بدن یکی از اولین دریچههای ورود انسان به شناخت جهان و دنیای پیرامون است. انسان موجودیت مادی خود را با بدن تعریف میکند. زمانی که عضو یا بخشی از این کلیت یکپارچه دچار آسیب یا نقصان میشود، کلیت بدن به صورت پررنگتری مورد توجه قرار میگیرد. «بدنم را گم کردهام» عنوان انیمیشنی است که توسط «جرمی کلاپن»۱ ساخته شده است. این فیلم محصول ۲۰۱۹ فرانسه است و به خوبی توانست تحسین منتقدین و علاقهمندان به انیمیشن را جلب کند. این انیمیشن روایت رابطهی از دست رفتهی یک دست است که از بدن خود جدا افتاده. این دست که منشأ دریافت خاطرات حسی فرد است، گویا تمامیت وجود فرد را با خود برداشته و رابطهی کل و جزء را برعکس نموده است به صورتی که به نظر میرسد این دست با تمامی کوچکی خود نسبت به کلیت بدن، روح، خاطرات و زندگی را با خود برداشته و برده است و مخاطب در برابر این پرسش قرار میگیرد که بدن این دست و در واقع شخصیت اصلی ماجرا، بدون این دست چه میکند و چه حالی دارد؟
نوشتههای مرتبط
کلاپن فیلمنامهی این فیلم را به همراه گیوم لوران۲ نوشت. در واقع فیلمنامه بر اساس رمانی با عنوان «دست خوشحال» که قبلاً توسط خود لوران منتشر شده بود، نوشته شد. آنچه در نظر اول مشخصهی بارز این فیلمنامه است، شکل دادن به شخصیتی است که با شخصیتهای معمول و مورد انتظار فرق دارد. فیلم، روایتی از زاویهی دید دستی قطع شده است که به دنبال بدن خود میگردد. قطعهی جدا شده از بدن، برخلاف انتظار بیننده، جان دارد و بیشتر تداعی کنندهی شکلی جانوری است تا انسانی. در مفهوم افلاطونی کالوس کاگاتوس نیز این بدن زیبا و سالم است که عقل و خرد و هوشمندی را به همراه خود دارد و بیماری و پیری و نقص عضو همه میتوانند آثاری از نفوذ شیطانی به حساب بیایند و در چنین صورتی همزادپنداری با چنین بدنی به مراتب سخت و سختتر خواهد بود، چه برسد به همزادپنداری با عضوی قطع شده از آن بدن. اتخاذ رویکرد رئالیستی در طراحی این انیمیشن، این گمان را تقویت میکند که همزادپنداری با این موجود، امری غیرممکن است اما در حقیقت، موفقیت کلاپن در معکوس نمودن این موقعیت است. او موفق میشود تا از شخصیتی ناقص و بدون اجزاء صورت، حس همزادپنداری مخاطب را برانگیزد و مخاطب را در جستجوی این دست قطع شده برای یافتن بدن خود، با او همراه کند.
بر اساس آموزههای ارسطویی آنچه بدن را از جسد جدا میکند حرکت است. و حال اگر این حرکت در قطعهای جدا شده از بدن باقی بماند چه؟ این قطعه دست با آگاهی از رعبانگیز بودن خود، به صورت مخفیانه از خیابانی به خیابان دیگر عبور میکند و مشکلات بسیاری را پشت سر میگذارد و هنگامی که کمی به آسایش میرسد، مخاطب نیز با او نفس راحتی میکشد. این دست فاقد حس بینایی، شنوایی، چشایی و بویایی است. اما به اعتقاد هوسرل حس لامسه از تمامی حواس دیگر مهمتر است. چرا که انسان را بدون واسطه در رابطه با جهان قرار میدهد. کلاپن نیز در انیمیشن خود به خوبی از این امر آگاه است که این دست قطع شده، بدون واسطهی بدن در این جهان قرار گرفته است و تنها به واسطهی حس لامسهی و خاطرات لامسهای خود باید مسیر خود را بیابد.
آنچه در عنوان این فیلم در نظر اول توجه را به خود جلب میکند، معکوس نمودن رابطهی کل با جزء است. یعنی انسان ابتدا بدن خود را به صورت یک کلیت در نظر میگیرد و بعد به سراغ اجزاء میرود. همچنین در صورت از دست دادن عضوی از بدن، این بدن است که روح به همراه آن میماند و عضو حواس و کارکرد خود را از دست میدهد. یعنی در عرف میگوییم که « او عضوی از بدنش را از دست داد» اما در عنوان این فیلم این رابطه برعکس شده است. و این عضو است که بدن خود را از دست داده است. دست به عنوان شخصیتی کامل در نظر گرفته میشود و به دنبال بدنی است که گویا دیگر در جستجوی دست خود نیست و از آن رها شده است. در این روایت این شبهه ایجاد میشود که شاید بدن شخصیت ماجرا که نائوفل نام دارد، روح خود را از دست داده باشد و روح به همراه قطعهی کوچکتر بدن مانده باشد. این دست است که حامل تمامی خاطرات لامسهای است و این خاطرات به همراه دست مانده و همین خاطرات است که دست را زنده نگه داشتهاند. کلاپن در زمینهی انتخاب شخصیتهای داستانی خود میگوید: «من گرایش به شخصیتهایی دارم که در جهان، در جای خود قرار ندارند و من اغلب این شکاف را از طریق روش بصری به تفسیر درمیآورم. اما سعی میکنم بُعد جهانشمولتری را از طریق چنین کندوکاوی آشکار نمایم. در حقیقت، عقیده دارم که این شکاف نقطهی آغازین بسیاری از داستانهاست. اگر قهرمان سر جای خود قرار داشته باشد، دیگر دلیلی برای حرکت و بیرون آمدن از موقعیت فعلی نخواهد داشت. در رابطه با نقش خود برای رسیدن به هدف سوالی نخواهد داشت و در نتیجه ماجرایی هم شکل نخواهد گرفت!».
این انیمیشن برای بزرگسالان ساخته شده و برای تحقق آن از تلفیق دو تکنیک دو بعدی و سه بعدی استفاده شده است. شاید بتوان گفت که این انیمیشن رئالیستی یک فیلم شاعرانه نیز هست. داستان فیلم حول محور عشق نائوفل و گابریل شکل میگیرد و مخاطب به صورت موازی با خاطرات دست که در صحنههای سیاه و سفید نمایش داده میشوند، آشنا میشود. موسیقی فیلم نیز که توسط دن لوی ساخته شده، در شکل دادن به احساسات مخاطب بیتاثیر نیست. موسیقی ترکیبی از غم، رمزآلودگی و تعلیق است. وجود تمامی این جنبهها در فیلم باعث شده است تا این انیمیشن به یک اثر متفاوت تبدیل شود. چیزی که به گفتهی خود کلاپن قبل از ساخت، مورد تردید بسیاری از افراد بود و کسی قبول نمیکرد که او بتواند چنین سوژهای را به انیمیشنی موفق تبدیل و کارگردان فیلم را موفق به دریافت جوایزی از قبیل کن ۲۰۱۹، انسی ۲۰۱۹ کند.
در نهایت میتوان افزود که روایت فیلم با پایانی نسبتاً باز و تفکر برانگیز به پایان میرسد. اینکه سرنوشت دست چه شد؟ اینکه بدن بدون دست چگونه به حیات خود ادامه میدهد؟ شاید سرنوشت رابطهی از هم گسیختهی نائوفل و گابریل روایتگر همان رابطهی دست قطع شده و بدن باشد. رابطهای که تخریب شده و بازسازی آن غیرممکن به نظر میرسد.
منابع:
AFCAE: ASSOCIATION FRANCAISE des CINÉMA ART & ESSAI
درسگفتارهای کارگاه نظری بدن دکتر فکوهی