در ورودی موسسه و کتابخانه فرانسوی در بخش فرانسوی شهر پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند
مسیر دوازدهم شهر پوندیچری Pondicherry :
نوشتههای مرتبط
ایالت : تامیل نادوTamil Nadu – جنوب هند
معنی کلمه پوندیچری : درواقع این کلمه به معنی زیست گاه یا شهر جدید در زبان تامیلی که یکی از زبان های رایج در جنوب هند و ایالت تامیل نادو می باشد, است
آثار تاریخی –باستانی :
- کلیسای جامع ایماکولیت Immaculate Conception Cathedral
- مرکز فرهنگی سیتا Sita Cultural Center
- خانه قدیمی انگلیسی Old British Bungalow
- قلعه عالم پاری Alamparai Fort
- خانه آنند رنگ پیلایی Ananda Rangapillai House
- قلعه سنت دیوید David Fort
- قلعه گینگی Gingee Fort
- بنای یادبود جنگ فرانسه French War Memorial
- موزه پوندیچری Pondicherry Museum
۱۰-معبد آرول میگول منکولا Arulmigu Manakula Temple
۱۱-ساختمان کنسولگری فرانسه The Consulate General Of France
۱۲-کلیسای قدیمی Basilica Of The Sacred Heart Of Jesus
۱۳-کلیسای قدیمی Our Lady Of Angels Church
۱۴-کلیسای قدیمی St.Andrews Church
۱۵-منطقه باستانی آریکامدو Arikamedu Archaeological Site
۱۶-آشرام سری اروبیندو Sri Aurobindo Ashram
۱۷- دریاچه اوستری Ousteri Lake
۱۸- باغ گیاهشناسی پوندیچری Pondicherry Botanical Garden
۱۹- مسجد تاریخی میران Meeran Mosque ( میراپالی Meerapalli )
۲۰-مسجد تاریخی کوتاباپالی Khuthbapalli Mosque
طبق معمول از سایت Booking.com در دهکده ای به نام آورووله Auroville نزدیک پوندیچری یک مسافرخانه ارزان به نام Green Guest House پیدا کرده بودم آورو وله در زبان فرانسوی به معنی شهر سپیده دم می باشد مخصوصا می خواستم از شهر دور باشم و در روستا سکنی گزینم تا بتوانم از نزدیک زندگی مردم روستایی را تجربه کرده و آن را به دقت بررسی کنم.
خیابانی در بخش شهر فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند
خوراک وادا با سس نارگیل که در جنوب هند بر روی برگ درخت موز سرو می شود
خسته بودم زیرا در طول شب نتوانسته بودم خواب راحتی بکنم پس از اتمام صبحانه به دنبال ریکشا رفتم تا مرا به آورووله برساند در اینجا زبان هندی چندان کارساز نبود فقط تامیلی یا انگلیسی زبان تامیلی یکی از زبان های کهن در جنوب هند است و زیر مجموعه زبان های دراویدین که زبان ساکنان اولیه هند بوده تعلق دارد این زبان دارای دستور زبان و خط خاص خود می باشد پس چون اصلا تامیلی نمی دانستم تصمیم گرفتم انگلیسی صحبت کنم آدرس را به راننده دادم و نشستم آفتاب داشت کم کم بالا می آمد هوا خنک بود و گرمای طاقت فرسا هنوز شروع نشده بود باد ملایمی به دورن ریکشا وارد می شد و مرا سرحال می آورد ریکشا از میان جنگل و از جاده باریکی که آسفالت بد و پر دست اندازی داشت گذشت گوشه ریکشا کز کرده بودم و فقط می توانستم بخشی از منظره را ببینم چون سقف ریکشا کلا کوتاه است و زاویه دید محدودی به شما می دهد تنهایی سفر رفتن را دوست دارم برای اینکه به کشف خودم ,استعدادهایم و توانایی هایم کمک می کند زمانی که شما همسفری دارید مجبور به هم صحبتی و شراکت در فعالیت های مشترک با او هستید و وقت کمی برای فعالیت های مورد علاقه خود دارید اما سفر تنهایی این امکان را به شما می دهد تا خود خودتان را بیابید و در افکارتان تجدید نظر کرده یا در نهایت به نتیجه ای متفاوت از آن چه تا به حال درباره زندگی کسب کرده اید برسید ریکشا جلوی هاستل روستایی نگه داشت پنجاه روپیه به او دادم چون این مکان بیرون از شهر محسوب می شد راضی بودم مهم نیست هر چه باشد پول ها را برای این روزها ذخیره کرده بودم.
معبد وینایاگر در بخش شهر فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند
وارد مسافرخانه شدم به شکل کاملا روستایی با برگ درخت نارگیل و چوب ساخته شده بود کسی در محوطه نبود روی یکی از صندلی های باغ نشستم و منتظر شدم باغ زیبایی بود پراز درختان نخل و گل های مناطق استوایی کوله ام را کنار صندلی گذاشته و سعی کردم از آرامش آنجا لذت ببرم سکوت مطلقی در کار نبود صدای طبیعت از هر طرف به گوش می رسید صدای پرندگان ,صدای وزش باد در میان درختان , صدای خش خش برگ ها و جانورانی که میان آن ها خود را پنهان کرده بودند شاید یک مار شاید یک رتیل که البته چیز چندان عجیبی هم در هند نبود صدای طبیعت از هر صدای دیگری که می شناسیم زیباتر و فرح بخش تر است صدایی که در درون روح نفوذ کرده و ذهن را پالایش می کند زندگی ماشینی ما را هر چه بیشتر از طبیعت و زندگی ساده ای که در طبیعت داشته ایم دور کرده شاید برای همین باشد که امروزه شاهد افسردگی و اضطراب گسترده و بیماری های روحی در تمامی جوامع بشری هستیم روح ما در آرامش نیست و مطمئنا این آرامش هم در هیچ شهر بزرگی یافت نخواهد شد صدای پای کسی را شنیدم که به آهستگی راه می رفت مردی هندی روبرویم ظاهر شد و با خوشرویی پرسید مادام چه کاری می توانم برای شما انجام بدهم ؟ لبخندی زده و گفتم من اینجا یک تخت رزرو کرده ام برای سه شب با همان خوشرویی جواب داد البته الان چک می کنم به طرف اتاق دیگری که در گوشه حیاط قرار داشت رفت و من هم به دنبالش لب تاپی روی میز چوبی کهنه ای قرار داشت روی تکه چوبی که به عنوان صندلی از آن استفاده می شد نشست و سرش را در لب تاپ فرو برد مشغول پیدا کردن نام و رزرویشن من شد اتاقی نیمه تاریک بود بدون هیچ پنجره ای فقط یک در کوچک برای ورود و خروج وجود داشت پس از چند لحظه سرش را بالا آورد و گفت پاسپورت لطفا پاسپورتم را از کیف پلاستیکی که در کوله کوچکم بود در آورده و به او دادم تشکر کرد و دوباره سرش را در لب تاپ فرو برد ناگهان گفت بله درست است برای سه شب در اتاق خانم ها شما یک تخت دارید خوشحال شدم چون نمی خواستم تمام صبح را برای پیدا کردن یک نام و تخت در آن اتاق نمور بگذرانم مرد از پشت لب تاپ بلند شد و از در بیرون رفت با تواضع و ادب خاصی رو به من کرد و گفت مادام لطفا از این طرف خواستم کوله پشتیم را بردارم پیش دستی کرده و آن را بلند کرد و به راه افتاد از راهی باریک و کوتاه در حیاط گذشتیم و جلوی ساختمان نسبتا بزرگی ایستاد و در چوبی آبی رنگی را باز کرد و وارد اتاق بزرگی شد درست پشت سر او بودم و قدم به قدم او را تعقیب می کردم مانند کسی که به دنبال کشفی باستانی هزار توی معبدی کهن را می پیماید و از ترس گم شدن همراهانش پیوسته پا جا پای آنان می گذارد من هم برای پیدا کردن تختم به دنبال این مرد روان بودم و او را بشدت تعقیب می کردم البته معمولا معابد تاریک هستند و کاوشگران با خود چراغ حمل می کنند اما ما در روز روشن به دنبال کاوش خود بودیم که البته هم آن را یافتیم یک پارچه نازک توری را کنار زد و کنار تختی چوبی ایستاد کوله مرا به زمین گذارد و گفت بفرمایید تخت شما خوشحال شدم و تشکر کردم روی تخت دراز کشیدم و چشمانم را بستم تا خستگی خود را کمی در کنم که خواب عمیقی مرا درربود.
هتل و رستوران تاریخی View Bussiness Blue Hotel Ajantha Sea در ساحل پرومنده بخش فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند
چشمانم را باز کردم و به اطراف نگاهی انداختم دختر دیگری در تخت کناری خوابیده بود آهسته برخاسته و دم پایی هایم را پوشیدم وارد حیاط شده و به سوی همان اتاق کوچک رفتم وارد آن شدم با تعجب مردی را با موهای کاملا طلایی و پوستی سفید مانند اروپاییان بر پشت لب تاپ دیدم سلام کردم و لبخندی زدم سرش را از روی لب تاپ برداشت و نگاهی به من افکند در چشمان آبی و صورت لاغرش زمختی و خشکی عجیبی وجود داشت یک کورتای هندی به رنگ کرم به تن کرده بود که آستین هایش را روی آرنج بالا زده و شلوار آبی رنگ نخی نیز به پا داشت ابروهایش را بالا برد و پرسید بله ؟ گفتم می خواهم پول سه شب تخت را پرداخت کنم با همان حالت خشک و بی اعتنا بدون این که نگاهی به من بکند گفت اسمتون چیه ؟ نام و نام خانوادگیم را گفتم نگاه دیگری به لب تاپ کرد و گفت چهارصد روپیه پول را پرداخت کردم و بعد از تشکر بیرون رفتم ساعت سه بعد از ظهر بود در حیاط اصلی به خانمی زیبا و اروپایی بر خوردم که در حال شیر دادن به یک دختر کوچولوی خوشگل و تپل بود سلام کردم نگاهم کرد و جواب سلامم با لبخندی داد پرسیدم اجازه هست کنار شما بنشینم ؟ با خوشحالی گفت البته بفرمایید نشستم و لبخندی زدم به کودک نگاه کردم پرسید کجایی هستید؟ جواب دادم ایران خنده زیبایی کرد و گفت اوه ایران چه جالب پرسیدم و شما؟ گفت فرانسه و این چنین بود که گفتگویی کاملا زنانه بین ما شکل گرفت به همین راحتی با شوهر و چهار فرزندش که همگی دختر بودند به اینجا آمده بودند تا در کلاس های یوگا و مدیتیشن معبد “ماتری مندیرMatrimandir یعنی معبد مادر” که فیلسوف ,شاعر , استاد یوگا و استاد تعالیم هندویسم یعنی شری اروبیندو گوش Sri Aurobindo Ghose آن را در سال ۱۹۲۶ میلادی در آورووله بنا نهاد بود شرکت کنند اتاقشان طبقه سوم ساختمان هاستل بود و دخترانش به ترتیب دوازده ,هشت ,چهار و کوچکترین آنها دو ساله بودند در همین احوالات بودیم که بچه ها سر رسیدند مانند مادرشان زیبا اما کلافه و سردرگم طفلک ها نمی دانستند چه کنند تا کمی به آنها در این سفر خوش بگذرد پرسیدم مگر الان مدرسه ها در فرانسه باز نیست ؟ جواب داد بله اما مدرسه به آن ها بصورت آنلاین درس می دهد تا از دروس خود عقب نمانند در دل گفتم تکنولوژی تو چقدر خوبی بدون تو زندگی واقعا سخت می شود لبخندی زدم و بلند شدم تا غذایی پیدا کنم به سمت دیگر حیاط اصلی رفتم و همان مرد هندی را دیدم پرسیدم اسم شما چیست؟ گفت راهول گفتم واقعا گرسنه ام چیزی برای خوردن دارید ؟ جواب داد البته نان ,مربا ,چای سیاه و سالاد سبزیجات تعجب کردم فقط همین آخر چرا؟ رویم را به طرف راهول کردم و گفتم ببخشید چیز دیگری ندارید ؟ راهول با خونسردی و آرامش خاصی گفت مثلا چه چیزهایی مادام ؟ گفتم مثلا مرغ ,تخم مرغ ,شیر و ماست ابروهایم را بالا برده و با چشم هایی کاملا باز و دستهایی که بر کمر زده بودم مانند دادستانی که می خواهد از متهم خود آخرین اعترافات را بگیرد منتظر پاسخ بودم اما راهول بدون این که کوچکترین تغییری در چهره اش ایجاد شود جواب داد نه ما از این چیزها اینجا نداریم برای این که رستوران ما یک رستوران کاملا گیاهی و وگانVegan است البته اگر از خوراکی هایی که آن ها در رستوران خود سرو می کرند می خوردم نمی مردم اما ناهار نان و مربا و چای ! لبخند دیگری زدم و گفتم رستوران دیگری نزدیک شما نیست ؟ سرش را تکان داد و گفت لطفا بیایید و مرا با خود به بیرون مسافرخانه برد و با دستش اشاراه ای به سمت راست کرد و گفت آنجا هر چه بخواهید هست گفتم کجا؟ با انگشتش خانه ای که از برگ درختان نخل ساخته شده و در حدود پنجاه متر از هاستل فاصله داشت را نشان داد تشکر کرده و به راه افتادم.
ویلایی کهن در بخش فرانسوی پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند
در خاک های کنار جاده راه می رفتم تا با موتورها یا ماشین هایی که از پشت سر یا روبرو می آمدند تصادف نکنم دو طرف جاده تا چشم کار می کرد زمین های کشاورزی ,خانه های روستایی و درختان نخل بود که برخی از این خانه ها را تبدیل به رستوران یا مسافرخانه کرده بودند به چیزی مانند کپر رسیدم که تماما از شاخ وبرگ درختان روستا درست شده بود دری در کار نبود وارد شدم چند چهار پایه چوبی با یک شیر آب تمام چیزی بود که در آن رستوران کوچک محقر وجود داشت روی یکی از چهار پایه ها نشستم و به اطراف نگاه کردم یک دختر و پسر اروپایی روی دو چهار پایه دیگر پشت به من نشسته و در حال نوشیدن ماسالا چای , املت و نان چپاتی بودند مردی هندی با چهره ای کاملا جنوبی روبرویم ایستاد و پرسید مادام چه می خواهید؟ نگاهش کردم لنگی چهارخانه آبی رنگی به دور کمر خود پیچیده که تا پایین پاهایش می رسید البته این لنگ فقط معمولا در جنوب هند رایج است که هوا بسیار گرم و مرطوب است و به آن دوتی Dhoti می گویند و یک بلوز کهنه سفید نیز بر تن داشت گفتم تخم مرغ نیمرو ,نان و ماسالا چای خندید و گفت بله الان در عرض دو دقیقه چای , نان و نیمرو را در ظرف های حلبی آورد تشکر کرده و مشغول خوردن غذا با دست شدم در حال خوردن بودم که زنی قد بلند با موهای فرفری خاکستری ژولیده وارد شد شلوار کهنه کتانی با یک تی شرت سفید بر تن داشت سلام کرد و جوابش را دادم در گوشه ای روی یکی از چهار پایه ها نشست کیف کنفی که روستاییان هند آن را می بافند و به توریست ها می فروشند بر روی یکی از شانه هایش انداخته بود طبق معمول کسانی که به قصد گردشگری به تنهایی از کشوری به کشور دیگر می روند و دوست دارند با دیگران حتی برای مدت کوتاهی هم که شده سر صحبت را باز کنند با این پرسش معمول که در بین توریست ها رایج است پرسیدم کجایی هستید ؟ به آرامی لبخندی زد و گفت اسپانیا بدون این که منتظر پرسش او درباره ملیتم باشم گفتم ایران ابروهایش را بالا برد و لب هایش را به حالت تعجب در هم جمع کرد و گفت جالبه دوباره پرسید هند را دوست دارید؟ هند برای شما چطور است؟ با خنده گفتم البته که هند را دوست دارم سال ها اینجا زندگی و سفر کرده ام به نوعی خانه من است به آهستگی گفت اوه آفرین پس شما باید خیلی چیزها درباره هند بدانید چه خوب سرم را تکان دادم و گفتم البته بین ایرانی ها و هندی ها مشترکات فرهنگی بسیاری وجود دارد و در طول تاریخ ایرانی ها و دیگر فارسی زبانان مانند افغان ها تاثیر عمیقی در زبان و فرهنگ شبه قاره هند گذارده اند سرش را تکان داد و گفت عالی این ها را اصلا نمی دانستم پرسیدم شغل شما چیست ؟ البته این هم از فضولی شرقی بودن من سرچشمه می گرفت وگرنه چه دلیل خاص دیگری می توانست داشته باشد پرسیدن شغل یک نفر آن هم زمانی که آن شخص برای تعطیلات و تمدد اعصاب به سفر آمده آن هم کجا هند سرش را به آرامی تکان داد و نگاهم کرد از سوال خودم خجالت کشیدم دستپاچه شده بودم سرم را به طرف چند مرغ و خروسی که وارد کپر شده بودند برگرداندم فکر کردم الان پیش خودش می گوید چه زن فضولی که البته چندان هم بی ربط نبود اما در کمال تعجب با خونسردی جواب داد در مادرید کارمند بانک بوده ام ولی حالا بازنشسته شده و سفر می کنم دوباره سرتاپای او را ورانداز کردم گفتم بله درست است پول چای خود را پرداخت کرد و بلند شد که برود احساس خجالت می کردم گفتم ببخشید اگر درباره شغل شما پرسیدم واقعا عذر می خوام اصلا قصد فضولی نداشتم شانه هایش را بالا انداخت و با خوشرویی گفت اصلا مشکلی نیست همه شرقی ها اینطوری هستند عادت کرده ام مطمئن هستم این بخشی از فرهنگ شماست و این حرکت برای شناسایی و اعتماد کردن به افراد غریبه است که بطور ناگهانی با آن ها برخورد می کنید لبخندی زدم و از این استدلال خوشم آمد برایم جالب بود که یک اروپایی به فرهنگ شرق اینطور نگاه کرده و می تواند آن را به دقت تجزیه و تحلیل می کند و نه قضاوت خداحافظی کرد و رفت و مرا در تفکرات فلسفی – فرهنگی خود تنها گذاشت در طرف دیگر کپر زیر آسمان آبی زنی روستایی با چهره ای کاملا جنوبی یعنی بینی پهن و لب های کلفت نشسته بود و در حال شستن ظرف ها در زیر یک شیر آب کوچک ساری نارنجی رنگی را به خود پیچیده بود و چند النگوی سرخ در دستانش داشت که در هند نشانه ازدواج است حتما همسر مردی بود که خوراکی ها را سرو می کرد در حال نگاه کردن به حرکات آرام و یکنواخت زن بودم که ناگهان این عبارت به ذهنم آمد ” زنان زحمتکش و خاموش هند ” زنانی که بدون هیچ دستمزدی و با فروتنی و اطاعت کامل هر روزه در شهر یا روستا کارهای خانگی و کشاورزی را انجام می دهند بدون اینکه حق خود را طلب کنند یا حتی اعتراضی به شرایطشان داشته باشند نگاه کردم دیدم غذایم تمام شده و باید بروم چون کار خاص دیگری آنجا نداشتم سی روپیه پرداخته و دست هایم را زیر شیر آب شستم و به طرف مسافرخانه به راه افتادم ساعت شش بعداز ظهر بود و شب بیرون رفتن آن هم تنها در هند اصلا به صلاح نبود در باغ هاستل نشستم و تصمیم گرفتم با دیگر کسانی که در هاستل هستند آشنا شوم سر یکی از میزها یک خانم و آقا نشسته و به انگلیسی صحبت می کردند سلام کردم و خواستم سر صحبت را با آنان باز کنم پرسیدم می توانم به شما ملحق شوم گفتند البته چرا که نه خانم بلژیکی بود و قصد داشت از راه دریا به سری لانکا برود گفتم من سه ماه سری لانکا زندگی کرده ام و می توانم اطلاعات خوبی به شما بدهم خوشحال شد و شروع کرد به پرسیدن سوال های متعدد درباره سفر به آنجا که به یک یک آنان جواب دادم بخصوص درباره امنیت سفر زنان تنها مرد اهل رومانی و طراح مد بود و حدود ۵۵ سال داشت کلا کارش را آنلاین انجام می داد به همین علت برای ترک هند چندان عجله ای نداشت سه ماه بود که داشت هند را می گشت و عاشق خوراک های هندی شده بود خانم بلژیکی پزشک بود و حدود چهل سال داشت کار خود را برای سفر در شرق ترک کرده بود پرسیدم نگران آینده شغلی خود نیستید؟ با لبخندی جواب داد نه اصلا من پزشکم در هر جای دنیا که باشم می توانم کار پیدا کنم اما هرگز شاید نتوانم دیگر در شرق سفر کنم این فرصت ممکن است فقط یک بار دست دهد باید آن را غنیمت شمرد از آن ها پرسیدم شما مدیر مسافرخانه را می شناسید ؟ کجایی است؟ مرد رومانیایی جواب داد او اصلا آلمانی است ولی هندو شده و کاملا به اصول دین جدید خود پای بند است سرم را تکان دادم و ابروهایم از روی تعجب بالا رفت خانم بلژیکی که تعجب مرا دید گفت اتفاقی افتاده؟ گفتم نه ولی رفتار خیلی سرد و خشنی به عنوان مدیر مسافرخانه با من داشت خانم بلژیکی گفت بالاخره او آلمانی است و آلمانی ها کلا مردمان سرد و سخت گیری هستند به خودتت نگیر و سعی کن از سفرت لذت ببری دیدم راست می گوید آخر من اینجا نبودم که رفتار دیگران مرا خوشحال یا غمگین کند بالاخره در دنیا همه جور آدمی پیدا می شود شانه هایم را بالا انداخته و گفتم البته شما درست می گویید از آن ها خداحافظی کرده و به سمت اتاقم به راه افتادم می خواستم سر در موبایل و دنیای مجازیات بکنم روی تخت نشستم و شروع به خواندن ایمیل ها و تماشای عکس های دوستان در اینستاگرام کردم که ناگهان خانم بلژیکی را جلوی رویم دیدم به آهستگی گفت ببخشید نخواستم جلوی آن مرد اهل رومانی چیزی بگویم اما مدیر مسافرخانه کلا از زن ها خوشش نمی آید با من هم رفتار جالبی نداشت با تعجب گفتم واقعا؟ چقدر عجیب و او جواب داد بله واقعا عجیب است شب بخیر گفت و رفت و مرا در سوالات بی پایانی که چرا یک مرد آلمانی نباید از زن ها خوشش بیاید تنها گذاشت باید این نکته را یادآور شوم که من اصلا از وجود مرکز یوگا و مدیتیشن که در آرووله بود خبر نداشتم وقتی سال ها پیش به پوندیچری آمده بودم در ساحل کاری کال Karaikal Beach که بسیار زیباست اطاق کوچکی اجاره کرده بودم و می خواستم فقط شهر فرانسوی را ببینم که البته هم دیدم اما این بار از وجود این مکان نیز مطلع شدم و پی به این نکته بردم که هر دیدار حتی به مکانی که قبلا شما تجربه سفر به آنجا را داشته اید می تواند یک آغاز و یک در عین حال یک مکاشفه جدید نیز باشد دیدم از این دنیای مجازی جز کسالت چیز دیگری در نمی آید پس سرم را روی بالش گذاشته و خوابیدم.