معرفی کتاب «مسئلۀ عواطف در جوامع»
Problem of Emotions in Social
نوشتههای مرتبط
نویسنده جاناتان اچ. ترنر، ترجمه محمدرضا حسنی، با مقدمۀ دکتر نعمت الله فاضلی، سال ۱۳۹۷
تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۱۱ صفحه
ترنر در کتاب «مسئله عواطف در جوامع» سعی نموده تا نقش عواطف را در حیات اجتماعی ـ فردی انسان به عنوان عاطفی ترین موجودات کرۀ زمین که برای شکل دادن و ساماندهی پیوندهای اجتماعی به مثابه رکن ساختارهای اجتماعی به عواطف نیاز دارد، نشان دهد. از نظر ترنر عاطفی بودن بنیاد و شالوده ای برای انسان به مثابۀ ویژگی تکامل یافته ای از ژنوم محسوب می شود و نشان دهندۀ مسئله ای بسیار عظیم برای جوامع بشری است؛ به ویژه زمانیکه گسترش یابد و به شدت قشربندی شود. عواطف چیزی است که جوامع را یکپارچه نگه می دارد یا بیشتر موارد آنها را از هم می پاشد. خشونت ناشی از برانگیختگی خشم نباید تعجب آور باشد و یا مسائلی ناشی از ترس و اندوه نباید نابهنجار تلقی شود. سرشت انسان با احساسات عجین شده است، از اینرو در شرایط اجتماعی ـ فرهنگی خاصی، برانگیختگی عواطف منفی و خشونت اجتناب ناپذیر است. حتی عواطف غیرخشونت آمیز مثل از خودبیگانگی، غم و نومیدی مسائلی اساسی برای جوامع بشمار می آیند، چرا که نشانۀ فقدان تعهد و پایبندی به ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است که زندگی اجتماعی را امکانپذیر کرده اند. از نظر ترنر جامعه اغلب توازنی است میان عواطفی که برخی را به سوی تعهد به نهادهای جامعه می راند و برخی را به خلاف آن. هیچ جامعه ای نیست که عمل جمعی و اغلب بسیار خشونت آمیز را تجربه نکند، چرا که عاطفی بودن انسان جزء طبیعت و ذات اوست.
کتاب «مسئله عواطف در جوامع» دارای ساختار منسجمی است و به خوبی حیات عاطفی جوامع و انسانها را تجزیه و تحلیل میکند؛ اینکه چگونه عواطف همیشه بار مثبت و منفی دارند ولی الگوی توزیع یکسانی ندارند. همچنین دربارۀ گروهها و راه حلهای مسائل اجتماعی است و چارچوبهای گوناگونی برای بررسی این مسائل معرفی می کند و راه حلهایی در دو سطح خرد و کلان و اینکه چه سیاستهای جدید باید اتخاذ شود ارائه می دهد. شیوه هایی معرفی میکند که از خلال آن مردم می توانند از وضعیت موجود بسوی جهانی مطلوب حرکت کنند، خویشتن و زندگی خود و خانوادهها را تغییر دهند و الگوهای تغییر را برای دیگران نیز فراهم کنند. از ویژگیهای مهم این کتاب مطالعه و بررسی عواطف و احساسات از دیدگاه جامعه شناختی و به دور از ذهن فردی و جمعی. عواطف و چگونگی تأثیرگذاری آنها بر افراد و جوامع بشری در ایران بندرت موضوع مطالعه و تحقیق قرار گرفته، از اینرو ترجمۀ این کتاب فرصتی ارزنده برای اندیشمندان اجتماعی تا موضوع احساسات و عواطف را در ایران از منظر جامعه شناسی مطالعه و بررسی نمایند و در معرفی این شاخه از جامعه شناسی تلاشهای مؤثری انجام دهند. البته ارزش دیگر کتاب، مقدمه عالمانه دکتر نعمتالله فاضلی در باب ساختار عواطف انسان ایرانی و جامعه ایرانی است. استاد در این مقدمه نوعی گونه شناسی از احساسات و ساختار عاطفی در ایران ارائه می دهد و الگوهای جمعی عواطف در ایران را در قالب سه الگوی سنتی (با ویژگیهای: دین محوری، زبان محوری، آیین محوری، طبیعت محوری، تداوم و ثبات، خانواده محوری)، مدرن (با ویژگیهای: شهری شدن احساسات، افزایش ظرفیت آرزومندی، عمومیت و رؤیت پذیری کثرت و پیچیدگی، تضاد ساختاری) و پست مدرن (با ویژگیهای: ابهام و تیرگی، جهانی شدن، بازاندیشی دوست محوری در روابط خانوادگی) توضیح می دهد و به این موضوع اشاره می کند که به موازات رشد و گسترش تمایز یا انفکاک اجتماعی، ساختار احساسات و عواطف نیز متنوع تر خواهد شد و اشکال و صورتهای بروز و ظهور آن ها تکثر و تنوع بیشتری خواهد یافت.
کتاب حاضر از چهار فصل تشکیل یافته است؛
فصل اول: چرا انسان ها این قدر عاطفی اند؟
فصل دوم: سویۀ تاریک عواطف: سرکوب به مثابۀ سازوکار دفاعی اصلی
فصل سوم: قشربندی عواطف
فصل چهارم: تأثیر عواطف بر فرد و جامعه
ترنر در فصل اول با نگاهی تاریخی نشان میدهد که افزایش چشمگیر ظرفیتهای عاطفی نوع بشر به آنها اجازه سازمان یافتگی بهتری داد. انسانها برخلاف برخی گونه های پستانداران، فاقد گروه مبتنی بر ژنوم بودند، لذا استقرار جامعه محصول یک نبوغ و ابداع انسانی است. انسانها میتوانند همچون بسیاری از سایه روشنهایی که از ترکیب چندرنگ اولیه بدست آمده ذائقه کثیری از عواطف و احساس را ادراک و احساس کننند و آنها را در رفتار و اعمال دیگران تشخیص دهند. عواطف انسانی در بنیادیترین شکل نماینگر چهار عاطفه خشم، ترس، غم و شادی است، در حالیکه عمده عواطفی که انسانها تجربه میکنند، منفی و معمولاً علیه شکل گیری پیوندهای اجتماعی و همبستگی گروهها عمل می کنند، لذا فقط پیوستاری از عواطف رضایت ـ شادی که بیانگر احساسات و عواطف مثبت هستند، میتوانند در غیاب قابلیتهای ژنتیکی، شرایط و امکانهای لازم برای پیوندهای اجتماعی و جامعه را فراهم کنند. نویسنده در ادامه فصل اول بطور مبسوط نشان میدهد که چگونه ترکیبهای مختلفی از عواطف در بسترهای اجتماعی میتواند احساسات انسانی را شکل دهد و مبنای کنشهای عاطفی باشد. توسعۀ ذائقه عواطف بشری چاقویی دولبه است، گاه احساسات مشارکتی برای غلبه بر نیروی ناب سه عاطفه منفی (خشم، ترس، غم) تولید می شوند، و مواقعی احساسات و عواطف منفی، مخرب و ویرانگر علیه پیوندهای اجتماعی را بازتولید می کند. به عنوان مثال شرم و گناه عاطفه ترکیبی و از قویترین عواطف کنترل اجتماعی و ایجاد پیوندهای اجتماعی هستند. هرچند میتوانند اشکال آسیب شناختی مخربی هم داشته باشند. اما در کل سازمان اجتماعی انسانها نمیتوانست در غیاب ظرفیت تجربه شرم و گناه وجود داشته باشد. زیرا شرم و گناه، نظارت بر خویشتن را تقویت کرده و انگیزه لازم را برای انطباق با انتظارات هنجاری و قواعد اخلاقی را به وجود میآورند، اما هرگاه سرکوب شوند، موجب آسیبهای رفتاری و نیز خشونت و ستیزهجویی هم میشوند. ازخودبیگانگی یا احساس بی میلی به دیگران، ساختارهای اجتماعی و فرهنگ عاطفه ترکیبی دیگری است که تعهد به ساختارهای اجتماعی و فرهنگ را سست و ضعیف میکنند و از این طریق زیست پذیری ساختارهای اجتماعی را کاهش می دهند.
نویسنده در فصل دوم بر سویۀ منفی عواطف را بررسی میکند. عواطف، جوهره اصلی سلامت است اما، سویۀ تاریکی دارند که همواره با ما به عنوان یک شخص و مهمتر از آن، جامعه ای است که در آن زندگی میکنیم، این سویۀ پنهان بهزیستی عاطفه میتواند تأثیرات شایانی بر یکایک افراد جامعه برجا گذارد. اگر انتظارات افراد در موقعیت خاصی، عملی نشوند، عواطف منفی به آنها دست خواهند داد و در صورت تأیید نشدن حس خودفهمی نیز این عواطف منفی رشد بیشتری خواهند داشت. اما مساله اصلی آن است که عواطف منفی و مثبت در فرآیندهای بسیار پیچیده ای، اشکال مختلفی از سازوکارهای دفاعی که فرد را از تجربۀ کامل عواطف و احساسات منفی محافظت میکند همچون سرکوب که عمده ترین سازوکار دفاعی است، راهبردهای تدافعی و سازوکارهای دفاعی ثانویه همچون: جابجایی، فرافکنی، تصعید، واکنش سازی، انتساب که عواطف سرکوفته را تبدیل می کنند و مهمتر از همه آنها را به سمت اعیان اجتماعی هدایت می کنند، پیدا میکنند که سبب میشود در نهایت همیشه بروز عواطف، از طریق فرآیندهای پیچیدهای رخ بدهد. فرایندهای انتسابی بطور چشمگیری بُرد و دامنه انرژی عاطفی را گسترش می دهند. عواطف مثبت در انسانها سوگیری نزدیکتری را نشان میدهند و به عوامل محلی و نزدیک انتساب پیدا میکنند و در صورت لبریز شدن این عواطف به ساختارهای دورتر نیز انتساب خواهند یافت. عواطف منفی نیز سوگیری دورتری ترسیم میکنند، بطوری که افراد خارج از موقعیت محلی انتسابهایی به اعیان دورتر شکل میدهند. در این فصل تأکید بر این موضوع است که ظهور و بروز عواطف منوط به دو شرط اساسی است: برآورده شدن یا نشدن انتظارات؛ دریافت پاداشهای مثبت یا مجازاتهای منفی در یک موقعیت. از نظر ترنر خودفهمی ها در چارچوب چهار هویتی که در سطوح مختلف سازمان یافته اند، هویت نقش، هویت گروهی، هویت اجتماعی و هویت هسته ای که نیرومندترین هویت است، شکل می گیرند. هویت هسته ای یا هویت اجتماعی سرشاز از عاطفه اند و اگر به آنها اهانت شود یا به سادگی تأیید نشوند بلافاصله درمی یابیم که عواظف منفی برانگیخته شده، به عبارتی، هرگاه هویت افرد تأیید نشود و یا نتوانند به آنچه خود را لایق و شایسته آن می دانند دست یابند احساسات و عواطف به نیروی بالقوه فرار و ناپایا تبدیل می شوند. زمانیکه به مسئله عواطف فکر می کنیم ناکامی افراد در تحقق بخشیدن به انتظارات در مورد اینکه چگونه باید با آنها رفتار شود تقریباً به یکی از هویتها یا تعدادی از آنها و یا همه هویتهایی که به دیگران عرضه می کنیم گره خورده است. هرچه سطوح بیشتری از هویتها با عدم پذیرش و تأیید روبرو شود، واکنش عاطفی شدیدتر می شود؛ اما هرگاه هویتهای اجتماعی و هسته ای تأیید نشوند، هر کدام از اینها به تنهایی میتوانند عواطف شدیدتری را تولید کنند. هرچقدر میزان عواطف مثبت بیشتر باشد، تعلق و پیوند افراد به جامعه نیز بیشتر خواهد شد و هرچقدر میزان نارضایتی به سبب برآورده نشدن انتظارات بیشتر شود، جامعه با تراکم و انباشت بالای عواطف منفی مواجه خواهد شد.
نویسنده در فصل سوم به موضوع قشربندی عواطف می پردازد. در این فصل، مسئله ساز بودن عواطف با توجه به توزیع آن در بین واحدهای دسته ای و صنفی به بحث گذاشته شده است. سخن اصلی این است که هرگاه تودۀ عظیمی از نیروهای عاطفی منفی پتانسیل منازعه، تنش و تغییرات رادیکال اجتماعی در پی از بین رفتن تعهدات افراد به ساختارهای کلان افزایش می بابد. قشربندی یکی از ساختارهای کلیدی است که می تواند به تراکم عواطف منفی در بین خرده گروهها منجر شود و ظرفیت بسیج و هدف گذاری ساختارهای اجتماعی میانی و کل را در جامعه افزایش دهد. بنظر ترنر نگرش جامعه شناسان به قشربندی به مثابه چیزی که حول توزیع نابرابر قدرت، پول و اعتبار می چرخد، نگرش نسبتاً نامحدودی است. او استدلال می کند که عواطف، مثل بسیاری دیگر از وجوه زندگی انسان، عمیقاً با قشربندی اجتماعی متناظرند. منابع ارزشمندی که نظام قشربندی را میسازند رسانه های تعمیم یافتۀ نمادین در حوزههای نهادی اند که ایدئولوژیهایی که از طریق همین رسانه ها ساخته شده اند به آنها مشروعیت میدهند. لذا قشربندیها و ایدئولوژیهای معطوف به آنها، پیوند عمیقی با صورتبندی عواطف در جامعه دارند. هرگاه واحدهای دسته ای در سطح میانی با مختصات سطح کلان نظام قشربندی همبسته شوند، مسئله عواطف در جامعه تشدید می شود. با اینحال، بیشتر این ظرفیت عاطفی در سطح خرد واقعیت اجتماعی ساخته می شود. رسانه ها و دیگر شیوه های نگریستن به جهان به نیابت از خود، تجربه های عاطفی افراد را شکل می دهند، اما مهمترین منبع عاطفه چیزی است که در خُردترین واحد جامعه روی می دهد: مواجهه های متمرکز بین افراد در تعاملات. سطوح انرژی عاطفی مثبت و منفی افراد و گروهها، تعیینکننده مقدار و اندازه تعهد آنها به ساختار کلان و ایدئولوژیهای جامعه است. هرگاه انرژی عاطفی منفی در طبقات بزرگتر یا واحدهای دستهای پرجمعیت، متراکم باشد، زمینه برای شکلگیری تنش، درگیری و تغییر افزایش مییابد بطوری که افراد تعهدشان را از ساختارهای کلان بازپس میگیرند. کنشهای فردی و جمعی مسئله ساز برای جامعه به عواملی از جمله؛ نسبت انرژی مثبت به انرژی منفی، سطح انتظارات افراد از منابع باارزش، میزان تعدیل رو به پایین انتظارات هنگام ناتوانی در برآوردن انتظارات اولیه، میزان تأثیرپذیری دریافت منابع خاص از هویتها، ظرفیت منابع قابل حصول برای جبران منابع خاص از هویتها، ظرفیت منابع قابل حصول برای جبران منابع غیرقابل حصول و به میزانی که اصول اخلاقی سطح انتظارات را بالا ببرد و افراد را به سمت مطالبۀ معیارهای عدالت سوق دهد بستگی دارد. عموماً در طبقات بالا و متوسط در نظام قشربندی، سهم انرژی عاطفی مثبت نسبتاً زیاد است، به ویژه طبقات میانی جامعه، به واسطه رضایتمندی بیشتر، ثبات بیشتری به جامعه میدهند. اما در طبقات پایین سهم انرژی عاطفی منفی افزایش می یابد، و بالا بودن این امر در یک طبقه اجتماعی مشکلاتی برای ثبات جامعه پدید می آورد. لذا، چنانچه طبقات پایین بطور مداوم و پیوسته تحت استثمار طبقات بالا باشند و عزت، احترام و ظرفیت تأیید هویتهای کلیدی شان نفی شود، ذخیره انرژی منفی آنان افزایش می یابد و در نهایت طبقات بالاتر و ساختارهای کلان با مخاطره و تهدید روبر می شود.
در فصل چهارم نویسنده بر آثار و پیامدهای عواطف بر فرد و جامعه می پردازد و قدرت عواطف را در کنشهای جمعی همچون دشمنی، خشونتها، قتل عام، جنگ، تروریسم، جنبش اجتماعی، انقلاب بررسی می کند. اغلب مردم با اینکه به ساختارها و فرهنگ ساختارهای کلان و میانی متعهدند، اما وقتی تعداد قابل توجهی از افراد بخصوص در طبقات اجتماعی، گروههای قومی، فرقه های مذهبی و سایر گروههای اجتماعی بطور پیوسته و مداوم عواطف منفی تجربه کنند، عواطف مزبور میتواند به عامل تغییرساز جوامع بشری تبدیل شود. منشأ تغییر و تحول باز پس گرفتن عواطف مثبت از فرماسیونهای موجود اجتماعی و فرهنگ همراه با برانگیختگی روزافزون عواطف منفی است. نویسنده در این فصل بررسی عواطف و جامعه را با آسیب شناسی رفتاری شروع میکند و پس از آن به برانگیختگی عواطف منفی می پردازد که بطور فزاینده ای جوامع و حتى نظامهای میان جامعه ای را تحت تأثیر قرار می دهد. کلید فهم عواطف و جامعه عمدتاً برانگیختگی عواطف منفی، به تنهایی نیست بلکه شدت عواطف منفی، تعداد افرادی که عواطف منفی را تجربه می کنند، ذخایر متراکم عواطف در بین طبقات اجتماعی و سایر واحدهای دسته ای و از همه مهمتر چگونگی کنترل عواطف در جامعه است. برمنبای این قواعد قشربندی شدید احساسات، به همراه تعداد زیادی افراد طبقات پایین و واحدهای دسته ای موجود در طبقات، که دارای احساسات منفی هستند، در نهایت جامعه را با مشکل انسجام و یکپارچگی روبرو می سازند. در ادامه نویسنده به آسیبهای رفتاری شخصی در نتیحه فشارهای عاطفی اشاره میکند آسیب جدی با غلبه عواطف و احساسات منفی تشدید شده پدیدار می شود و به واسطه سرکوب و انتساب، به سمت سه عاطفه بنیادی ترس، خشم یا غم تبدیل میشوند، اختلالهای همچون افسردگی و اضطراب ایجاد میکنند که در مقایسه با زمانیکه خشم فروخورده به عاطفه غالب تبدیل شود، ضرر کمتری متوجه آسیبهای اجتماعی خواهد بود. در حالیکه تجربه های عاطفی منفی می تواند به آسیبهای رفتاری و روانی افراد، کژرفتاری از سوی خرده گروهها یا خشونت متراکم در بین گروههای دیگر منجر شود، معمولاً نیروهای کنترل اجتماعی این نتایج را مهار می کنند، مگر اینکه نیروهای موجود بسیار ضعیف بوده و یا از حمایتهای گسترده مردمی برخوردار نباشند. این امر زمانی اتفاق می افتد که عواطف منفی به سازمان جمعی بینجامد که می تواند مسبب دگرگونی اجتماعی در جامعه باشد و یا حتی بخشهایی از جامعه را از هم دور کند. با این حال، به محض بروز عواطف منفی، ممکن است طغیان جمعی مثل شورش یا حملات هماهنگ شدۀ کانونهای تروریستی رخ دهد و این امر در طول زمان می تواند به جنبش های اجتماعی تغییر محور یا اقدامات خشن برای تغییر ساختار و فرهنگ جامعه منجر شود. درست است که شیوه جهتگیری عواطف اغلب به شرایط زمینه ای بستگی دارد، اما به طور کلی وقتی تعدادی زیادی از مردم دائماً دچار شرم شوند، خشونت افزایش می یابد و احتمال بروز این وضعیت زمانی بیشتر است که در جامعه، سطح بالایی از نابرابری در توزیع عواطف منفی و مثبت مشهود باشد.