گئورگ زیمل ترجمه ی حمیرا بنایی فر
آلمان در قرون چهاردهم و پانزدهم تکامل فوق العاده شدیدی از فردیت را نشان داد. نظام های جمع گرای قرون وسطی به واسطه آزادی شخصیتهای فردیت یافته در هم شکست. با این وجود زنان طی این تکامل فردگرایانه جایگاهی نیافتند و آزادی تحرک و شکوفایی فردی همچنان دور از دسترس آنان بود. آنان از طریق افراطی ترین و نامتعارف ترین مدهای لباس جبران مافات کردند. از طرفی دیگر، میبینیم که در ایتالیای همان دوره، آزادی عمل بیشتری برای تکامل فردیت در اختیار زنان قرار میگرفت. زنان رنسانس فرصتهای بسیاری برای فرهنگ، فعالیت بیرونی و تمایزیابی شخصی داشتند و این چیزی بود که سال ها در اختیارشان قرار نگرفته بود.
نوشتههای مرتبط
در طبقه ی بالای اجتماع، پرورش فرزندان و آزادی تحرک نیز، برای هر دو جنس تقریبا مساوی بود، حال آنکه مجددا این فرصتها طی قرنها از آنان دریغ شد. اما اکنون از ایتالیا هم هیچ خبری از خرق عرف توسط مد زنانه به ما نمی رسد. نیاز به اثبات خویش در این زمینه [مد] و به دست آوردن نوعی تمایز از دیگران، دیگر مطرح نیست، زیرا گرایش درونی که در اینجا نمود می یابد، راه های ارضای خود را در دیگر عرصهها به قدر بسنده ای یافته است. به طور کلی، تاریخ زنان در زندگی بیرونی و درونی شان، در فرد فردشان و همینطور در کلیت شان نشاندهنده وحدت، موازنه و همسانی عظیمی است مبنی بر اینکه آنها حداقل در عرصه مد، عرصهای که تماما عرصه تنوع است، به فعالیت هایی پویاتر نیازمندند تا خود و زندگی خود را- هم برای احساس خود و همینطور برای احساس دیگران- جذاب سازند. بین فردی شدن و جمعی شدن و همین طور بین تفاوت و تشابه محتویات زندگی، نسبت معینی از احتیاجات پدیدار میشود؛ نسبتی که با جا به جا شدن به این سو و آن سو در عرصههای مختلف می کوشد تا نفی آن احتیاجات در یکی از عرصهها را به واسطه برآوردن آنها در دیگری به تعادل بکشاند.
بهطور کلی می توان گفت که زن در قیاس با مرد، سرشتی وفادارتر دارد؛ حتی وفا که توازن و یکپارچگی وجود زن را بر مبنای طبیعتش آشکار میسازد به خاطر برقراری تعادل در گرایشات زندگی به تنوعی پویاتر در عرصههای به حاشیه رانده شده نیاز دارد. از طرفی دیگر، مرد که بر اساس سرشتش بی وفاتر است، به رابطه ای که یکبار برقرار شده نوعا با همان قاطعیت و تمرکزی که نسبت به دیگر منافع زندگی دارد متعهد نمی ماند و به تبع آن کمتر نیازش به اشکال تنوع ظاهری می افتد. عدم قبول تغییرات در عرصههای ظاهری یعنی بی اعتنایی نسبت به جلوههای رنگارنگ پدیده بیرونی، اساسا مردانه است، نه به این خاطر که او ماهیتی یکپارچه تر دارد بلکه بیشتر به این خاطر که او به طور کلی از ماهیتی متنوع تر برخوردار است و بنابراین متمایل است تا از تنوعات بیرونی صرف نظر کند.پس زن آزاد امروزی که بر آن است خود را به ماهیت، تمایز یابی، شخصیت و تکاپوی مردانه نزدیک کند، بر بیاعتنایی خود نسبت به مد تاکید می ورزد.
همچنین مد در مفهوم موردنظر، در عوض جایگاه زنان در چارچوب موقعیت شغلی، برای آنها جایگزینی ارائه میکند. مرد که در چنین جایگاهی پرورش یافته و بدین وسیله خود را در حیطه توازنات نسبی قرار داده است در چارچوب این جایگاه برای بسیاری افراد دیگر یکسان است، یعنی فقط نسخه ای است از مفهوم این جایگاه یا این شغل. وی از سوی دیگر و برای جبران مافات، البته خود را با دلالت کامل این جایگاه و همچنین با قوای اجتماعی و موضوعی آن می آراید، دلالت تعلق به این جایگاه بر دلالت فردیش افزوده می شود؛ تعلقی که اغلب می تواند کمبود و نابسندگی وجود محض شخصی را بپوشاند. حال این امر در محتویات کاملا متفاوت مد به نحوی دیگر جلوه میکند؛ مد نیز عدم دلالت شخص و بیکفایتی اش را مرتفع می سازد و موجودیت فرد را صرفا از ناحیه خود، فردیت می بخشد، آن هم از طریق متعلق ساختن به حیطه ای که به واسطه مد مختصات یافته، برجسته شده و به منظور آگاهی عموم به نحوی به هم وابسته است. البته در اینجا نیز شخصیت همان گونه که هست، در “طرح واره ای/standpoint” عمومی وارد میشود که حتی خود این طرح واره نیز به لحاظ اجتماعی رنگآمیزی فردی داشته و در عوض طرق انحرافی اجتماعی چیزیی را به جایگزینی مینشاند که آن چیز دستاورد شخصیت به طرق محض فردی را منکر است. اینکه این “دمیموند/ Demimonde” – منظور زنی است که گرچه باشکوه پا به عرصه میگذارد ، اما طبقه اجتماعی مبهم و ناشناختهای داشته و اساسا فاقد فرهنگ واقعی است و از طبقه پایین جامعه است – به مراتب همان خطشکن مد جدید است، بر شکل زندگی بی خانمان گونه منحصر به فردش استوار است؛ وجود حاشیه نشینی که جامعه بدو می بخشد در او نفرتی پنهان یا آشکار نسبت به هر امر از پیش قانونی شده و استوارشده پدید می آورد؛ نفرتی که خود را به مظلومان هترین شکل در پیشروی به سوی اشکال نوینی از پدیده ها بهطور نسبی بیان می کند. در این تلاش مستمر به سوی امر جدید، یعنی به سوی مدهایی که تاکنون پذیرفته نشده اند و در بی ملاحظه بودنش که با آن، مدهایی که تا به امروز با آنها مقابله میشده را مشتاقانه در بر می گیرد، شکلی زیبا شناختی از گرایش به مداخله نهفته است که این گرایش به نظر می رسد همه وجودهای به حاشیه رفته را تا زمانی که به لحاظ درونی کاملا به بردگی درنیامده باشند، از آن خود می داند.
هنگامی که ما انگیزش های غایی و دقیق روح را می آزماییم که البته در کلام انسان نمی گنجد، درمی یابیم که آن ها این بازی خصومت آمیز میان گرایشات متفاوت انسانی را به نمایش می گذارند. آن ها می خواهند تعادل مدام از دست رفته ی خود را به وسیله ی تناسبات جدید بازیابی کرده و در این میان، مد نیز آن ها را به میان فرآیندی روحی که بسیار حساس و ظریف است، پرتاب می کند. مد، مطمئنا روی یک چیز پافشاری می کند و آن نحوه ی رفتار مشابه با فردیت هاست، و این امر تا زمانی ست که ببیند سرشت فرد هیچ گونه تحت تاثیر قرار نمی گیرد. مد همواره سعی می کند به عنوان امری بیرونی، حتی در حیطه هایی خارج از صرف ظاهر، معرفی شود که این امر صورتی از تلوّن است که خود را به فرد عرضه می کند و در هر شرایطی، نوعی تضاد با ثبات احساسات و ضمیر شخصی افراد دارد. در واقع، میان این تضاد، باید نسبت به این روابط آگاه بود. قابلیت تغییرپذیری این محتوا، می تواند خود را در قالب تلوّن توضیح داده و جذابیتش را نیز از طریق این عنصر با دوام افزایش دهد. اما همانگونه که اشاره کردم، مد برای این دلیل همواره در پیرامون شخصیت افراد ایستاده و خود را “خوراک اصلی/piece de resistance” معرفی میکند و یا دست کم هرگاه دعوت شود خود را نشان می دهد.
افراد حساس و دقیق، این حالت از مد را دریافت کرده و از آن به عنوان ماسک یا پوششی برای خود استفاده می کنند. آن ها اطاعت کورکورانه از استانداردهای مربوط به ظاهر عمومی را به عنوان آگاهی و وسیله ای برای حفظ سلیقه ی شخصی و احساسات خود مورد توجه قرار داده و می خواهند آن را فقط و به تنهایی برای خودشان حفظ کنند و برایشان مهم نیست که ظاهرشان برای همه قابل رویت باشد. این نوعی از حس تواضع و ابقاست که باعث می شود بسیاری از افراد اصطلاحا نازک طبع، به دنبال ملجایی برای خود در طبقات مد باشند. برای اینگونه افراد مهم نیست که برای ترس از خیانت به “خاص بودن” روح خود، به ویژگی های عجیب و غریب ظاهر متوسل شوند. ما در اینجا با غلبه ی روح بر شرایط واقعی وجود روبرو هستیم و به همان دلیل که دشمن خود به صورت دوست درمی آید و همان دلیل که چیزی که شخصیت را سرکوب می کند، عمدا توقیف می شود، باید به عنوان یکی از والاترین و بهترین پیروزی ها در نظر گرفته شود و یا حداقل شکل آن مد نظر قرار گیرد، چرا که لایه های مختلف سرکوب در اینجا به حوزه ی عمومی زندگی راه پیدا کرده و به صورت نقاب و پوششی برای هرچیزی که مربوط به روح آدمیست، درآمده است. این پاسخ دقیقی است به ابتذال توضیحات و مکالمات افراد حساس، به خصوص زنان که اغلب دیگری را درباره ی عمق فردیت روح فریب می دهند. اگرچه ظالمانه به نظر می رسد، اما این یکی از لذت های قضاوت درباره سرشت بشری است که اضطراب زنان وفادار به ارزش ها و هنجارهای اجتماعی را احساس می کند.
احساس شرم و خجالت، به انزوای فرد بستگی دارد و هنگامی برانگیخته می شود که استرس به ضمیرشخصی انسان وارد می شود و تمامی توجهات به سوی فرد، چه در واقعیت و چه در خیال آن فرد، جلب می شود و به طور همزمان نیز نوعی حس ناهمگونی را القا می کند. به همین دلیل است که افراد ضعیف النفس به سمت داشتن احساس شرم متمایل می شوند. لحظه ای که آن ها پا به مرکز جایی می گذارند که تمامی توجهات به سوی آن ها جلب می شود و لحظه ای که خود را به نوعی هویدا و انگشت نما می کنند، لحظه ایست که آن ها دچار تردیدی دردناک شده و گویی که می خواهند ضمیرشخصی خود را بازپس گیرند. آنجایی که فرد، به دلیل داشتن احساس شرم از جمع جدا می شود را باید کاملا جدا از مسئله ی ویژه ای درنظر گیریم که در آن فرد به دلیل داشتن “چیزهای اصیل/noble things”، شرمسار است. این حقیقت که چیزهای معمولی، فرم های مناسبی در جامعه هستند، نه تنها به این دلیل است که ملاحظات مشترک که باعث می شوند به این مسئله به صورت چیز بدی که باعث انگشت نما شدن فرد میان جمع می شود، نگریسته شود، بلکه به دلیل ترسیدن از داشتن احساس شرم است که درواقع نوعی احساس خود تنبیهی است که در اثر جدا شدن از فرم و فعالیت عمومی ]رخ داده[، و برای همگان مشابه و همچنین قابل دسترس است. مد به دلیل دارا بودن این ساختار درونی ویژه، جدا شدن فرد را به نوعی نشان می دهد که بسیار کار شایسته ای به نظر می رسد. اصلا مهم نیست که شکل ظاهر یا منش ظاهری فرد عجیب و غریب باشد زیرا تا زمانیکه روی مد باشد، در برابر بازتاب های دردناکی که وقتی فرد مورد توجه قرار می گیرد آن را دریافت می کند، حفاظت شده است. تمام فعالیت های هماهنگ، به دلیل از دست دادن این احساس شرم شکل می گیرند. به عنوان عضوی از توده، فرد کارهای زیادی انجام می دهد که حس تناقضی غیرقابل انکار را در روح او برمی انگیزد و به او تنهایی را پیشنهاد می کند. این یکی از عجیب ترین پدیده های اجتماعی – روانی است که در آن، ویژگی فعالیت های هماهنگ از طریق مثال فهمیده می شوند و بسیاری از مد ها، از بین رفتن فروتنی و تواضع در افراد هستند (breaches of modesty) و این درحالیست که اگر مد همین خلف وعده را به فردی تنها پیشنهاد می داد، فرد با عصبانیت آن را رد می کرد. اما از آنجایی که توسط مد به او دیکته شده، آن ها آماده ی پذیرفتن هستند. احساس شرم توسط مد قلع و قمع می شود چرا که مد اعمالی یکسان را نشان می دهد و در عین حال احساس مسئولیت را کمرنگ کرده و انسان را شریک جرمی می کند که به وسیله ی جمع در حال انجام شدن است و اگر فردی آن ها ترک کند گویی عقب نشینی کرده است.
مد، تنها یکی از اشکالی است که هدفش حفظ آزادی درونی بشر است و می خواهد ظاهر بیرونی را فدای آن کند. همچنین آزادی و استقلال، متعلق به آن دوگانگی متنقاضی هستند که هرگاه نزاع و پویایی پایان ناپذیری را تجدید می کنند، تندی و تیزی و همچنین اجازه ی عرضه ی بیشتر و توسعه نسبت به یک تعادل پایدار و همیشگی و غیرقابل تغییری که آن دو می توانند بدهند، به زندگی می دهند. شوپنهاور می گوید که فنجان زندگی هر انسانی با مقدار معینی از لذت و اندوه پر شده است و این مقدار نه می تواند خالی باشد و نه می تواند سر ریز شود، و تنها می تواند شکل خود را در اختلافات و تردیدهای مربوط به روابط درونی و بیرونی تغییر دهد. به طور مشابه و البته کمتر مرموز، ما ممکن است که در هر دوره، طبقه و هر فردی یک تناسب واقعی بین استقلال و آزادی و یا حداقل اشتیاق برای آن را مشاهده کنیم و ما تنها می توانیم زمینه ی توزیع آن ها جا به جا کنیم. این مطمئنا وظیفه ی یک زندگی والاتر است که این توزیع را طوری هماهنگ کند که دیگر ارزش های زندگی نیز توسعه ی مطلوب بیابند. مقدار مشابهی از استقلال و آزادی ممکن است همزمان به افزایش اخلاق، عقلانیت، و ارزش های زیبایی شناسی تا بالاترین مقطع خود کمک کنند و در زمان دیگری و بدون هیچ گونه تغییری در کمیت و فقط در پراکندگی، ممکن است دقیقا نقطه مقابل این موفقیت را برا ما به ارمغان بیاورد! به عبارتی دیگر، ممکن است بگوییم که مطلوب ترین نتیجه برای انبوه ارزش های زندگی زمانی به دست می آیند که استقلال به صورت اجتناب ناپذیری به محیط پیرامون و بیرونی منتقل شود. شاید گوته در اواخر دوره ی زندگی اش واضح ترین مثال از یک زندگی والا باشد چرا که انطباق او با تمام عناصر بیرونی ، توجه شدید او به فُرم و علاقه ی او به تبعیت از عرف جامعه نشان دهنده ی این امر است و او بالاترین آزادی درونی را بدست آورد و زندگی اش را به طور کامل حفظ کرد. در همین راستا، مد یک شکل/فرم اجتماعی از نوعی مصلحت عجیب است زیرا مشابه قانون فقط بر جوانب بیرونی زندگی اثر می گذارد و فقط به آن جنبه هایی از زندگی که به سمت جامعه گرویدند، کار دارد. این برای ما روشن کننده ی صورتی است که در آن ما به وضوح می توانیم استقلال خود را نسبت به آن چیزی که به طور عام مقبول واقع شده، تبعیت از استانداردهایی که توسط زمان تثبیت شده، طبقه و یک دایره ی محدود از اطرافمان، تصدیق کنیم و همچنین ما را قادر می سازد تا به آزادی هایی که از طریق این عناصر بیرونی به ما داده می شود اعتراض کنیم و آن را میان سرشتمان متمرکز کنیم…
پایان بخش چهارم، ادامه دارد…