مرگ برای زنی که «خِرَد مذهب او بود»
آیا مرگ روشنفکر با مرگ یک فرد عادی متفاوت است؟ وقتی مرگ، سرنوشت انکار ناپذیر هستی انسانی است و ما تنها در تجربه مرگ به معنای واقعی کلمه با «عدالت» روبرو می شویم، چه تفاوتی در این تجربه واحد، بین آنکه از فرا رسیدن مرگ زودهنگام خود آگاه است وآنکه مرگ بر او حادث می شود، وجود دارد؟ آیا داستان پیچیده اما بی کم و کاست مرگ؛ برای همه انسانها داستانی تکراری است یا تفاوتهایی هم در این مواجهه انسانی وجود دارد که می شود به آن اندیشید؟ کتاب «سوزان سانتاگ در جدال با مرگ» نوشته پسرش دیوید ریف؛ روایتی از مواجهه این روشنفکر برجسته آمریکایی با مرگ است.
نوشتههای مرتبط
سانتاگ که کتاب را «سترگ ترین چیزها» می داند؛ خود نویسنده ۱۷ کتاب است که آثارش تا کنون به ۳۲ زبان زنده دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است. شهرت سانتاگ تنها به تالیفاتش محدود نیست. او دلمشغول حقوق بشر هم بوده است؛ از مخالفان سرسخت جنگ ویتنام و فعال سیاسیای که سیاستهای جهانی ایالات متحده آمریکا را به چالش می کشید. سانتاگ در ۴۳ سالگی و در سال ۱۹۷۵ به سرطان بدخیم سینه مبتلا شد. پزشکان شانس زنده ماندن او را یک به چهار و تنها برای پنج سال عمر بیشتر تشخیص دادند. مضمون کتاب دیوید ریف واکنش سانتاگ به همین بیماری لاعلاج است.
می گوید: «دلم می خواهد در برابر مرگ سنگری بسازم.» می ایستد و برای زنده ماندن تلاش می کند. نه زنده ماندنی که تنها روزها را به شب رساندن، باشد. بلکه زنده ماندنی که محصول آن ادامه راه اندیشیدن و نوشتن است. سانتاگ زنی که «خرد مذهب او بود» با زندگی در قلمرو بیماری، همچنان به راه اندیشه خود می رود. بیماری را به عنوان یک حقیقت و نه یک تقدیر می پذیرد و با انجام عمل جراحی گسترده و شیمی درمانی، به طرز باورنکردنی از خطر مرگ می رهد.
سوزان سانتاگ علیه جنگ بوسنی و محاصره سارایوو می شورد و خواستار دخالت جدی اروپائیان و نیز آمریکا برای توقف محاصره سارایوو و تجاوز صربها می شود. در همین حین، باردیگر سرطان به سراغ او می آید. سرطان رحم. این بار هم با اتکا به روحیه جنگنده و معترض خود، راه درمان را برمی گزیند و از پس بیماری برمی آید. اما گویا این جریان تمامی ندارد تا اینکه در سال ۲۰۰۴ به سرطان سوم یعنی سرطان حاد خون دچار می شود. او که معتقد است «ما همان جور می میریم که زندگی می کنیم» این بار هم سرسخت و مبارز، زندگی می کند و راه نبرد با بیماری را در پیش می گیرد. زمانی به یکی از دوستانش گفته بود: «می خواهد تا آنجا که ممکن است زندگی کند.»
بقا هدف او بود و از لحظه تشخیص بیماری تا دم مرگ این هدف برایش تغییری نکرد. دو کتاب «بیماری همچون استعاره» و «ایدز و استعاره هایش» محصول تحقیقات فردی او درباره بیماری و نسبت آن با علم روز است. او ترجیح می داد در تلاش بمیرد و از بودن، لذت می برد؛ به همین سادگی و صراحت.
پسرش، دیوید ریف که خود نیز نویسنده ادبیات غیرداستانی و تحلیلگر سیاسی است؛ آگاهانه دست به روزنگاری جدال با مرگ مادرش نزده و تنها تلاش کرده پس از مرگ او و با یادآوری آنچه گذشته؛ گزارشی از واپسین روزهای زندگی مادرش را باز گوید. او در این کتاب، تلاش کرده نشان دهد که سانتاگ چگونه نبودن را غیرقابل تصور می داند و فقط به قدم بعدی فکر می کند.
عنوان اصلی کتاب ریف «شنا در دریای مرگ» است؛ گزارشی از نگاه سانتاگ به بیماری و اعتقاد او به اراده انسانی و برگزیدن راه مبارزه با سرطان. مبارزه ای امیدوارانه و سرسخت که آینده در آن همه چیز بود، زیستن همه چیز بود و برگشت به کار، همه چیز.
به رغم آنکه پزشکان متخصص و علم پزشکی امیدی به ادامه زندگی او حتی برای چند سال بیشتر هم نداشتند او مرگ را باور نمی کند و با نوشتن و ادامه کارش به مدت سی سال به این مبارزه ادامه می دهد.
دیوید ریف در این کتاب تصویری شفاف و خواندنی از تصمیم برای زندگی زنی جسور ارائه می کند. داستان امید آدمی برای ادامه حیات و فائق آمدن بر نا امیدی.
فرزانه قوجلو مترجم کتاب؛ در تمام طول روایت، ترجمه ای خواندنی و یکدست دارد و این یکدستی و روانی ترجمه، دلیل خوبی برای لذت بردن از این روایت شگفت آور است. کتاب را نشر نگاه در ۱۴۹ صفحه منتشر کرده که در مردادماه سال گذشته به چاپ چهارم رسیده است.