داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
فرد مازوخیست به تقلید از زاخر-مازوخ، البته به شکلی بیشک ملایمتر، تلاش میکند تجربه زیستی خود را به یک روایت تبدیل کند که خود آن را کنترل میکند، و یا شاید بهتر باشد بگوییم سعی میکند در روند زندگی روزمره خود لحظاتی از روایتی داستانی را که خود سناریو آن را نوشته وارد کند. او به هیچ رو یک قربانی نیست بلکه یک بازیگر و حتی شاید بتوان گفت یک دستکاریکننده است . کسی که تواانسته است شریک خود را وادار کند نقشهایی را ایفا کند که او را به لذت برسانند. او [به نوعی] به دنبال «جلاد»های خود است و باید آنها را به صورتی تربیت کند که نقشهای خود را «خوب» بازی کنند، نقشهایی که در واقع تخیلاتی هستند که او مایل است از آنها لذت ببرد. فرد مازوخیست به صورتی متناقضنما موقعیت را زیر کنترل خود دارد. همچون شخصیت سورن در «ونوس در پوست خز»، قهرمان این فیلم، واندا را متقاعد میکند که به خواسته او تن در دهد و او را کتک زده و تحقیر کند و به او خیانت کند. سورن به واندا میگوید: «من قبلا هم به شما گفتهام و تکرار کردهام درد کشیدن به دست یک زن، بیرحمی و به خصوص خیانت او برای من جذابیت خاصی دارند . و نمیتوانم چنین زنی را جز در پوست خز ببینم، این آرزوی غریب از یک زیباییشناسی ِ چیزهای زشت بیرون آمده، از روح شخصیتی چون نرون و کالبدی چون فرینه». سورن او را وادار میکند به شخصیتی تبدیل شود که همیشه برای ایفای نقشش تردید داشته اما سرانجام تسلیم خواسته معشوقش میشود.
نوشتههای مرتبط
یکی از شرکا با یک قرار میپذیرد که زیر سلطه دیگری برود. در نتیجه اراده خود او، به تعلیق در میآید، او خود را کاملا به یک سلطهگر تسلیم میکند که اعتمادی مطلق نسبت به وی دارد. اما این کار در شرایطی انجام میشود که خود او میدان همه امور محتمل در آن را تعیین کرده است. در نتیجه به صورتی متناقضنما، شخصیت «زیر سلطه» است که موقعیت را در آمیزهای از «قدرت» و «انفعال» زیر کنترل خود دارد. اوست که دستورات لازم را صادر میکند که چگونه با وی «رفتار شود» ، تحقیرهایی که میخواهد بر او وارد شوند چه باشند، مجازاتها کدام باشند… او خود انگیزهای است برای آنچه بر سرش میآید و خود روند انجام آن را کنترل میکند. ضرباتی که بر او وارد میشوند در لحظهای اتفاق میافتند که خود او خواسته و برای او نه غافلگیری وجود دارد و نه اضطراب و ترسی. در رمان الفراید جلینک، اریکا میداند که با ایجاد یک سناریوی سادو مازوخیستی که همه اجزایش را خودش تعیین کرده است، دیگری را در دستان خویش دارد. «اریکا کوهوت از عشق او استفاده میکند تا آن پسر را به ارباب خودش تبدیل کند و هراندازه این ارباب بیشتر بر او سلطه مییابد، به همان میزان نیز تبدیل به آفریدهای دستساخته خود او و مطیع او میشود[…] بدین ترتیب اوست که به برده کامل زن تبدیل میشود در حالی که گمان میکند ارباب اوست » هنر سلطه در آن است که فرد بداند تا کجا میتواند جسارت پیشرفتن داشته باشد، اینکه بتواند مرزهای تحمل فرد زیر سلطه را دورتر ببرد بدون آنکه در او رنجی ایجاد کند. تاثیرات شرم، تحقیر، و درد خنثی میشوند اما برای این کار باید وارد یک بُعد اروتیک بشوند تا به ایفای روندی برسند که در انتهایش ارگاسم قرار میگیرد».
سادومازوخیسم شرکایی را با هم جمع میکند که دوست دارند یا سلطه اِعمال کننند یا زیر سلطه قرار بگیرند، ولی این امر لزوما به زندگی عمومی آنها مربوط نمی شود بلکه [ممکن است صرفا] شامل موقعیت و صحنه خاصی بشود که به صورت مشترک طراحی کردهاند. یک چار چوب اخلاقی مرزهای کُنش «ارباب» و محدودهای رنج و درد فرد «زیر سلطه» را مشخص میکند. شبانههای سادومازوخیستی به گونهای که مشارکتکنندگان در آنها توصیف کردهاند ، به کنشگران اجازه میدهند در تجربه خود زیر نگاه دیگران پیش بروند و احساس کنند که «نگاه خوبی» به رفتار آنها میشود. یک مهندس ۳۷ ساله توضیح میدهد اینکه احساس میکند او را مشاهده میکنند به او این احساس را میدهد که « چیزی بسیار قدرتمند در حال اتفاق افتادن است و همین به آدم امکان میدهد که در درد کشیدن جلوتر برود»، اگر در چنین رابطهای قرار بر درد کشیدن باشد باید این کار بر اساس سازوکارهای دقیقی انجام بگیرد که مازوخیستها بر آن احاطه دارند ولو آنکه به نظر بیاید «قربانی» زیر سلطه مطلق «ارباب» است. درد نوعی مبادله رمزآمیز میان دوستداران این روشها ایجاد میکند، نوعی هدیه به دیگری از طریق احساس پیوستن به آن از خلال بدنش.
روشن است که هیچ چیز کاملا از پیش تعیین نمیشود. بنابراین برخی دچار این هوس میشوند که بدون هیچ محدودهای خود را به دست اعتمادی که به شریک خود دارند بسپارند. در این حالت تسلیم آنها ایجاب میکند که نسبت به جهت رفتاری که شریک پیش میگیرد، ناآگاه باشند. یک فرد «زیر سلطه» میگوید: « در این حالت هر کنترلی بر شرایط را از دست میدهم، همه معیارهایم از دست میروند و خودم را صرفا و تماما تسلیم لذت خویش میکنم، و برای لذت خویش. در این لحظات او میتواند هرکاری بکند. دیگر محدودهای وجود ندارد. بدن و ذهن من به او تعلق دارند. درد به امری حاشیهای تبدیل میشود، اما همان درد است که به این سراشیبی امکان میدهد. در این زمان هر چیزی ممکن است». یک زن می گوید: «من مرزی را تعیین کردم چون فکر میکردم نمیتوانم درد را تحمل کنم اما بعدا از این کار خود پشیمان شدم. امروز میدانم که [سلطهگر] تنها کسی است که باید مرزهای خودش را تعیین کند، این برای من بسیار ترسناک است، اما برایم هیجان زیادی هم دارد. بعد از آنکه این کار انجام میشود، بعضی از وقتها خیلی به خودم افتخار میکنم که توانستهام مرزها را پشت سر بگذارم. البته روشن است که او مرا کاملا میشناسد و چنین چیزی در نخستین گام ها ممکن نیست». هر صحه مازوخیستی ممکن است دستخوش افراط شود. اما برای آنکه این دیار همه منابع اروتیک خود را حفظ کند، اعتماد ضروری است. البته همیشه ممکن است انحرافی به وجود بیاید زیرا هر قراری هم در میان باشد، ممکن است زیر پا گذاشته شود.
ادامه دارد …