«پینوشه دیگر کدام خری است؟» این جملهی پایانی «آریل دورفمن» در کتاب «شکستن طلسم وحشت: محاکمهی شگفتانگیز و پایانناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه» است. دورفمن این جمله را در قالب آرزو و تصوری دوردست از آنچه نام پینوشه در هزاران سال بعد به همراه خواهد داشت، بیان میکند. نامی که به جای ایجاد رعب و وحشت، به نازلترین ارزش خود خواهد رسید، یعنی کاربردی خواهد یافت در حد توهین، دشنام و یا فراموشی.
ژنرال «آگوستو پینه رامونپینوشه اوگارته» یک شخصیت نظامی در شیلی بود. او در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در کودتایی که مورد حمایت آمریکا قرار داشت، به قدرت رسید. پینوشه پس از کشتن فجیع رئیس جمهور سوسیالیست شیلی، «سالوادور آلنده» و همراهان او در کاخ ریاست جمهوری، دورهی حکومت سیاه خود را آغاز نمود و به مدت ۱۷ سال یعنی تا مارس ۱۹۹۰ بر شیلی حکومت کرد. پینوشه حتی قوانین حقوقی را به نوعی وضع کرد تا بعد از کنارهگیری از قدرت دارای مصونیتی مادامالعمر باشد. تدبیری که او را تا پایان عمر ۹۱ سالهاش در امان نگاه داشت.
نوشتههای مرتبط
کتاب، سرنوشت دستگیری و محاکمهی آگوستو پینوشه، را روایت میکند. ماجرای کتاب با خبر دستگیری باورنکردنی پینوشه در ۱۷ اکتبر سال ۱۹۹۸آغاز میشود. پینوشه که در سفری برای جراحی کمرش به انگلستان رفته، به دستور یک قاضی اسپانیایی در لندن، به اتهام نسلکشی، دستگیر میشود. خبری که دنیا را بهت زده و جنایتکارانِ در راس قدرت کشورهای مختلف را شوکه میکند؛ چرا که این دستگیری به منزلهی هشداری برای آنها بوده و دیگر، مصونیت قضایی در نقاط دیگر دنیا نخواهند داشت… از نظر دورفمن این خبر را حداقل در ظاهر، میشد خبر با ارزشی تلقی کرد… پینوشهای که کشورش را با دنیا اشتباه گرفته و با خیالِ راحت در لندن با مارگارت تاچر چای مینوشید، حالا در همان لندن، بازداشت شده بود و این معادلات تمام دیکتاتورها را بهم میریخت. این اولین برای بود که چنین اتفاقی در مقیاس بینالمللی رخ میداد.این دستگیری حاصل تلاش یک قاضی اسپانیایی به نام «بالتازار گارزون» بود که دستور دستگیری پینوشه را به اتهام شکنجه و قتل چند شهروند اسپانیایی داده بود و این دستگیری میتوانست تبدیل به زمینهای برای باز شدن پروندهی قتلهای دیگری که توسط پینوشه صورت گرفته بود، باشد.
دورفمن که واشنگتنپست او را به عنوان یک رماننویس درجه یک جهانی معرفی کرده است، روایت این محاکمه را با بیانی شخصی دنبال میکند. او سایهی وحشت ژنرال را از خلال صدایی که یکبار در پشت تلفن شنیده است به تصویر میکشد. صدای خشداری که دورفمن، حدود یک ماه قبل از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳آن را شنیده بود و هنوز قادر به تشخیص خیانتی که ژنرال در پشت آن صدا پنهان میکرده، نبود. صدایی که بعد از آن، بارها و بارها دستور شکنجه و قتل بیگناهانی را از پشت همان تلفن، بدون هیچ درنگی صادر کرده بود. صدایی که به مدت هفده سال و حتی بعد از آن، بر شیلی سایهی وحشت افکنده بود.
پینوشه، نامی ترسناک که هجاهای آن لرزه بر اندام شیلیاییها میانداخت. پی- نو- شه… حالا دستگیر شده بود. دورفمن از امیدی صحبت میکند که از طریق این دستگیری در روح شیلیاییها دوباره دمیده خواهد شد و حتی نه فقط شیلیاییها، بلکه تمام مردم دنیا. او از قصههای انسانهایی نام میبرد که حالا پینوشه مجبور خواهد بود یکی یکی، آنها را بشنود. داستان «فردی تابرنا»که در ۳۰ اکتبر ۱۹۷۳ اعدام شد و پیکرش را هرگز برای خاکسپاری به خانودهاش پس ندادند. داستان «فرناندو ارتییز» که در ۱۵ دسامبر ۱۹۷۶ هدف پلیس مخفی شیلی قرار گرفت، زخمی شد و به شکنجهگاهی انتقال یافت. جسد او هنوز پیدا نشده است. داستان «رودریگو روخاس» که در ۲ ژوئیهی ۱۹۷۶ زنده زنده سوزانده شد و در گودالی رها شد تا بمیرد. و داستان بیش از چهار هزار شیلیایی دیگر که جسد یک چهارم آنان هرگز پیدا نشد و هنوز مادران و همسران و خواهران و فرزندانی هستند که بازگشت آنان را انتظار میکشند.
در جایجای کتاب اشاراتی به داستانهای برخی از کشتهشدگان، مفقودشدگان، نجاتیافتگان و شهروندان شیلیایی میشود. دورفمن همچنین به جنایات دیگر در دنیا و بیتفاوتی بینالمللی نسبت به این جنایات اشاره میکند. او انتظاری از امثال تاچر که از ژنرال برای آوردن دموکراسی به شیلی تشکر کرده است و یا کسینجر که وجود پینوشه را برای نجات یک ملت از بیمسئولیتی لازم میدانست، ندارد.دورفمن به تلاشهای انسانهای بینام و نشان اعتقاد دارد که هرکدام به گونهای در انتشار حقیقت سهم داشتهاند.
دورفمن از دستانِ قدرتمند پینوشه میگوید. دستانی در دستکشهایی سفید، که هیچکس هیچگاه تصور نمیکرد به لرزه بیفتند. بعد از این دستگیری، شیلی شاهد لرزش و تحقیر دستانی است که به خون هزاران نفر آلوده است. اما همین دستها در همدستی قدرتمندانی است که اجازهی محاکمهی پینوشه را نمیدهند. دستانی که برای بیرون کشیدن ژنرال از محاکمه تلاش میکنند. دستانی که میدانند اگر ژنرال محکوم شود، نفر بعدی خود آنها خواهند بود… و نتیجهی محاکمه مشخص است. یک برد برای ژنرال. اما برای دورفمن قضیه به همینجا ختم نمیشود. دورفمن این محاکمه را به عنوان یک شکست نمیپذیرد. او مسئله را چیزی فراتر از یک محاکمه میبیند. او قضاوت را به تاریخ میسپارد و معتقد است که نامی که بعد از مرگ پینوشه برای او باقی خواهد ماند، دیگر برای او پیروزی به همراه نخواهد داشت. به عقیدهی دورفمن اینکه آیندگان از پینوشه با چه نامی یاد کنند، یک شکست برای ژنرال و همدستان او محسوب خواهد شد. اگرچه پینوشه از انگلستان به شیلی بازگشت و محاکمهی او به سرانجامی که مستحق آن بود نرسید، اما این محاکمه به منزلهی شروعی برای امید به دنیایی بهتر است. دنیایی کهنام پینوشه در آن تداعیگرِ چیزی جز فحشی رکیک، نخواهد بود.
کتاب شکستن طلسم وحشت، در سال ۲۰۰۲ نوشته شده است. این کتاب توسط «زهرا شمس» به فارسی ترجمه شده و توسط نشر کرگدن در سال ۱۳۹۷ در ۱۹۴ صفحه به چاپ رسیده است.