زایش اشاره و گفتار و سیرتحول آن، فن و شیوه زبان
آندره لوروا-گوران برگردان اصغر کریمی
نوشتههای مرتبط
فصل پنجم
سازوکار اجتماعی
تا حال حاضر انسان را به مثابه آخرین برگ، یا نواده در نظر گرفته ایم یعنی به مثابه دنباله مجموعه افرادی که در طول زمان جایگزین یکدیگر شده و منتهی به انسان اندیشه ورز شده اند. این افراد معین و ویژه (استرال آنتروپ، ارک آنتروپ، پاله آنتروپ)تا نقطه پیدایش انسان اندیشه ورز همراه با پیشرفت فن و گویش بوده اند. با این انسان اندیشه ورز، شاهد تغییر ضرباهنگ تکامل فنی هستیم، تغییری که به نظر می رسد برای اصلاح مهم دستگاه مغز قابل استناد باشد. تلاقی این دو دگرگونی با پیدایش دستگاه اجتماعی مبتنی بر ارزش های فرهنگی که به اقوام گونه های جانوری انسانی تقسیم می شوند، با وارد کردن گونه جدیدی از روابط بین فرد و دستگاه گروهی، که کار آمدی فرد ناشی از این دستگاه جمعی یا گروهی است، در نهایت خود را برای پیش بینی آیند آماده کرده است.این امر می تواند موجب این فرض شود که زندگی اجتماعی در سطح انسان اندیشه ورز ظاهر شده است، که نادرست است، زیرا به دلایل فراوان باید پذیرفت که انسان اولیه حتی در اولی ترین مراحل خود موجودی اجتماعی است. لازم نیست برای اثبات آن به انسان نماها متوسل شویم که به شکلهای مختلف دارای زندگی اجتماعی سازمان یافته هستند، زیرا در بین پستانداران، و به صورت گسترده تر در بین مهره داران و بازهم به صورت گستری در تمام جهان زنده، تعداد اعمال گروه گرایی با سودمندی متقابل برای نشان دادن این امر به قدری کافی است که در زندگی اجتماعی گزینه ای زیستی بنیادی به همان نحوی وجود دارد که در تقارن دو جانبه ای در مقابل تقارن شعاعی، یا در تخصصی شدن اعضای قدامی برای گرفتن وجود دارد.
در نزد انسان، رابطه فرد-جامعه در تناسب مستقیم با تکامل ساختارهای فنی-اقتصادی تغییر می کند و برای درک پاره ای از خصایص پیکر اجتماعی در طی مراحل مختلف تکامل، تعریف و تببین اینها مهم است. مستقیم ترین نتیجه سطح فنی بر روی گروه اجتماعی به تراکم این گروه مربوط می شود. از لحظه ای که تکامل فکری موجب خلق ارزشهای خاص انسان اندیشه شد، رابطه «سطح فنی-تراکم اجتماعی» تبدیل به عامل اصلی پیشرفت گردید. در فصل سیزدهم به طرح چگونگی استنباط دنیای بیرونی بوسیله نمادها و نیز گرایش بسوی تشکل دنیایی کاملاً انسانی، خواهیم پرداخت. در اینجا ضروری و در عین حال کافی است که فقط روی این نکته تاکید کنیم که باید دوره های تدریجی استیلای مادی انسان روی محیط طبیعی را مدنظر داشته باشیم و در نتیجه، مهمترین مراحل پیشرفت فنی و اقتصادی انسان را معین و مشخص نمائیم.
تحلیل فنون نشان می دهد که فنون در طی زمانها، با برخورداری از نوعی نیروی تکامل که ظاهراً مختص فنون است و سعی دارد آنها را از سلطه انسان دور نگهدارد، به روش گونه های انواع جاندار عمل می کنند. همین امر می تواند غلط بودون بدون تردید عبارت رایج شده «فنون از انسان فراتر رفته است» را نشان دهد ولی شباهت شگرفی(که بارها بر روی آن تأکید کرده ام) پین دیرین شناسی و تکامل فنی (بخصوص در[کتاب] محیط و فن)وجود دارد. بنابراین باید به مطالعه واقعی زیست شناسی فنی پرداخت و پیکر اجتماعی را به مثابه موجودی مستقل از پیکر جانوری در نظر گرفت که انسان. عامل و محرک آن است، ولی با روی هم انباشتن چنین مجموعه ای از اثرات غیرقابل پیش بینی که ساختار درونی آن از خیلی بالا مشرف بر وسایل فراگیری و درک افراد است. آیا این پیکر اجتماعی بی حد و مرز نتیجه تکامل تدریجی قابل مقایسه و قابل هم زمانی با تکامل تدریجی مغز است یا دلایل دیگر با ویژگیهای زیستی دارد، آیا اینها شکلی را تعیین و تعریف می کنند که طی کمتر از ۱۰۰۰۰ سال جوامع کنونی به آن رسیده اند؟فهرستی سریع و گذرا از جوامع، آن طور که میتوانیم آنها را دوره به دوره بازسازی کنیم شاید پاره ای از عناصر یک پاسخ را فراهم آورند.
با انتخاب موضوع تاریخ مغز و دست برای بخش اول این کتاب، میل داشتم با آغازی واقعی کتاب را شروع کنم زیرا انسان ابتدا در واقعیت پیکری اش محسوس است و به نظر می رسد که دنباله طبیعی آن ابتدا سنجیدن نتایج اعمال دست است، یعنی آنچه را انسان برای سنجش قدرت اندیشه اش به دست خود ساخته است. در چنین روشی خطری وجود که همان نادیده رفتن و نشناختن غیرجسمانیها در واقعیت انسان است. گفتن این سخن که مغز انسانی و بنابراین تفکر انسانی بدون وضعیت قائم وجود ندارد، نافی این امر است که بدون گرایش کلی به پیشرفت انطباقی نظام عصبی مرکزی، وضعیت قائم «انسانی» وجود نخواهد داشت. تلاقی بین تکامل وضعیت و تکامل نظام عصبی برای محقق کردن انسان امری بدیهی و واضح است و سرنوشت انسانی او به مثابه تمایل و رسالت واقعی دیرین شناختی ظاهر می شود. اندیشه و تأمل در طی دوران های زیستی، در یک چشم انداز تلاردی [فلسفه مربوط به تلارد] تعیین و بیان شود . اما با آن که می توان بر اساس اسناد موضوع اول را اثبات کرد،، ارائه مدارک و شواهد ماوراء طبیعی بمنظور اثبات این امر که نیروی تفکر می توانسته راهنمای باشد، ممکن نیست، و همین موجب بحث درباره زمینه ای می شود که روش دیرین شناختی تنها بطور ناقصی بر آن منطبق است.. هنگامی که از زمینه دیرین شناسی به زمینه مردم شناسی گذر می کنیم وضعیت دقیقاً همان است که بود. می توان ثابت کرد که تعادل مادی، فنی و اقتصادی مستقیماً صور اجتماعی را متأثر می کند و در نتیجه بر روی طرز فکر افراد جامعه نیز اثر می گذارد، در حالی که فقط میتوان جنبه اندیشه فلسفی یا مذهبی منطبق با تکامل مادی جوامع بصورت قانونی کلی درآورد. اگر اینچنین بود، افکار افلاطون یا اندیشه کنفوسیوس بایستی به نظر ما به همان اندازه کهنه و مطرود آید که خیش های هزاره اول پیش از میلاد. در حالیکه اندیشه این یا آن می توانند غیر منطبق با شرایط اجتماعی ای به نظر رسد که تکامل وسایل مادی خالق آن بوده است. و این اندیشه ها، حاوی مفهوم هائی است که در حال حاضر قابل درک است. . هم ارزشی افکار انسانی اثری زمانی و مکانی است: در آن چه که مربوط به حوزه فنون و مقوله تاریخی آنها نیست، اندیشه یک آفریقایی یا یک فرد گلوائی کاملاً با اندیشه من هم ارزش و یکسان هستند.. این بدان معنا نیست که این اندیشه ها ویژگی خاص خود را ندارند بلکه به این معنی است که با شناخته شدن نظام ارجاعی آنها، ارزش فکری آنها روشن وشفاف است. این امر قابل جا به جائی به جهان مادی نیست، همانطور که نیروی عامل گسترش مغز را نمی توان در جمجمه، دید. هر زمینه ای راه تجلی خود را دارد یعنی زمینه مادی در فنی-اقتصادی و تاریخ، زمینه اندیشه در فلسفه اخلاقی و ماوراءالطبیعه؛ اگر در صدد تأیید مکمل بودن این دو زمینه هستیم این مکمل بودن در تضادی واقعی است .
برای خواندن متن کامل فصل پنجم به همراه تصاویر و پانویس ها به فایل پیوست مراجعه کنید: