پرداختن و سخن گفتن از هنرمندانی که دیگر در حیات مادی نیستند، شاید آنقدرها هم کار بیهوده ای نباشد. هر چند مایه ی دریغ است که زندگان را آنچنان که باید تکریم نمی کنیم… اما این کار، یعنی گرامی داشت یاد بزرگان ـ به ویژه درباره ی هنرمندان ـ پس از حیات، بیشتر به کارِ زندگان می آید، چرا که نشان می دهد تا چه اندازه هنر منزلت دارد، و چگونه حتی بدون وجود مادی خالق خود نیز زنده و با طراوت و برانگیزاننده بر جای می ماند. ابراهیم منصفی یکی از افرادی است که هنوز سالها پس از رفتن، عطر کلام و ترانه هایش جان مخاطب را متاثر می کند. زندگی انسان های بزرگ همیشه دو روی بسیار متفاوت دارد: یکی شخصیت هنری و اجتماعی آنان، و دیگری روزگار فردی و زندگی شخصی شان. در این نوشتار ما تنها از زاویه ی موسیقی و هنر منصفی را نگاه می کنیم؛ اویی که مانند تمامی ما یک انسان بود و مانند تمامی ما تلخی و شیرینی های حیات، خانواده، جامعه و عشق را زندگی کرده بود.
ابراهیم منصفی در سال ۱۳۲۴، از پدری از اهالی میناب و مادری با اصالت صحرا باغی (یکی از شهرهای واقع در استان فارس)، در بندرعباس متولد می شود. او دوران کودکی و جوانی خود را در همین شهر ساحلی می گذراند و قوتِ ریشه های هنر را با فعالیت هایی در زمینه ی نمایش، تعزیه خوانی و آواز خواندن در جان خود باز میابد. او خواندن را دوست دارد و عشق ناپایدار مادر به پدر را نیز از سحر همین آواز می داند. شاعری پیشه می کند و می نویسد و شعرهای او در مجلات مختلف به چاپ می رسد. او فعالیت هایی نیز در زمینه ی سینما دارد، که از مهم ترین آنها می توان به نوشتن فیلمنامه ی فیلم نهنگ به کارگردانی حسن بنی هاشمی و بازی های درخشان در چند فیلم دیگر اشاره کرد. استاد منصفی، نیمای هرمزگان نامیده می شود، چرا که او جزو نخستین شاعران هرمزگانی است که با گویش بندری، شعر نو و آزاد می سراید. اما حیات هنرمند، حیات روزمره ای نیست و منصفی نیز از این قاعده مستثنی نمی شود و زحمت معیشت همواره و در تمام راهِ زندگی، او را می خراشد. او در جوانی دل می بازد، چنان دلباختنی که تا گامِ آخرِ حیات با او می ماند و گاه او را سرشار و گاه اندوهگین می کند و در تمام شعرها و نغمه هایش تصویر این دلباختگی منعکس می شود. اما باز هم امان از این روزگارِ دشوار که او را در فرودهایی می اندازد که به سختی در آنها دوام می آورد. فرزندش بنیامین که به گفتِ خودش «انسانکی بعید و زیباست » را در کودکی از دست می دهد و این غم در کنار دیگر تلخی ها او را برای باقی عمر وفادارانه همراهی می کند. روزگار چنان بی رحمانه با او شقاوت می ورزد که همه ی جهان در نظرش بیهوده است و به این جا می رسد که نا امید و تسلیم می گوید «تمام حرفها بیهوده بود، من، زندگی، امروز، فردا و عشق، در قاموس روزگار بیهوده بودیم. ..». با تخلص «رامی» شعر می نویسد و ترانه های بسیاری را با گویش محلی می سراید و بر پایه ی موسیقی بومی و دیگر موسیقی هایی که می شناسد، آنها را آهنگین و موزون، با ساز گیتار می نوازد.او ترانه های بسیاری دارد که در آنها مضامین بسیار ویژه و عمیقی به شعر و آهنگ سروده شده اند. منصفی اما بسیار آزرده جان است و در نخستین روز تابستان ۱۳۷۶ جامه ی درد را آگاهانه از تن می کَنَد، در حالی که شعرها و موسیقی اش همچنان به قوت پیش زنده می مانند. او در آرامگاه ِ باغو دربندرعباس به خاک سپارده می شود. دردهای آدمی را هیچ توجیهی نیست و آدمی بدون تردید همواره شایسته ی شادی و آرامش و احترام است اما شاید اگر منصفی در زمانه ای قدرشناس می زیست اینهمه حسرت و درد را نمی توانست در لباس شعر و موسیقی در هم ببافد. شاید منصفی در همین ۵۲ سال می بایست اینهمه رنج می کشید، باید محرومیت های روزگار را می زیست، تا همین چند کلام و ترانه را برای ما به جای بگذارد. زایش کلمه و زاییدن شعر و ترانه ساختن کار دشواری است، گاه قیمت به دنیا آمدن آن را با جان باید داد؛ و تقدیر منصفی چنین بود. پذیرش این واقعیت هر چند تلخ اما گریز ناپذیر است، و این همان چیزی است که تولستوی در شناخت فلسفه ی هنر به آن اشاره می کند و رنج آدمی را سرچشمه ی ذوق هنری و شناخت زیبایی او می داند. او فرهنگ بومی خود را بسیار خوب می شناخت و آن را به زیباترین و آهنگین ترین شکل در ترانه ها و سروده هایش نشان می داد. متنی بسیار قوی، مضامینی بدیع با واژگانی تازه دارد که بخش اجتماعی و فردی او، هر دو را در خود بازمی تاباند.
نوشتههای مرتبط
در زمان حیات منصفی، در سال ۱۳۴۳ نخستین مجموعه شعرهای او به نام کتاب مروارید چاپ می شود اما باقی آثارش پس از وفات ایشان در سال ۱۳۷۸ و ۱۳۸۲ به ترتیب در قالب دو مجموعه شعر دیگر به نام های کتاب رنج ترانه ها، و گفته های ناگفته به طبع می رسد. دو آلبوم موسیقی نیز از ترانه ها و سروده های منصفی در کشور سوئد منتشر می شود. آلبوم «ترانه های جنوب» سهیل نفیسی و آلبوم «روزونِ رفته» ناصر منتظری نیز بازسازی سروده ها منصفی است که در سالهای اخیر در ایران منتشر شده است و آلبوم «ترانه های جنوب» در سال انتشارش، به عنوان پرفروشترین آلبوم ایران معرفی شد.
در تحلیل آثارِ ماندگار رامی، ترانه ها و شعرهای او نخستین معیار هستند. همانطور که گفتیم، او با وجود دشواری های بسیار زیاد چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی، با ذوق هنری بسیار در جهانِ موسیقی و شعر به پیش می رود. در شعرهایش، فرم را دگرگون می کند، و با وجود اِشراف و توانایی در سرودن شعر در قالب فرم های کلاسیک، مانند رباعی در ادبیات پارسی، از آن می گریزد و بیان شخصی خود را با الهام از سروده های نیما، پیش می برد. این کار نه تنها نیاز به دانش و سواد ادبی بسیار دارد، بلکه ذوق و شیدایی خاصی را نیز طلب می کند، که نوشته های منصفی نشان می دهد او این هر دو را، به کمال داشته است. در سیر تاریخ ادبیات شکستن عادت ها و مرسومات، همواره حرکت بسیار دشوار اما ناگزیری است و منصفی یکی از آغازگران شعر نو در منطقه ی هرمزگان است. اما شکستن قالب ها، بدون نگاه داشتن نطفه ی هویتی یعنی دور شدن از اصل و ریشه، و رامیِ عاشق این را خوب می داند. بسیاری از ترانه نوشت هایِ منصفی، با گویش بندری سروده شده اند و همین امر، یعنی حفظ گویش بومی در نگاشتن شعرها، هویت او را متمایز می کند. او شعرهای بسیار نغز و زیبایی نیز دارد که گویش آنها هرمزگانی نیست اما به کارگیری گویش بومی در شعرها، به او هویتی فردی و در عین حال ملی می بخشد. او، نه فقط در فرهنگ هرمزگان، بلکه در تاریخ ادبیات پارسی نیز منحصر بفرد است. در شعر منصفی ما نه تنها با استعاره ها و ظرافت های زبان پارسی مواجه هستیم، بلکه غنای مفهومی و زیبایی ضربآهنگی گویش بومی را نیز در آن لمس می کنیم. این جا همان جایی است که مفاهیم تبدیل به نماد می شوند و نمادها ارزش ملی و هویتی پیدا می کنند و ارزش گذاری آنها در زمینه ای به غیر از هنر و زیبایی شناسی معنا می شود. سرزمین شاعر همان سرزمین طور است، سرزمین توتم های شکسته و راستین شده. جایی که یک گونه ی شعری به نمادی از هویت و انسجام قومی بدل می شود. منصفی در داستان نویسی هم دستی دارد. چارچوب نگارشی داستان های او بسیار واقعی و زنده است و در بخش هایی به روشنی، روای معضلات اجتماعی است؛ مثلا از رویارویی دونسل و خانواده می نویسد. راوی داستان های او، معمولا دانا است، اما تسلیم محض، و به خوبی نشان داده می شود که او چقدر به شرایط حضور خود، آگاه است و بر حیات خود و دشواری هایش اشراف دارد.
در کنار تمام این ها، که شامل شعر و موسیقی و داستان نویسی و فیلمنامه نویسی و بازیگری می شود، منصفی دستی هم بر صورتگری دارد. او به واقع هنرمندی تمام عیار است. جهان درونی او بسیار عمیق، اما تنها و درمانده است اما آنچه می گوید و می سراید، از تمامی جان او و به ناب ترین شکل تراوش می کند، و شاید به همین خاطر تمام سروده ها و گفته هایش صمیمانه به دل می نشیند و همانطور که علی صمد پور می گوید «رامی می چسبد، چون شرف آدم بودن را در ناخودآگاه خود داشت، تقصیر خودش هم نبود»… او همزمان که شعرهایی «فاخر و با زبانی پالوده و درخور» و در عین حال «شفاف» می گوید، در اندوهی بی پایان از بی پناهی و دشواری روزگار غرق می شود. او جهانی در درون خود دارد که همواره می کوشد و می کوشد تا آن را برای اطرافیانش تعریف و ترسیم کند. دیوارهای جهانش را به قلم بنگارد، به شعر بسراید، صورت زنان جهان اش را با مداد طرح بزند و دنیای خیالش را به داستان بنویسد و گاه خود برای فهمیده شدن، نقش بازی کند، اما باز هم به هر زبانی که می گوید فهمیده نمی شود. دریغ که گوش روزگار کر است و هر چقدر رامی جهان خود را به شیوه های مختلف باز می گوید، جز اندکی او را نمی شنوند؛ گویا تواتر صدا و دستان او با جهانیان اطرافش فرق می کند و در زمان حیات اندک شنیده می شود. البته نباید همه ی تلخی ها را به گردن اطرافیان و انسان ها انداخت، واقعیت این است که از نظر اجتماعی، دوران جوانی و شکوفاییِ منصفی، مصادف است با زمانه ای که زمانه ی نجات و حمایت از هنر نیست. جنگ و روزگار تلخ آن دوران تنها حفظ جان و غم نان را در اولویت قرار می دهد، و خلاصه دنیای نامتعارفِ پیرامون و بسیاری چیزهای دیگر، بستری از تنهایی و عزلت فردی و اجتماعی برای او فراهم می کند و او را همواره در فرودهای بس تند و تلخ رها می کند.
ابراهیم منصفی علاوه بر موسیقی و گویش غنی موسیقایی هرمزگان، موسیقی دو فرهنگ بزرگ دیگر را نیز به خوبی می شناسد، یکی هند و دیگری موسیقی اسپانیا. این هر دو در کنار شناخت او از ادبیات و موسیقی ایرانی، ثمره ی تازه ای می دهد. او برای همراهی ترانه هایش از نی جفتی و سازهای محلی استفاده نمی کند، و الزاما از ریتم های هرمزگانی و ملودی های محلی الهام نمی گیرد، اما موسیقی او هنوز هرمزگانی باقی می ماند. ابزار کار او، یعنی ساز و نغمه و ضربآهنگش تغییر می کند، ولی جان کلام اش ریشه در عمیق ترین و اصیل ترین نغمه ها دارد. هر چند گیتار به دست می گیرد؛ سازی غیر بومی و حتی بیگانه و دور از سنت های موسیقایی منطقه، اما باز هم این موضوع باعث نمی شود که هویت بومی موسیقی او مخدوش بشود. او تنها ابزار کارش را عوض می کند، اما کلام و موسیقی او همان اصالت بکر و تازه ی بومی را در خود نگاه می دارد. صدای گیتارش چنان در ریتم های ملهم از ریتم های بومی و ملودی های متاثر از موسیقی هرمزگان حل می شود، که به واقع صدای بیگانه ای به نظر نمی رسد و بنابراین رامی موفق می شود بدون استفاده از ابزار مرسوم، بدون استفاده از قالب های رایج، برای نواختن یا سرودن، خودش باشد، ابراهیم منصفی باشد. در موسیقی هرمزگان ریتم و ملودی، دو عنصر سازنده ی موسیقی، شاخصه های بسیار منحصر بفرد و ویژه ای دارند. نخستین و مهم ترین ویژگی آن چیزی است که من به عنوان هارمونی ریتمیک از آن یاد می کنم، یعنی روی هم قرار گرفتن واریاسیون های ریتمیک، وابسته به یک ریتم مشخص. این اتفاق با پدیده ی چند ریتمی یا پلی ریتمیک متفاوت است. مثلا در هنگامی که چند دهل با یکدیگر می نوازند، در یک موسیقی دو ضربی، هر یک از دهل ها با یک صدادهی (سونوریته) متفاوت، بر ضربات و اکسان های خاصی از ریتم دو ضربی تاکید می کنند. و بنابراین ما از نظر صدا دهی به یک بافت بسیار ویژه ریتمیک دست پیدا می کنیم. البته این شیوه ی نواختن به روشنی در گونه های مختلف موسیقی هند و مخصوصا موسیقی اسپانیا نیز دیده می شود. برای مثال همراهی کف زنندگان، صدای پاهای رقصنده و ریتم نواخته شده توسط گیتار همگی واریاسیون ها یا دگره های متفاوت یک ریتم هستند ولی هر کدام بر یک ضرب از دور ریتمیک تاکید می کنند و به این ترتیب بافت ریتمیکی که از آن صحبت می کنیم را به وجود می آورند. از نظر فنی گفتیم که منصفی ابزار و ادوات موسیقایی بومی خود را عوض می کند اما همچنان هویت خود را حفظ می کند. ایجاد بافت لایه ای و ریتمیک، که گفتم یکی از شاخصه های موسیقی هرمزگان است نیز در موسیقی منصفی منعکس می شود. وقتی شعرهای او را از نظر سیلاب بندی و دورهای موزون تقطیع می کنیم، و وقتی موسیقی ای را که او برای این شعر ساخته است را نیز تجزیه می کنیم، همین لایه ها را به شکل بسیار هوشیارانه ای تنیده در هم، باز میابیم. از نظر ملودی پردازی، باز هم منبع الهامات او موسیقی هرمزگانی است، هر چند گاه بر روی ترانه های غیر بومی، شعر می گوید و آنها را می خواند، اما در ساخته های خودِ منصفی بازهم رد پای موسیقی هرمزگانی را به روشنی می بینیم. این زبان شخصی آنقدر قوی و غنی است که شاید بهتر باشد در بسیاری از نمونه ها، دیگر از ساز، ملودی یا ریتم های هرمزگانی یا غیر هرمزگانی صحبت نکنیم و در عوض از سرزمین آهنگین خودِ منصفی حرف بزنیم. یکی دیگر از ویژگی های موسیقی منصفی اکسان گذاری ها و تغییرات ضربات موکد (مثل ضرب اول یک دور ریتمیک) در ادروار آن ریتمیک است که این ویژگی نیز، در بسیاری از سروده های آهنگین منصفی دیده می شود و خالق باز هم به شیوه ای بسیار استادانه با تعویض یکی از فاکتورهای مشخص موسیقی یا شعر، اثر خود را به بیانی تازه و فردی می رساند. برای مثال با تجزیه ی سیلاب هایِ برخی ترانه های او(مانند ترانه ای به نام یار چغلو (yâr ceyalu)) و ترکیب آن با موسیقی، می بینیم که تا چه اندازه اکسان گذاری های کلامیِ این شعر با ریتم های غالب و شاخص منطقه نزدیکی دارد، و منصفی به عنوان یک ادیب از این موضوع، یعنی رابطه ی کلام و موسیقی، کاملا آگاه است، اما به منظور دستیابی به همان گویش شخصی خود آنها را با ضربآهنگی نامتعارف و بسیار تلطیف شده، به گونه ای نو، با آهنگ در می آمیزد.
محتوی سروده های منصفی خصیصه ی قابل توجه دیگری نیز دارد که نباید از آن به سادگی گذشت. محتوی شعرهای او بیشتر عاشقانه و اجتماعی است. در عاشقانه های منصفی حسرت و دریغی موج می زند که حتی از پس اینهمه فاصله میان شاعر و مخاطب، و دیروز و امروز، هنوز رایحه ی غم می پراکند. او چنان خالصانه، ساده و بی پروا حسرت های خود را به تصویر می کشد که شاید تنها در چند نمونه ی معدود از شاعران معاصرِ ما، همپایه ای داشته باشد. او شاعرانه و با ظرافتی اندوه زده نشان می دهد که چگونه حرمان و نا امیدی را با تک تک اجزای اندام نحیف اش زیسته است. زبان شاعر در اینجا نشانه ای ترین وسیله برای بازگفتن خویشتن ِ خویش؛ چه در حواس فردی و چه در حواس اجتماعی است و می بینیم که در به کار گیری این ابزار، منصفی نه تنها در واگویه های حسی و فردی اش موفق می شود، بلکه با زبانی بسیار شیوا موقعیت جامعه را نیز در شعرهای خود ترسیم می کند. از فقر، از شرایط دشوار، از گرسنگی و از ناتوانی در برابر اینهمه می گوید و می سراید. دشواری ها و دردهای خود و جهان پیرامون خود را می بیند، رنج هستی آنها را بر دوش می کشد و آنها را شاعرانه به کلام می کشد و این بدون تردید همان بار هستی است که هنرمند باید چونان صلیب آن را بر دوش بکشد و در هر چند قرن، قرعه به نام یکی می افتد. او در نوشته های و شعرهای مختلف، به حوادث تاریخی اشاره کرده و اعتراف می کند که انسان چقدر در برابر نابرابری های تاریخی و اجتماعی ناتوان است، او به تمام نیازهای انسانی و جسمانی خود معترف است و می گوید که چگونه انسان در مقابل خود، تاریخ و جامعه اش مقهور و درمانده باز می ماند.
در شعرِ رامی اعتراض و درماندگی انسان در مقابل تقدیر و تاریخ و حیرت انسان از نابرابری های اجتماعی نیز به شکل تلخی دیده می شود. اما او فقط دردهای دوران خود را فریاد نمی زند، او فریاد قرن ها نتوانستن را زمزمه می کند. «هیچ» های دروغین را مردود می داند، و می داند که در مقابل این قدرتِ پوچ، ناتوان است.
….از دست های من
فریادِ قرن ها نتوانستن بر می خاست
فریاد قرن ها
در برزخ کثیف محرومیت ماندن
و «هیچ» را دیوانه وار پذیرفتن
و دست های من
فرمان منع عشقبازی سگ هایم را صادر می کرد
وقتی که احتیاج شریفم را
در لحظه های نتوانستن
از دست می دادم
وقتی که هیچ چیز غیر از گریستن نمی توانست
آن غده های طولانی را
در ژرفناری دلم
منفجر کند
علاوه بر آینه ی اجتماع بودن، در شعرهای ابراهیم منصفی، انسان بودن و نیازهای واقعی و گاه صرفا جسمانی یک انسان نیز به خوبی دیده می شود؛ چیزی که امروز به کرات در پس پرده ی ریا، و با توسل به معنویتی تهی از راستی، انکار می شود. مثلا در شعرِ استغاثه به روشنی و با شجاعت بسیار از نیازها و حسرت های انسانی اش سخن می گوید، حسرت خود از گذر از جوانیِ شیرین، و نیاز خود را به پوشیده شدن در یک «انحنای آبی باز» به شعر می گوید. او مانند فروغ بی پروا و صادق است. شعرش زنانه نیست ولی عریان و بدون آرایه های دروغین است. او مانند شاملو بینا و شنوا و مانند خودش عاشق و هوشیار است. به این ترتیب زبان فنی، عاطفی و استعاری شعر و موسیقی منصفی یکدیگر را تکمیل می کنند و بار شیداییِ منتقل شده، چندین و چند برابر می شود. استفاده از گویش بومی، بیان شخصی و ابزار نامتعارف باعث می شود این موسیقی هویت بسیار ویژه ای پیدا کند.
او از انسان حرف میزند، با تمام نیازهای جسمی، روحی، دردها، ضعف ها و امیدهایش. از محرومیت های تحمیل شده بر انسان می گوید و با استفاده از واژگان محلی، فرهنگ بومی را باز می تاباند، از تاریخ و دردهای عمیق انسانی در طول زمان حرف می زند. هر چند ناتوانی انسان در مقابل این زروان ِ شکست ناپذیرِ زمان و دوران را درک می کند، اما با نقدی تلخ در مقابلِ پذیرفتنِ «هیچ»، و تسلیم اجباری در مقابلِ جادوی مسخ شده ی امروز، فریاد می زند. موسیقی را با شعر پیوند می دهد و تقریبا برای نخستین بار در فرهنگ و ادبیات هرمزگان مجموعه ای چنین وسیع و گسترده از سروده ها را می آفریند و از همه مهم تر حواس عاطفی انسانی اش را به بدیع ترین و صادقانه ترین شکل باز می گوید و تمامی احساسش را در شعر و موسیقی اش جاری می کند. این تبادل و انتقال احساس در هنر منصفی تا جایی است که بسیاری در برخورد با او، و تحت تاثیر شخصیت او منقلب می شوند. مثلا بانو آیدا، همسر شاعر بزرگ شاملو، که کمتر جایی نوشته ای از قلم او دیده می شود، یکی از این افراد است که پس از دیدار منصفی، دگرگونی خود را باز می نویسد. بسیاری دیگر نیز چون آیدا وقتی از دیدارهای خود با منصفی صحبت می کنند، به بازتاب بی مانند ِ حواس انسانی و اندوه نامتعارف او در رفتار و شعرش معترف اند؛ و این خصیصه ای نیست که هر کسی از آن بهره مند باشد. هر کسی نمی تواند این چنین به کمال، وجود خود را در قالب کلام، موزون کند و شاید همین امر، بزرگترین ویژگی برجسته و شاخص منصفی و بزرگترین دلیل تنهایی او بوده است.
این سالها، به یُمن گسترده شدن راه های ارتباطی و شنیده شدن خلوص و عمق زیبایی ای که او در زمان حیات آفریده، رامی بیشتر شنیده می شود و بسیاری از ایرانیان حرمت آنچه سروده و خوانده و نگاشته را بیشتر از پیش می دانند. در واقع گویا با ۱۷ سال تاخیر در نبودِ یک هنرمند، در حال بازشناختن او هستیم، او را می شنویم، درباره اش حرف می زنیم و از او یاد می کنیم. شعرهایش را می خوانیم و دوستش می داریم چرا که به گفت حسن کرمی «او نه تنها فرزند پدر که در واقع فرزند هنر خود بوده و زنده کننده ی نام پدر و مادر» و می دانیم که برای فرزند هنر، خاموشی معنایی ندارد. به گمانم هر چند دیر، هر چند بدون حضورش، همین یادواره ها و شناخته شدن ها، روح همیشه شیدای او را آرام تر و شادتر خواهد کرد. خوب به یاد دارم که چند سال پیش وقتی دوستی آلبوم «ترانه های جنوب» را برایم به ارمغان آورد، بدون هیچ شناختی از اینهمه لطافت بر جای ماندم، و او گفت : «من هم او را نمی شناسم، ولی بی ادعا و بی تکلف می خواند و شعرهایش عجیب است». تا مدتها ترانه ها را می شنیدم و بدون اینکه جان گداخته ی منصفی را بشناسم، ردپای تمام نغمه هایش بر دلم باقی ماند تا چندی پیش که به لطف چند دوست فرهیخته و جوان هرمزگانی، استاد ابراهیم منصفی را بیشتر و بسیار شناختم. منصفی گرچه در زمان حیات ناشناخته و محروم، درمانده و مهجور و زخم خورده از همه وهمه و همه برجای ماند، اما امروز بسیاری او را می شناسند و همانطور که گفتم او با رفتن جسم خاکی و نحیف اش تمام نشده است. حیات با تمام توان اش بر او تاخته، اما او هنری جاودان در سینه داشته و هنرمندی است که مرگ هرگز بر او پیروز نشده است. امروز بسیاری از جوانان هرمزگانی، با افتخار از او یاد می کنند. بسیاری از دوستان ساکن بندرعباس، حتی افراد غیربومی، تمامی ترانه های او را روزانه گوش می دهند و حتی دیدم کسی را که با صدای سحر آمیز خود، تمام ترانه های او را از حفظ می خواند… در شب نشینی های فرهیختگان جوان، در دورهم نشینی های دوستانه وحتی در گپ و گفت های گذارا، بالاخره جایی به رامی ارجاع داده می شود و این یعنی او هنوز زنده است، اما اینبار به جای درد و اندوه، در شادی و مباهات می زید، اگرچه در لباسی ناپیدا و عریان از تمام دردهای دوران. او را زمزمه می کنند، به صدا و سوت و ساز و گیتار و نشانه و افتخار، او را که یکی از شاعران بسیار برجسته ی فرهنگ ایرانی است همیشه به یاد می آورند. انسان همین است! روزی در هیبت جان و تن تردد می کند و روزی چون پرهیبِ نادیدنیِ هنر و چونان عقل سرخ در شمایلی نادیدنی در جان آدمیان حلول می کند.
⃰ با تشکر از دوستان بسیار عزیز بندرعباس که مرا با جهان منصفی آشنا کردند.