اگربه یاد داشته باشید بار گذشته از پویایی انتقال با شما صحبت کردم. ایده کلی اینست که : پدیده انتقال بر اساس شکل گیری مقاومت صورت میگیرد. من این زمان را که در تئوری روانکاوی در پوششی از ابهام قرار گرفته است، جدا کرده ام و آنرا در قالب کلام و برای شنونده حاضر (روانکار)، توصیف می کنم. لحظه ای که مراجع صحبتش را متوقف می سازد, درست همان لحظۀ حساسی است که با آن میتوان به حقیقت نزدیک شد. این همان لحظه ای است که مقاومت را با خالص ترین شکل آن میتوان حس نمود که گاهی به خاطر حضور روانکار با اضطراب در هم تنیده میشود و به اوج خود می رسد .
قبلا به شما آموختم که سؤال پرسیدن از مراجع در زمانی که او کلامش را متوقف نموده است- همانگونه که فروید نیز بدان اشاره نموده است، برای برخی از افراد به صورت خودانگیخته رخ میدهد – ” آیا به چبزی فکر نمی کنی که در ارتباط با من هست؟” این تنها فرضیه ای است که به واسطه آن بحث به سمت روانکاو کشانده میشود. تمامی آنچه به کلام نمی آید را می توان در ناآگاه یافت که باید به تدریج آشکار گردد و روانکار در همین لحظه در می یابد که این موضوع خود توسط بود دیگری به نام ” ایگو” حمایت می شود.
نوشتههای مرتبط
ارتباط ایگو با دیگری، ارتباط موضوع با آن دیگری، و چگونگی شکل گیری آن ، ساختار اصلی نظام بشری را شکل می دهد. با درک این ساختار عینی میتوان ایگو را در روانکاوی توضیح د?%A’د. در روان شناسی ی ایگو ( که اکنون در باره آن صحبت نمی کنم)، با عملکردی ترکیبی رو برو هستیم, حال آنکه ایگو در روانکاوی دارای ساختاری پویاست. از طریق این عملکرد ” خیال پردازانه” میتوانیم به کاوش ایگو در روانکاوی بپردازیم.
در اینجا ایگو خود را چون مظهر یک حرکت دفاعی نشان می دهد یا می توان آن را تظاهر یک مخالفت نامید که در درون خود مجموعه ای از تضاد ها را در بر گرفته است و نتیجتا ً می توان گفت که عمیق ترین رانه های درک ناشده در این مکان وجود دارند. به عبارتی در این لحظاتِ مقاومت که به وضوح مورد اشارۀ فروید نیز قرار گرفته اند، می توان تجربۀ روانکاوانه را از کارکرد اساسیِ – به اشتباه درک شدۀ – ایگو تشخیص داد.
پیش از این، به شاهراه فروید اشاره کردم که در ارتباط با روان کاوی, خواب است. در آنجا به شکلی متناقص در یافتیم که تحلیل خواب خود در برگیرنده شکلی از کاربرد زبان است. فروید درست در زمانی که آخرین رد پا های یک خواب در حال ناپدید شدن است آنرا می قاپد و این درست زمانی است که فرد به طور کامل به سمت او( روانکار) متمایل شده است. این رخداد دقیقا همان لحظه ای است که چیزی جز یک رد پا از آن خواب باقی نمانده است.” آنی از یک خواب! “…یک کلام و مفهوم جدا شده ایست که ما، ماهیت انتقالی آنرا کشف میکنیم. پس این لحظه توقف بسیار مهم را به شما یاداوری نموده ام که میتواند نقطه عطفی در جلسه درمان روانکاوی باشد.
به همین طریق می توان به اهمیت کلامی که صحبتی از آن نمی شود، پی برد. چرا که فرد ازبیان آن سر باز میزند و چرا که دور انداخته شده و پس رانده شده هستند( Verworfen -Discarded)، می خواهم وزن زبان را هنگام فراموش کردن یک کلمه توسط مراجع پیدا کنید – با مثالی که ازمقاله آسیب شناسی زندگی روزمره فروید گرفته شده است – تفاوت بزرگی میان آنچه مراجع باید در کلامش به شما می گفت و آنچه اکنون برای او باقیمانده است، وجود دارد که خود نشان از کلام و فهم دیگری دارد. اکنون چیزی در کلام مراجع پس از گفتن ( آقا) گم شده است…
Signorelli دیگر قادر نخواهد بود آنرا در مکالمه با طرف مقابلش به زبان آورد. برای او این کلمۀ معنای خاصی در برداشت ، کلمه ای که چند لحظه پیش با تمام خصوصیاتش به زبان آورده شده بود، خود نشان دهنده ارتباط بنیادین میان مقاومت و پویایی تجربۀ روان کاوی است. وما را به سمت سؤالی میبرد که میتواند بین این دو قطب واقع شود: ایگو و کلام.
این پرسشی است که چندان بدان پرداخته نشده است. که جایی در درمان،آقای فنیشل، ناگهان توسط ایگو به مفهوم کلام دسترسی پیدا میکند. آیا حتما باید یک روان کاو باشیم که به این دیدگاه برسیم؟حتی اگر بپذیریم که ایگو، همانطور که میگویند فعالیت های ما را کنترل می کند، آیا باز هم ایگو در رأس چیز هایی قرار دارد که این کلمات بیان میکنند؟
نظام نمادین، نظام بسیار پیچیدهای است که به نام ( Verschlungenheit – Convolution) یا پیچیدگی معروف است که در ترجمهی لغت : با عنوان پیچیدگی آورده شده است. این واژه به نوعی شبیه جدول واژههای متقاطع است که هر کلمه به تنهایی در جدول حضور ندارد بلکه در ترکیب با کلمات دیگر شکل میگیرد که آن را همزمان در یک یا چند موقعیت دیگر قرار میدهد و این درست همان مفهومی است که ما بدان نیاز داریم. آیا این چیزی نیست که فراتر از هر هدفی حرکت میکند و در عین حال در لحظه، حضور دارد؟ آنچه در روانکاوی حائز اهمیت است, اینست که در هر لحظه فرد بیش از آنچه فکر میکند، بیان میکند.
کلماتی که در ابتدا توسط نوزاد بکار برده میشوند ماهیت تصادفی آنها را نشان میدهند. از همین جا میتوان تنوع واژگان نخستین را که در زبان نوزادان به خوبی نمایان است، دریافت. همه ما میدانیم زمانی که از کودک درخواست میکنیم که قیدها و حروف اضافه و کلمات را تلفظ کند، با چه چالشی مواجه خواهد شد، این چالشها پس از تبدیل واژگان به واژکها، برای وی ایجاد میشود.
امروز فقط به معرفی چالش ایگو با زبان، هنگامی که میخواهد در نخستین تجارب ما وارد شود، میپردازیم. نمیتوان نظریهی فروید دربارهی ایگو را نادیده گرفت. فروید در مقالۀ ایگو و نهاد مخالفت نمود که این نظریه خود در مفاهیم نظری و تکنیکی ما نفوذ میکند. به همین دلیل است که میخواهم توجه شما را به واژهی Verneinung جلب کنم. این واژه همانطور که آقای هیپولایت بدان اشاره کرده به معنای denegation (انکار) است و نه به معنای negation (منفی کردن).,این چیزی است که من در سمینارهایم بارها بدان اشاره کردهام.
این متن به ۱۹۲۵ بازمیگردد که پس از انتشار روان شناسی ایگو و ارتباط آن با نهاد ، شکل گرفت و علیالخصوص پس از مقالهی “Das Ich und Das Es” مطرح شد. اما من فکر میکنم برای ذهنی که با واژههای ما چندان آشنا نیست، درک مفاهیم چندان آسان نمینماید.
پر واضح است که کار ما با فهم راحت چندان ارتباطی ندارد, بلکه تجربهای تا حدی گیج کننده و ناپایدار خواهد بود که خود شامل تمام جادو کاری های روان کاوی میباشد. در عین حال که م%D(? وظیفهی خود را در شنیدن انجام میدهیم در عین حال نیازمند داشتن دانش فلسفی و تحلیل زبان هستیم. این مقاله یکبار دیگر نشانگر ارزشهای بنیادین مقالات فروید است. که تأکید وی بر واژگان و بررسی و کاوش سختگیرانهی آنها، بر اهمیت این موضوع میافزاید و بدین ترتیب میتوان به معنای واقعی واژهها که از رشته های مختلف جمعآوری شدهاند دست یافت.
برای چنین روانکاویی ، درک این مشکل یک موضوع دست دوم بشمار میرود. بکار بردن سختگیرانهترین تحلیل در مورد واژگان بسیار ارزشمند است. پیش از آنکه به کار آقای هیپولایت بپردازیم، میخواهم نظر شما را به مداخلهی درمانی وی جلب کنم که مرتبط با فروید و اهداف وی بود. وی با این روش توانست تنها در یک لحظه مراجع Z را نجات دهد…یک لحظهی کوتاه نجات. آنچه اهمیت داشت، هدف اساسی فروید برای در نظر گرفتن شرایط مراجع بود. وی مدعی جایگزینی تحلیل مقاومت با استفاده از کلام شد، آنچه جایگزین هیپنوز یا تلقین شده بود! اما در این مورد، من نشانههایی تهاجمی در کار فروید می یابم که در وضعیتی تدافعی است. رد پاهایی از جاه طلبی در وی دیده میشد که در جوانی وی نیز به وضوح قابل مشاهده بود.
در همین راستا به نظر میرسد که متنی دربارهی ” روان شناسی توده و تحلیل ” ایگو وجود داشته باشد که این خود در ارتباط با روان شناسی اجتماعی مطرح می گردد که در آن ارتباط با دیگری مطرح میشود، و آنجا ایگو دارای عملکردی مستقل و خودکار است ؛ برای نخستین بار بود که چنین مفهومی در آثار فروید وارد میشد.
میتوانم بگویم که من بسیاری از اصطلاحات معمولی و عادی را به طور هدفمند استفاده میکنم. از قبیل شکل گیری ارتباط میان ابژه و سوژه که در واقع همان چیزی است که این متن از ابتدا آنرا در مقیاسی کوچک به ما معرفی میکند و در واقع ما را با تفکر فلسفی رایج امروز مرتبط میسازد. البته ما همواره درگیر ابهام ایجاد شده میان دو حوزۀ عاطفه و ذهن هستیم. گویی که بخش احساسی، بخش رنگین ماجراست، خصوصیتی غیر قابل توصیف است که باید در درون خودش بررسی گردد. پوستی که درونش خالی شده و با فهم ذهنی ارتباط با سوژه پر میشود. این مفهوم سازی که ساختار روانکاوی را به مسیرهای عجیبی میبرد، امری کودکانه بشمار میرود. اما آنچه در متن مورد بررسی قرار گرفت از همین واقعیت سخن میگوید و این خود موفقیت چشمگیری است که از همین سوء تفاهم ناشی میگردد.
اما بخش عاطفی شبیه ظرفی نیست که از فضای ذهنی دور باشد. این بخش در اسطورهها، فراتر از نشانههایی که ساختار ذهنی دارند، قرار نمیگیرد. این موضوع از آغاز به طور کامل با درک کامل کلام مرتبط است. اکنون میخواهم یک موضوع را از دو زاویه بیان کنم. بگذارید با پدیدهای که تغییر زاویهی تفکر دربارهی توهم آسیب شناسی شکل گرفته است آغاز کنیم. در گذشته توهم به عنوان پدیدهای خطرناک، حول پرسش جداشدن از محدودهی آگاهی مطرح میگردید –آگاهی نمیتوانست توهم باشد بلکه چیز دیگری باید در محدودهی توهم قرار میگرفت- در واقع یک موضوع آنست که بتوانیم با پدیدار شناختی ادراک که در کتاب مارلوپونتی مورد بررسی قرار گرفت، آشناتر شویم. در این کتاب توهم همچون موضوعی در برابر هدف اصلی فرد قرار میگیرد.
در پاسخ به موضوع هیپولیت لکان Bejahung را در مقابل نفی فروید بکار میبرد(۱۹۵۴)، که نشان دهندۀ یک امر بسیار کهن در مورد اثبات وجود –affirmation- میباشد که خود مقدم بر نفی ( عدم حضور ) میباشد. فروید Negation یا نفی را : قضاوت دربارۀ وجود “judgement of existence “، مینامد. در حالیکه Bejahung ، نشاندهندۀ امری بنیادین است، که act primordial of symbolization ، وقوع امر نمادین ، نامیده می شود که خود نشانگر وجود چیزی در دنیای نمادین است که تنها پس از اینکه چیزی در سطح Bejahung نمادین می شود میتوان وجود یا عدم وجود را به آن نسبت داد.بگذارید به گرگ مرد نگاهی بیاندازیم: Bejahung برای او وجود نداشت چرا که هیچ درکی از عضو جنسی خود نداشت و هیچ رد پایی از عضو سمبلیک ( نمادین) نیز در وی دیده نمیشد، تنها چیزی که در وی مشاهده میشد رد پایی از فوریت (ارضای فوری نیاز) بود. در تاریخچهی وی نیز چیزی در این مورد یافت نشد، اما حضور این توهم کوچک در دنیای خارجی او کاملاً مشهود بود.
اختگی، چیزی بود که دقیقاً در مورد او وجود نداشت, بلکه این توهم با تصور وی در مورد بریدن انگشت کوچکش و آویزان شدن آن به یک تکه پوست کوچک به تخیلات وی راه یافته بود. سپس با احساس پیچیدهی غیر قابل بیانی مواجه شده بود که حتی قادر نبود در مورد آن با یک نفر صحبت کند. گویی فردی که میخواهد با او راجع به احساساتش صحبت کند, غایب بود.
دیگری، دیگر وجود خارجی ندارد، جهان بیرونی وی شامل بازنماییهایی میشد که من آنرا واقعیت نخستین مینامم Primitive Real، یک واقعیت غیر نمادین، بر خلاف شکل نمادین آن، در این پدیده دیده میشود.
این موضوع، یک بیان روان پریشی نیست، بلکه او فقط یک توهم دارد که میتواند در آینده روان پریش شود. او فقط تجربهای نسبتاً متفاوت و ناپیوسته با کودکی خود دارد. در این نقطه از کودکی وی هیچ گزینهای وجود ندارد که بخواهیم او را بیمار اسکیزوفرنیک بنامیم. اما این موضوع در واقع پدیدهای روانپریشانه به شمار میرود.
موضوع مورد بحث ما در اینجا اینست که: در سطح تجربهی کاملاً آغازین در نقطهای که امکان حضور نماد وجود دارد، سوژه را به ایجاد ارتباط معینی با جهان بیرون میکشاند . این همان همبستگی و تعادلی است که میخواهم شما رامتوجه آن کنم. آنچه که قادر به درک آن نیستیم, همچون یک صحنه، وارد آگاهی ما میشود. اگر شما عمیقاً وارد یک فضای معین دو قطبی شده باشید, و آنرا تجربه کرده باشید راحت تر میتوانید این فضای مبهم را “پیش از این دیده ام ” درک کنید که میان این دو گونه ارتباط قرار میگیرد: آنچه درک شده و آنچه دیده شده.
در”پیش از این دیده ام “، چیزی از جهان بیرونی به محدودهی آگاهی ما وارد میشود و توسط یک پیش نشانهی خاص در جهان واقعی ما تظاهر خارجی پیدا میکند. توهم گذشته نگر، این چیز دریافت شده را با کیفیت اصلی خود به حوزهی “دژاوو” پیوند میدهد.هنگامی که فروید از هر نوع تجربۀ اکنون جهان بیرونی سخن میگوید. در واقع به چیزی از چیزهایی اشاره دارد که در گذشته دریافت شده است و این حقیقتی غیر قابل انکار است که آنچه ما اکنون درک میکنیم در واقع چیزی است که در گذشته درک شده است. به همین دلیل است که ما اکنون به این سطح از خیالپردازی اشاره میکنیم تا بتوانیم به تصویر اصلی نزدیکتر شویم. آنچه مورد نظر است، آن چیزی نیست که به شکل نمادین و کلامی درآمده است، ما از طریق نظریهی افلاطون به بازیابی خاطرات میپردازیم نه به خاطر آوردن آنها.
به شما قول دادم که مثال دیگری بزنم، این مثال در واقع به شیوهی مدرن روان کاوی بازمیگردد، که این اصول را در متون فروید, سال ,۱۹۲۵, میبینم. مسئلۀ مهم اینست که ما ابتدا سطح را تحلیل میکنیم. دستیابی به امکان پیشرفت از طریق پاکسازی ذهنی مطالبی که در فرایند روان کاوی بازیابی میشوند، خود میتواند اوج موفقیت باشد. کریس در یکی از مقالاتش به تحلیل موضوع یکی از مراجعانش میپردازد که یکبار توسط او تحلیل شده بود.
زندگی شغلی این فرد به طور جدی مختل شده بود، وی تمام مشکلات درونی و رفتاری را –آنطور که میگفتند- تجربه میکرد. در واقع زندگی او درگیر احساس وی نسبت به بود (نوع بودن) او شده بود. وی مثل یک سارق ادبی، تمام ایدههایش را با فردی که با وی نزدیک بود در میان گذ?%A’شت. یک دانشجوی ممتاز! وی همواره تمایل داشت که ایدههای طرف مقابل را از آن خود سازد و همواره مانعی در مسیر انتشار هر چیزی که در ذهنش بود احساس میکرد. مثل همیشه او موفق میشود که یک متن را کامل کند، اما یکروز، با موفقیت اعتراف میکند که تمام پایاننامۀ او در یک کتاب چاپ شده و در کتابخانه موجود است.
حالا این بار وی با یک سارق ادبی مثل خودش روبرو شده بود. حالا میخواهیم ببینیم که دراولین نگاه آنچه کریس انجام داده چه چیزهایی وجود دارد؟ مطمئناً در واقعیت ،کریس به آنچه اتفاق افتاد علاقمند است و آنچه که مقاله در بر میگیرد! اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم او متوجه میشود که هیچیک از پایاننامههایی که وی از آنها صحبت کرده وجود خارجی ندارند, لذا در این پایاننامهها هیچ کپی برداری انجام نشده بود. این همان انتقالی است که باید از آنجا شروع کنید. این همان چیزی است که وی آنرا –نمیدانم چرا- مینامد. این همان نگاه سطحی کردن به موضوعات است ولی در جای دیگری میگوید، رفتارش به طور کلی در هم پیچیده شده است و این به خاطر اینست که پدرش هرگز در تولید هیچ چیز موفق نبوده است. چرا که وی هم توسط پدرش در هم شکسته شده بود. در واقع، پدر وی نیز, ذهنی ساختارمند داشته است.
حالا وی نیاز دارد که پدرش را دیگر بار در پدر بزرگش بیابد. پدری که میتوانست بزرگ باشد، که بر خلاف او میتواند کارهای زیادی انجام دهد.او این نیاز با یافتن معلمان جدید پیدا میکند که از او بزرگتر هستند. بنابراین او بوسیلهی یک دزدی ادبی به آنها وابسته میشود که دوباره بتواند خود را در آنها بازیابی کند و این گونه است که او خود را تخریب میکند.
از این مبحث میتوان نتیجه گرفت که وی کاری بیش از ارضای یک نیاز انجام نمیدهد. همان نیازی که در کودکی او را رنجور ساخت و اکنون در زندگیاش حکمرانی میکند. با قاطعیت میتوان گفت که این تفسیر معتبر است و این مهم است ببینیم که مراجع چه طور به آن واکنش نشان میدهد؟ که وی پس از ملاحظه کردن این موضوع و اهمیت آنچه دریافته است چکار میکند؟
آنچه در این داستان دیده میشود عبارتست از نماد سازی و واقعی کردن این نیاز ابزاری ، پدری خلاق و قدرتمند که وی تمامی بازیهای کودکی را از او یاد گرفت. مثل ماهیگیری. آ یا پدر یک ماهی بزرگ میگیرد؟ اما واکنش مراجع در لحظۀ دریافت این موضوع چیزی جز سکوت نبود. او سکوت اختیار کرد و در جلسۀ بعدی گفت: آنروز وقتی از اینجا رفتم از این خیابان به آن خیابان میرفتم. این اتفاق در نیویورک میافتد. وی ادامه میدهد: آنجا دنبال جایی برای غذا خوردن میگشتم چیزی که بسیار به آن علاقه دارم: مغزهای تازه. حالا میتوانید ببینید چه پاسخی به یک تفسیر درست داده شد. حالا به سطحی از کلام رسیدیم که هم دارای تناقض است و هم محتوای معنایی سنگینی دارد.
چه چیزی این تعبیر را تعبیری دقیق میسازد؟ آیا ما با چیزی سطحی سر و کار داریم؟ این به چه معنی است؟ هیچ معنایی ندارد. علاوه بر این کریس با تلاشی پر از تردید و اندیشیدن به یک مسیر انحرافی در درمان توانست به ر?%A’حتی پیشبینی کند که فرد در اظهارات خویش در این نقاب مثبت مشخص و هنگام گفتگو، همواره فرآیند انکار را به کار میگرفت.
در نهایت یکپارچگی ایگو در درمان حاصل میشود و این تنها چیزی است که میتواند ارتباط بنیادین خود را با ایگوی مطلوب خویش، به شکل معکوس پیدا کند.
به عبارتی, ارتباط با دیگری در نهایت به عنوان آرزویی نخستین در سوژه وجود دارد که تلاش میکند خودش را در وی نمایان سازد و همواره در درون خویش این عنصر خالص و بنیادین انکار را دارد که در این جا شکلی معکوس به خود گرفته است.همانطور که میبینید این خود مشکلات جدیدی را برای ما در مسیر درمان بوجود میآورد. اما در ادامه اگر میشد دقیقاً اختلاف سطح میان امر نمادین، توان نماد، گشایش آدمی به نماد و از طرفی دیگر، نقش فشرده ای که نماد در گفتمان سازمان یافته بدست آورده و در نهاد خود متناقض است؛ را از هم مجزا کنیم، میتوانستیم گامی رو به جلوبرداریم.
این مقاله ترجمه ایست آزاد از: مقدمه ای بر پاسخ فروید به ارائۀ هیپولیت: در بارۀ مفهوم “انکار” در نظر فروید؛
توضیح اینکه در این جلسه یکی از همکاران و شرکت کنندگان در سمینار های لاکان, ژان هیپولیت مطلبی از فروید در مورد” انکار” را , ارایه می کند و لاکان بر آن نکاتی می افزاید.
این مقاله را خانم یلدا غفوریان ترجمه کرده و در روز ۲۶ فروردین ۱۳۹۵ در سلسله درس های “لاکان خوانی ” دکتر مکارمی ارایه گردیده است.
ترجمه از متن انگلیسی: از صفحه۵۲ الی صفحه ۶۱ ا ز درس ۱۰ فوریه ۱۹۵۴ , کتاب سمینار یک لاکان بنام: ” نوشته های بالینی فروید ” شامل درسهای سالهای ۱۹۵۳-۱۹۵۴:
The Seminar of Jacques Lacan: Book 1, Freud’s Papers on Technique, 1953-1954
Seminar of Jacques Lacan (Paperback
مطالبی که در این درس به دروس گذشته اشاره داشتند و به تنهایی قابل درک نبودند در ترجمه حذف شده اند.