انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اختلال غذایی

من با یک اختلال غذایی زندگی می‌کنم و قرنطینه آن را سخت‌تر کرده است. آرام آرام یک سیستم حمایتی برای خودم سر هم بندی کردم امّا قرنطینگی برایم یک بیماری که در تنهایی و عزلت رشد می‌کند، به بار آورد.

سام دالینگ برگردان آذر اصغریان دهکردی

 

هر روز بعد از هر وعده‌ی غذایی احساس  سیری می‌کردم. از خودم متنفر بودم، احساس چاقی و پرخوری می‌کردم، احساس پوچی و شکست عذابم می‌داد.

اغلب با این حس سر و کله می‌زنم تا بگذرد، تجربه به من ثابت کرده که این نیز می‌گذرد. با وجود  چالش و گفتگوی درونی، فوراً چاق نشدم و ارزش من بسته به بشقاب آخر غذایم نیست. امّا گاه در تلاشی بی‌ثمر برای کنار آمدن با شرایطی که در آن گرفتار شده بودم، تسلیم اختلال غذایی شدم.

در یک چشم به هم زدن، مریضی احساس نا به جای تحت کنترل بودن به من داد. احساسی که توهمی بیش نبود چون اصلاً تحت کنترل نبودم – من تحت فرمان و اراده‌ی چیزی بودم که از آن متنفر بودم. چیزی که به سلامتی‌ام خدشه وارد می‌کرد. چیزی که هیچ گاه وعده‌ی دروغین شادمانی را برآورده نکرد. چرا از آن دست نمی‌کشم؟ سؤالی منطقی است امّا این طوری به جواب نمی‌رسم.

قرنطینگی فشار زیادی بر افراد مبتلا به اختلال غذایی وارد کرده است. جای تعجب نیست. قرنطینگی زمینه ساز این بیماری است. تنهایی و بریدن از جامعه همین بلا را سر آدم می‌آورد. سیستم حمایتی که سال‌ها به زحمت سر هم بندی کردم یک شبه نابود شد.

درمانم و جلسات دوازده مرحله‌ای که در آن شرکت کردم- جلسات سازمان الکلی‌های گمنام برای افرادی که شرابخواری می‌کنند، پاکسازی می‌کنند و خود را محدود می‌کنند – به صورت آنلاین دنبال شد. این جلسات به طور موقت مشکلم را حل کرد امّا این پدیده‌ی نوظهور به سرعت رنگ باخت. از شرکت در جلسات دست کشیدم و در نهایت آن را رها کردم. راه‌های رهایی هر کدام به نحوی کنار گذاشته شد. عمده‌ی روند درمانم بر تغییر توجه از آنچه در بشقابم بود به لذت بردن از زمان صرف غذا معطوف شد:

موقعیت اجتماعی

امّا دیری نپایید که دوباره غذا در کانون توجه قرار گرفت. حرکت به سمت سوپرمارکت استرس‌زا شد و اضطراب فلج کننده‌ام برگشت و با حرکت از اتاقی به اتاق دیگر در یک چرخه‌ی دوازده ساعته بدتر هم شد. عادات قدیمی داشتند رو می‌شدند- این تلاشی بود برای رسیدن به قطعیتی در جهانی با دور تسلسل- اصلاً نمی‌خواستم بمیرم امّا از طرفی هم نمی‌خواستم زنده بمانم. من به شدت آدم خوش شانسی هستم در کاری که از راه دور ادامه یافت. من آدمی درونگرا هستم پس مشکلی با شروع آن نداشتم، امّا دریافتم در جمع مردمانی که می‌شناسم و بدانها اعتماد دارم رشد می‌کنم.

احتمالاً به ذهنیتی از من رسیدید، مشکلی نیست من هم بودم ذهنیتی از شما می‌ساختم.

شاید تعجب کنید که بفهمید من مردی سی و دو ساله با قدی شش فوت و دو اینچ هستم. تاریخچه‌ی من با غذا طولانی و پیچیده است. جا لباسی‌ام پر از لباس‌هایی در شکل و اندازه‌ی مختلف بود، شلوارهایی با دور کمرهای گل گشادتر. امّا به ندرت کسی متوجه اختلال غذایی من می‌شود، که خوب نکته‌ی مهمی است.

بیماری روانی، اختلالی درونی است. اختلال غذایی اغلب و نه همیشه به صورت فیزیکی نمود می‌یابد. سه سال قبل وقتی که در نهایت تسلیم درمانی مناسب شدم خیلی چاق بودم. گرچه، ذهنم درگیر و قلبم شکسته بود. ماه اول اقامتم در اقامتگاه مراقبتی، به قدری خسته بودم که حتی برای یک پرسه‌ی کوتاه هم اجازه نداشتم. سال‌ها شکنجه و تنبیه روحی و جسمی که خودم عاملش بودم مرا از پا در آورد، در بیشتر جلسات گروهی چرت می‌زدم که همین امر باعث خنده و شادی بقیه‌ی بیماران می‌شد.

اختلال غذایی من قابل رؤیت نبود امّا مرا محکم در چنگال خود اسیر کرده بود و اجازه‌ی رها شدن به من نمی‌داد. حتی به من نهیب می‌زد که بر بیماریم غلبه نکنم. حتی می‌گفت که باید سخت‌تر تلاش کنم.

اغلب از من می‌پرسند آیا به عنوان یک مرد کنار آمدن با اختلال غذایی کار سختی است؟ خیر، چنین نیست. شاید متفاوت باشد امّا چندان هم دردناک نیست. اوایل در برابر تشخیص و درمان مقاومت می‌کردم و قاطعانه اذعان می‌داشتم که اختلال غذایی تأثیری روی مردان ندارد. امّا انکار بخشی از بیماریم بود:

” چشم آقای دکتر دستورات شما اجرا خواهد شد، امّا من با بقیه فرق دارم …” فردی با اختلال غذایی همیشه بهانه‌ای برای تداوم کارش دارد. فکر می‌کنم اختلال غذایی بیش از حد تصور در بین مردان شایع است، کافی است دوری در سالن‌های ورزشی بزنید.

از آنجایی که افرادی با اختلالات غذایی با شرایط اجتماع سازگار نیستند، برچسب‌های زیادی از جمله بی‌اشتها، جوع بقر یا وسواسی به آنها می‌چسبانند. افراد بی اشتها معمولاً ترس فلج کننده‌ای از چاق شدن یا بولیمیا دارند و معتقدند که اضافه وزن دارند. گرچه، تعدادشان زیاد نیست امّا مجبور نیستند تا حد کشنده‌ای کاهش وزن پیدا کنند. افرادی با بولیمیا خودشان را مریض می‌کنند و به ورزش یا داروهای ملین پناه می‌برند.

گونه های مختلفی دارد. کسی را نمی‌شناسم که دقیقاً در یک مجموعه قرار بگیرد یا در زیر مجموعه‌ای دیگر. آنها بسیار سرسخت هستند و به کندی فرمشان را تغییر می‌دهند. در وهله‌ی اول، در حالی که هر کسی حق انتخاب دارد امّا رفتارها به سرعت اجباری می‌شوند. رفتارهایی که فاصله گرفتن از آن غیر ممکن می‌شود گرچه، مشارکت این حس را القا می‌کند که هیچ اختیاری در کار نیست.

دوم این که، آنها ریشه دارتر از ترس از اضافه وزن و چاقی هستند. پنج ساعت گروه درمانی در روز در کنار سایر معتادان – معتاد به الکل، مواد مخدر، سکس، قمار- مرا متحول کرد. اختلال غذایی من با یأس و ناامیدی همراه بود، جهانم زیر و رو شد به نقطه‌ای رسیدم که افسارش را به دست گرفتم.

حال دیگر، اغلب حس می‌کنم کارم را به درستی پیش می‌برم و از خیلی جهات هم درست است: بسیار حائز اهمیت است که پیروزی‌های کوچک را هم در نظر بگیریم. امّا آیا من کاملاً “بهبود پیدا کردم”؟ در واقع، خیر و باید آن را بپذیرم. کشمکش‌هایم مخفیانه نیستند. انتخاب خودم بوده که می‌خواستم آشکار شود البته برای همگان صادق نیست ولی برای من آسان‌ترین کار بود. سعی کردم دورش خط بکشم، خودم خواستم زیرا فهمیدم نمی‌توانم در این بازی برنده شوم؛ تنها پیروز میدان این بیماری بود. این اصلاً بازی نبود و دیگر نمی‌خواستم بدان ادامه دهم.