تصویر: جم
خاطرات ارتشبد فریدون جم (تولد: ۱۲۹۳ در تبریز، درگذشت: ۱۳۸۷ در لندن) در چارچوب تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، در سال ۱۹۸۱ ثبت و ضبط شده است. گفتوگو توسط حبیب لاجوردی و در لندن انجام گرفته است.
نوشتههای مرتبط
فریدون جم، فرزند محمود جم (مدیرالملک) بود. پدرش در دستگاه حکومتی کشور از اواخر قاجار تا پهلوی اول عهدهدار سمتهای مختلف بود، از ریاست انبار غلّه تا وزارت و سفارت و نخستوزیری. او تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در تهران، کرمان و مشهد گذراند. مدتی از این دوره نیز در مدرسه نظام سپری شد. از همان زمان مشتاق خدمت در ارتش و افسر شدن بود. ملاقات با رضاشاه در دبیرستانی در مشهد و تشویق او به در پیش گرفتن زندگی نظامی، سرنوشت آینده فریدون جم را رقم زد. اگرچه محمود جم مایل به ادامه تحصیل فرزندش در رشته حقوق بود و به همین نیّت وی را به فرانسه فرستاد، فریدون پس از یک سال دریافت که علاقهای به علم قضا ندارد. دلبستگی به کارهای نظامی وی را به تکاپو واداشت تا به دانشکده افسری سنسیر راه یابد. مقررات دانشکده اجازه پذیرش جم بدون معرفی از جانب ارتش ایران را نمیداد. ولی با وساطت ژنرال ویگان (فرمانده نظامی پاریس) و ژنرال مارتن (رئیس دانشکده افسری سن سیر) پذیرفته شد. این سرآغاز زندگی نظامی فریدون جم است.
فریدون پس از سپریشدن سال اول دانشکده، به خواست پدرش که در آن هنگام به نخستوزیری رسیده بود، برای گذراندن تعطیلات به ایران آمد، ولی جریان وقایع، او را در کشور ماندگار کرد. در تهران باخبر شد که پدرش یکی از دختران رضاشاه را برای او خواستگاری کرده و شاه نیز پذیرفته است. گرچه بسیار جوان و بیرغبت به ازدواج بود و در ضمن میخواست به فرانسه بازگردد، ولی میگوید چون سرپیچی از ازدواج ممکن بود پدرش را در موقعیت بدی قرار دهد، به همسری شاهدخت شمس پهلوی تن داد [۱۳۱۷]. فریدون جم در ایران ماند و تحصیلات نظامی را در دانشکده افسری دنبال کرد. به واسطه سابقه تحصیل در سنسیر، در سال آخر دانشکده افسری پذیرفته شد.
فریدون جم در خاطراتاش چندینبار از دلبستگی خود به رضاشاه سخن گفته و در همه جا با تحسین از او یاد کرده است. تا آنجا که میگوید او را از پدر خود بیشتر دوست داشته است. در برشمردن اوصاف رضاشاه، میگوید که از تملّق بیزار بود و آن را یک ویژگی مخرّب ایرانیان میدانست. از اینرو کسی جرئت نمیکرد در حضورش مجیزگویی کند. از ویژگیهای شخصیاش میگوید که زندگی سربازی را حفظ کرده بود، صبح خیلی زود از خواب بر میخاست و غذا و لباساش ساده بود. تنها زندگی میکرد و یگانه سرگرمیاش دیدار با خانواده به هنگام صرف غذا بود. این توصیفها را اغلب نزدیکان رضاشاه نیز تصدیق کردهاند، اگرچه برخی هم از وجوه منفیای چون عطش جمعآوری مال و ثبت املاک به نام خود و … گفتهاند، که در خاطرات فریدون جم اشارهای به آنها نیست.
ازدواج فریدون جم با شمس پهلوی سرانجامی نمییابد. میگوید خیلی زود دریافت که اخلاقاش با شاهدخت سازگار نیست. شمس دلبسته «موسیقی و چیزهای رمانتیک» بود و او عاشق سربازی و زندگی نظامی. در نتیجه هر دو با مسالمت به فکر جدایی افتادند و به اصرار از ولیعهد (محمدرضا شاه بعدی) خواستند تا پیغامشان را به رضاشاه برساند. او اگرچه در آغاز استنکاف میکرد و میگفت جرئت اینکار را ندارد، ولی سرانجام پیغام را رساند و جواب آورد که تا من زنده هستم چنین اجازهای نخواهم داد و دیگر چنین درخواستی را تکرار نکنید. فریدون جم بعدها و پس از گذشت ششماه از درگذشت رضاشاه، از همسرش جدا شد.
خواندنیترین بخش خاطرات فریدون جم به شهریور ۱۳۲۰ و سپس کنارهگیری رضاشاه از سلطنت و خروج وی از کشور اختصاص دارد. در زمان تهاجم متفقین و اشغال ایران، او با درجه ستوان یکمی، فرمانده آموزشگاه گروهبانی لشکر یک مرکز بود. میگوید رضاشاه پس از اعلام بیطرفی ایران در جنگ، دقت بسیار داشت که کوچکترین اقدامی که از نظر متفقین تحریکآمیز باشد انجام نشود. وی اصرار داشت که چون ایران اعلام بیطرفی کرده، باید بیطرف هم بماند و دلیلی ندارد که برای مثال تسهیلاتی برای متفقین فراهم کند. در ضمن آشکار است که در آن زمان حوادث جنگ نشان نمیداد که کدام طرف پیروز میدان خواهد شد. آلمانیها تا ماخاچ قلعه در حدود صدکیلومتری مرز ایران پیشروی کرده بودند و به ظاهر درحال نزدیکتر شدن بودند. از دید رضاشاه، برای حفظ منافع کشور نیز حمایت از متفقین ریسک بزرگی بود و در صورت پیروزی آلمان در جنگ، موقعیت ایران به خطر میافتاد. جم میگوید تحت فشار متفقین، رضاشاه حاضر شده بود در حمل وسایل و تدارکات به شوروی یاری رساند، ولی خواستار پرداخت هزینه حمل و نقل و همچنین نظارت دولت ایران بر این عملیات بود. فریدون جم همین امر را زمینهساز تصمیم متفقین به کنار گذاشتن رضاشاه از سلطنت میداند.
جم به خاطر دارد که فرماندهان ارتش در آستانه اشغال ایران میخواستند در طول مرزها مواضع دفاعی را مستحکم کنند و نیروهایشان را مستقر سازند، ولی رضاشاه با این کار مخالفت کرد و دستور داد نیروها در سربازخانهها بمانند. البته بنا به دستور، فریدون جم با دستهای که از فارغالتحصیلان آموزشگاه گروهبانی تشکیل داده بود، جزو فوج پهلوی، در حوالی طرشت موضع میگیرند. چند روز بعد از طرف فرمانده لشکر، کریمآقا بوذرجمهری به ستاد لشکر احضار میشود. او به جم خبر میدهد که برخی از خلبانان در نیروی هوایی «یاغی شدهاند و طیارهها بلند شدهاند و دارند پرواز میکنند. ممکن است اینها بروند و به سعدآباد بمب بزنند یا به آنجا حمله کنند». او از جم میخواهد که فرماندهی واحدش را به دیگری بسپارد و خود را به سرعت به سعدآباد برساند. میگوید: «وقتی که به سعدآباد رسیدم دیدم که دیگر نه پاسداری مانده است و نه نوکری. تمام درها باز [است] و هرجا آدم میرود میبیند که هیچ کس نیست، اصلاً هیچ. همه نوکرها و درباریها و سرباز و گارد همه رفتهاند. چون بالای تهران هم طیارهها پرواز میکردند و توپهای ضدهوایی هم آتش میکردند، صدای توپ میآمد.» اینها چند هواپیمای ایرانی بودند که خلبانانشان گفته بودند تسلیم نمیشوند و میجنگند۱. او توضیح میدهد که بسیاری از سربازان، درجهداران و افسران مایل به تسلیمشدن نبودند. حتی به خاطر دارد که چند نفر از سربازان خود وی وقتی که دستور بازگشت به سربازخانه را شنیدند به اصرار میخواستند در پست خود بمانند. آنها میگفتند ترجیح میدهند همان جا بمانند و بجنگند و کشته شوند تا به روستاها و شهرهای خود برگردند و سرزنش مردم را بشنوند که «مملکت را دودستی تسلیم» کردهاند. او شایعه فرارکردن سربازان را تکذیب میکند. میگوید در آن وقت، سرلشکر احمد نخجوان، کفیل وزارت جنگ، در ستادی که در باشگاه افسران تشکیل داده بود جلسه شورای عالی ارتش را با حضور فرماندهان برگزار کرده، «گویا با اجازه ولیعهد وقت» دستور مرخصشدن سربازان را صادر میکند. وقتی که رضاشاه از جریان باخبر میشود و فرماندهان را موآخذه میکند، همه «بیچاره نخجوان را دم چک داده بودند». جم شنیده است که رضاشاه برخورد تندی با نخجوان داشته و او «گویا کتکی هم خورده بود»۲. اشاره میکند که نخجوان بعدها نزد خود او تأکید کرد که جریان جلسه و تصمیماتشان را تلفنی به ولیعهد اطلاع داده و کسب اجازه کرده بود.
اما جم با برشمردن توان نظامی آن روز ایران، مقاومت در برابر نیروهای متجاوز شوروی و بریتانیا را ناممکن میداند و ارتش ایران را ارتشی صرفاً جوابگوی امنیت داخلی میخواند. توصیف وی از امکانات دفاعی ارتش چنین است: «خاطرم هست که تمام ارتش ایران در حدود شاید ۵۲ عدد توپ ۳۷ میلیمتری ضد ارّابه داشت که تازه خریداری شده بود و آنها را با قاطر باید میکشیدند و هنوز هم سربازها [با آنها] تیراندازی نکرده بودند. تمام سلاح ضد تانک ارتش ایران همین ۵۰ توپ ضدارّابه بود. سلاح ضدهوایی تقریباً نداشتیم. هیچ چیز نداشتیم جز یک گردان ۷۵ میلیمتری ضدهوایی در تهران. به اضافه مثلاً تعدادی مسلسلهای ۱۵ میلیمتری خریده بودند که آن هم بیشتر در تهران بود. ولی ارتش ایران ارتشی نبود که اگر هم میخواست بتواند مبارزه کند. افسران و درجهداران روحیه مبارزه کردن را داشتند و مردم هم آمادگی داشتند. برای این که در آن تاریخ خیلی از افسران وظیفه و سربازها به طرف سربازخانهها هجوم آوردند و میخواستند بیایند و بجنگند. منتهی نه نیروهای مسلح [امکان] جذب این پرسنل اضافی را داشت، نه اسلحهاش را داشت، نه زیربنایش را داشت که بتواند مثلاً یک نیروی عظیمی را وارد جنگ کند و پشتیبانی کند. آن هم در جنگی با شوروی و انگلستان… . انگلیسیها تا نزدیکی اصفهان و قم آمده بودند و روسها هم تمام شمال را گرفته بودند و تا نزدیکی کرج جلو آمده بودند و احتمال داشت بیایند به تهران. حتی شنیده بودم… روسها به اعلیحضرت پیغام داده بودند که در صورتی که استعفا نکند و از ایران نرود تهران را بمباران میکنند.»
هنگامی که فریدون جم به سعدآباد میرود و آنجا را خالی مییابد، به جستوجو بر میآید و خانواده سلطنتی را میبیند که در میان درختهای باغ سرگردان و هراساناند. رضاشاه هم تنها و بدون گارد و خدمتکار مقابل ساختمان اختصاصیاش راه میرفت. سرانجام فریدون جم مأموریت یافت که زنان و بچههای خانواده را با اتومبیل شخصیاش و یک اتومبیل دیگر به اصفهان ببرد تا در امان باشند. اتومبیلها بدون اسکورت و «البته از بیراهه» ــ برای دوری کردن از ازدحام مردم و خطر جانی ــ روانه میشوند و نیمهشب به اصفهان میرسند که در محاصره واحدهای ارتش است. به کمک سرلشکر شعری، فرمانده لشکر اصفهان، خانهای برای اقامت خانواده سلطنتی فراهم میشود. یک روز از رادیو میشنوند که رضاشاه به نفع فرزندش از سلطنت استعفا کرده، راهی اصفهان شده است۳. فریدون جم که در حالت تب و بیماری به استقبال شاه میرود، در خارج از اصفهان، اتومبیل بدون اسکورتی را میبیند که رضاشاه تنها و بدون محافظ، با یک کیفدستی و عصا از آن خارج میشود. میگوید وقتی پادشاهِ با آن جبروت را در چنین وضعی دید نتوانست خودداری کند و به گریه افتاد. شاه در اصفهان به خانوادهاش پیوست. در آنجا خیاط خبر کردند و برایش لباس سیویل دوختند. جم میگوید رضاشاه تا در ایران بود هیچ وقت لباس سیویل نمیپوشید و از آن بیزار بود. بعدتر توضیح میدهد که در دوره تبعید نیز «هر روز صبح که این لباس را میپوشید میگفت خدا مرا مرگ بدهد که من هیچ وقت این لباس سیویل را نپوشیدم و میلهم نداشتم بپوشم.» برای جم مفهوم نشد که چرا رضاشاه خود را ملزم میدانست اکنون که از سلطنت کنارهگیری کرده، لباس نظامی را هم کنار بگذارد.
رضاشاه به اتفاق همراهان به مقصد بندرعباس به راه میافتد. فریدون جم و پدرش که آن زمان وزیر دربار بود و چندتن از امیران ارتش در این جمع حضور دارند. در مسیر سفر، رضاشاه به فریدون جم میگوید که باید او را در خارج از ایران نیز همراهی کند. شاه در بندرعباس رئیس گمرک را احضار میکند و دستور میدهد که اثاثیه او و همراهانش را بازدید کنند تا «فردا نیایند … حرفهایی در بیاورند». جم توضیح میدهد که تصمیم بر آن بود که شاه و خانوادهاش به امریکای جنوبی بروند ــ که از جنگ به دور بود ــ و در آرژانتین یا شیلی اقامت کنند و انگلیسیها هم با آن موافقت کرده بودند. شاه و همراهان بر یک کشتی بریتانیایی به مقصد بمبئی سوار میشوند. جم به خاطر میآورد که رضاشاه در هنگام سوارشدن به کشتی میگریست. هیچ یک از مستخدمان مخصوص حاضر نشده بودند به همراه شاه بروند. فریدون جم خدمتکار خود را که جوانی مهدی نام بود و در تهران همسر و فرزند داشت به عنوان مستخدم مخصوص همراه رضاشاه کرد. در نزدیکی ساحل بمبئی چند قایق انگلیسی به کشتی نزدیک میشوند و افسری از طرف دولت انگلستان به آنها ابلاغ میکند که به خاطر ناامن بودن دریاها نمیتوانند به امریکای جنوبی بروند و باید مدتی در جزیره موریس واقع در اقیانوس هند و در نزدیکی ماداگاسکار اقامت کنند. رضاشاه با عصبانیت به این کار اعتراض میکند و میگوید که به میل خود از سلطنت کنارهگیری کرده و اکنون یک مرد آزاد است و عمل آنها را مشابه کار دزدان دریایی میخواند. ولی انگلیسیها به این اعتراض وقعی نمیگذارند و خود را مأمور و معذور میخوانند. سرانجام بیآنکه در خشکی پیاده شوند، به کشتی دیگری انتقال مییابند و روانه جزیره موریس میگردند. جم آنجا را جزیرهای سرسبز و زیبا و در حوزه حاکمیت بریتانیا توصیف میکند. حکمران انگلیسی جزیره به همراه گارد احترام به استقبال میآید. ظاهراً رضاشاه به وضعیت خود همچنان معترض بود و هرچه میزبان میکوشید وسایل راحتی او را فراهم سازد، مخالفت میکرد و میگفت: «من زندانی هستم و باید مانند زندانی [با من] عمل بکنند.» برای همین تا روزی که با همراهانش از آن جزیره خارج شدند، از خانه پا بیرون نگذاشت. در این مدت تنها کار او راه رفتن در باغ بود و بس. در بعضی از قدمزدنها، جم نیز همراه وی میشد و رضاشاه خاطرات گذشتهاش را مرور میکرد. ولی با درخواست او برای یادداشت کردن خاطراتش مخالفت و آن را به بعد موکول کرد. در همین مدت چندین نامه اعتراضی خطاب به دولت بریتانیا را به جم دیکته کرد. او پیش از ارسال نامهها با دقت و به کمک دیگران، ترجمه آنها را کنترل میکرد تا خلاف گفتهاش نباشد. در این مدت چند نفر از همراهان به دستور رضاشاه شبها به رادیوهای مختلف ــ که بهسختی شنیده میشد ــ گوش میدادند و خلاصهای از خبرها را مینوشتند و در اختیارش میگذاشتند.
پس از چند ماه، انگلیسیها با رفتن رضاشاه به کانادا موافقت کردند. بنا میشود که وی با همراهانش ابتدا عازم افریقای جنوبی میشوند و سپس از آنجا با کشتی به کانادا عزیمت کنند. رضاشاه فریدون جم را مأمور میکند که زنان خانواده و پسر کوچکاش حمیدرضا را به همراه مستخدمان به ایران بازگرداند. بریتانیا اجازه عزیمت سایر پسران او را به ایران نمیدهد.
رضاشاه پس از ورود به ژوهانسبورگ (افریقای جنوبی) از رفتن به کانادا منصرف میشود و تصمیم میگیرد تا زمان مرگ [در ۴ مرداد ۱۳۲۳] همانجا بماند.
فریدون جم در اردیبهشت ۱۳۲۱ به همراه همسرش، شمس پهلوی، از مسیر قاهره (که آن زمان پدرش سفیر ایران در آنجا بود) با هواپیما به ایران میآید. او پیشتر شرح سفر دریایی و سپس جداشدن خود و همسرش از بقیه خانواده سلطنتی و رفتن به مصر را میدهد. در بازگشت به تهران، محل خدمت وی دانشکده افسری بود و درجه سروانی داشت. سپس در تشکیل لشکر گارد مشارکت میکند و یکی از نخستین افسران آن میشود. بعد با درجه سرگردی برای گذراندن دانشگاه جنگ به انگلستان میرود و برای دوره استاژ به هامبورگ اعزام میشود و جزء نیروهای «ارتش انگلستان در راین» خدمت میکند. در سال ۱۳۳۰ به ایران فراخوانده میشود و به تدریس در دانشگاه جنگ در رشتههای لجستیک و امور ستادی میپردازد و به مدت سه سال فرماندهی دانشکده افسری را به عهده میگیرد۴. میگوید: در سراسر دوران خدمت نظامیام «هیچ جا خاطرهای عزیزتر از این دوره فرماندهی دانشکده افسری ندارم و نداشتهام… .برخلاف آنچه شنیده بودم و شایع بود، در آنجا متوجه شدم که جوانان ایرانی بسیار هم قابل اعتماد و صدیق و صالح و با استعداد هستند.»
از سِمَت بعدیاش، معاونت فرماندهی ارتش یکم (ارتش غرب) در کرمانشاه نیز به تفصیل یاد کرده است که ریاست آن با سپهبد نصراللهی بود. ارتش یکم شامل لشکرهای تبریز، مراغه، رضائیه و یک تیپ از کرمانشاه بود و قرارگاه مقدمی در مهاباد داشت. جم در مهاباد مستقر بود و امور آموزشی و عملیاتی منطقه را برعهده داشت. وی توضیح میدهد که در آن زمان به خاطر اجرای اولین مرحله اصلاحات ارضی و در هم ریختن روابط ارباب و رعیت، «منطقه خیلی در غلیان بود». اختلافات منطقهای در اوج بود و از سوی دیگر، جنبش بارزانیها در شمال عراق آغاز شده بود. جم میگوید در یک سال و چندماهی که در مهاباد مأموریت داشتم، «احترام قلبی بسیاری برای مردم کرد پیدا کردم. دیدم مردمی هستند که نهایت مناعت طبع را دارند، هرقدر هم فقیر و محروم باشند… . مردمی هستند بسیار قدرشناس و احساساتی. برای من یقین شد که اگر در گذشته اغتشاشاتی در آن منطقه صورت میگرفته یک مقدار بسیار زیادش ناشی از سوءرفتار عوامل دولت ایران نسبت به مردم محل بوده» است. در جای دیگر میگوید: «البته باید متأسفانه من این را اقرار بکنم که در این ۲۵۰۰ سالی که ما [آن را] جشن گرفتیم… میتوانم بگویم ده قدم برای مردم کردستان برداشته نشده بود. چون این منطقه، منطقهای است که مردم لایق و زمین حاصلخیز و بااستعداد دارد. موقعیت منطقه همطوری است که میتواند به علت مجاورت با ترکیه، با عراق و داخل ایران از لحاظ تجارت و کسب و کار استفاده بکند. ولی این منطقه نه راه داشت نه [در آن] برنامه روستاسازی انجام شده بود، نه مدرسهای داشت، نه بیمارستانی وجود داشت، هیچ! من همیشه در همان موقع هم فکر میکردم که این مردم کردستان حقیقتاً بسیار مردم نجیبی هستند که علیرغم این محرومیتها باز هم خودشان را ایرانی میدانند.» او علت توسعهنیافتگی کردستان را «ضعف دولت مرکزی و عدم لیاقت مأمورینی میداند که به جای رسیدگی به وظیفهشان، بیشتر به فکر منافع خودشان بودند.»
فریدون جم سپس مأمور تشکیل «سازمان تحقیقات و ارزیابی رزمی» از تشکیلات تابع نیروی زمینی ارتش میشود. در سال بعد با سمت فرمانده ارتش دوم (ارتش شرق) در خراسان (شامل لشکر مشهد و لشکر گرگان)، روانه تربت حیدریه میگردد. سرانجام سِمَت جانشین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران (ارتشبد بهرام آریانا) و بعد ریاست ستاد را مییابد که آغاز ارتباط مستقیم و رئیس و مرئوسی با محمدرضا شاه پهلوی است؛ و همچنین سرمنشاء بروز اختلافات جدّی میان آن دو. جم میگوید که همواره از نزدیکی به دربار اکراه داشته است چرا که ممکن بود این تصور ایجاد شود که به علت این روابط نزدیک امتیازاتی در ارتش به دست میآورد. میگوید: «من میخواستم مدیون خدمت خودم باشم» و از سوی دیگر این احساس را داشته که در درجه اول در قبال مملکت وظیفهدار است؛ سپس در برابر پرسنل ارتش و همکارانش. البته اذعان میکند که وظیفهای هم نسبت به رئیس مملکت و فرمانده کل قوا داشته است. از اینرو در برخوردی که با پادشاه پیش میآید و به تندی کردن و پرخاش وی میانجامد، به او توضیح میدهد که هیچگاه به خاطر مقام یا پول به خدمت نظام در نیامده است، بلکه به خاطر عشق و علاقهای که به این حرفه داشته به ارتش پیوسته است. همچنین وظیفهاش نسبت به کشور و ملت و پرسنل ارتش و فرمانده قوا ایجاب میکند که «همیشه مسائل را بدون تزیین و بدون مخفیکردن به عرض» برساند «حالا چه خوشایند است و چه خوشایند نیست. من وظیفهام را همیشه انجام خواهم داد».
در اینجا فریدون جم انتقادات خود را از وضعیت ارتش و فرماندهی آن بر میشمارد. نحوه خرید اسلحه و وسایل نظامی از جمله آنهاست. وی توضیح میدهد که در کار خرید سلاح هیچ اصل و قاعدهای رعایت نمیشد. عمده خرید سلاح به طور مستقیم توسط تیمسار طوفانیان و شخص پادشاه و بانک مرکزی ایران از یک طرف و امریکاییها از طرف دیگر انجام میگرفت و بس. اسلحه به انتخاب آنها خریداری میشد و در اختیار نیروها قرار میگرفت و بعد میگفتند: «اینها را یک کاریشان بکنید»! در حالی که خرید سلاح باید طبق موازینی صورت گیرد. نخست بنیه اقتصادی کشور باید معین شود و براساس آن تصمیم گرفته شود که چه میزان از آن باید به دفاع تخصیص یابد. در مرحله بعد باید دشمنان را شناخت و مشخص کرد و توانایی و استعداد نظامیشان را تخمین زد و معلوم کرد که با چه استراتژی و چه نوع تسلیحاتی بهتر میشود با آنها مقابله کرد. در مرحله بعد باید دید که چه مقدار نیرو برای دفاع در برابر دشمنان لازم است و این نیروها چهگونه باید سازمان بیابند و فرماندهی شوند و در نهایت، اسلحه و تجهیزات مناسب آنها چیست. به تأکید فریدون جم، چنین موازینی در کار خرید سلاح رعایت نمیشد. «اصلاً ما خبر نداشتیم، هیچ خبر نداشتیم. حساب و کتابی هم هیچجا نبود… البته بیشتر وزیر جنگ مسئول بود، و وزیر جنگ هم زیر سبیلی رد میکرد. جزئت نمیکرد حرفی بزند».
انتقاد دیگر وی متوجه نظام فرماندهی است. در ارتش ایران «هیچ یک از فرماندهان در حیطه فرماندهی خودش اختیاراتی را که از مسئولیت ناشی میشود نداشت. یعنی همه مسئول بودند ولی مسلوبالاختیار و باید از مقام بالاتر دستور بگیرند و نتیجه چنین ارتشی پیداست… بدیهی است که چنین ارتشی که در زمان عادی برای نفسکشیدن بایستی انگشت بلند کند و اجازه بگیرد در موقع بحران که کسی نیست به او دستور بدهد متلاشی میشود… همانطور که شد.» او توضیح میدهد که پادشاه «به اسم این که من فرمانده کل قوا هستم میخواستند در تمام امور ارتش دخالت بکنند… به ویژه این اواخر که فرمانده نیروی هوایی، زمینی، دریایی و ژاندارمری هم میخواستند ستاد بزرگ ارتشتاران را دور بزنند و به این عنوان که ما تابع مستقیم اعلیحضرت هستیم، مستقیماً بروند از بالا دستور بگیرند و ستاد هم در جریان نباشد. در نتیجه گزارشهای تطبیق نشده میرفت بالا، دستورات غیرمنطقی و بررسی نشده و تطبیق نشده صادر میشد». او همین امر را منشاء درگیری دائمی خود با فرماندهان نیروها از یک سو و پادشاه از سوی دیگر میداند. و سرانجام همین درگیریها باعث شد که به جای تغییر دادن «این سیستم نامطلوب… به من گفتند که بلند شوید بروید به اسپانیا!» (سال ۱۳۵۰)۵ جم به مدت شش سال سفیر ایران در اسپانیا بود.۶ او در سال ۱۳۵۲ رسماً از ارتش بازنشسته شد.
چنان که آمد، فریدون جم تا پیش از برکناری از سِمَت نظامی و انتصاب به عنوان سفیر ایران در اسپانیا، سه سال جانشین ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران و دو سال رئیس ستاد بود. در همین زمان مواجههای با عراق پدید میآید که آن را شرح میدهد. در زمانی که پادشاه در سفر تونس بود و رئیس ستاد هم عازم کنفرانس سنتو در واشنگتن، به طور غیررسمی اطلاع مییابد که دولت عراق هشت یا ده روز قبل اولتیماتومی به ایران داده است به این مضمون که اگر کشتیهای دارای پرچم ایران در شطّالعرب تردد کنند آنها را متوقف میسازد، پرچمشان را پایین میکشد و… . وقتی درصدد کسب اطلاع بیشتر بر میآید، معلوم میشود که وزیر خارجه وقت (اردشیر زاهدی) بهخاطر اختلافی که با نخستوزیر (امیرعباس هویدا) داشته، هیچ اطلاعی به وی نداده است و در نتیجه اطلاعی به ارتش هم داده نشده است. از سوی دیگر اداره دوم (رکن ۲)، یعنی سازمان اطلاعات ارتش، عملاً از دایره ستاد بزرگ خارج بود. اداره دوم به طور مستقیم با شاه مربوط بود و به او گزارش میداد ولی نه رئیس ستاد را مطلع میساخت و نه دیگر ادارات ستاد را. جم در تماسی که با اردشیر زاهدی میگیرد میشنود که «بله چنین چیزی هست، ولی مسئلهای نیست، ما خودمان پدرشان را در میآوریم!»… «گفتم آخر این چه وضعی است؟ آخر این چه جور مملکتی است؟ یک چنین موقعیتی، یک چنین خطری که برای مملکت پیدا میشود یک پیش آگهی به نیروهای مسلحاش نباید بدهند که اقلاً خودتان راآماده کنید؟ هیچ کاری حالا نمیکنید، اقلاً خودتان را حفظ کنید!» جم توضیح میدهد که بلافاصله به نخستوزیری میرود و ماجرا را با هویدا در میان میگذارد و با تعجب در مییابد که او هم کاملاً از ماجرا بیاطلاع است. جم به وی میگوید طبق فرمانی که وجود دارد، در غیاب شاه، نخستوزیر و رئیس ستاد ارتش مسئولیت دارند که هر اقدامی که برای حفظ امنیت و مصالح کشور لازم باشد انجام دهند. از اینرو نباید منتظر فرستادن تلگراف و کسب دستور از شاه شد. جم اقداماتی را که برای دفاع در برابر حمله احتمالی عراق به عمل آوردند توضیح میدهد: اعزام نیرو به مناطق مرزی و تصرف مواضع دفاعی، و آمادهباش دادن به نیروی هوایی و دریایی و ژاندارمری. از سوی دیگر مصادیق عمل متجاوزانه را نیز تعریف میکنند تا به طرف عراقی اعلام دارند که هرگاه مرتکب یکی از آنها شود از جانب ایران این اقدام تجاوز محسوب میگردد و با آن مقابله خواهد شد. در آن زمان نیروی هوایی آمادگی حمله پیشگیرانه به عراق را داشت. از پیش «فهرست هدفها» در خاک عراق را آماده کرده، نحوه حمله به آنها را مشخص ساخته بود. در ضمن برای کنترل آسیبهای احتمالی به آبادان و خرمشهر پیشبینیهایی شد. جم میگوید روزی که پادشاه به کشور بازگشت و او و نخستوزیر به استقبال وی به فرودگاه رفتند، هویدا میپرسد: «چمدانت را بستی؟». «گفتم: چمدان برای چه؟ گفت: لابد از این جا ما باید یکسر برویم به اوین!»
جم در پاسخ این پرسش که مناسبات رئیس ستاد و وزیر جنگ چگونه باید باشد میگوید: «در ممالک دیگر بالمآل دولت است که مسئول اداره مملکت است و امور دفاعی مملکت هم جزو یک قسمت از اداره مملکت است. بنابراین امور دفاعی قاعدتاً باید زیر نظر وزیر دفاع (وزیر جنگ) انجام بشود. وزیر جنگ هم جزو هیئت دولت است و هیئت دولت هم بالاخره در مقابل مجلس مسئولیت دارد. این فرماندهی کل قوا که میگویند، این فرماندهیِ به اصطلاح افتخاری و نومینال و ریاست عالیه است. … در کشورهای دیگر معمولاً ستاد، ستاد وزیر جنگ است و رئیس ستاد تابع وزیر دفاع است.» اما در ایران وزیر جنگ تنها سخنگوی ارتش در مجلس و دولت بود و بر امور متفرقهای کنترل داشت مانند «کارخانه روغن ورامین و بانک سپه و هواشناسی کشوری و اداره جغرافیایی ارتش».
جم در برابر سؤال مصاحبهگر که میپرسد پس به همین دلیل پست وزارت دفاع را در کابینه بختیار [دی ماه ۱۳۵۷] نپذیرفته، میگوید: «بعد از این که تلگرافی آمد که مرا به عنوان وزیر جنگ انتخاب کردند، من [از طریق سفارت ایران در لندن] به تهران تلگراف کردم که اولاً… دولت بختیار پشتیبانی ملّی ظاهراً ندارد، بنابراین در آن اوضاع و احوال… کارش نخواهد گرفت. ثانیاً وزیر جنگ صیغهای نیست در ایران. خودتان بهتر میدانید که وزیر جنگ هیچکاره است و در این موقع روغن ورامین و هواشناسی و بانک سپه و اینها مسائلی نیستند که حیاتی باشند. در زمانی که مملکت با یک بحران روبهروست واقعاً این وزیر جنگ چه کاره است؟» و سپس در خطابی که قاعدتاً بیشتر متوجه شاه است تا بختیار میگوید: «از آنها گذشته، من نوشتم موقعی که جوانتر بودم و حاضرالذهنتر بودم و علاقه بیشتری داشتم و گرمتر بودم بنده را از ارتش گذاشتید کنار. حالا بعد از این که موقع بحران است و مملکت در حال سقوط است یقه مرا میچسبید که بیا وزیر جنگ شو، آن هم وزیر جنگ هیچ کاره! … به علاوه، عملاً هم ثابت شده است که اعلیحضرت با من نمیتوانند کار بکنند و روش و طرز کار من هم روشی نیست که مورد تأیید ایشان باشد… بنابراین مرا معاف بکنید.» پس از تماسهای پیاپی و اصرار زیاد، تصمیم میگیرد خود به ایران سفر کند. پیش از رسیدن به تهران، نام وی را به عنوان وزیر دفاع اعلام میکنند. عصر روز ورود به ایران، به کاخ نیاوران احضار میشود. میگوید در گفتوگوی با شاه همان مطالبی را بیان کرده که در تلگراف پیشگفته نوشته بود. شاه میگوید: «بختیار… روی پشتیبانی ارتش و شما حساب کرده بود و خیلی ناراحت میشود». جم با تکرار این که وزیر دفاع اختیاری ندارد، میپرسد: «مسئله اساساش عیب دارد… چه انتظاری از وزیر جنگ دارید؟ آیا اختیارات مرحمت میفرمایید؟» شاه پاسخ میدهد: «وزیر جنگ همان کارهایی که باید بکند، وظیفهاش همان است که بوده. رئیس ستاد و نخستوزیر با همدیگر کارها را انجام میدهند.» جم میگوید به شاه گفتم: «چرا اسم مرا میخواهید بدنام بکنید؟ من را که بازنشستهام کردید و کنار گذاشتید. بگذارید بروم.» شاه هم میگوید: «بسیار خوب. شما بروید به بختیار بگویید.» و بعد میافزاید: «شما خیال نکنید که من شما را انتخاب کردم. شما را بختیار انتخاب کرده است.» البته جم میگوید که پیش از آن هیچگاه بختیار را ندیده بود و انتخاب خود به آن سمت را به حساب توصیه و حسن ظنّ همکاران نظامیاش میگذارد.
پرسشگر از جم میپرسد که چه مدت میشد که شاه را ندیده بود و آیا در وی تغییری مشاهده کرد. جم پاسخ میدهد که پنج ــ شش سال میشد که شاه را ندیده بود ولی تغییر زیادی در وی مشاهده نکرد. جز این که دیگر «این اعلیحضرت، آن اعلیحضرت نبود» که با طمطراق با امرای ارتش روبهرو میشد. وی از رفتاری که با امیران عالیرتبه ارتش میشد با دلخوری یاد میکند و آن را «شبیه رفتار با نوکر» میخواند!. برای مثال، ایستاندن یک سپهبد یا ارتشبد در پشت صندلی شاه در ضیافتهای رسمی را خلاف شئون نظامی و در تمام دنیا بیسابقه میداند.
در پاسخ به پرسشی درباره دوست و همکار نزدیکاش ارتشبد حسین فردوست، وی را افسری «بسیار صدیق و درستکار» میداند که نمیتواند شایعه «خیانت» وی را بپذیرد. میگوید: «خیانت به کی؟ ایشان اولین وظیفهشان نسبت به ملّت ایران بوده است و بعد از این که شاه گذاشت از ایران رفت، اگر ایشان تشخیص داده باشند که برای صلاح مملکت و حفظ ممللکت لازم است که با رژیم جدید همکاری بکنند من این را هیچ خیانت نمیدانم.»
درباره تیمسار قرهباغی نیز قضاوت منفی ندارد. تنها میگوید اعلام بیطرفی ارتش بدون اطلاع نخستوزیر اشتباه بوده است. اشتباهی که همه فرماندهانی که در جلسه شورای عالی ارتش حضور داشتند و پای اعلامیه ۲۲ بهمن ۵۷ را امضا کردند در آن سهیم و شریکاند. در ضمن به نفسِ اعلام بیطرفی ایراد میگیرد و میگوید: «ارتش بیطرف است یعنی چه؟… یعنی ارتش طرف ملّت نیست؟ طرف مملکت نیست؟ حافظ مملکت و میهن نیست؟ … ارتش از زیر متلاشی شده بود. یعنی ارتش نمیخواست علیه مردم، مردم مملکت خودش، یعنی علیه برادر و خواهر و عمو و پدر وارد عمل شود. ارتش هیچ مملکتی گمان نمیکنم در یک چنین وضعی حاضر شود که مردم را از بین ببرد. که چه؟ که خودش بماند؟ یعنی چه؟ ارتش خدمتگزار ملّت است نه آقای مردم.»
سرانجام درباره انقلاب بهمن ۵۷ هم میگوید به رغم عدّهای که مایلاند نام «شورش» بر آن بگذارند، آن را انقلاب مردم ایران میداند. انقلابی که خود در مدت کوتاهی که به ایران بازگشته بود دید که از همه طبقات اجتماع در آن مشارکت داشتند و «جنبه ملّی» داشت.
*
گفته شده که در زمان دولت موقت مهندس مهدی بازرگان از ارتشبد فریدون جم دعوت به کار شد ولی وی از پذیرش آن عذر خواست. وی پس از انقلاب و در مدت اقامت در خارج از شرکت در امور سیاسی و یا اظهار نظر درباره رویدادهای ایران پرهیز داشت. اما در طی جنگ عراق و ایران، در مصاحبههای متعددی با رسانههای جهانی به دفاع از تمامیت ارضی کشور و ارتش ایران پرداخت.
۱. در پی شورش خلبانان و افسران در فرودگاه نظامی قلعهمرغی در روز ۸ / ۶/ ۱۳۲۰، دو خلبان (سروان وثیق و استوار شوشتری) با هواپیماهای خود بر فراز تهران به پرواز درآمدند.
۲. روز ۹ شهریور، یک روز پس از تشکیل شورای عالی نظامی، سرلشکر نخجوان به دستور رضاشاه بازداشت و خلع درجه شد و تا ۲۵ شهریور و استعفای وی از سلطنت، در زندان باقی ماند.
۳. رضاشاه صبح روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ به نفع ولی عهدش از سلطنت کنارهگیری کرد.
۴. احتمالاً درسنامههای تاکتیک نظامیِ جنگ در بیابان (کویر) و جنگ در جنگل تألیف فریدون جم (تهران: دانشکده افسری) محصول همین دوره است.
۵. پرویز راجی، آخرین سفیر حکومت پادشاهی ایران در بریتانیا در کتابش خدمتگزار تخت طاووس حکایتی از چگونگی برکناری ارتشبد جم دارد که بیشتر به داستان شبیه است تا واقعیت.
۶. ارتشبد جم در مدت اقامت در اسپانیا زبان اسپانیایی را به خوبی فراگرفت و حتی ترجمههایی از اشعار فریدون توللی را به آن زبان منتشر کرد.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه «جهان کتاب» منتشر می شود.