انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نظریه شناختی درباره فرهنگ (۱)

از چند دهه پیش، دندراد اولین و تاثیرگذارترین نظریه‌پرداز در انسان‌شناسی شناختی بوده است. آثار او به‌طور خاصی از مرزهای محدود این زیرشاخه فراتر رفته است. وی تا حدودی تحت تاثیر انسان‌شناسی شناختی می‌نویسد: در این خصوص که فرهنگ درباره “نمادها و معناها”ست “اجماعی عام” وجود دارد[این اجماع، احتمالاً در میان جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان اجتماعی‌فرهنگی نیز وجود داشته باشد، زیرا بارتلت[۱] در سال ۱۹۳۲ نوشت که فرهنگ تلاشی است که بعد از معنا انجام می‌شود. کروبر[۲] و پارسونز[۳](۱۹۵۸)، ترنر[۴](۱۹۵۸)، و طرفداران مکتب فرهنگ و شخصیت[۵] در انسان‌شناسی، همگی از جمله کسانی هستند که فرهنگ و معنا را معادل هم قرار می‌دهند.] مهمترین موضوع در این ادعا مربوط به این جمله کنایه‌آمیز می‌باشد که در ادامه آن آمده است “… در این پارادایم نوین، فرهنگ امری صرفاً ذهنی است…”( D’Andrade، ۲۰۰۱: ۲۴۳)[دلیل استفاده ما از عبارت “کنایه‌آمیز” آن است که اجماعی که درباره “نمادها و معنا” وجود دارد(و او از گیرتز[۶] و اشنایدر[۷] نقل قول کرده است) براین امر دلالت ندارد که فرهنگ “پدیده‌ای کاملاً ذهنی” است. گیرتز و اشنایدر هر دو با این نتیجه‌گیری مخالفند، ولی با اصل بحث موافقند]. ما باید اضافه کنیم که احتمالاً اجماع عامی نیز پیشتر در میان  انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان اجتماعی‌فرهنگی وجود داشته است، که بر طبق آن فرهنگ به قلمروی اندیشه زندگی انسان‌ها اشاره دارد. البته، انسان‌شناسان شناختی در اوایل دهه ۱۹۶۰، نیرومند‌تر از گذشته، ارتباط مستقیمی میان محتوا(نمادها، احساسات، ایده‌ها، ارزش‌ها و باورها) و جایگاه (ذهن) ایجاد کرده‌اند. این تغییر از بیرون به درون نشان‌دهنده آن است که جایگاه و نقطه تأکید مطالعه فرهنگ نیز از مشاهده رفتارها به استنتاج شناخت و احساسات، یا عملکردهای ذهنی، که رفتارها را به‌وجود می‌آورند، تغییر یافته است. از این‌رو، حرکت فرهنگ به‌درون ذهن، به‌لحاظ منطقی، از فرهنگی بودن ساختمان‌ها، رفتارها، فیلم‌ها و مصنوعات پیش از تاریخ و هر آنچه که در “بیرون” جای دارد سلب صلاحیت کرده است.[باید به این نکته اشاره شود که تنها تعداد اندکی از انسان‌شناسان خواهان این حرکت رادیکال هستند. در واقع، ما دریافته‌ایم که باستان‌شناسان، انسان‌شناسان زیستی/جسمانی، و اشکال مختلف مادی‌گرایی فرهنگی و تفسیرگرایان به‌طور مستقیم فرهنگ را موضوع تحقیقاتی خود در نظر نمی‌گیرند، بلکه آنها به مصنوعات فرهنگی که منتج از فرهنگ هستند توجه دارند. به بیان دقیق، محقق برای مطالعه فرهنگ باید به این استنباط برسد که تولیدکنندگان این مصنوعات از چه الگوی فرهنگی‌ای استفاده کرده‌اند. از نظر گیرتز(۱۹۷۳: ۳۶۲) این مرحلۀ استنباطی گامی مهمل و بی‌فایده نیست، زیرا با روانکاوی فرهنگ ما آن را به امری بی‌اهمیت بدل می‌کنیم و ذهن را به‌مثابه “غاری مخفی در سر” در نظر می‌گیریم. از این‌رو، از نظر گیرتز، و بسیاری از انسان‌شناسان، مطالعه فرهنگ به‌عنوان پدیده‌ای روان‌شناختی(ذهنی) در اصل، با علم جمجمه‌شناسی روانی[۸] یکی است.] دندراد می‌نویسد: “ایده‌ها و دانشی که برای انجام مناسک گذر[۹] لازم است، همان فرهنگ است، اما فعالیت‌های واقعی‌ای که در انجام این مناسک شاهد آن هستیم، فرهنگ، و لفافه مناسکی و نقاب‌ نیستند”(ص. ۲۴۳).

برخلاف نظر اوبیسکر و مبادله‌گرایان، تغییر موقعیت هنجارها و ارزش‌های فرهنگی به جایگاه دیگر، یعنی به درون ذهن، مسئله اصلی نیست، بلکه موضوع اصلی تلاشی است که برای کشف ساختار درونی و سازمان واحدهای معنایی که ارزش خاصی را شکل می‌دهند(مانند، صداقت) انجام می‌گیرد و نیز کوششی است که برای کشف رابطه آن با سایر واحدهای معنایی(مانند، “مبادله اجتماعی” یا “ازدواج”)صورت می‌گیرد. دندراد می‌نویسد هدف، کشفِ “طرحواره”‌هایی است که کنش‌ها را ایجاد می‌کنند. در حال حاضر موضوع مطالعه ما این طرحواره‌ها هستند، نه کنش‌ها. این طرحواره‌ها با محدودیت‌ها و شرایط رفتاری و محیط فیزیکی در ارتباط نیستند، بلکه با محدودیت‌ها و شرایط روان‌شناختی ارتباط دارند- برای نمونه، محدودیت حافظه کوتاه‌مدت/فعال که ما را وادار می‌کند تا اتم‌های اطلاعات را به مولکول‌های شناختی بزرگتر، مانند “طرحواره‌ها”(یا مدل‌های فرهنگی)، تبدیل کنیم[دندراد در مقاله ۲۰۰۱ خود طرحواره‌ها را معادل مدل‌های فرهنگی در نظر می‌گیرد. اما در کتاب ۱۹۹۵ خود  میان این دو تمایز قایل شده است.]

در کمال شگفتی، دندراد نیز خاطر نشان می‌کند که در نظر گرفتن فرهنگ به‌عنوان پدیده‌ای صرفاً ذهنی “یک اشتباه” است، زیرا در این صورت فرهنگ به چهار شیوه با امر فیزیکی “درخواهد آمیخت”( D’Andrade، ۲۰۰۱: ۲۵۰). یکی از این “امتزاج”[۱۰]ها آن است که فرهنگ برای آنکه در ارتباط بکار رود نیازمند رسانه است- گفتار، نوشتار، اینترنت، و غیره. این رسانه‌ها امر صرفاً شناختی را به یک پدیده تبدیل می‌کند، و بدون این رسانه‌ها، که ابزاری برای بیان فرهنگ هستند، امکان کسب و پرورش فرهنگ وجود نخواهد داشت. از این‌رو، واژه امتزاج ، از واژگان منسوخ ارتباط[۱۱] و پیوند[۱۲] مناسب‌تر است. دومین امتزاج به تلقی سوسوری[۱۳] از نشانه، دال و مدلول اشاره دارد. از این‌رو، صدای “صندلی” معادل با مفهوم “صندلی” است، که هر دو با هم به مدلول صندلی که در جهان بیرون وجود دارد اشاره می‌کنند. از این‌رو، واژگان، به‌خصوص اسامی، با مدلول‌های جهان-فیزیکی امتزاج می‌یابند. سومین امتزاج شامل تمایز پیچیده میان انواع مختلف نمادها، یا به گفته دندراد(۲۰۰۱) میان سازه‌های فرهنگی “مستقیم” و “غیرمستقیم” است. او برای توضیح این مطلب از تفاوت رابطه میان اسکناس یک دلاری و پول و رابطه میان واژه “همبرگر” و “همبرگر” واقعی استفاده کرده است. اسکناس یک دلاری نوعی پول است، اما خود آن هم پول است و می‌توان برای خرید از آن استفاده کرد. البته، واژه، یا حتی تصویر همبرگر به شما همبرگر واقعی نخواهد داد. تمایز میان این دو نماد مادی- اسکناس و واژه یا تصویر همبرگر- مستلزم وجود یک طرحواره است. چهارمین امتزاج مربوط به “برونی‌سازی قراردادی”[۱۴] یا “درونی‌سازی”[۱۵] فرهنگ در داستان‌ها، فیلم‌ها یا در نقش‌هاست؛ از این‌رو، ایده نمره دادن در نقش دانش‌آموز “درونی‌سازی” می‌شود(ص. ۲۵۱).

به‌نظر می‌رسد که استدلال دندراد اندکی مبهم باشد؛ ما معتقدیم که باید به این نکته توجه داشت که علت وجودی فرهنگ آن است که فرهنگ، هم برای ما و هم برای دیگران، نظامی برای برقراری ارتباط و معناسازی است. فرهنگ‌ به‌عنوان نظامی از ارتباط، همواره به‌شکل جسمانی درمی‌آید(برای مثال، پاره‌گفتارهای زبانی، متون، فیلم‌ها، حرکات بدنی و غیره). البته، در فرهنگ به‌مثابه معنا، فرهنگ ضرورتاً با جهان فیزیکی امتزاج نمی‌یابد؛ برای نمونه، “صادق بودن” متناظر بلافصلی در دنیای جسمانی ندارد. علاوه‌بر این، همان‌طور که در ادامه توضیح خواهیم داد، این طرحواره ذهنی است که به ما امکان می‌دهد تا میان شخص صادق و دروغ‌گو تمایز قایل شویم. البته تناظری یک به یک میان “صداقت”(به‌عنوان یک طرحواره) و کنش صادقانه وجود ندارد. این امکان وجود دارد که برخی از افراد در برخی مواقع کنش خاصی را به‌عنوان کنش صادقانه و گاهی آن را کنش ناصادقانه تفسیر کنند- مانند اینکه به مادرتان بگویید “مادر، ما گاهی نام بچه‌های خودمان را هم فراموش می‌کنیم”. به عبارت دیگر، در این مورد امتزاج آشکاری وجود ندارد.

 

[۱] Bartlett

[۲] Kroeber

[۳] Parsons

[۴] Turner

[۵] the personality and culture

[۶] Geertz

[۷] Schneider

[۸] phrenology

[۹] Initiation ceremony

[۱۰] fusion

[۱۱] connection

[۱۲] link

[۱۳] Saussarian

[۱۴] Conventional externalization

[۱۵] institutionalization