انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آمریکای سفیدپوستِ عزیز

جورج یانسی برگردان مهسا صباغی

در سال ۲۰۱۵، من مجموعه‌ای از ۱۹ مصاحبه در مورد مسئله نژاد با فیلسوفان و روشنفکران اجتماعی ترتیب دادم. هدفم این بود که در این فضای بسیار عام، با آن چیزی که کمتر در موردش حرف زده شده، درگیر شوم.

این بحث‌ها به من کمک کرد تا بفهمم که نژاد از چه طرق دردناکی در کشور ما به عملکرد خود ادامه می‌دهد. امیدوارم که برای تعدادی از خوانندگان نیز چنین باشد. کمکی که بخشی از هدیه‌ای است که می‌خواستم به خوانندگان The Stone، مجامع بزرگتر فلسفی و جهان بدهم.

خود مصاحبه‌شوندگان که « بل هوکز، کورنل وِست، جودیت باتلر، پیتر سینگر، دیوید اچ. کیم، مولفی کِیت آسانته» در میان آنها هستند، از زمینه‌های نژادی متنوعی برخواسته بودند؛ و دغدغه‌ها و موقعیت‌های آنها حتی از آن هم متنوع‌تر بود. اما روی هم رفته، من توانستم این مصاحبه‌ها را متصل با یک نخِ مشترک ببینم: «آنها حاوی پیامی به آمریکا بودند». چرا که آنها اغلب به طور مستقیم تجربه کسانی را شرح می‌دادند که به عنوان افراد رنگین‌پوست در جهانِ تحت سلطه سفیدپوستان زندگی می‌کردند یا قبلا زندگی کرده بودند؛ و این چیزی است که هیچ فرد سفیدپوستی واقعا نمی‌تواند آن را به شکل دسته اول فهم کند.

این همان شیوه‌ای است که من می‌خواهم با آن پیامم را برسانم.

آمریکای سفیدپوستِ عزیز!

در خواستِ مهمی دارم. از شما می‌خواهم همزمان با اینکه این نامه را می‌خوانید، با عشق گوش فرا دهید. گونه‌ای از عشق مبتنی بر اینکه به بخش‌هایی از خودتان نگاه کنید که ممکن است موجب درد و ترس شود. همانطور که جیمز بالد وین( ۱ )گفته است. آیا آن را شنیده‌اید؟ ممکن است نشنیده باشید. پس من تکرار می‌کنم: می‌خواهم که با عشق گوش فرا دهید. خب، حداقل تلاش خود را بکنید.

این روزها، خیلی در مورد ضرورت عشق گفتگو نمی‌کنیم. به ویژه در فضای عمومی. اغلب گفتمان‌هایمان در مورد انتقام، توهین، تنفر و تنفرقه است. هنوز که هنوز است در این موارد از نامزدهای پستِ ریاست‌ جمهوری‌مان و یا کارشناسان سیاسی‌مان می‌شنوم. منظور من عشق از نوع هالیوودی نیست؛ عشق مورد نظر من ترسناک است، نوعی که در آن خطرها جبران نمی‌شوند، نوعی که از مقابل خطر نمی‌گریزد. برای اینکه فهمش را برایتان کمی راحت‌تر کنم، تصمیم گرفته‌ام آنچه را که می‌خواهم، به بهترین صورت ممکن، به شکل یک مدل دربیاورم. بگذارید آسیب‌پذیری را که در پی نشان دادن آن به شما هستم، شرح دهم. به عنوان یکی از نوادگان سقراط، جیمز بالد وین و اُدری لُرد، بگذارید صادقانه صحبت کنم و از محافظه‌کاری بپرهیزم.

این نامه یک هدیه به شماست. به خاطر داشته باشید که پذیرش بعضی‌ هدیه‌ها سنگین و دشوار است. مجبور نیستید آن را قبول کنید؛ اجباری در کار نیست. من آن را به رایگان در اختیارتان می‌گذارم؛ با اینکه باور دارم بسیاری از شما آن را به طرف صورت من شوت خواهید کرد و خواهید گفت که من به شما تهمت ناروا زده‌ام، زیادی حساسم، کلا‌ه‌بردار نژادی‌ام و افراد سفیدپوست (شما) را بخاطر همه چیز سرزنش می‌کنم.

بسیاری از کامنت‌های شما را خوانده‌ام. حتی چند ایمیل نفرت‌آلود دریافت کرده‌ام. در این نامه، از شما می‌خواهم که عمیق نگاه کنید؛ به سلول‌های خودتان در سکوت نگاه کنید و آن صدا را که برای شما از «سفید پوست بی‌گناه» صحبت خواهد کرد ساکت کنید. بنابراین، همزمان که این نامه را می‌خوانید، نفس عمیقی بکشید. فضایی برای صدای من در عمیق‌ترین بخش روحتان ایجاد کنید. سعی کنید گوش کنید و سکوت را تمرین کنید. زمان‌هایی هست که باید سکوت کنید تا درباره کسانی بشنوید که به شکلی متفاوت از شما رنج می‌کشند.

چه می‎شود اگر به شما بگویم که من یک سکسیست هستم؟ خب، بله هستم. بله. گفتم و دقیقا هم منظورم همین است. شاگردان مذکرم را دیدم، که وقتی از آنها خواستم سکسیم خودشان را شناسایی کنند و در مورد آن حرف بزنند، چطور در صندلی خود معذب می‌شدند. تعداد کمی از مردان هستند که خواهند گفت سکسیست هستد. حتی از آن تعداد کمتر، اقرار خواهند کرد که سکسیم آنها به واقع زنان را آزار می‌دهد. کاری که من انجام داده‌ام، قطعا عمومیت ندارد. هیچ پس گرفتنی در کار نیست.

من یک دانشگاهی هستم، یک فیلسوف، و این اوضاع را بدتر می‌کند. قرار است که من یکی از آن «روشنفکران» باشم. به طور قطع، ما فراتر از سکسیت بودن هستیم. افرادی که ممکن است واقعا شغل من برایشان مهم باشد، خواهند گفت که من بسیار اهل خطر هستم که معیشت دانشگاهی‌ام را با مخاطره روبرو می‌کنم. بعضی حتی ممکن است بگویند که به عنوان یک مذکر سیاه‌پوست، که پیشاپیش تحت عنوان «رفیقِ هرزه جنسی» دسته‌بندی شده‌ام، در معرض خطر استحکام همان کلیشه‌ها هستم. (بگذارید واقع‌بین باشیم؛ که کلیشه نژادپرستی قرن‌هاست که وجود دارد. در حال حاضر به بخشی از چشم‌اندازِ انگاره آمریکای سفیدپوست تبدیل شده.)

با این وجود، من نمی‌خواهم اسیرِ دروغ‌هایی بمانم که ما انسان‌ها دوست‌ داریم به خودمان بگوییم: اینکه ما ورایِ غولِ سکسیم و پدرسالاری مردان هستیم؛ اینکه زنان را آزار نمی‌دهیم. بگذارید روشن بگویم. این بدان معنا نیست که من از زنان متنفرم یا واقعا می‌خواهم آنها را آزار دهم. بلکه به معنی این است که جدای از بهترین نیت‌‌های من، همه روزه در زندگی‌ام به سکسیم بقا می‌بخشم. لطفا این صحبت‌ها را به مثابه یک اعتراف‌نامه نبینید که من در پی بخشش آن هستم. اعتراف‌نامه داشتن کار ساده‌ای است، مخصوصا وقتی که می‌دانیم بخشش فورا نصیبمان خواهد شد.

به عنوان یک سکسیست، من از زنان شکست خورده‌ام. نتوانسته‌ام آن زمان که باید، سخن بگویم. من نتوانسته‌ام به صورت انتقادی و گسترده به درد و رنج آنها در نوشته خودم بپردازم. نتوانسته‌ام در زندگی خودم، از نقش‌های سلبی جنسیتی فراتر بروم. نتوانسته‌ام پیش‌فرض‌های زهرآگینی مانند اینکه زنان «پایین‌تر» از مردان هستند را به چالش بکشم و یا در مقابل مردانِ فیلسوفی که معتقدند فلسفه فمنیست یک مدِ زودگذر غیرفلسفی است، استدلال بیاورم. من در آن شریک هستم، و به خودم این اجازه را داده‌ام که کشوری که میلیون‌ها دلار از ابژه‌سازی جنسی زنان درآمد دارد: از پورنوگرافی، آگهی‌های بازرگانی، بازی‌های ویدیویی تا فیلم‌های هالیوودی، مرا بفریبد. من بی‌گناه نیستم.

من رژیم تصویری زهرآگینی داشته‌ام که زنان را به بخش‌های مختلف بدنشان تقلیل می‌دهد. به علاوه من با روایاتِ سلطه مردانه‌ای همدستی کرده‌ام که می‌گوید زنان دوست دارند که با آنها مانند یک اسباب‌بازی جنسی رفتار شود. در باورِ مشترکِ مردانه ما، زنان «چیزهایی» هستند که به منظور لذتِ بصری و فیزیکی ما مورد استفاده قرار می‌گیرند. و با وجود اینکه من می‌دانم این پیش‌فرض‌های سکسیستی چقدر زهرآگین و غلط هستند، اغلب سکسیم پنهانی من در کمینم است. همچنان نگاه خیره مردانه‌ام را به زنان می‌دوزم؛ نگاهی که بهترین نیت‌های مرا به سمتِ مفعولیتِ جنسی آنها می‌کشاند. احساسات مشترکِ اروتیک و فانتزی‌های ما مردان، در تنزل دادن زنان سهیم است. و ما باید به این توجه داشته باشیم که همه زنان تنزلِ جنسی را به یک شکل تحمل نمی‌کنند.

متوجه این هستم که سکسیست بودنِ من چه اثراتِ متعددی بر زنان سیاه‌پوست و رنگین‌‌پوست داشته است. زنانی که نه تنها قربانی نژادپرستی، بلکه سکسیسم هم هستند: سکسیسمِ من. برای مثال، زنان سیاه‎پوست و رنگین‌پوست، نه تنها از ابژه جنسی بودن رنج می‌برند، بلکه شیوه ابژگی آنها نیز به این بستگی دارد که چطور به تصویر کشیده می‌شوند؛ بعضی به عنوان «خارجی و بیگانه» و بعضی به عنوان «بیش‌فعالِ جنسی». می‌بینید، پیچیدگی، مسئولیت و دردی که من باعث آن هستم، عمق زیادی دارد. و این را باور کنید؛ دنبالِ پناهگاه نیستم، دنبالِ زندگی با یک دروغ نیستم. بنابراین، هر روزِ زندگی‌ام، با روایت‌های سلطه‌یافته مردانه می‌جنگم و می‌خواهم زنان را نه به عنوانِ مفعول که در جایگاهِ فاعل ببینم. اما حتی وقتی که می‌جنگم، لحظه‌های شکست هم وجود دارند. صرفِ اینکه من علیه سکسیسم می‌جنگم، گناهانِ مرا نمی‌شوید، چرا که در آخرِ روز، من گیر می‌افتم و زنان را آزار می‌دهم، و حتی شیوه‌هایی که زنان را آزار می‌دهم هم غیرعمدی است؛ اما این مسئولیت مرا سلب نمی‌کند.

اگر سفیدپوست هستید و در حالِ خواندنِ این نامه ، خواهش می‌کنم که نژادپرستی خودتان را پنهان نکنید. از مسئولیتِ خود شانه خالی نکنید. به جای آن، همین حالا تلاش کنید که آسیب‌پذیر باشید. اگر تلاش کنید که نه یک سفیدپوستِ «خوب» و نه یک لیبرال باشید، می‌توانید از این دامِ خیالی خلاص شوید. سعی می‌کنم انسانِ نجیبی باشم. با این وجود، من یک سکسیست هستم. یک نفسِ عمیق دیگر بکشید. از شما خواهش می‌کنم که دیگر لال نباشید! اگر این حرف باعث می‎شود که شما رنجیده‌خاطر شوید و به زخمتان نمک می‌پاشد، دقیقا به هدفش رسیده است. بهر حال، دردناک است که «بی‌گناهی سفیدپوستی‌تان» را کنار بگذارید و از این نامه به عنوان یک آینه استفاده کنید، آینه‌ای که نمی‌گذارد آنچه را که «می‌خواهید» ببینید، آینه‌ای که می‌خواهد به دروغ‌هایی بنگرید که به خودتان می‌گویید و به این ترتیب، سنگینی مسئولیتی را که نسبت به کسانی دارید که زیرِ یوغ سفیدپوستی زندگی می‌کنند، حس نمی‌کنید. سفیدپوستی شما!

می‌توانم عصبانیت شما را تصور کنم. می‌توانم ببینم که این نامه فهمیده نمی‌شود. این نامه نمی‌خواهد که شما حس بد داشته باشید؛ یا در احساس گناه غوطه‌ور شوید. چیزی که من می‌خواهم آسان است. از شما می‌خواهم در مورد شیوه‌هایی که با آن یک جامعه نژادپرست را پابرجا می‌دارید، و نحوه نژادپرست بودنِ خودتان، تأمل و درنگ کنید. حالا دارم این جسارت را به شما می‌دهم تا با یک تاریخ نژادپرست روبرو شوید. تاریخی که، به نقل از بالدوین(۲ )، شما را در جایی قرار داده که هستید و نژادپرستی خودتان را ایجاد کرده است. دوباره، در قالبِ روحِ بالدوین، از شما خواهش می‌کنم که با خودِ سفیدپوستتان وارد جنگ شوید. از شما می‌خواهم خودتان را آماده کنید تا با رویکردِ نژادپرستانه که درون شماست حرف بزنید و به آن اقرار کنید.

دوباره، نفسی عمیق بکشید. به من نگویید که دوستانِ سیاه‌پوستِ زیادی دارید. نگویید که با یک رنگین‌پوست ازدواج کرده‌اید. نگویید که به اوباما رأی داده‌اید. نگویید که آن کس نژادپرست است منم. نگویید که سفیدپوستان را به خاطر همه چیز سرزنش می‌کنم. اگر این کارها را بکنید، به معنی پنهان شدن دوباره است. ممکن است در طول زندگی‌تان هیچوقت از کلمه «کاکا»( ۳ ) استفاده نکرده باشید؛ ممکن است از کلمهK.K.K (4) متنفر باشید؛ اما این بدان معنا نیست که پشتِ نژادپرستی پناه نگرفته باشید یا از آن سود نبرید. دست‌کم، شما بخشی از سیستمی هستید که به شما این اجازه را می‌دهد که بدون تعقیب‌ شدن، وارد مغازه‌های جایی شوید؛ جایی که می‌توانید درخواست وام بانکی کنید، بدون آنکه رنگ پوستتان ضدِ شما عمل کند؛ جایی که لازم نیست درگیر «نکاتی» شوید که افراد سیاه‌پوست و رنگین‌پوست باید در مورد رودررویی با افسرهای پلیس به فرزندانشان بگویند.

در حالی که شما از سفیدپوست بودن خود احساس آرامش می‌کنید، ما بخاطر سیاه‌ یا رنگین‌پوست بودن در عذاب هستیم. اما آرامش شما با درد و عذاب ما در ارتباط است. درست به این دلیل که آسودگی من به دلیل مرد بودن، به عذاب کشیدن زنان مرتبط است، که مرا سکسیست می‌سازد؛ بر همین اساس شما هم نژادپرست هستید. این همان هدیه‌ای است که من از شما می‌خواهم که با آغوش باز بپذیرید. هدیه من نوعی از معرفت است که تابو تلقی می‌شود. تصور کنید قبولِ این هدیه، چه اثراتی روی شما و جهان خواهد داشت!

نفسِ عمیق دیگری بکشید. مطمئنم کسانی هستند که در قسمتِ کامنت‌ها برای من با عصبانیت در حالِ انفجار، طعنه، بی‌اعتقادی و انکار، خواهند نوشت. کسانی هستند که خواهند گفت: « یانسی فقط سیاه‌پوستی عصبانی است». افراد دیگری هستند که خواهند گفت: « چرا یانسی به خودِ مردم سیاه‌پوست نمی‌گوید که در موردِ خشونتِ جاری در مناطقِ خود صداقت داشته باشند؟» یا «چطور یانسی می‌تواند مدعی باشد که همه سفیدپوستان نژادپرست هستند»؟ اگر این حرف‌ها را می‌زنید، نتوانسته‌اید شنونده حرف‌های من باشید. من با یک هدیه آمده‌ام و شما پیشکشی مرا پس می‌زنید. این نامه درباره شماست. بحث را عوض نکنید. اطمینان می‌دهم که بسیاری از سیاه‌پوستان که از فقر و بیکاری رنج می‌برند؛ و این با میزانِ بالای جرائم در ارتباط است، از واقعیت دردناک وجودی که باید بخاطر سیاه‌پوست بودن، با آن روبرو شوند، آگاهی دارند و همانگونه که بالدوین می‌افزاید: «هیچ دلیل دیگری وجود ندارد».

بعضی از شما برادران و خواهران سفیدپوست از این بحث طفره می‌روید. استفانی ام. وایلدمن( ۵ ) کارشناسِ حقوق، می‌نویسد: « من به سادگی به این باورم که فرقی نمی‌کند که چقدر برای نژادپرست نبودن تلاش کرده‎ام، هنوز هم هستم. چرا که بخشی از نژادپرستی، سیستماتیک است. من از امتیازی که بر سر پذیرشِ آن مناقشه می‌کنم، سود می‌برم.» و رابرت جنسِن(۶ )، استاد روزنامه‌نگاری می‌نویسد: « دوست دارم فکر کنم که عوض شده‌ام؛ حتی با اینکه به طور عادی از درنگ‌ کردن در آثارِ نژادپرستی درونی شده و ساختاری اطراف خودم، صرف نظر می‌کنم. هر وقت من به یک مغازه می‌روم و همزمانِ من مرد سیاه‌پوستی هم وارد می‌شود؛ اما گاردِ امنیتی فقط او را تعقیب می‌کند، در حال سود بردن از این امتیاز هستم».

چیزی که من از شما می‌خواهم این است که در ابتدا نژادپرستی درون خود را بپذیرید، همه معنای حقیقتی را که سفیدپوست بودن برای شما در جامعه‌ای دارد که برای شما آفریده شده، بپذیرید. خواهش می‌کنم که قیودی را که شما را به اشکالِ سلطه به طوری متصل می‌سازد، که متوجه آن نیستید، شناسایی کنید. هر زمان پرسه می‌زنید، می‌توانید با اطمینان قدم بزنید؛ گویی پیشاپیش قراردادی امضا کرده‌اید، که برای شما نوعی از امنیت اجتماعی را تضمین می‌کند.

بالدوین در مورد نوعِ خاصی از عشق بحث می‌کند که «شکلی از بودن و شکلی از زیبایی است؛ و نه به شکلِ حسِ بچه‌گانه آمریکایی خوشحالی در بستری از طلب، شهامت و تکامل». بیشتر روزها، من درگیرِ جنگی شخصی و اجتماعی علیه سکسیم هستم. بنابراین زمان‎های زیادی من شکست می‌خورم و زمان‌های زیادی هم همدستی می‌کنم. اما از پنهان شدن پشتِ آینه‌ای که به من درباره «اصالتِ غیرسکسیستی» من دروغ می‌بافد، سر باز می‌زنم. بالدوین می‌گوید: «عشق، ماسک‌هایی را که ما از زندگی کردن بدون آنها می‌ترسیم، کنار می‌زند». در دلم، من تکلیفم را با ماسکِ سکسیسم روشن کرده‎ام؛ با وجودی که هر روز به پوشیدنِ آن ترغیب می‌شوم. و همچنان زمان‌هایی وجود دارد که این ماسک، مرا به تسخیرِ خود درمی‌آورد.

آمریکای سفیدپوست، آماده‌ای تا با خودت، با هویت سفیدپوستت، قدرت و امتیازِ سفیدت، به جنگ آیی؟ آماده‌ای تا خودِ سفیدپوستی به من نشان دهی که عشق آن را آشکار کرده؟ من در قبالِ هدیه‌ام، عشق طلب می‌کنم. در واقع، امیدوارم که این هدیه باعث شود خودتان را به شیوه‌‌هایی ببینید که قبلا ندیده بودید. البته که تاریخِ برتری سفیدپوستان در آمریکا، به این حرکتِ هدیه دادنِ سیاهان، به این عشقِ غیراحساسی افترا و تهمت خواهد زد. مارتین لوتر کینگ جی-آر ( ۷) کشته شد، با اینکه عاشق بود.

شاید زبان این نامه، باعث تحریک یک شکاف شود؛ نه شکافِ بین سیاه‌پوست و سفیدپوست، بلکه شکافی در فهمِ شما، فضایی برای عشق ورزیدن به تِرایوون مارتین، اریک گارنر، تَمیر رایس، آیانا جونز، سندرا بِلَند، لاکوآن مک‌دونالد و دیگران. دارم شکلی از عشق را پیشنهاد می‌دهم که به شما اجازه می‌دهد که متوجه نقش‌هایی که بازی می‌کنید، باشید. نقش‌تان در سیستمی که همچنان حیاتِ سیاهان را پست‌تر می‌شمارد (حتی جدای از کنش‌های ضد نژادپرستانه شما).

نفسِ عمیق‌تری بکشید. هدیه دیگری دارم.

اگر کودکان کم‌ سن و سالی دارید، قبل از اینکه امشب به خواب بروید، از شما می‌خواهم که فرزندتان را به آغوش بگیرید. صورت او را لمس کنید و موهای او را بو بکشید. انگشتانِ دستِ فرزندتان را بشمارید. معجزه را که همان فرزندِ شماست، ببینید. و بعد، با بیشترین حدِ تخیل‌تان، از شما می‌خواهم فکر کنید که فرزندتان سیاه‌پوست است.

با آرزوی صلح

جورج یانسی

 

 

 

۱- James Baldwin

۲- Baldwin

۳- N-wordاشاره‌ای است به کلمهnigger یا کاکاسیاه.

۴- کوکلاس کلان

۵- Stephani M.Wildman

۶- Robert Jensen

۷- Martin Luther King Jr