میرا نام اولین رمان کریستوفر فرانک نویسنده فرانسوی است که با نگاهی آیندهنگر و طنزی تلخ جامعهای را ترسیم میکند که در پی از بین بردن فردیت انسانها است و همواره تلاش میکند تا با سرکوبگری تمام افراد را اصلاح کند و به نظمی که خود میخواهد برساند. این همان نقطهای است که تفاوتهای فردی زیر سؤال میرود و خبری از فعالیتها و روابط انسانی در شکل آزاد آن نخواهد بود و از فعالیتها تنها شکل ظاهریشان باقی میماند. نظامی که به هیچ عنوان اجازه نمیدهد که افراد تفکر داشته باشند و از این رو تمام جنبههای خصوصی و تنهایی فردی را از افراد جامعه میگیرد تا جایی که نوعی از خود بیگانگی را در شهروندان بوجود آورد، چنانچه در راستای اعتراض به این وضعیت در ابتدای کتاب جملهای از آین راند نویسنده و فیلسوف روسی- آمریکایی آورده شده است که میگوید:
” شادی من کدام است اگر تمام دستها، حتی دستهای ناپاک بتوانند آلودهاش کنند”. در این داستان نشان داده میشود که چگونه برخی از اصول مدرن میتواند مورد سوء استفاده قرار گیرد و ابزاری برای استراتژی قدرت شود، اما در عین حال داستان اشاره میکند که نظام توتالیتر هر چقدر هم که سرکوبگر و قدرتمند باشد هرگز قدرت مبارزه با بیولوژی را ندارد و ریشههای بیولوژیک انسان چیزی نیست که بتوان در برابر آن مقاومت نمود و قطعا این نظام بیولوژیک است که در برابر نظامهای توتالیتر پیروز خواهد بود، چنانچه عمر چهار میلیارد ساله نظامهای بیولوژیک در برابر عمر چند هزار ساله نظامهای ایدئولوژیک شاهدی بر این مدعاست. سخن در مورد میرا بسیار است اما در این یادداشت کوتاه سعی بر آن است تا بیشتر به بررسی معماری و فضاهای شهری ترسیم شده در این رمان و رابطهی آنها با انسانها پرداخته شود و اصولی را ذکر کرد که نظام توتالیتر در این داستان در راستای خلق چنین فضایی از آن بهره جسته است. شایان ذکر است که برگردان این رمان به فارسی توسط لیلی گلستان انجام شده است و نشر بازتاب نگاه نیز آن را منتشر نموده است.
نوشتههای مرتبط
بر خلاف معماری توتالییتر قرن بیستم و معماری و شهرسازی هیتلری یا استالینی اینبار خبری از دیوارهای بلند و صلب نیست که سعی در مخفی کردن حقایق در پشت دیوارهای خود و تحقیر انسانها در برابر بلندی و قدرت خود داشت. بلکه اینبار دقیقأ از دو مفهوم “بازبودگی” و “دسترسی” استفاده شده است که از ویژگیهای معماری دموکراتیک میباشد، نمای شیشهای شفاف با لایههای شفاف عبور نور، که تصویری آشنا در دوران حاضر است. نویسنده در کتاب میگوید: ” ما یک خانهی معمولی داریم، با دیوارهای شفاف…”، تصویری که فرانک از خانه مجسم میکند خانهای شفاف است که بخشهای مختلف آن از درون و بیرون قابل دید است و هیچ چیزی قابل پنهان شدن در آن وجود ندارد و تنها سرویس بهداشتی آن از دیوار غیر شفاف ساخته شده است. این دقیقأ همان تصویری است از خانه شیشهای فیلیپ جانسون که او در سال ۱۹۴۹ برای خود بنا کرد. خانهای با تناسبات ابعادی مناسب که از شیشه و فلز ساخته شده است و از مهمترین آثار معماری مدرن به شمار میرود. خانهای که بجز سرویس بهداشتی در بقیه نقاط با شفافیت کامل نسبت به بیرون طراحی شده است و همچنین تصویر از فضای بیرون را نیز به صورت بازتاب روی شیشههای خود دارد. ژان- لویی کورتیس در مقدمه کتاب با اشاره به امریکای جانسون در اینباره میگوید که “خانههای شفاف نشانهی آن است که دیگر رازی یا ماجرایی خصوصی وجود ندارد و هر چیز در پیش چشم و با اطلاع همه صورت میگیرد”. این در واقع نوعی برداشت از همان مفهوم بازبودگی و دسترسی است که از ارکان معماری دموکراتیک میباشد و شاید یکی از بهترین نمونههای امروزی آن هرم شیشهای لوور باشد که پی آن را طراحی نموده است.
داستان با تصویر کردن فضای شهری اینگونه آغاز میشود: “در دشت به دنیا آمدهام و غیر از آن چیزی نمیشناسم…آن فضای ساخته شده از بتن سیاه که لایهی ضخیمی از قیر آن را پوشیده بود… ما در مربع ۸۳۷-۳۳۳-۴ شرق زندگی میکنیم، مربعها با مرزهایی از خطوط زرد که زمین سیاهرنگ را تقسیم میکنند، ده کیلومتر مربع مساحت دارند. پس ما زیر چراغهایی که به فاصله پنج متری در زمین قرار دارند، جای کافی برای گردش کردن داریم. نورهای این چراغها روی هم افتادهاند تا در مربع ۸۳۷-۳۳۳-۴ شرق کوچکترین گوشهای تاریک نماند، زیرا چنان که همه میدانند، بدی در تاریکی خفته است.” کورتیس در مقدمه کتاب بیان میکند که “چنین منظرهای را خوب میشود شناخت: مربعهای شمارهدار روی نقشه که هر کدامشان ده کیلومتر مربع مساحت دارند، و واحدهای مسکونی که ما با آن آشناییم – این محلههای پراکنده در اطراف شهر که آدمها را در آن چپاندهاند و کمکم همهی سطح مسکونی کره زمین را خواهد پوشاند- و این وضع دلهرهانگیزی است چرا که انواع دلزدگیها و تنهاییها و حتی دهشتهایی هم که امروز در این محله دیده میشود، ناگهان وسعت میگیرند و ابعاد قطعی خود را پیدا میکنند. آن سرزمین خیالی که داستاننویسان آیندهنگر ما وصف میکنند، یک مدینه فاضلهی شاد نیست، بلکه یک اردوگاه و نوعی زندان است.” این تصویری از شهری بیهویت است که جنبههای نمادین خود را تا حد اعداد کاهش داده است و در عمل نمیتواند هویتی را برای ساکنان خود بوجود بیاورد. در اینجا به بتن نیز اشاره شده است. مادهای از دستاوردهای دنیای صنعتی که ساخت و سازهای وسیع را ممکن ساخت و شهرها را بسیار متراکم ساخت. در دنیای معماری بتن دستآوردهای متنوع را داشت اما استفاده اشتباه از آن و نگاه صنعتی به ساخت و ساز باعث پدید آمدن فجایع بزرگی شد که مجتمع مسکونی پروت ایگو –مکانی بی روح و آسیب زا- از نمونههای معروف این رویکرد است که به نظر همین رویکرد نیز مد نظر نویسنده بوده است. همچنین قیر چنانچه در متن داستان هم آمده، مادهای است که در پی جلوگیری از کشف و حرکت و دینامیسم انسانهاست.
رابطه بین شهروندان و فضای شهر در این داستان جالب توجه است. تمام افراد ساعاتی از روز را در دشت میگذرانند. افراد در قالب گروههای دوستی با هم قدم میزنند و کسی حق تنها بودن را ندارد زیرا نویسنده میگوید :” معمولأ باید با چند رفیق همراه بود، زیرا وقتی بتوانی همراه چند نفر باشی، تنها بودن خلاف قانون است.” در اینجا تعاملات در قالبی از پیش تعیین شده میباشد و هرکس هم که از آن تخطی کند او را اصلاح خواهند کرد. در این وضعیت حق تنهایی در شهر نادیده گرفته میشود و علیرغم تظاهر به زندگی روزانه، شهروندان دچار روزمرگی شدیدی هستند که زندگی آنها در مدار و چرخهای مداوم به گردش در میآید و هیچ چیز غیر عادی و غیر معمول دیده نمیشود. در این فضا فعالیتهای انتخابی هرگز رخ نمیدهد و به این دلیل که نظام ایدئولوژیک اجازه تفاوت را برای شهروندان قائل نیست، در این فضاهای عمومی هیچ خلاقیت و شکوفایی حاصل نمیشود و تجربههای فضایی به یک شکل اتفاق میافتد، بنابرین پرواضح است که ساکنین با وجود اینکه تعاملات زیاد و نزدیکی با یکدیگر دارند هرگز رشد و بروز خلاقیت را تجربه نخواهند کرد در حالیکه مدام در یک چرخه دائمی قرار دارند، و ممکن است تنها در ظاهراعمالی با شکل و قیافههای متفاوت را تجربه کنند.
همانطور که اشاره شد در این فضاها هیچ کس حق تنهایی را ندارد و تعاملات در شدیدترین حالت خود قرار دارد. از حالتهای منفعل دیداری و شنیداری، روابط اتفاقی، آشنایان، دوستان تا روابط دوستانه نزدیک که یان گِل به آن اشاره میکند[۱]، سیستم تنها اجازه روابط دوستانه نزدیک را میدهد. در متن آمده است که: ” امروز در دشت مردی مرا متوقف کرد… میخواست بداند چرا تنها راه میروم. به او گفتم دارم پیش یکی از دوستانم میروم تا برایش داستان خندهداری تعریف کنم. گویا راضی شد و گذاشت بروم.” این حالتی است که فردیت فرد انکار میشود و مفهومی است که هانا آرنت از آن به عنوان چیرگی تام یاد میکند.”چیرگی تام میکوشد تا انسانها را به صورتی سازمان دهد که تکثر و تمایز نامحدودشان از بین برود و کل انسانیت، به صورت فردی واحد در آید. این امر تنها زمانی امکان پذیر است که یکایک افراد انسانی به صورتی تبدیل شوند که در برابر برخی کنشهای معین، واکنشهای معین و ثابتی نشان دهند.” تنها روابط دوستانه نزدیک از نظر سیستم قابل قبول است که آن هم در یک قالب مشخص تعریف شده است. در این حالت حد بالایی از دسترسی و بازبودگی دیده میشود. همچنین میتوان این جامعه را همان جامعهی تروریست که لوفبور از آن یاد میکند دانست. جامعهای که در آن “اجبار و توهم آزادی با هم تلاقی می کنند. اجبارهای تصدیق نشده ای که زندگی جوامع (و نیز زندگی اعضای آن ها) را محاصره کرده و آن ها را بر طبق یک استراتژی عمومی سازمان دهی می کند.” (Lefebvre, 1971: 147) این فضا صرفأ یک فضای فیزیکی است و در آن فضای اجتماعی تنها به صورت ظاهری وجود دارد چرا که به هیچ عنوان در این فضا تولید اجتماعی از منظر لوفبور صورت نمیگیرد.
جنبه دیگر فضای شهری ترسیم شده در داستان بیهویتی و بینشانه بودن فضا است. جایی که برای معرفی بخشهای مختلف شهر باید متوسل به اعداد شد. شهری که در شبکهای از اعداد قرار گرفته و از اینرو کنترل آن برای سیستم قدرت کاری ساده است. در این فضای شهری چیزی تحت عنوان فضای بازنمایی دیده نمیشود. فضایی که با تخیل شهروندان سر و کار داشته باشد و برای آنان با استفاده از نمادها و تصاویر بتواند مکانی خلق کند. در این حالت شهروندان نمیتوانند در تولید یا بازتولید فضا نقشی داشته باشند. به باور لوفبور این تولید فضا از سوی نظم بالا دست و تحمیل آن به زندگی هرروزۀ شهروندان، ابزاری برای ساختارمند کردن و برنامه ریزی نمودن زندگی روزمره است. به نحوی که شهر و فضای آن را «به ظرفی برای افسردگی و تکرار کسل کننده و برنامه ریزی شده مصرف» (فکوهی، ۱۳۹۰: ۲۰۹) تبدیل می کند و از خلاقیت و شکوفایی زندگی می کاهد.
مصرف فضا نیز در اینجا اهمیت دارد. در رابطه با مصرف فضا دوسرتو معتقد است که این امر از طرف شهروندان امری منفعلانه نیست. برای بیان آن او از دو اصطلاح «استراتژی» و «تاکتیک» استفاده می کند؛ او استراتژی را «نظامی از مناسبات مبتنی بر قدرت» می داند. اما تاکتیک ها، «به کار گیری اختراعی و ابداعی توان ها و فرصت ها در بطن موقعیت استراتژیک اند، و اساسا تاکتیک ها خارج از استراتژی هایی که با آن روبرو هستند عمل نمی کنند. بسیاری از کردارهای زندگی روزمره مانند صحبت کردن، قدم زدن، خرید کردن و آشپزی، تاکتیک هایی به این معنا هستند و در حقیقت شیوه عمل اند» (کاظمی، ۱۳۸۸: ۳۷). تصویری که توسط کریستوفر فرانک در رمان میرا خلق شده است نظام قدرتی را نشان میدهد که از طریق نفی فردیت و با حداکثر قرار دادن دسترسی و بازبودگی و همچنین با چیرگی تام و ساختارمند کردن روابط و تعاملات و اصلاحات مداوم بر روی ساکنان سعی دارد که تاکتیک یاد شده توسط دوسرتو را نیز تحت کنترل خود در آورد از این رو فضا باز هم مصرف نمیشود و به دلیل اصلاحات متوالی و جلوگیری از قدرت بیولوژی مقاومتی هم با این موضوع نمیشود و اگر هم کسی مقاوتی کند در نهایت کشته خواهد شد. نکتهی اساسی در این داستان نشان دهنده قدرت بیولوژی است که هر چقدر هم که نظام ایدئولوژیک میکوشد نمیتواند آن را از بین ببرد و ریشهکن کند و بارقههایی از امید را همواره روشن نگه میدارد.
منابع:
– فکوهی، ناصر (۱۳۹۰)، انسان شناسی شهری، نشر نی
– فکوهی، ناصر (۱۳۹۳)، ویژهنامه جستار کیفیت در تجربههای بازآفرینی شهری، نگاهی انسانشناسانه به مقوله کیفیت فضای عمومی شهری و حق شهروندی
– کاظمی، عباس (۱۳۸۸)، پرسه زنی و زندگی روزمره ایرانی، نشر آشیان
– گل، یان(۱۳۸۷)، زندگی در فضای میان ساختمان ها، ترجمه شیما شصتی، سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی
– Lefebvre, Henry (1968), Everyday Life in the Modern World, translated by Sacha Rabinovitch, Allen Lane The Penguin Press, 1971
– http://www.archdaily.com/60259/ad-classics-the-glass-house-philip-johnson/
– http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7_(%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86)
– http://anthropology.ir/node/16721
[۱] . یان گل در کتاب «زندگی فضای میان ساختمان ها» بر ضرورت وجود اشکال کم شدت اجتماعی در فضای شهری تاکید می کند به نظر یان گِل این کنش ها به عنوان شرط لازم برای سایر تعاملات پیچیده از اهمیت زیادی برخوردار است. وی در صفحه ۱۱ این کتاب می نویسد: «امکانات وابسته به اشکال کم شدت ارتباط که در فضاهای عمومی وجود دارند بهتر درک و توصیف خواهند شد، در صورتی که موقعیتی را تصور کنیم که این فعالیت ها وجود نداشته باشند…اگر فعالیت در فضای بین ساختمان ها وجود نداشته باشد، اشکال انتقالی مابین دو حد تنهایی و با دیگران بودن ناپدید خواهند شد؛ مرز بین انزوا و ارتباط پر رنگ تر خواهد شد، مردم یا در تنهایی به سر می برند و یا با دیگران در سطح بالایی از ارتباط قرار دارند»
صفحه شخصی نویسنده در انسانشناسی و فرهنگ:
www.anthropology.ir/node/24505