان را در این دوره رقم زد.

۳. کشاکش بین دو دولت شوروی و انگلیس در گیلان بر مواضع نخبگان محلی تاثیر بسیار گذاشت و به‌تدریج بر آن سمت و سوی مشخصی داد. در این تقابل یک طرف حتا پروایی از طرفداری آشکار نمی‌دید اما طرف دیگر در این هم‌سویی مواضع خود را تا حد ممکن پنهان می‌کرد. از این‌رو باید گفت که داستان «روسوفیلی» و «انگلوفیلی» دوباره به شکلی دیگر در این دوره هم واقعیت یافته بود و کمتر روشنفکر مستقلی در این دوره دیده می‌شد. این روندی بود که پس از جنگ دوم جهانی و ایجاد دو اردوگاه به‌صورت برجسته‌تری رخ نمود. اما به نظر می‌رسد نخست در گیلان تجربه شد.

۴. بازیگر مهمِ داخلی در تحولات گیلان در نیمه‌ی نخست دوره‌ی پهلوی اول، قشون نظامی (تیپ مستقل شمال) است که مرکز آن در رشت واقع شده بود. اما در نیمه‌ی دوم این دوره، با رشد نهاد بوروکراسی دولتی و رشد طبقه‌ی متوسط جدید که به‌تدریج سامان یافته و قدرت بیشتری گرفته بود، جایگزین نهاد نظامی شد.

۵. به‌طور کلی چهار نیروی سیاسی – اجتماعی تشکُّل یافته که در دو بُنِ برآمده از انقلاب مشروطه و انقلاب جنگل سامان یافته بودند، بازیگران اصلی این دوره در تاریخ گیلان هستند که هرکدام اهداف و آرزوهای خود را پی می‌گرفتند. اما همه‌ی آنان در مجموع یک جریان دو بُنیِ مقابل هم تشکیل داده بودند. نخستین نیروی سیاسی – اجتماعی از این دو بُن، نهادهای مدرن دولتی برخاسته از کودتای ۱۲۹۹ بودند که مهندسی اجتماعی از بالا و تحقق تجدد آمرانه را دنبال می‌کردند و از حمایت دولت مرکزی و ابزار آن دولت برای تحقق اهداف مدرنیزاسیون به‌حساب می‌آمدند. به دلیل سازماندهی مرکزی، منابع زیاد و برخورداری از نهادهای نظامی و انتظامیِ سازمان‌یافته‌ی پشتیبان، این نیرو در میان نیروهای دیگر، تعیین‌کننده‌ی بازی بود و به‌طور عموم سویه‌ی تحولات را مشخص می‌کرد. دومین نیروی اجتماعی قدرتمند، نیروهای مشروطه‌خواه بودند که از پسِ جنبش مشروطه برآمده بودند و پیش‌تر در جنبش و انقلاب جنگل و در حزب دموکرات ایران، وارث اجتماعیون عامیون شعبه‌ی رشت، فعال بودند. این گروه به‌واقع نیروهای لیبرال و چپ میانه‌ا‌ی بودند که ضمن سکولار بودن، اعتقادات مذهبی کم و بیش مدرنی هم داشتند و به سبک و سیاق مکتب لیبرالی ایرانی و اجتماعیون عامیون، برنامه‌های خود را دنبال می‌کردند. به‌تدریج بیشترِ اعضای این گروه با نهادها و مقامات گروهِ نخست هم‌سو شدند و حتا به‌عنوان کارگزاران آن درآمدند و هرچند در مواردی در تقابل هم قرار می‌گرفتند، اما در مجموع سویه‌ی واحدی داشتند. نیروی سوم را، جریان نوظهور فرقه‌ی کمونیست ایران با ایدئولوژی بلشویکی تشکیل می‌داد که از دروازه‌ی انقلاب جنگل وارد ایران شده و اگرچه گستره‌ی سازمانی آن بسیار محدود بود اما از انسجام ایدئولوژیک و سازماندهی قوی برخوردار و مورد پشتیبانی دولت شوروی هم قرار داشت که در گیلانِ این زمان در قلمرو اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از نفوذ مادی و معنوی زیادی برخوردار شده بود. هر سه گروهِ نخست در یک بُن، یعنی بُن مدرن، برنامه‌ی ویژه‌ی خود را برای تجدد و مدرنیته داشتند. بنابراین هر سه گروه برنامه‌های مدرن شدن به سبک و سیاق خود را دنبال می‌کردند و دست‌کم در این امر مشترک بودند. گروه چهارم را، مشروعه‌خواهان تشکیل می‌دادند که هسته‌ی اصلی آن را روحانیانِ مشروعه‌خواهِ بازمانده از دوران مشروطه (و نه همه‌ی روحانیان) تشکیل می‌دادند. آنان مدافعان سنت و شریعت بودند. این نیروی اجتماعی برای آخرین‌بار در مجلس ششم قدرت خود را به رخ کشید و توانست گروه بزرگی از مردم رشت را پشتِ سر خود علیه هر سه گروه پیشین بسیج کنند. آن‌ها به‌ویژه در دهه‌ی نخست و تا نیمه‌ی این دهه از قدرت قابل‌توجهی برخوردار بودند و سپس به‌تدریج تضعیف شدند.

۶. در ادامه‌ی روند پیشین تاریخ گیلان، در این دوره هم یک مدل مرکز – پیرامونِ توسعه با نمایشی قوی‌تر به‌وجود آمد که در آن رشت – انزلی در کانون این مدل قرار داشت و لاهیجان به‌تدریج به‌ویژه پس از تاسیس پل سفیدرود در دهه‌ی دوم ۱۳۰۰ خورشیدی و جاده‌ی شوسه‌ی رشت- لاهیجان – بابلسر، به یکی از اضلاع درجه‌ی دوم (نیمه‌پیرامون) این کانون نقش‌آفرینی می‌کرد. اما فومنات و تالش و بقیه‌ی گیلان در تمام این دوره به‌صورت یک حاشیه‌ی مطلق باقی ماند.

۷. تجدد آمرانه در گیلان سه مرحله را پشتِ سر گذاشت. نخست تا آمدن سرتیپ زاهدی بی‌میانجی و با اعمال زور عریان ادامه یافت. اما بعد از این تا آمدن رضا افشار، تجدد آمرانه‌ی با میانجی، یعنی با کمک نهادها و شخصیت‌های بانفوذ مدنی به‌عنوان میانجی بهره گرفت و سرانجام از زمان آمدن رضا افشار و به‌ویژه از دهه‌ی دوم، بدون میانجی و البته با کمک و ابزار نهاد قدرتمند بوروکراسیِ و طبقه‌ی متوسط جدیدِ پاگرفته و پرانرژی، با همان هدف متمرکزکننده‌ی قدرت و مهندسی اجتماعی از بالا تداوم یافت.

۸. نهاد آموزش به سبک جدید تا پایان دهه‌ی نخست ۱۳۰۰ خورشیدی به کندی و بیشتر در مراکز شهری مهم پیش رفت و قادر به پوشش نواحی روستایی زیادی نشد اما در همین نیمه هم ساختار اصلی و نهادیِ مدرن خود را پیدا کرد، ولی از نیمه‌ی دومِ دهه‌ی دوم، شتاب سریع‌تری گرفت و توانست بخش قابل‌توجهی از نواحی روستایی گیلان را هم زیر پوشش خود بگیرد و در سال های آخر این دوره یک انقلابی آموزشی در گیلان به‌وجود آورد.

۹. نهاد آموزشی در گیلان به‌تدریج با تسرّی وگسترش دادنِ روزافزون نهاد آموزش به سبک جدید، از قدرت و نفوذ دو نهاد آموزشی سنتی دیگر در گیلان، یعنی «مکاتب» و «مدارس قدیمه» (حوزه‌های علمیه) کاست و در پایان این دوره، آموزش به سبک جدید به شکل غالب آموزشی تبدیل شد.

۱۰. چپ‌رَوی متأثر از لنینیسم (و نه تئوری مارکسی) که نقطه‌ی عزیمت هر تحولی را در انقلاب و خرد کردن ماشین دولت می‌دید و با گرته‌برداری صلب و سخت از انقلاب اکتبر و در چارچوب کشاکش بین دو دولت شوروی و انگلیس، سویه‌ی مشخصی را گرفته بود، سبب‌ساز سوءظن بیشتر به هر فعّال اجتماعی و فرهنگی و در نتیجه تشدید خشونت سیاسی توسط استبداد حاکم شد و به‌ویژه پس از انتشار تزهای شورش‌گرانه‌ی کنگره‌ی موسوم به ارومیه ( کنگره‌ی دوم فرقه‌ی کمونیست ایران)، از اواخر دهه‌ی نخست و به‌ویژه دهه‌ی دوم ۱۳۰۰ خورشیدی، فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی و حتا سیاسیِ نیم‌بند را به‌کلی در گیلان برچید و بهانه‌ی لازم به دولتِ رضاشاه و نظمیه‌ی آماده به حمله‌ی آن در بگیر و ببند و انحلال هر نهاد اجتماعی و فرهنگی داد.

۱۱. مهم‌ترین مانع توسعه‌ی گیلان در دوره‌ی پهلوی اول، ساختار قرون وسطایی ارباب – رعیتی و اشرافیت قدرتمند آن بود که حتا امکان اعمال قدرت دولت را در نواحی روستایی، محدود و حتا منکوب می‌کرد. مضاف بر آن که نواحی روستایی را در اشکال گوناگون قرون وسطایی خود باقی می‌گذاشت و مانع تنظیف آن از این اشکال می‌شد. این موضوع سبب‌ساز توسعه‌ی نقطه‌ای و متمرکز (تنها در مراکز شهری خاص) و در نتیجه موجب توسعه‌ی نابرابر بیشتر به نفع نقاط شهری به‌عنوان « مرکز» در مقابل نواحی گسترده‌ی روستایی به‌عنوان «پیرامون» می‌شد.

۱۲. با وجود روابط ارباب – رعیتی در تمام این دوره به شکل و سیاق پیشین، جنبش دهقانی بر خلاف دوره‌ی مشروطه و جنگل در گیلان مشاهده نشد و به نظر می‌رسد که دهقانان با تجربه‌ی انقلاب مشروطه و جنگل و هرج و مرج مداوم ناشی از آن، علاوه‌بر سرکوب مادی و معنوی شدید، امنیت به‌وجود آمده را با وجود فقر و نابرابری زیاد تا حدودی بر دیگر جنبه‌های زندگی ترجیح می‌دادند.

۱۳. به طرز آشکاری نقش‌آفرینان دولتی و غیردولتی در عرصه‌ی عمومی، مُهر و نشان سکولاری داشتند و کمتر نشانی از فعالیت خاندان‌های اشرافیِ سنتی در عرصه‌ی عمومی دیده می‌شد و برخلاف دوره‌ی مشروطه و جنگل، حتا سنت‌گرایان مشروعه‌خواه هم دست‌کم در دهه‌ی دوم ۱۳۰۰ خورشیدی در عرصه‌ی عمومی کمتر دیده شده و کمتر نقشی به عهده داشتند.

۱۴. از نظر فرهنگی در این دوره، سینما، تئاتر، عکاسی و فعالیت مطبوعاتی (به‌ویژه در دهه‌ی نخست ۱۳۰۰ خورشیدی که این فعالیت‌ها آزادتر بودند) بر شعر و ادبیات چیرگی آشکار و برجسته‌ای داشت و روال روشنفکری از عقلانیت مدنی، اجتماعی و تئوریکِ بیشتری بهره می‌گرفت و کمتر به چنبره‌ی احساس، شعار و درون‌گرایی پناه می‌برد.

۱۵. شرق گیلان در همجواری جغرافیایی با غرب مازندران که تصادفاً مورد علاقه‌ی رضاشاه بود، در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۰۰ به‌ویژه پس از احداث پل سفیدرود و جاده‌ی رشت – بابلسر در سال ۱۳۱۰ خورشیدی (که بی‌ارتباط با علاقه‌ی رضاشاه به غرب مازندران نبود)، به‌سرعت تحول یافت و توانست کانون دو محصول تولید کالایی اصلی و منحصربه‌فرد در تمام ایران، یعنی چای و ابریشم باشد و خود را از جایگاه حاشیه‌ای به نیمه‌حاشیه‌ای در مدل مرکز – پیرامون ِ این دوره در گیلان ارتقاء دهد.

۱۶. همراه با سرکوب سیاسی خشن‌تر در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۰۰ خورشیدی، تمام شاخص‌های اقتصادی، اجتماعی و آموزشی در گیلان نشان می‌دهد که در این نیمه رشد بیشتری داشته است! طنز قضیه در این بود که هم‌زمان با تشدید استبداد و سرکوب سیاسی بیشتر، روندهای رشد و سرمایه‌گذاری در گیلان در حوزه‌ی کشاورزی، صنعت و زیربناها و حتا آموزش با سرعت بیشتری نسبت به دهه‌ی نخست پیش رفت!

۱۷. بنیان پایه‌های روشن تاریخ گیلان در دوره‌ی پهلوی اول نمایشی از وجود هسته‌ی کوچک ولی رو به رشد سرمایه‌داری در شهرها، به‌ویژه در دو شهر رشت – انزلی از یک طرف و گستره‌ی بزرگِ جغرافیای روستایی که در آن فقر و درجازدگی همراه با روابط ارباب – رعیتی از طرف دیگر بود. پایه‌های این دو سطح تاریخی – جغرافیایی به‌طور مشخص پس از برآمدن سردار سپه به صورت نهادی شکل گرفت و نه فقط تا پایان این دوره دوام آورد، بلکه با همان ویژگی تا دهه‌ی ۱۳۴۰ هم به حیات خود ادامه داد.

۱۸. با وقوع جنگ دوم جهانی و اشغال گیلان توسط دولت شوروی به‌عنوان یکی از کشورهای متفقین در سوم شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی و به‌ویژه پس از وقایع آذربایجان و برآمدن قدرت بزرگی چون ایالات متحده در جهان به‌عنوان تنها قدرت بزرگ جهانیِ سرمایه‌داری و تشکیل دو اردوگاه سوسیالیستی و سرمایه‌داری و البته همراه با توسعه‌ی برخی از راه‌های جاده‌ای و راه آهن در فلات مرکزی ایران، گیلان به عنوان یکی از سرپل‌های ارتباطی و حمل و نقلی پایتخت و به مثابه‌ی یکی از محورهای کانونی و مرکزی توسعه، موقعیت تاریخیِ نیم قرنی خود را از دست داد و دیگر هیچ‌گاه این موقعیت را باز نیافت.

چنان که گفته شد، کتاب حاضر بر محور و استخوان‌بندی تزهای فوق سامان یافته است. ضروری‌ست تاکید شود که هر کتاب تاریخی، روایت خاص خود از یک تاریخ است و الزاماً با روایت‌های دیگر یکی نیست. اما مهم این است که یک روایت تاریخی روایتی باشد که بیشترین نزدیکی را با واقعیت‌های تاریخی داشته باشد. خواننده‌ی این کتاب می‌تواند مطمئن باشد که روایت پیشِ رو از تاریخ گیلان در دوره‌ی پهلوی اول، روایتی است که نویسنده کوشش کرده است به واقعیت نزدیک باشد و حتی‌المقدور خواننده خود به قضاوت بنشیند.

کتاب، روایت چندگانه‌ای از تاریخ دوره‌ی پهلوی اول در گیلان بر محور تزهای پیش‌گفته به‌دست داده که به‌طور مستقل و در فصل‌های جداگانه اما مرتبط با یکدیگر، به موازات هم پیش رفته اند.

فصل نخستِ کتاب به تحولات سیاسی پرداخته است. فصل دوم تحولات اقتصادی، فصل سوم تحولات زیربنایی، فصل چهارم تحولات اجتماعی و شهری و سرانجام در فصل پنجم تحولات آموزشی و فرهنگی این دوره بررسی شده است. چنان که گفته شد، این فصول ضمن آن‌که مستقل از یکدیگر ارائه شده‌اند، به منظور ایضاح تزها و تئوری‌های طرح شده در کتاب و در یک ظرفِ نظری مشخص روایت شده‌اند.

 

در پایان مایلم از کسانی که یار و یاور تدوین و چاپ این کتاب بوده‌اند سپاسگزاری کنم. نخست از آقای غلامرضا قاسمی، رئیس محترم حوزه‌ی هنری گیلان سپاسگزاری می‌کنم که چون دو کتابِ پیشین، حمایت خود را از انتشار کتاب حاضر نیز دریغ نکردند. از آقای هادی میرزا نژاد موحد که هم زحمت فنی چاپ کتاب را به عهده داشتند و هم با خواندن متنِ کتاب تذکرهای دقیق و درستی برای اصلاح به نگارنده دادند و هم از دادن منابع کتابخانه‌ی خود دریغ نکردند. از سرکار خانم ژاله حساس‌خواه به پاس کمک‌هایشان در سازمان اسناد و کتابخانه‌ی ملی گیلان، آقای دکتر عباس شرفی به پاس همکاری بی‌دریغ‌شان برای دستیابی به منابع مطبوعاتی کتابخانه‌ی ملی رشت که در جای دیگری بافت نمی‌شد. همچنین از آقایان مهندس روبرت واهانیان، محمدتقی پورجکتاجی و علی‌اکبر مرادیان گروسی، به پاس در اختیار قرار دادن نقطه‌نظرات ارزشمندشان سپاسگزاری کنم.