بخش دوم
در این بخش، در ادامه موضوع تعامل جدال برانگیز میان انسان شناسی و تاریخ، به بحث سلسله مراتب زمان در جهان های اجتماعی خواهیم پرداخت.
– سلسله مراتب زمان
نوشتههای مرتبط
باید گفت حضور هیچ امری درمقایسه با نظم سلسله مراتبی زمان- فضا که اتفاقا بخشی ازکنش متقابل میان دانش مدرن، مفاهیم انسان شناختی و طرح های تاریخی است، کمرنگ نبوده است. به روشی توجه کنید که از طریق آن تاریخ و فرهنگ، در گذشته و حال و از طریق برقراری تضادهای قوی میان جوامع ابتدایی ایستا و جوامع مدرن پویا، مورد شناخت قرار گرفته اند. در ابتدا امکان دارد تقابل، کمی بیش از یک مرام ایدئولوژیک در باب” نظریه نوسازی” باشد؛ تضاد میان سنت غیرغربی با مدرنیته غربی.
اما این تقابل دلالت های وسیع تری دارد که صرفا بر تضادهای رایجی چون مناسک و عقلانیت، اسطوره و تاریخ، اجتماع و دولت، عصرجادو و عصرعلم و بالاخره احساس و خرد دامن نزده است، بلکه دوگانه سنت و تجدد همچنین به مثابه میراث ماندگاری از تفکر رو به گسترش تاریخ عمومی و طبیعی و نیز به مثابه بازنمایی مدرنیته منحصرا غربی مطرح است. چنین تضادهایی از خلال ذهنیت هایی متمایز در قرن هجدهم به صور گوناگون مطرح شده اند. سرمنشا این بازنمایی ها به عصر روشنگری دراروپا بازگشته و دارای نقش کلیدی هستند.
این شتابزده و اشتباه خواهد بود اگرعصر روشنگری در اروپای قرن هفدهم و هجدهم را به مثابه تنها عامل اثرگذاربر ایده تقابل سنت- مدرنیته در نظر بگیریم. برای مثال، جدال بر سر رویکردهای خردگرایی در فرانسه و تجربه گرایی در انگلیس در کانون این جنبش فکری قرار می گیرند. به طرز مشابه، عصر روشنگری با مفاهیم متفاوتی درباره تاریخ عمومی و طبیعی مربوط می شود. مطابق تحلیل های تاریخی با قدرت پیش بینی پذیری وسیع، بهتر است که از لفظ جمع برای نامیدن این عصر استفاده کنیم: عصر روشنگری ها، در اینجا می توان چالش هایی را میان رویکرد خردگرایانه مسلط در فرانسه با تنوعات ضد روشنگری، سراغ گرفت. برای مدت های مدید تا زمان حاضر، این امر مورد پذیرش قرار گرفته که عصر روشنگری با تفکردین زدایی(سکولاریسم) از عهد مسیحی همراه بوده است. دین زدایی از عهد مسیحی در طول دوره روشنگری گرچه درمقام یک ایده رو به رشد مطرح بوده اما به عنوان یک فرآیند، محدود می نمود.
دراین بستر،طرح های توسعه ای مجزایی توانسته ابرطرح های تاریخ بشر را تنظیم و صادرکند، از مطالبات عقلانیت گرای ولتر تا امانوئل کانت وچارچوب های تاریخی ویکو و ژوهانس گوتفرید ونهردر. میان این برنامه ها جدال های بنیادینی وجود داشته اما هریک به طرق مختلف طرح های اولیه تاریخ جهان شمول را ارائه کرده اند. چنین فشارهای مخالف و تاکیدات همگرایانه ای، حقیقتی را روشن می کند که بارها نادیده گرفته شده و آن اینکه عصر روشنگری به همان اندازه تاریخی است که فلسفی است و نیز به همان اندازه دنبال بازنویسی تاریخ است که به بازاندیشی پیرامون فلسفه می پردازد. پیامدهای این حقیقت گرچه محدود اما هنوز معنادار هستند. از یک سو در سراسرقرن نوزدهم و حتی پس ازآن، تاثیرگذاری زمان یهودی -مسیحی برعوالم غربی از بین نرفت. از سوی دیگر، در نیمه دوم قرن نوزدهم، لااقل درغرب جامعه پروتستان، زمان دین زدایی شده(سکولار) یک حفاظ طبیعی سازی شده به دست آورد و متعاقب آن تفکر توسعه ای به مثابه پیشرفت تاریخی رخت ازمیان بربست.
تبعات دین زدایی از زمان، طراحی سلسله مراتبی انسان ها و فرهنگ ها بود تا به موجب آن، حرکت های تاریخی به صورت گذار به سوی پیشرفت معنا شود. بنابراین در بحث ازتضاد میان جامعه ابتدایی و متمدن، نه یک خود غربی استثنایی وجود دارد و نه یک دیگری غیر غربی؛ بلکه در این زمینه ما شاهد انفکاک فرهنگی “خود” های غربی و وجود یک سلسله مراتب بین “دیگری” های غیر غربی هستیم. در این سناریو، بسیاری گروه ها همچنان گرفتار مرحله توحش، با کمترین چشمداشتی به پیشرفت هستند. دیگر جوامع به مراحل بالای تمدن راه یافته اند، هرچند هنوز فاقد پایه های انتقادی خرد هستند. درحالی که گروه سوم انسان ها دستیابی هرچه بیشتر خود به مرحله انسان بودگی از طریق مقوله هایی چون نژاد و عقلانیت و رویکرد به تاریخ و ملیت را تعقیب می کنند.
این توصیفی بود از گذشته و حال گروه اخیر انسان ها که تنها شامل انسان نخبه منورالفکر اروپایی است که چون آینه ای تاریخ را بازمی تاباند. در این آیینه، تاریخ جهانی سرنوشت بشربه تصویر کشیده شده است – سرنوشتی که نهایتا جوامعی را بازنمایی می کند که نسبت به مرحله مدرنیته در موقعیت صعودی یا نزولی قرار دارند.
– گسست های مدرنیته
ایده مدرنیته، مستلزم قطع رابطه گسترده با گذشته است. این قضیه منجر به بروز خطاهایی شده که ناظربر گسست میان منسک و جادو یا افسون و سنت است. مدرنیته بر اساس یافته های موثرخود وبه مثابه مفهومی وابسته به عصر و زمان، خود را در وضعیتی جدیدی و متمایزنسبت به دوره های پیش از خود نشان می دهد و ضرورتا دلالت بر جهت گیری های نوظهور نسبت به گذشته، حال و آینده دارد. چنین تصویری حقایق خاص خود را به همراه دارد. اما همین تصور، مدرنیته را در یک موقعیت آرمانی قرار می دهد. در ابتدا بایدگفت، برداشت های آمرانه و فراگیراز مدرنیته، آن را به عنوان پدیده ای که عمیقا درون غرب تولید شده باشد، نشان می دهد؛ هرچند این تولید بعدها به طرق گوناگون به دیگر بخش های جامعه بشری صادر می شود. در نتیجه چنینی معیاری موجب غفلت از پویایی روابط میان استعمارگر و استعمارشده ، نژاد و خرد،عصر روشنگری و عصر امپراطوری شده است و بر مدرنیته به عنوان “تاریخ”(در مقابل دوره اسطوره) تاکید می کند.
جفت های اشاره شده در بالا، از اسامی حکایت می کند که در”نقشه سلسله مراتبی” درباره زمان و فضا به کار می رود. این برچسب ها تعمدا به دومعیار توامان اشاره دارد: توصیف غرب به عنوان مدرنیته و معادل آن توصیف عصر مدرن به عنوان غرب. ایده مدرنیته به مثابه بخش منفک شده از گذشته، مستلزم شکل گیری پنداره گسست درون تاریخ غرب است. البته این امر نمی تواند اهمیت نقاط عطف میان غرب و جهان غیرغربی را کمرنگ کند. از یک سو، وقفه میان گذشته و مدرنیته، به عنوان نقطه آغاز جدیدی برای تاریخ تعریف می شود؛ به عبارت دیگر آغاز زمان مدرن در اروپا به عنوان همان تاریخ غرب محسوب می شود. لذا زمان حال، دوره ای درحال احیا و تجدید قوا تحت لوای مدرنیته است. از سوی دیگر، درست وقتی زمان حال خود را به عنوان متاخرترین دوره می نمایاند، همین نوظهور بودن مدرنیته به وسیله طیف پیچ و خم های قرون وسطایی، خرافی، کیهان فرجامی و غیب گویانه مورد تهدید قرار می گیرد. این ارواح به صورت نوعی پیمان اولیه، ترس و هراس و به شرط نشانه ای از گذشته بودن، درزمان حال وارد می شوند. درخصوص جهان معاصر می توانم به گروه های طالبان و القاعده ارجاع دهم که با یکدیگرهمزمان دانسته شده و با اتصال به قرون وسطی درک می شوند. همچنین روندهایی که سحر و افسون های جوامع قبیله ای امروزی را به گذشته نسبت می دهند که همگی در زمره همین اشتباه تاریخی معاصر هستند.(این تصور غلط که هرچه را که اتفاقا خود برچسب سنت زده ایم متعلق به گذشته بدانیم ؛حتی با وجود حضور شگفت انگیز آنها در جامعه مدرن و پست مدرن امروز :م)
معانی، ادراکات و کنش هایی که بیرون از افق مدرنیته قرار می گیرند، ناچارا در پشت سر این مرحله نوظهور تمدنی حرکت می کنند. در اینجا نقشه های فضایی و مقیاس های زمانی مربوط به غرب و غیرآن، به تونل زمان موکول می شود؛ تونلی که ادعا دارد خنثی است اما ازبیخ وبن سلسله مراتبی است. بایدگفت، تصورحقیقی ازمدرنیته به عنوان یک گسست نسبت به گذشته، جهان های تاریخی و اجتماعی را به دوبخش افسون شده و مدرن تقسیم می کند، بعلاوه به تقابل هایی چون مناسک و عقلانیت، اسطوره و تاریخ و بالاخره جادو و مدرنیته دلالت می کند. در بحث از دوگانگی جامعه ابتدایی (یا بومی) و جامعه متمدن (یا مدرن)، گرفتاری ها و اشاره های انتقادی زیادی وجود دارد.
– تناقضات مدرن
چرا تناقضات مدرنیته می باید نقش مهمی در طراحی و تولید جهان های اجتماعی ایفا می کند؟ در ابتدا این مطلب باید روشن شود که این تضادها از خلال پروژه های دشوار قدرت و معرفت((knowledge پدیدآمد که قائم برمدرنیته ، عصرروشنگری، امپراطوری و ملت بودند. فاکتورهای اخیر پروژه هایی را کلید زدند که به تعبیر تلال اسد( پژوهشگر حوزه سکولارسیم) نه تنها بردیدن و ثبت وضبط کردن بلکه برثبت کردن وبازتولید جهان استوار بودند.
در حقیقت، این عوامل پروژه ها را به صورت ثبت و ضبط اطلاعات و بازتولید جهان، با درنظر گرفتن تصورات متمایزی از تاریخ و مدرنیته پیش می بردند. شگفت آور نیست که در این زمینه، تضادهای مدرن نوعی اقتدار اقناعی تحلیلی را مفروض گرفته و به ویژگی های بانفوذی در مقیاس جهانی دست یافتند و از طریق طراحی نقشه هایی از مدرنیته به مثابه یک پروژه پیشرفت “خود- ادراک کننده” و تجسمی “خود-استنادگر” از تاریخ به بیان درآمدند.
به نظر من، می باید به تناقضات مدرنیته در شکل دادن به جهان های اجتماعی اهمیت شایانی داد. به همان نسبت مهم است که به جدایی تحلیلی، ایدئولوژیک و روزمره فرهنگ های افسون شده سنتی و جوامع افسون زدای مدرن توجه کرد. این مجادلات به ویژه در کانون تفکر”پسا روشنگری” و “دانش پژوهی غیرغربی” به چشم می خورد که هریک دربردارنده نقدهایی برجهان غرب درگذشته و حال هستند. کوشش عملی درباره تناقضات سلسله مراتبی مدرنیته، به آنها ارزشی دوگانه داده است. در این تناقضات می توان شاهد ابهامات، دوپهلوگویی ها و افراط گری در”معنا” و “اقتدار” بود. همه این اموردرقالب سنت های واگرایانه، به صورت ایدئولوژی و تاریخ و درقلب مدرنیته ثبت شده اند.
ارجاع من در اینجا معطوف به گروهی از گرایش های متضاد مدرنیته است مانند عقلانیت گرایی و تاریخ گرایی، گرایش های تحلیلی و رویکردهای هرمنوتیکی، پیشرفت گرایی و رومانتیسیسم. لذا ضروری است که ترکیب این گرایش ها را درکنش عقلانی تعقیب کرده و از این رهگذرتناقض ها، جدال ها، دوپهلوگویی ها و افراط گری های معرفت(معرفت های) مدرن را دنبال کنیم. در مجموع، چنین اصطلاحات مشخصی این نکته را روشن می کند که “واژگان مدرنیته” هرچند مجدانه بیان شده اند اما همچنان جدا ازهم هستند.
ماخذ :
Dube, Saurabh, 2007, Historical Anthropology, New Delhi: Oxford University Press
sara_muhamadkamal@yahoo.com