انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نشانه شناسی گفتمانی انتقادی (بخش دوم)

در بخش اول مقاله‌ی حاضر، رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان را با عنوان نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی مورد ارجاع قرار دادیم و به طرح استدلال‌هایی پرداختیم که نشان دهیم رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان، می‌تواند رویکرد متفاوتی در مطالعات نشانه‌شناختی قلمداد شود که متن را موضوع مطالعه‌ای انتقادی گفتمانی می‌بیند. در ادامه‌ی بحث، نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی را در آراء بارت پی‌گرفتیم و او را از پیشگامان این عرصه‌ی مطالعاتی به حساب آوردیم. در این بخش از مقاله، تاملی در رویکرد بارت به مفهوم ایدئولوژی خواهیم داشت و پس از آن، پرداخت به خاستگاه‌های نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی را با ارجاع به آراء نشانه‌شناسان اجتماعی پی‌خواهیم گرفت.

بخش اول مقاله‌ی حاضر را با ارجاع به آراء نشانه‌شناختی انتقادی بارت به پایان بردیم. گفتیم بارت اسطوره را تبدیل فرهنگ به طبیعت قلمداد می‌کند. فرایندی که طی آن سازه‌های فرهنگی و ایدئولوژیک، به‌مثابه‌ی واقعیت‌هایی تردیدناپذیر، بدیهی، عام و جهانی عرضه می‌شوند. گفتیم بارت در اسطوره‌شناسی (۱۹۹۱)، ایده‌های رایج زمانه‌ی خود را به چالش می‌کشد و ژرف‌ساخت‌های ایدئولوژیک آنها را عیان می‌سازد. به این مسئله اشاره داشتیم که کاری که بارت در نشانه‌شناسی انتقادی خود، به شکل عام، و اسطوره‌شناسی‌اش، به شکل خاص، انجام می‌دهد، همان کاری است که از تحلیل‌گر انتقادی گفتمان انتظار می‌رود. به همین دلیل او را از پیشگامان نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی به حساب آوردیم.

در این بخش از مقاله، تاملی در رویکرد بارت به تعریف ایدئولوژی خواهیم داشت. بارت در آثار متقدم و متاخر خود، رویکرد متفاوتی به مفهوم ایدئولوژی دارد. تعریفی که در اینجا به آن اشاره شده، به دیدگاه متقدم او ارجاع دارد. در این تعریف، ایدئولوژی، فرایند تبدیل امر فرهنگی، تاریخی و نیت‌مند به امر طبیعی، همه‌زمانی و همه‌جهانی است. (نک بارت، ۱۹۹۱، ۱۹۷۷، و ۱۹۸۳)

بارتِ متاخر نگرش متفاوتی به مفهوم ایدئولوژی دارد. او در آثار متاخر خود، دیگر تمایزی میان معانی ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک قائل نیست و اعتباری برای متنی فاقد ایدئولوژی در نظر نمی‌گیرد و همه‌ی متون را دربردارنده ایدئولوژی می‌داند. در واقع می‌توان گفت او اعتقاد خود به ناایدئولوژی را در آثار متاخر خود، از دست داده است (نک بارت، ۱۹۸۲؛ کالر، ۲۰۰۳؛ و تریفناس، ۲۰۰۱). لازم به توضیح نیست که تعریفی که او در آثار متقدم خود از ایدئولوژی داده، نسبت چندانی با تعریف مارکسیستی این مفهوم ندارد. چراکه تعریف مارکسیستی از این مفهوم، در تقابل با “ناایدئولوژی به‌مثابه‌ی حقیقت ” ارائه شده است: دوگانه‌ی “ناایدئولوژی به‌مثابه‌ی حقیقت” و “ایدئولوژی به‌مثابه‌ی حقیقتِ تحریف‌شده یا همان آگاهی کاذب” (۱). این دوگانه، در آثار متقدم بارت، به شکل دیگری به بحث گذاشته شده است. اینجا مسئله‌ی “حقیقت” یا “کذب” مطرح نیست؛ بلکه همچنانکه می‌بینیم، موضوع چیز دیگریست. از آنچه بارت متقدم از ایدئولوژی در نظر دارد، می‌توان خوانشی همراستا با “عینیت” (۲) لاکلا و موف به دست داد و اعتبار این تعریف را بدون درنظر گرفتن عنوان ایدئولوژی، به قوت پیشین خود نگاه داشت؛ چراکه آنچه او در این تعریف از ایدئولوژی مدنظر قرار داده، درصدد برقراری ارتباط تقابلی با “ناایدئولوژی به‌مثابه‌ی حقیقت” نیست. زمانیکه او ایدئولوژی را فرایند تبدیل امر فرهنگی، تاریخی و نیت‌مند به امر طبیعی، همه‌جهانی و همه‌زمانی می‌بیند، عملا دارد به بیان دیگری از عینیت لاکلا و موف می‌گوید.
در بخش دوم مقالات پیشین، اشاره‌ای به مفهوم عینیت لاکلا و موف داشتیم. گفتیم لاکلا و موف (۱۹۸۵) با رویکرد فوکویی به گفتمان، نیازی به طرح مسئله ایدئولوژی ندارند و مرجح می‌دانند به جای ایدئولوژی مفهوم عینیت را به کار ببرند.
لاکلا و موف اعتقادی به دوگانه “ایدئولوژی به‌مثابه‌ی آگاهی کاذب/ ناایدئولوژی به‌مثابه‌ی حقیقت” ندارند و با تعریفی که از گفتمان می‌دهند، راه را بر “ایدئولوژی به‌مثابه‌ی ناحقیقت (کذب)” می‌بندند. چراکه باور به ایدئولوژی در مفهوم مارکسیستی آن، در پس خود، باور به “حقیقت” را پنهان دارد؛ “حقیقت”ی که جایگاهی ناایدئولوژیک دارد. لاکلا و موف جهان انسانی را جهانی گفتمانی و ایدئولوژیک می‌بینند و در نظریه گفتمانی خود، به جای مفهوم ایدئولوژی به عینیت ارجاع دارند. عینیت در نظریه گفتمانی آنها، جای مفهوم بنیادین ایدئولوژی را در مباحث تحلیل انتقادی گفتمان گرفته است.
عینیت لاکلا و موف، در تقابل با مفهوم سیاست تعریف می‌شود. البته پیشتر نیز به این مسئله اشاره داشته‌ایم که تعریف آنها از سیاست، با تعاریف رایج این مفهوم متفاوت است. در اینجا لازم می‌دانیم ارجاع دوباره‌ای به آراء این دو درباره دوگانه‌ی عینیت/سیاست داشته باشیم؛ چراکه برای روشن شدن مقصود این دو از عینیت، ابتدا باید به مقصود آنها از سیاست پی‌ببریم. در مقالات پیشین گفتیم لاکلا و موف، فرایند تثبیت گفتمانی را فرایند مداوم انتساب معنا به پدیده‌های اجتماعی و تلاش برای حفظ و تثبیت این معانی می‌دانند. آنها این فرایند را فرایندی سیاسی تلقی می‌کنند. از این رو سیاست مدنظر آنها، به کنش‌های اجتماعی ارجاع پیدا می‌کند که درصددند سازماندهی جامعه را به شیوه‌ی خاص خود محقق کنند و این امر را با طرد شیوه‌های دیگر امکان‌پذیر سازند. طی چنین فرایندی که لاکلا و موف آن را فرایند تثبیت گفتمانی می‌دانند، گفتمان‌ها گاه آنچنان طبیعی و عینی جلوه می‌دهند که امکان تصور جایگزینی برای وضع موجود را ناممکن جلوه می‌دهند. لاکلا و موف چنین گفتمان‌هایی را گفتمان‌های عینی قلمداد کرده و آنها را گفتمان‌هایی می‌شناسند که کنش‌های اجتماعی را بدیهی و طبیعی جلوه می‌دهند و همین گفتمان‌های عینی هستند که در بحث لاکلا و موف، جای مفهوم ایدئولوژی می‌نشینند. از این تعریف مشخص است که برای لاکلا و موف، ایدئولوژی گستره‌ی نامحدودی تلقی می‌شود و جامعه‌ی بدون ایدئولوژی، ناممکن تصور می‌شود. بعلاوه چنین دیدگاهی، گفتمان و ایدئولوژی را متمایز از هم در نظر نمی‌گیرد؛ بلکه ایدئولوژی را گفتمانی می‌داند که تثبیت‌شده و طبیعی جلوه کرده است. (همچنین یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲؛ سلطانی، ۱۳۸۴؛ و قهرمانی، ۱۳۹۳)
با تامل در تعریف متقدم بارت از ایدئولوژی، می‌توان گفت آنچه برای لاکلا و موف با مفهوم عینیت مورد ارجاع است، همانی است که برای بارت با مفهوم ایدئولوژی مورد بحث است. لاکلا و موف برای بیان مقصود خود، عینیت را در تقابل با سیاست به بحث گذاشته‌اند و بارت برای بیان مقصود خود، فرهنگ را در تقابل با طبیعت دیده و ایدئولوژی را فرایند تبدیل امر فرهنگی به امر طبیعی قلمداد کرده است. بنابراین می‌توان ایدئولوژی متقدمِ بارت را همچنان به اعتبار پیشین خود نگاه داشت و حساب آن را از رویکردهای متاخر او به ایدئولوژی جدا نکرد. تفاوت بارت با لاکلا و موف در این است لاکلا و موف مرجح دیده‌اند با انتخاب مفهوم عینیت، راه‌شان را بر خوانش‌های مارکسیستی و نئومارکسیستی از مفهوم مدنظر خود، ببندند و نشان دهند ایدئولوژی برایشان همان گفتمان است؛ گفتمانی که عینی و طبیعی جلوه کرده است؛ اما بارت ترجیح داده همچنان با عاریه گرفتن یک اصطلاح مارکسیستی، مقصود خود را بیان کند؛ اگرچه همچنانکه گفتیم آنچه او از ایدئولوژی درنظر دارد، مناسبتی با دیدگاه مارکسیستی ندارد.
مجال اندک مقاله‌ی حاضر، فرصت پرداخت بیش از این به آراء نشانه‌شناختی انتقادی بارت را نمی‌دهد. از این رو به این مختصر بسنده کرده و به یکی دیگر از خاستگاه‌های نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی، یعنی نشانه‌شناسی اجتماعی، می‌پردازیم. نشانه‌شناسی اجتماعی اولین بار در عنوان اثری از مایکل هلیدی (۳) به کار رفت (نک هلیدی، ۱۹۷۸) و بعدها به عنوان حوزه‌ای مطالعاتی در نشانه‌شناسی به بحث گذاشته شد. در اینجا سعی خواهیم کرد مروری بر شکل‌گیری این حوزه مطالعاتی و بنیان‌های نظری آن داشته باشیم. به این دلیل که این حوزه‌ی مطالعاتی را از خاستگاه‌های فکری نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی به حساب آورده‌ایم.
در توضیح این مسئله که چرا نشانه‌شناسی اجتماعی در بحث حاضر خاستگاهی برای نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی محسوب شده، باید به بخش اول مقاله تحلیل انتقادی گفتمان ارجاع دهیم. در این مقاله، به زمینه‌های شکل‌گیری جنبش فکری تحلیل انتقادی گفتمان ارجاع داشتیم و به تحولات فکری اشاره کردیم که از اواسط دهه‌ی هفتاد میلادی، ذائقه‌ی اندیشگانی مسلط بر زمانه را دچار تغییرات تدریجی کرد و جنبش فکری تحلیل انتقادی گفتمان، از دل این تحولات بیرون آمد. گفتیم این تحولات تدریجی، مباحث زبان‌شناختی مسلط زمانه را با چالش‌هایی مواجه کرد و در گذر از این چالش‌ها، حوزه‌ای با عنوان زبان‌شناسی انتقادی شکل گرفت و به تدریج در آثار کسانی همچون فاولر، کرس، هاج، وداک، فان‌دایک و به طور مشخص‌تری فرکلاف تجلی یافت. (نک فاولر و کرس، ۱۹۷۹؛ فاولر و دیگران، ۱۹۷۹؛ هاج و کرس، ۱۹۸۸؛ وداک، ۱۹۸۹؛ فان‌دایک، ۱۹۸۵؛ و فرکلاف، ۱۹۸۹) در همین زمان است که هاج و کرس در اثری با عنوان نشانه‌شناسی اجتماعی (۱۹۸۸) از رویکرد تازه‌ای به نشانه‌شناسی می‌گویند و راه خود را به سوی مطالعات نشانه‌شناختی تحلیل انتقادی گفتمان می‌گشایند. البته همانطور که گفتیم عنوان نشانه‌شناسی اجتماعی، اولین بار در اثری از هلیدی به کار رفته بود، بی‌آنکه چنین عنوانی را رویکردی تازه در نشانه‌شناسی قلمداد کرده باشد. در واقع باید گفت آراء هلیدی است که زمینه‌ساز شکل‌گیری حوزه‌ای با عنوان نشانه‌شناسی اجتماعی می‌شود؛ اگرچه رد آراء هلیدی را در آراء باختین می‌توان سراغ گرفت. یعنی اگر قرار باشد خاستگاه اصلی نشانه‌شناسی اجتماعی را پی‌بگیریم، به آراء باختین می‌رسیم.
اما نشانه‌شناسی اجتماعی به دنبال چیست و چگونه راه خود را از رویکردهای دیگر به نشانه‌شناسی جدا می‌کند؟
به طور کلی باید گفت نشانه‌شناسی اجتماعی، مطالعه‌ی متن را در بافت اجتماعی که متن در آن تولید و دریافت می‌شود، مورد توجه قرار می‌دهد. این شاخه از نشانه‌شناسی، با رویکردی انتقادی به نشانه‌شناسی سوسور می‌نگرد و در این مواجهه انتقادی است که با باختین هم‌صداست. در واقع می‌توان گفت نشانه‌شناسی اجتماعی، خاستگاه خود را در آراء باختین می‌یابد و سپس در اندیشه کسانی چون هاج، کرس، فان‌لیوون (و به نوعی هلیدی) به شکل جامع‌تری پی‌گرفته می‌شود. اجازه بدهید پیش از پرداخت به مبحث نشانه‌شناسی اجتماعی، مرور کوتاهی بر آراء باختین و مواجهه‌ی انتقادی او با زبان‌شناسی سوسور، داشته باشیم و سپس به بحث نشانه‌شناسان اجتماعی بازگردیم.
باختین بر مطالعه‌ی متن در بافت اجتماعی تاکید دارد. او با رویکردی انتقادی به نشانه سوسور می‌نگرد. زبان‌شناسی سوسور (۱۹۵۹)، تعریفی عینی و انتزاعی از زبان داده است؛ چراکه او به خصوصیت اجتماعی زبان توجه ندارد و نظام زبان را خنثی، بی‌نشان و عاری از نیروهای اجتماعی در نظر می‌گیرد. نظام زبانی (لانگ) سوسور نظامی بسته، خودبسنده، ایستا، و هم‌زمان است که بود و نابود نیروهای فرهنگی و اجتماعی را یکسان فرض کرده است. نشانه‌ی زبانی در این نظام منجمد و بسته، ارزش خود را از مناسبت تفاوت‌بنیاد با دیگر نشانه‌ها می‌گیرد و با مناسبات گفتمانی، فرهنگی و اجتماعی بیرون از این نظام سروکاری ندارد. گفته (پارول) به مثابه شکل تحقق‌یافته‌ی این نظام انتزاعی، نیز متعاقبا به سازوکارهای فرهنگی و اجتماعی کاری ندارد و تحقق خنثی از نظام زبانی انتزاعی و بی‌نشان از مقتضیات اجتماعی است. گوئی که در محیطی سترون و عاری از نیروهای اجتماعی شکل گرفته باشد. در واقع برای سوسور، میان این گفته و آن گفته تفاوتی وجود ندارد و گفته به دور از نقش اجتماعی آن مورد بحث است.
باختین رویکردی انتقادی به نگاه سوسور به زبان دارد و نادید گرفتن وجه اجتماعی زبان توسط او را برنمی‌تابد. باختین می‌گوید سوسور به این مسئله بی‌توجه است که زبان در مکالمه‌ی روزمره‌ی بین افراد و در موقعیت‌های متفاوت اجتماعی شکل می‌گیرد. او گفته را از بافت اجتماعی‌اش جدا کرده و در خلاء به بحث گذاشته است. باختین، اما، به اهمیت بافت و مقتضیات اجتماعی، تاریخی و فرهنگی که گفته در آن به مکالمه درآمده، تاکید دارد. برای باختین، گفته در مقتضیات و بافت اجتماعی خاصی، توسط افراد مشخصی به کار گرفته می‌شود. او بر این باور است که زبان (متن) در موقعیت‌های اجتماعی مشخص موجودیت دارد. هیچ گفته‌ای خنثی و بدون سوگیری نیست، بلکه بازتابنده‌ی موقعیت‌ها و سوگیری‌های اجتماعی، تاریخی، طبقاتی و ملی گوینده‌ی خود و لحظه‌ای است که در آن به مکالمه درمی‌آید و بازتابنده‌ی وضعیت‌ها و ارزش‌های متغیر و در حال گذار اجتماعی است. باختین می‌گوید زبان‌شناسی سوسور، ماهیت مکالمه‌ای زبان را نادید گرفته و آن را از سرشت اجتماعی و ایدئولوژیکش تهی ساخته است. باختین، برخلاف سوسور، زبان را محل مواجهه‌، مکالمه و منازعه‌ی ایدئولوژی‌ها و تاویل‌های متفاوت می‌داند. (نک آلن، ۲۰۰۰؛ و باختین و وولوشینوف، ۱۹۸۶)
در واقع باید گفت این مواجهه‌ی انتقادی با زبان‌شناسی سوسوری، در کار نشانه‌شناسان اجتماعی، به شکل جامع‌تر و با لحاظ کردن نظام جامع نشانه‌ای زبان/نازبان پی‌گرفته می‌شود. به این منظور، نشانه‌شناسان اجتماعی، سراغ آراء نشانه‌شناختی سوسور رفته و زبان را تنها بخشی از یک نظام جامع نشانه‌ای به حساب آورده‌اند. نشانه‌شناسان اجتماعی نیز همچون باختین، مواجهه‌ای انتقادی با نظام نشانه‌ای بسته، ایستا و همزمان سوسور داشته‌اند. نشانه‌شناسان اجتماعی، در مطالعه‌ی متن، اولویت را به بافت اجتماعی که نشانه در آن تولید و دریافت می‌شود، می‌دهند. به همین دلیل است که عنوان این حوزه‌ی مطالعاتی، نشانه‌شناسی اجتماعی است. (نک کرس، ۱۹۹۷، و ۲۰۰۳؛ هاج و کرس، ۱۹۸۸؛ کرس و فان‌لیوون، ۲۰۰۱، و ۲۰۰۶؛ و فان‌لیوون ۲۰۰۵)
پیشتر گفتیم نشانه‌ی سوسور، در نظامی بسته و منجمد معنامند می‌شود و موجودیتش تنها در شبکه‌ای از مناسبات تفاوت‌بنیاد، در نظام ایستای هم‌زمانی ممکن می‌شود. او مقتضیات اجتماعی و تغییرات درزمانی آن را نادید انگاشته است. نشانه‌شناس اجتماعی نمی‌تواند همچون سوسور، با نادید گرفتن ابعاد اجتماعی نظام‌های نشانه‌ای، ماهیت و عملکرد آنها را به‌مثابه‌ی نظام‌هایی خوبسنده، انتزاعی، هم‌زمان و بسته ببیند و در انزوا و به دور از نیروهای اجتماعی و تغییرات درزمانی آنها به مطالعه‌ی نشانه (و متعاقب آن متن) بپردازد. او متن را عرصه‌ی تجلی معانی اجتماعی می‌بیند؛ معانی که بواسطه‌ی نشانه‌های زبان/نازبان در متن تجلی عینی یافته‌اند. برای نشانه‌شناس اجتماعی، متن، ساختی گفتمانی- اجتماعی است. آنها بر این باورند که جامعه از طریق بازنمایی‌اش در متن، قابل مطالعه و شناخت می‌شود.
از تئو فان‌لیوون، گانتر کرس، و رابرت هاج به عنوان چهره‌های شاخص نشانه‌شناسی اجتماعی یاد می‌شود. از میان این سه، فان‌لیوون، در مسیری تکوینی، از نشانه‌شناسی اجتماعی به مطالعات انتقادی گفتمانی رسیده و به شکل مدون‌تری، زمینه مطالعات نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی را فراهم آورده است. در ادامه پس از پرداخت به بحث نشانه‌شناسی اجتماعی، مرور گذرایی به دیدگاه فان‌لیوون خواهیم داشت؛ اما پیش از آن به آراء نشانه‌شناختی اجتماعی فان‌لیوون و کرس خواهیم پرداخت.
به باور فان‌لیوون و کرس (۲۰۰۶)، معنا، نه در یک نظام بسته‌ی هم‌زمان، ثابت و ایستا، بلکه در بافت اجتماعی پرداخته شده و درک می‌شود و پیوسته متاثر از تحولات درزمانی است. آنها نقش افراد را در خلق و درک معنا (چه از طریق زبان و چه از طریق دیگر شیوه‌های معناسازی)، نقشی فعال و مشارکتی در نظر می‌گیرند. مشارکتی که طی آن افراد، به شکل فعالانه‌ای، زاویه‌ی دید خود از جهان را بازنمایی می‌کنند. بخش قابل تامل کار فان‌لیوون و کرس این است که آنها در نشانه‌شناسی اجتماعی خود، نه بر نشانه، که بر فرایند نشانه‌پردازی (۴) و معناسازی در بستر اجتماعی- فرهنگی تاکید دارند. اما این یعنی چه؟
در توضیح این مسئله باید گفت این دو با تاکیدشان بر فرایند نشانه‌پردازی، بیش از آنکه به برآیند این فرایند، که همان نشانه است، توجه داشته باشند، در عوامل دخیل در پردازش نشانه تامل دارند. دلیل این توجه این است که آنها این فرایند را ایستا، خنثی و بی‌نشان از مقتضیات اجتماعی و تغییرات درزمانی آن نمی‌بینند؛ بلکه آن را فرایندی پویا و در جریان می‌بینند که در ارتباطی نظام‌مند با محیط اجتماعی خود، پیوسته در حال انجام است.
فان‌لیوون (۲۰۰۵) در شرح این توجه می‌نویسد در نشانه‌شناسی اجتماعی، تاکید از “نشانه” به شیوه و فرایندی چرخیده است که افراد، منابع نشانه‌ای (۵) را برای تولید و درک نشانه‌ها، در کنش‌ها و موقعیت‌های اجتماعی مشخصی، به کار می‌گیرند. بنابراین باید گفت تاکید فان‌لیوون و کرس بر فرایند پویای نشانه‌پردازی، سعی بر این دارد که کلیه عوامل فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و روان‌شناختی دخیل در امر نشانه‌شدگی را مورد محاسبه قرار دهد. این دو بر این باورند که پردازنده‌ی نشانه (۶)، برساخته نیروهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی محیطی است که در آن رشد یافته و در فرایند نشانه‌پردازی، منابع نشانه‌ای را به کار می‌بندد که برساخته‌ی نیروهای اجتماعی بافتی است که در آن نشانه‌پردازی به وقع می‌پیوندد.
مسئله مهم دیگر این است که فان‌لیوون و کرس، نشانه را محصول ایستا و تمام‌شده، که از هم‌بستگی از پیش موجود دال و مدلول ساخته شده باشد، نمی‌بینند و کار نشانه‌شناس را این نمی‌دانند که شکل‌گیری معنا را در این محصول از پیش موجود، مطالعه کند. آنها بر ماهیت فرآورنده‌ی فرایند نشانه‌پردازی تاکید دارند و نشانه را پویا و پیوسته در حال شکل‌گیری می‌بینند. چراکه فرایند نشانه‌پردازی را فرایندی در جریان و در رابطه‌ای نظام‌مند با محیط اجتماعی می‌بینند که نشانه در آن پرداخته می‌شود. فرایند نشانه‌پردازی، فرایندی است که طی آن دال و مدلول، که تا پیش از نشانه‌شدن مستقل از هم به سر می‌برده‌اند، توسط پردازنده‌ی نشانه گرد هم‌آمده و نشانه را تشکیل می‌دهند. در این تعریف، نشانه به‌مثابه‌ی موجودیتی انگیخته (۷) و نه قراردادی، پیوسته در حال شکل‌گیری است و رابطه‌ی تضمین شده‌ای را میان دال و مدلولی ماندگار برقرار نمی‌کند. این انگیختگی، نه در ایستایی و انزوا، بلکه در ارتباط پویای نظام‌مند با ذهنیت پردازنده‌ی نشانه و محیط اجتماعی که نشانه در آن پرداخته شده، تعریف می‌شود.
کرس و فان‌لیوون علاوه بر تاکید بر بافت و متتضیات اجتماعی و فرهنگی فرایند شکل‌گیری نشانه، پیشینه‌ی اجتماعی، فرهنگی و روان‌شناختی پردازنده‌ی نشانه را نیز از عوامل دخیل در فرایند نشانه‌پردازی به شمار می‌آورند. آنها تعبیر دیگری از نظام زبانی (لانگ) سوسور دارند و در نشانه‌شناسی اجتماعی خود، این نظام را امکان بالقوه‌ی نشانه‌ای (۸) می‌نامند. این امکان بالقوه، منابع نشانه‌ای موجود و در دسترس را برای پردازنده‌ی نشانه، در بافت و مقتضیات مشخص، فراهم می‌آورد.
کرس و فان‌لیوون، در هم‌صدائی با تحلیل‌گران انتقادی گفتمان، از خطراتی که فرایند نشانه‌پردازی را تهدید می‌کند، غافل نمی‌مانند و می‌دانند که مناسبات قدرت همواره در تلاشند تا صورتی سنگ‌شده به نشانه بخشیده و آن را به‌مثابه‌ی موجودیتی خنثی، طبیعی، متعارف و بی‌چون و چرا، در نظام نشانه‌ای همه‌زمانی و همه‌جهانی ایستایی تثبیت کنند، اما چنین تثبیت‌سازی هیچ‌گاه نمی‌تواند فرایند پویای نشانه‌پردازی را به مخاطره اندازد؛ چراکه این فرایند، ماهیتا اجتماعی، موقعیت‌مند، تاریخ‌مند و متحول است. در ادامه خواهیم دید لاکلا و موف هم این ناکامی در تثبیت معانی نشانه‌ها را با ارجاع به آراء دریدا به شکل دیگری مطرح کرده‌اند.
ادامه دارد …

پی‌نوشت
(۱) False Consciousness
(۲)Objectivity
(۳)Language as Social Semiotics
(۴) Sign-Making
(۵) Semiotic Resources
(۶) Sign-Maker
(۷) Motivated
(۸) Semiotic Potential

منابع
سلطانی، ع. (۱۳۸۴). قدرت، گفتمان و زبان. تهران: نی.
قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانه‌شناختی. تهران: نشر علم.
قهرمانی، م. (۱۳۹۶) تحلیل انتقادی گفتمان: بخش اول و دوم. انسان‌شناسی و فرهنگ. تیر و مرداد.
Allen, G. (2000). Intertextuality: The New Critical Idiom. London and New York: Routledge.
Allen, G. (2003). Routledge Critical Thinker: Roland Barthes. London and New York: Routledge.
Bakhtin, M. M. & Volosinov, V. N. (1986). Marxism and the Philosophy of Language. Cambridge and London: Harvard University Press.
Barthes, R. (1977). Change the Object Itself: Mythology today. In R, Barthes. (Eds.) Image, Music, Text.
(pp.165-9). London: Fontana Press.
Barthes, R. (1982). Empire of signs. New York: Noonday Press.
Barthes, R. (1983). The Fashion System. USA: University of California Press.
Barthes, R. (1991). Mythologies. New York: The Noonday Press.
Culler, J. D.(2002). Barthes: A Very Short Introduction. UK: Oxford University Press.
Fairclough, N. (1989). Language and Power. New York: Longman.
Fowler, R. & Hodge, B. & Kress, G. & Trew, T. (1979). Language and Control: London: Routledge and Kegan Paul.
Fowler, R. & Kress, G. (1979). Critical Linguistics. In R, Fowler. & B, Hodge. & G, Kress. & T, Trew. Language and Control: London: Routledge and Kegan Paul.
Halliday, M. A. K. (1978). Language as Social Semiotic: The Social Interpretation of Language and Meaning. Maryland: University Park Press.
Hodge, R. & Kress, G. (1988). Social Semiotics: Oxford: Polity.
Jorgensen, M. & Phillips, L. (2002). Discourse Analysis as theory and method. London: SAGE.
Kress, G. & Van Leeuwen, T. (2001). Multimodal Discourse: The Modes and Media of Contemporary Communication. Arnold: London.
Kress, G. & Van Leeuwen, T. (2006). Reading images: the Grammar of Visual Design. London and New York: Routledge.
Kress, G. (1997). Before Writing: Rethinking the Paths to Literacy. New York: Routledge.
Kress, G. (2003). Literacy in the New Media Age. New York: Routledge.
Laclau, E. & Mouffe, C. (1985). Hegemony and socialist strategy: Towards a radical democratic politics. London and New York: Verso.
Saussure, F. D.( 1959). Course in general linguistics. New York: Philosophical library.
Trifonas, P. P.(2001). Barthes and the empire of signs: Post-modern encounters. USA and Uk: Icon and Totem.
Van Dijk, T. (1985). Handbook of Discourse Analysis. New York: Academic Press.
Van Leeuwen, T. (2005). Introducing Social Semiotics. London and New York: Routledge.
Wodak, R. (1989). Language, Power and Ideology: Studies in Political Discourse. Amsterdam: John Benjamins.