انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه جنوب هند (۱۹)

تندیس سنگی کهن در پارک بهارتی  شهر پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند

روز دوم در پوندیچری

ساعت هشت از خواب برخاسته و به دنبال دستشویی و حمام گشتم از اتاق بیرون رفتم تا از کسی بپرسم کجاست؟  به مرد آلمانی یعنی مدیر مسافرخانه برخوردم سلام و صبح بخیر گفتم با سردی تمام بدون این که  نگاهی بکند  سلام گفت و رویش را برگرداند با ادب بسیار پرسیدم ببخشید دستشویی و حمام خانم ها کجا هستند؟ بدون این که رویش را برگرداند گفت پشت اتاقت تشکر کردم و در دل گفتم یعنی اینقدر از ما زنان متنفری ! به پشت اتاق رفتم  راهرویی باریک  که در آن  شش دستشویی و حمام کاملا ابتدایی فقط برای خانم ها وجود داشت پس از انجام کارم بیرون آمدم پشت اتاق و بخش حمام باغ زیبایی بود پر از گل و درختان نخل آسمان آبی با خورشید طلایی برفراز آن و هوای گرم و مرطوب که البته همه اینها به من شور و هیجان خاصی می بخشید لبخندی زدم دستهایم را باز کردم  و به آسمان نگاه کردم  می خواستم آن لحظه وآن فضا را کاملا در آغوش بگیرم وبرای همیشه پیش خودم نگه دارم مانند گنج تازه یافته ای که از داشتن آن ناگهان مسرور و هیجان زده می شوید در همین اوضاع و احوال بودم که خانمی روبرویم مانند پری قصه ها بیرون آمد با تعجب به لبخند و دست های بازم و سرم که به آسمان نگاه می کرد با همان لبخند به او سلام و صبح بخیر گفتم جوابم را داد و گفت  روز بسیار زیبایی است سرم را تکان دادم و گفتم البته دستش را به طرف من دراز کرد و گفت جوانا هستم از بلغارستان دستش را فشردم و گفتم از دیدار شما خوشوقتم به اتاق رفتیم و من کوله کوچکم را برداشتم تا وسایل مورد نیاز آن روز را بردارم می خواستم به پوندیچری بروم و تجدید خاطرات گذشته را بکنم جوانا گفت امروز برنامه شما چیست؟ برایش توضیح دادم که چه می خواهم بکنم لبخندی زد و پرسید چه جالب من هم برای دیدن شهر فرانسوی آمده ام شما می دانید چه وقت اتوبوس به پوندیچری می رود ؟ گفتم البته نه نمی دانم دوباره پرسیدم شما گیاهخوار هستید ؟ جواب داد بله گفتم پس اینجا برای شما مکان  بسیار مناسبی است سرش را تکان داد و گفت البته ,کوله ام را به شانه ام انداختم و از جوانا خداحافظی کردم  ترجیح دادم امروز در رستوران اینجا صبحانه کاملا گیاهی بخورم دستور چای سیاه ,نان جو , مربای تمشک و چند میوه استوایی از جمله موز و انبه دادم صبحانه را ظروف سفالی آبی رنگ ساده ای آوردند  راهول آن ها را  روی میز گذاشت تشکر کردم البته این ظروف برای صبحانه بسیار جان بخش  و روح افزا بودند آن هم در آن محیط آرام و زیبا عجله ای در خوردن صبحانه نداشتم شروع به نوشیدن چای کردم ساندویجی از نان و مربا درست کرده و به آرامی  گازهای کوچکی به آن می زدم جوانا دوباره در حیاط ظاهر شد در یک نگاه دختری بود با موهای قهوه ای بلند , صورتی ساده و بی آرایش و قدی متوسط  که معلوم بود به دنبال یافتن حقیقت در شرق است  گفتم بفرمایید و صبحانه بخورید من دیگر تمام کرده ام لبخندی زد و گفت نه متشکرم باید بروم گرسنه نیستم سرم را تکان دادم گفتم خوش بگذرد  کوله ام را برداشتم و از مسافرخانه خارج شدم  شروع به پیاده روی در جاده باریک کردم تا ببنیم اتوبوس کی میاید چون ساعت دقیق رفت و برگشت آن را نمی دانستم جوانا در گوشه جاده منتظر ریکشا ایستاده بود شلوار گشاد بلند کتانی به رنگ قهوه ای بر پای داشت , یک بلوز سبز نخی که از نوع پارچه و نقش های آن می شد فهمید همه را از هند خریده است و یک دم پایی لا انگشتی پلاستیکی به راه خود ادامه دادم  پس از حدود نیم ساعت راه رفتن در زیر آفتاب ناگهان و گذشتن از کنار خانه های ساده روستایی صدایی از پشت سر شنیدم  با خوشحالی گفتم جانم جان اتوبوس و در خاکی کنار جاده عقب رفتم  همانطور که قبلا گفتم اتوبوس های هند بسیار سریع و با سرعت حرکت می کنند و احتمال زیر کردن عابرین زیاد است این را در هند تجربه کرده بودم اتوبوس نزدیک پایم ترمز پر سرو صدایی کرد و گرد و غبار غلیظی برخاسته در حلقم فرو رفت میله را گرفته سوار شدم در گوشه  یکی از صندلی های کهنه نشستم  سرم را به طرف پنجره کرده بود تا مناظر را بهتر ببینم  جمعیت زیادی در اتوبوس نبود فقط شش نفر  مناظر زیبای روستاهای هند از جلوی چشمم به سرعت رد می شدند به این مساله فکر می کردم زمانی که غربی ها درصدد تجربه یک کشور شرقی هستند با هر آنچه که قرار بود برایشان پیش آید چه می کنند؟ آیا این مساله بخشی از سفر و بخشی از مکاشفه درونی هر کسی است که به سفری دور دراز می رود؟ و یا تنها یک سفر توریستی محسوب می شود؟ چرا که در طول تاریخ جهانگردان غربی بسیاری برای کشف و کرامات به هند آمده و در نهایت برخی از آنان عاشق فرهنگ و تمدن آن شده بودند و روح معنوی هند آنان را تسخیر کرده بود اتوبوس از روستا خارج شده و به جاده اصلی وارد شد جاده ای پر از ماشین ,ریکشا ,کامیون و کسانی که پای پیاده در دو طرف جاده در حال حرکت بودند روستاها بشدت در حال گسترش و طبیعت هند درحال از بین رفتن است ناگهان دلم گرفت از دیدن هر درختی که قطع شده تا جای آن خانه بسازند و گیاهانی که از ریشه درآورده شده اند تا طویله ای برای گاوها و بزها درست کنند من هند را دوست داشتم بخاطر طبیعت سرسبز و جنگل های انبوه مانند عکس هایی که همیشه از هند  در کتاب ها و مجلات دیده بودم و همان ها مرا شیفته سفر و زندگی در هند کرد  بدون اینها هند دیگر هند نیست بدون ببرها و فیل ها  ناگهان در ذهنم شعری نو جرقه زد “ای  هند  مقدس به خود آی و فرزندانت را نجات ده “نگاهی به مردمی که در اتوبوس بودند انداختم دو نفر در حال چرت زدن یکی من و دو دیگر بی اعتنا به جاده ,شهر و طبیعت شاید راهی بود که هر روزه آن را طی می کردند پس جذابیتی برایشان نداشت و آنقدر هم گرفتار زندگی و تامین معاش خانواده  بودند که این افکار فیلسوفانه توریستی فرنگی ماب چیزی جز تراوشات ذهنی کسی که با پول خود  چرخ صنعت توریست هند را می چرخاند نبود.

قصر تاریخی راج نیواس یا قصر حکمران فرانسوی در بخش فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند

 در هر حال هند قرن ها بوده که با هر صدمه و ضربه ای که بر پیکرش فرود آمده بود به آرامی و آهستگی کنار آمده و آن را ترمیم و یا در نهایت خود در آن به نحوی حل شده بود پس باید  یا شرایط را همان گونه که بود پذیرفت یا در صدد اصلاحش برآمد که البته من راه اول را انتخاب کردم  دوباره نگاهم را به جاده دوختم ساکت و بی صدا هوا گرم و مرطوب بود و فقط بادی که از پنجره به سر و صورتم می خورد کمی مرا خنک می کرد به راننده گفتم مرا درست جلوی شهر فرانسوی یا فرنچ کوارترFrench Quarter   پیاده ام  کند  راننده فقط سری به عنوان بله تکان داد حرکتی که همه هندی ها آن را برای جواب مثبت انجام می دهند  همان جا جلو روی صندلی نزدیک راننده نشستم و دوباره در سکوت به جاده چشم دوختم اتوبوس وارد شهر پوندیچری شده بود و در خیابان های شلوغ آن راه خود را از میان دیگر ماشین ها و ریکشاها باز می کرد البته ناگفته نماند در خیابان های هند فقط این ماشین ها و ریکشاها نیستند که در حال جولان دادن هستند موتورها نیز خود معضل دیگری می باشند بیشتر جمعیت شبه قاره هند به جای داشتن یک عدد خودرو یک دانه موتور دارند که هم خریدش برای همه تقریبا امکان پذیر است و هم وسیله  ای راحت و سبکی است که می تواند به سرعت و نرمی راه خود را از میان ماشین ها و ریکشا های فراوانی که در خیابان های عمدتا شلوغ این شبه قاره وسیع وجود دارند باز کند علت دیگری که گروه های مختلف در هند خواهان خرید موتور هستند این می باشد که همه می توانند با همین یک موتور کل خانواده را به مهمانی ,گردش ,پیک نیک و حتی عروسی ببرند زنان با همان ساری بلند و رنگارنگ خود به راحتی و بدون هیچ مشکلی پشت سر شوهر خود نشسته و کودکان را یکی در جلوی موتور و دیگری را در میان خود و شوهر قرار می دهند در گذشته زن ها دو پای خود را به هم چسبانده و یکوری روی موتور می نشستند که البته در برخی مناطق هند هنوز هم این روش اجرا می شود درواقع این گونه نشستن مانند نشستن بر روی صندلی است که باید پاها را به هم چسبانده و راست به یک طرف نشست واین روش برای زنان محترمانه , مودبانه تر و زنانه تر به حساب می آمد البته این شکل نشستن درواقع فقط زمانی انجام می شود که زنان بر پشت کسی بر روی موتور و یا  حتی دوچرخه  می نشینند   تاریخ این روش نشستن  بر روی موتور سیکلت که از انگلستان به هند وارد شده است و به قرن ۲۰ میلادی می رسد  که به آن در زبان انگلیسی Riding Side – Saddle  گفته می شود  اما تاریخ واقعی رواج  این شکل نشستن بر روی اسب برای زنان بلند پایه و اشراف انگلیسی به قرن ۱۴ میلادی بازمی گردد این روش نشستن برای  زنان به دو علت پدید آمد نخست پوشیدن دامن های بلند و هم چنین لباس های مجلل و سنگین که  با وجود این گونه پوشاک آنان نمی توانستند به شکل عادی مانند مردان روی اسب بنشینند  و به راحتی سوارکاری کنند ضمنا پوشیدن شلوار برای زنان اصلا رایج نبود و نوعی بی احترامی محسوب می شد و دوم به علت حفظ باکره گی ایشان پیش از ازدواج زیرا تصور بر این بود که سوارکاری برای دختران اگر مانند مردان بر روی اسب بنشینند باعث از بین رفتن بکارت خواهد شد و هیچ کس حاضر به ازدواج با آنان نخواهد بود بنابراین این نوع نشستن به صورت یکوری به شکلی که هر دو پا در یک طرف اسب قرار می گیرد برای دختران و زنان ابداع شد  نشستن به این شکل از دوران پادشاهی ریشارد دوم هم نشانه اشرافیت و تجمل محسوب می شد و هم نماد عفت و پاکدامنی زنان بود و البته  پس از آن زنان به راحتی می توانستند با لباس های سنگین و پر زرق و برق خود به سوارکاری بپردازند و از آن لذت ببرند  با ورود مدرنیزم و  در دسترس قرار گرفتن موتورهای ارزان و هم چنین ورود زنان به بازار تحصیل و کار نیاز به این وسیله هر چه بیشتر در جامعه هند احساس شد و موتور سیکلت یا  موتورهای سبکی چون اسکوتیScotty  بشدت مورد استقبال زنان در شبه قاره هند قرار گرفت اکنون در هر گوشه از این شبه قاره بزرگ حتی در روستاها شما می توانید زنان و دخترانی را ببینید که به راحتی با پوشاک سنتی خود مانند ساری و کورتا شلوار  سوار بر موتور خود در حال رفتن به سرکار , محل تحصیل و یا خرید هستند این هم یکی از اشکال فرهنگی مدرن هند به حساب می آید.

خانواده هندی سوار بر موتور

یک خانواده هندی سوار بر دوچرخه

اتوبوس درست جلوی فرنچ کوارترFrench Quarter  نگه داشت و  پیاده شدم و به سمت دیگر این شهر رویایی روان شدم شهر فرانسوی که در زبان فرانسه به آن  ویله بلنچ Ville Blanche  یا شهر سفید می گویند دارای ویلاهای زیبای کهنی به سبک فرانسوی قدیم است فرانسوی ها این بخش از شهر را در سال ۱۸۷۰ میلادی ساخته و درواقع  یادآور دوران استعمار فرانسه بر پوندیچری می باشد  شهر شامل چهار خیابان  که در زبان فرانسه به آن  قو Rue  می گویند , است:

  • قو دوماس Rur Dumas
  • قو رومن رولاند Rue Romain Rolland
  • قو سفرین Rue Suffren
  • قو لا بوردونایس Rue La Bourdonnais

بخش فرانسوی دارای دو پارک , چندین رستوران , یک هتل , سه کلیسا ,بنای یادبود جنگ فرانسه , یک چراغ دریایی, یک موزه و قصر راج نیواس Raj Niwas  می باشد کانال آبی این شهر را از شهر هندی Indian Quarter   که در زبان فرانسوی به آن  Ville Noire  یا شهر سیاه می گویند و در گذشته زیستگاه مردم بومی منطقه بوده است , جدا می کند برای گردش در شهر می توان دو راه را انتخاب کرد یکی اجاره دوچرخه و دیگری پیاده البته راه سومی هم هست که آن هم بسیار جالب و هیجان آور است ریکشاهای سه چرخه ای که کابینی برای نشستن دو نفر با دو چرخ در دو طرف دارد که آن را به چرخ  رکاب دار دیگر وصل کرده و راننده آن را با رکاب زدن مانند دوچرخه می کشد سرعت این ریکشاها معمولا کم است و به همین علت گردشگران می توانند به راحتی تمام مسیر را عکاسی یا فیلم برداری کنند شهر فرانسوی به ساحل زیبا و صخره ای پرومنده Promenade Beach  ختم می شود که مجسمه عظیم گاندی نیز پس از استقلال در آنجا قرار داده شده است.

مجسمه گاندی در ساحل پرومنده شهر پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند

 به جز مجسمه گاندی مجسمه  جوزف مارکیز دوپلیکس Marquis Dupleix   Joseph  که فرمانروای فرانسوی پوندیچری در بین سال های ۱۷۴۷ تا ۱۷۱۵ میلادی بوده  نیز در آنجا قرار دارد ,معبدی هم در بخش هندی شهر وجود دارد به نام معبد ماناکولا وینایاگر  Manakula Vinayagar    که به گانش Ganesh  خدای خرد و عقل در هندویسم تقدیم شده است و تاریخ آن به پیش از ورود فرانسوی ها برمی گردد عکاسی و فیلم برداری از داخل این معبد ممنوع می باشد فیلی نیز در آنجا مشغول سرگرم کردن مردم بود یعنی با دادن یک عدد موز به او با خرطومش سر افراد را ناز می کرد و البته بیست روپیه هم باید به صاحب حیوان داده می شد کاسبی خوبی بود برای مرد روستایی فقیر  شروع به قدم زدن در این مکان رویایی کردم که مرا با خود به قرن ها پیش می برد هیجان زده بودم نمی توانستم احساس خود را از بودن در چنین محل جذاب و در عین حال تاریخی بیان کنم بیشتر ویلاهای کهن تبدیل به مسافرخانه ,رستوران ,کافی شاپ و یا هتل شده بودند برخی از آنها  صاحبان اروپایی و برخی دیگر هندی داشتند ساعت ده صبح بود تصمیم داشتم تا شب یا حداقل تا غروب آفتاب اینجا باشم و از وقتم حداکثر استفاده را بکنم در حین راه رفتن شروع به عکاسی نیز کردم تا شاید صحنه ها و چیزهای ناب و منحصر به فردی بیابم که هنوز شاید توجه کس دیگری را جلب نکرده باشد قبلا هرگز وارد این ویلاها نشده و فقط از بیرون آنها را تماشا کرده بودم  این بار تصمیم گرفتم وارد برخی از آن ها شده و از چند و چون زندگی مردمان فرانسوی که از وطن خود دل کنده و به اینجا نخست برای تجارت و سپس استعمار آمده بودند ,بشوم الله بختکی وارد خانه ای شدم که درش باز بود حیاطی مدور داشت با باغچه های کوچک که در آن گل های زیبایی وجود داشت در اطراف ساختمان که آن هم به شکل مدور در سه طبقه ساخته شده بود مشغول تماشا بودم که خانمی به طرفم آمد سلام کردم و از بابت بدون اجازه وارد شدن عذر خواهی کردم خندید و گفت اصلا مشکلی  نیست اینجا خانه “مادر The Mother ” است پرسیدم من ایشان را نمی شناسم که هستند؟ خانم تعارف کرد که بنشینم تشکر کردم و روی یک مبل قدیمی صورتی رنگ کنار در اتاق نشستم او شروع به تعریف درباره ” مادر” کرد ….میرا آلفاسا Mirra Alfassa  در سال ۱۸۷۸ میلادی  در پاریس به دنیا آمد و از نوجوانی عاشق فلسفه و فرهنگ شرق بود و در نهایت به هند سفر و در پوندیچری با شری اروبیندو گوش ملاقات کرده و زیر نظر او شروع به آموزش های عرفانی و فلسفی کرد ولی پس از دو سال با شوهرش به ژاپن رفت تا درباره فرهنگ و فلسفه ژاپن نیز تحقیق و پژوهش کند پس از چهار سال دوباره به هند برگشت و با کمک اروبیندو گوش  در سال ۱۹۴۳ میلادی  آشرم و مدرسه  خود را در منطقه آورووله برای آموزش فلسفه ,عرفان ,یوگا و مدیتیشن  بنا کرد او در سال ۱۹۷۳ میلادی در پوندیچری درگذشت ….. میزبان من سکوت کرد و نگاهی به من انداخت با عجله و دستپاچگی بلند شدم از وقتی که برای من گذاشته بود  تشکر کردم خانم مودبانه جلو افتاد و من پشت سرش برگشت  گفت با من بیایید همراهش رفتم در اتاق دیگر  چندین جعبه بزرگ شیشه ای قرار داشت که در آن ها یادگارهای ” مادر” را نگه داشته بودند گفت بفرمایید ببینید لبخندی زدم و به طرف جعبه اول رفتم دست نوشته های مادر در آن قرار داشت در جعبه دوم گلدوزی های او و دیگر جعبه ها ساعت ,عینک , قلم , دفترچه و دیگر چیزهایی که متعلق به او بودند جالب بود اما من بیشتر ترجیح می دادم تا مردم واقعی و زندگی حقیقی هندی ها را ببینم تا چیزهایی مربوط به گذشته کسی که من هرگز شاید نتوانم با او همدلی کنم و اصلا او را نمی شناختم عاشق عکس های قدیمی و همینطور موزه ها هستم ولی نه کسی که اصلا با او و افکار او هیچ آشنایی قبلی نداشتم و فلسفه زندگیش چندان مرا به خود جذب نمی کرد به هر حال خداحافظی کرده و بیرون رفتم.

ویلایی تاریخی در شهر فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو

دوباره شروع به قدم زدن کردم  در کوچه ای بودم که ویلاهای قدیمی متعددی وجود داشت و چیزی که بیش از همه توجه مرا به خود جلب می کرد در  ورودی این ویلاها بود درها همه چوبی به سبک اروپایی کهن طراحی شده و  اغلب به رنگ آبی , خاکستری روشن و قهوه ای  که بر بالای بیشتر آن ها گل های زیبای کاغذی و رز به طرف پایین و اطراف آویزان بودند وقت وقت عکاسی بود از تک تک آن ها عکس گرفتم یکی از درها توجه مرا به خود جلب کرد دری چوبی نسبتا کوتاه که با لاک الکل آن را برق انداخته بوده و حالتی چرخشی داشت سر در را نگاه کردم هتل بود خواستم ببینم هنوز اثری از گذشته  صاحبان ثروتمند اروپایی آن می توان یافت یا خیر وارد هتل شدم راهروی نیمه تاریک باریکی به حیاط ختم می شد روبرویم پله هایی چوبی وجود داشت که به طبقه بالا می رفت دست راستم اتاقی با دری دو لنگه به رنگ آبی قرار داشت که یکی از لنگه هایش باز و دیگری بسته بود آهسته سری به درون اتاق کشیدم اما این جور نگاه کردن فایده ای نداشت ترجیح می دادم اجازه بگیرم و با خیال راحت آنجا را تماشا کنم در همین احوالات بودم که خانمی  اروپایی چاقی با موهای کوتاه طلایی وارد راهرو شد با خوشرویی سلام کرد جواب سلامش را دادم و پرسیدم ببخشید می توانم این اتاق را ببینم؟ لبخندی زد و گفت البته بفرمایید لنگه دیگر در را هم باز کرد وارد اتاق شدم اتاق نسبتا بزرگی بود با یک تخت دو نفره چوبی ,یک آیینه نیم قد و یک صندلی حصیری که در کنار تخت بود در طرف دیگر یک میز و دو صندلی زیبا روبروی هم قرار داشت و پشت آن میزی کوچکتر بود روی آن  وسایل و اسباب چای و عصرانه را گذارده بودند که از چینی سفید با نقش های آبی دو پنجره کوچک که به خیابان باز می شد و پرده هایی از ابریشم صورتی کم رنگ بر آن ها آویزان بودند کف اتاق از چوب و دیوارها همه به رنگ آبی روشن یک میز تحریر با یک صندلی هم دقیقا روبروی پنجره قرار داده شده بود که بر روی آن یک چراغ قدیمی و وسایل نوشتن مانند کاغذ , قلم و دوات قرار داده بودند واقعا در یک لحظه فکر کردم  که زمان به عقب برگشته و من در قرن ۱۸ میلادی هستم تزیینات و هارمونی آن ها با خود اتاق زمان را متوقف کرده بود البته به جز برق که در لوستر جریان داشت زبانم بند آمده بود دلم می خواست ساعت ها در گوشه ای بنشینم و جزییات این اتاق را در ذهن خود حک کنم صدایی از پشت سرم مرا به خود آورد خانم مدیر هتل بود پرسید عاشق اینجا شده اید ؟ آهی کشیدم و گفتم بله با عجله پرسید این اتاق خالی است و هنوز کسی آن را رزرو نکرده اگر دوست دارید می توانم آن را به شما بدهم دوست دارید؟ ابروهایم را بالا برده و گفتم من در  دهکده آورووله اتاق دارم ممنون اما ناگهان حس کنجکاوی عجیبی در من بیدار شد و وادارم کرد بپرسم که ببخشید اینجا شبی چند است؟ خانم با تفاخر سرش را بالا گرفت و گفت صد دلار هتل ما تک است این ویلا دویست سال قدمت دارد و تمام وسایلش قدیمی و عتیقه است دهانم از تعجب باز ماند و با همان حالت گفتم صد دلار شبی ببخشید من چنین پولی ندارم و ارزان سفر می کنم البته جای بسیار زیبایی است ولی خوب کرایه اش هم گران است خانم مدیر نگاهی به من کرد و گفت اوکی روز خوش و به طرف حیاط درونی هتل رفت من هم از در بیرون آمده و راهی یافتن تاریخ دیداری این بخش از پوندیچری شدم.

یک ویلای کهن در بخش شهر فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو

 پس از کمی راه رفتن در بزرگ و سفید پارک دولتی بهارتی  Baharati Government Park  نمایان شد باغی زیبا با درختان سرسبز که راه های سنگفرش شده متعدد باریکی برای پیاده روی سرتاسر باغ را پوشانده بود وارد پارک شدم اولین چیزی که توجه مرا را به خود جلب کرد بنای یادبود سفید رنگی به نام آیی منداپام Aayi Mandapam  بود این بنا برای تقدیر از زنی به نام آیی Aayi  که از روسپی های ثروتمند و سطح بالای پوندیچری بوده و در آبرسانی به شهر کمک بسزایی انجام داده  در زمان ناپلئون سوم یعنی در سال ۱۸۵۴ میلادی ساخته شد در زبان سانسکریت به این زنان  دو داسی Devdasi  گفته می شود که به معنی کنیز خدا است دو داسی ها رقصندگان کلاسیک معابد هندو بودند که در هندویسم مقدس و آسمانی شمرده می شدند آیی یکی از این زنان بود که در قرن ۱۶  میلادی در پوندیچری زندگی می کرده و در معابد شهر جلوی خدایان می رقصیده است و مندپا در زبان سانسکریت به معنی نوعی تالار بدون در اما سقف دار است  داستان از این قرار است که شهر دچار بی آبی سختی شد و او تصمیم گرفت قصر زیبای خود را خراب  کند تا به جای آن مخزن آبی بزرگ برای تامین آب مردم شهر در طول سال ساخته شود تا مردم هیچگاه دوباره دچار بی آبی نشوند اما در قرن ۱۹ میلادی یعنی در زمان حکومت فرانسویان بر پوندیچری شهر دوباره دچار کمبود آب شد از این رو مهندسی فرانسوی به نام پیر لامیرس مخزن آب آیی  را دوباره و از نو حفاری کرد تا کانال انتقال آبی برای شهر فرانسوی احداث کند یعنی این مخزن آب برای چندین قرن به داد مردم شهر در بی آبی های متعدد رسیده بوده است.

یک ویلای کهن  به نام Colonide Heritage  در بخش شهر فرانسوی پوندیچری که تبدیل به هاستل شده  ایالت تامیل نادو جنوب هند

 

در این پارک به جز این بنای یادبود یک موزه فضای باز   Open Museum نیز وجود داشت که چندین مجسمه و کنده کاری های باستانی که از معابد کهن در ایالت تامیل نادو جمع آوری شده و در محوطه پارک برای بازدید گردشگران و مردم محلی قرار داده  که بسیار زیبا و در نوع خود بی نظیر بودند پس از گشتی در این پارک فرح بخش به تماشای دیگر دیدنی های شهر فرانسوی رفتم.

 

بخشی از پارک بهارتی در شهر فرانسوی پوندیچری  ایالت تامیل نادو جنوب هند