نویسنده یُخن هیپلر – برگردان ادریس داریوشی
تقریبا همه این را متوجه شدهاند، که ما مشکلی داریم؛ در واقع بیشتر از یک مشکل و به عبارت دیگر کلافی سردرگم از مشکلات. در هلند حزب آزادی[۱] خیرت ویلدرز[۲] نشانهای برای نارضایتی گسترده از اوضاع اجتماعی، بویژه سیاست مهاجرت است. در فرانسه جبههی ملی [۳]موفق شده است که حزب اصلی باشد، و در بریتانیا حزب استقلال انگلستان[۴] دیگر احزاب را به ترس و وحشت میاندازد. در یونان حزب نئوفاشیستی طلوع طلایی[۵] و حزب پوپولیستی دست راستی یونانیهای مستقل[۶] در انتخابات موفق شدند. در آلمان پگیدا[۷]، لگیدا[۸] (“اروپاییان میهن پرست علیه اسلامی کردن غرب”) و دیگر جنبشهای مردمی ماهیت فرهنگی- سیاسی انتقادی شان را، که پیرامون بیگانه هراسی و اسلام هراسی شکل گرفتهاست، به شدت اظهار میکنند. حزب پوپولیستی آ اف د “آلترناتیو برای آلمان[۹]” نیز تا حدودی به دلایل تاکتیکی و تا حدی از سر اعتقاد همین وضع را دارد. تحریک مردم و حمله به یهودیان در اروپا در سالهای اخیرافزایش یافته است. در کنار رشد پوپولیستهای دست راستی و احزاب راست افراطی و جنبشها، نمیتوان از افراطگرایی برخی گروههای مهاجر چشم پوشی کرد. تشکیل محلههای مهاجرنشین[۱۰] و فقیرسازی[۱۱] منجر به ناآرامی میشود، ناآرامیهایی که بیشتر جوانان درگیر آن هستند (۲۰۰۵ به طور ویژه در پاریس، ۲۰۰۷ در ویر لو بل[۱۲]، ۲۰۱۰ در گرنوبل[۱۳] و یا ۲۰۱۲ در آمین[۱۴])، البته نه فقط در حومهی شهرهای فرانسه. دیگر کشورها هم خودشان را رودرو با بحرانی میبینند که توسط عوامل اجتماعی و فرهنگی مرتبط با کاستیهای سیاستهای ادغام در گذشته ایجاد شده است.
نوشتههای مرتبط
۳۵۰۰ جهادگرای اروپایی
طغیان جهادگرایی زنگ خطر را به صدا درآورده است و پیش از این در شهرهایی چون مادرید، لندن، پاریس، بروکسل و کپنهاگ به اقدامات تروریستی منجر شده است. در این میان، قبلا بیش از ۳۵۰۰ جهادگرای اروپایی (بیش از یک سوم آنها از فرانسه، حدود ۷۰۰ نفر از آلمان، رقمی در همین حدود از بریتانیا و پس از آن از بلژیک) به سوریه و عراق سفر کردهاند، تا در آنجا به گروههای افراطی همچون دولت اسلامی و جبههی نصرت ملحق شوند.
روی هم رفته پدیدههای افزایش تندرویها و دیدگاههای پوپولیستی دست راستی با تقویت همزمان گرایشهای جهادی و سلفی در اروپا، نه تنها نشان دهندهی طیف فرهنگی جوامع اروپایی، بلکه همچنین نشانهی بحرانی است که مشکلات بنیادی در جوامع ما را اثبات میکند.
بیگانه هراسی، نژادپرستی، سلفیگری و جهادگرایی پدیدههایی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند. آنها اندیشهی خشن “ما در برابر آنها” را با طرحی از مشکلات فردی یا اجتماعی با تصویری از دشمن مشترک درمیآمیزند.
شایان ذکر است که دشمنی علیه برخی گروهها به وضوح به اینکه آنها سهم بزرگتری از جمعیت را دارند و یا به طرز چشمگیری رشد خواهند کرد، بستگی ندارد. بر این اساس سهم یهودیان در فرانسه در حدود کمتر از یک و در آلمان کمتر از یک چهارم درصد از جمعیت، و سهم مسلمانان در ساکسن[۱۵]، که حرکت پگیدا لگیدا در آنجا توجه زیادی را جلب کرده است، ۰,۱ درصد است.
دست کم در آلمان به نظر میرسد که اینطور باشد: اسلام هراسی در جایی رشد کرده است که در عمل مسلمانی وجود ندارد. این نخستین نشانهی آن است که برداشتهای سیاسی فرهنگی یگ گروه به مراتب مهمتر از ارتباط و شخصیت گروه در زندگی واقعی است. آشکارا در جامعه مشکلها و تضادهای اساسی وجود دارد، که این مشکلها به گروههای مشخصی -مثلا خارجیها، یهودیها، نامعتقدان[۱۶]، همجنسگراها و یا مسلمانها- معطوف میشود. بنابراین چنین پدیدهی سیاسی و فرهنگی استثنا را باید به عنوان نشانههای بحران، بدون در نظر گرفتن گفتمانها و طرز تفکرهای مشابه در] یک[ سطح اهمیت، جدی گرفت.
دقیقا در همین جا نیز بزرگترین دشواری پرداختن سازنده به این پدیدهها قرار دارد: بیشک بیگانه هراسی و جهادگرایی پدیدههای فرهنگی هستند؛ اما پدیده هایی که نه تنها فرهنگی هستند، بلکه با مسئلههای اجتماعی و سیاسی هم ارتباط تنگاتنگ دارند و به همین خاطر است که این پدیدهها را نمیتوان با درمانهای ظاهری فقط از طریق سیاستهای فرهنگی محض مانند برنامههای آموزشی، تحصیلات و گفتگوهای بین فرهنگی درمان کرد. بنابراین، این برنامهها و اقدامات در صورتی که مجزا باشند و توسط اقدامات اجتماعی و سیاسی کامل نشوند، اثرات بسیار کمی خواهند داشت.
اجازه دهید مثالی ازمشکل افزایش سلفیگری وجهادیگری دراروپا را مطرح کنم. آنها عمدتا با سه گروه اجتماعی مرتبط هستند: مهاجرانی از خاورمیانه، که به طور موقت در اروپا اقامت دارند؛ فرزندان یا نوههای خانوادههای مهاجر مسلمان، که در اروپا متولد و بزرگ شدهاند؛ و نوکیشان اروپایی، که به اسلام گرویدهاند. باید خاطرنشان ساخت، که افراطیها در هر سه گروه تنها اقلیت ناچیز کوچکی را تشکیل میدهند.
اعضای تندرو دو گروه اخیر بیشترین مشکلات را از نظر کمی و کیفی ایجاد میکنند. این بدان معناست که گرچه سلفیگری و جهادیگری در اروپا ممکن است با مسائل خارجی و بین المللی مرتبط باشند، اما پدیدهای وارداتی نیستند و از خود جامعهی اروپا سرچشمه میگیرند. شرایط و اوضاع برای این افرطیگریها در خانه مهیا میشود و تنها نمود فرهنگی آن است که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از گفتمانها و مسائل در خاورمیانه یا جنوب آسیا تاثیر میپذیرد.
عاملان اجتماعی افراطگرایی در آلمان به طور عمده یا آلمانی تبارها و شهروندان آلمان و یا حداقل دانشجویان[۱۷] هستند. این ]موضوع[ به شکافهای اجتماعی و فرهنگی در جامعهی آلمانی اشاره دارد، که ممکن است عمیق شوند، تغییر رنگ دهند و از نظر فرهنگی از طریق عوامل مرتبط با تعارضات خارجی ابراز شوند، اما توسط آنها ایجاد نمیشوند. این وضعیت در کشورهای اروپایی دیگر، مانند فرانسه، بریتانیا یا بلژیک مشابه است، اگرچه این روند در بریتانیا کمتر اعلام میشود.
وقتی به صحنههای سلفیگری و بویژه جهادگرایی در بیشتر کشورهای اروپایی توجه میکنیم، روشن میشود که بیشتر طرفداران آنها، برخلاف بسیاری از کادرهای سلفی در خاورمیانه، زندگی سختی دارند. در بسیاری از موارد -بالاتر از میانگین-، تندروهای سلفی، به ویژه آنهایی که متعلق به گروههای مرتبط با القاعده هستند، کسانی که میخواهند به دولت اسلامی[۱۸] بپیوندند و یا از آنها طرفداری میکنند، افرادی هستند که سابقهی تحصیلی ضعیف، موفقیت متوسط یا پایین شغلی و حداقل ]سابقهی[ یک دوره فعالیتهای مجرمانه (اغلب کوچک) دارند.
من-ناتوان و نداشتن دورنما [۱۹]
برخی از وابستگان سلفی و جهادگراهای امروزی تجربههایی در زمینهی سوء مصرف الکل یا مواد مخدر دارند و در کل زندگیای داشتهاند که از ایده آلهای امروزی آنها بسیار دور است. من-ناتوان، نداشتن دورنما و احساس ناکامی آنها را به این سمت سوق داده است که یا فعالانه به دنبال دورنماهای جدید و بهتری از زندگی باشند، یا پذیرای ایدههایی از خارج باشند که به آنها قول زندگی درست و بهتری را میدهد. علاوه براین، همیشه عوامل احساسی شخصی، همچون جستجو به دنبال به رسمیت شناخته شدن و صمیمیت و جستجوی جانشینی برای خانواده به واسطهی پرداختن به گروه واقعی همسالان و/یا جماعتی خیالی از “مومنان راستین[۲۰]” وجود دارد.
واضح است که تنها یک راه به سوی افراطگرایی وجود ندارد و به همان اندازه روشن است که در اغلب موارد چندعامل باید در یک زمان اتفاق بیفتد. با این حال، به نظر میرسد که اکثریت قابل توجه سلفیهای سیاسی و جهادی در اروپا از روشنفکرها، پزشکها، وکیلها و همچنین از صنعتگرهای موفق یا بازرگانها نیستند، بلکه عموما افرادی هستند که به لحاظ اقتصادی-اجتماعی، اجتماعی و تا حدودی فرهنگی به صورت عینی و عملی یا ذهنی به حاشیه رانده شدهاند.
در چنین موقعیتی از ضعف واقعی یا پنداشتی، پیشنهادهای سیاسی و جهادگرایانهی سلفی میتواند جذاب به نظر برسد: اعضا در کنار مشارکت در گروه همسالان “برادران”[۲۱]، خودشان را در مقابل دیگران (مسلمانان غیرسلفی، یهودیها، مسیحیها، خداناباورها، سکولارها، جامعهی آلمانی) به عنوان “قوی”، به عنوان نخبه برتر میپندارند. اکنون اینگونه آنها احساس و باور میکنند که به جای بازندگان فردی، پیشگامان جمعی هستند و این گزینه ای است که به طور ویژه برای افراد ضعیف النفس و کسانی که فکر میکنند جایی در جامعه ندارند، جذاب است. آشیانهای که توسط جماعت توطئهگران “برادران” آماده شده است این افراد را گرم و امن نگه میدارد و این ادعای نخبه گرایانه، که در دریایی از بیایمانی، اعتقاد حقیقی را نشان دادن و تا کسب موفقیت هر ریسکی را به جان خریدن، به این افراد شکست خورده حس معنا و اهمیت داشتن میدهد.
در یک مفهوم گستردهتر، همهی اینها، حتی در سطح خیلی شخصی نیز، نمودهای فرهنگی هستند. شرایط پیدایش این نمودها در ابتدا با خدا و یا الهیات کاری ندارد و در واقع مختص اسلام هم نیستند، بلکه کمبودهایی را بیان میکنند که به گروههای ضعیف اجتماعی غیرمسلمان و افراد مربوط میشود.
عدم امنیت شخصی و اجتماعی، نداشتن دورنمای عینی و ذهنی، جستجوی معنا در زمان احساس پوچی، حس عدم هویت و ضعف نفس، همه در ابتدا فاکتورهای غیردینی هستند که از زمینههای شخصی و اجتماعی نشات میگیرند، تا از بستر دینی و الهیاتی. هرچند که این فاکتورها میتوانند در را به روی افراطگرایی مذهبی (و همچنین غیرمذهبی) بگشایند.
بنابراین تصادفی نیست، که بسیاری از عوامل توصیف کنندهی افراطگرایی نزد تندروهای دست راستی و یا اراذل و اوباش هم نقش مهمی بازی میکنند. مشابهتهای دیگر شامل تاکید بیش از حد بر مردانگی و “قدرت”، کاهش ضمنی و آشکار ارزش زنان و “دیگران”، گروهای دیگر و غیرخودی، تاکید بر اراده و داشتن پیشینهای از خشونت و همچنین تمایل به خشونت است.
به طور خلاصه میتوان گفت: سلفیگری تنها اقتباس فرهنگی مناسب افراطگرایی دست راستی است. افراد با پیشینهی مهاجرت از ترکیه، کشورهای عربی و پاکستان، برایشان سخت است “نژاد سفید”، “آلمانی” یا “یونانی” را ستایش کنند،] البته این موضوع[ به غیر از مسائل اجتناب ناپذیر]دیگری مانند [ به دست آوردن اعتبار و پذیرش در بین افراطگراهای دست راستی است. افراطگرایی سلفی یا جهادگرا در ایجا جایگزین کاملی برای تحقق عملکردهای سیاسی-روانی یکسان است، که در آن به جای “نژاد” و “آلمانی بودن” به یک اجتماع دینی خاص ارجاع داده می شود -یک “جامعه ی خیالی[۲۲]” در معنای مورد نظر استاد علوم سیاسی آمریکایی بندیکت اندرسن[۲۳].
“فرهنگ” دست راستی یا سلفی رخدادهای ایزوله شدهای نیستند، بلکه با پدیدههای شخصی، روانی، اجتماعی و سیاسی گره خوردهاند و بدون به حساب آوردن این پدیدهها، درک کردن و تاثیر گذاشتن بر این موضوع غیر ممکن است.
مشکلات اساسی (مانند گرایشهای دینی و ناسیونالیستی خاص) ایدئولوژیک نیستند، بلکه تا حد زیادی بر پایهی نداشتن رویکرد و دورنما، ضعف هویت و ناامنی اجتماعی استوار هستند. بدون عواملی از این دست- که هرچند فردی به نظر میرسند، اما ریشههای اجتماعی دارند- مبلغان ایدئولوژِیهای افراط گرایانه به ندرت این شانس را دارند، که بیش از یکی دو پیرو پیدا کنند. افراطگرایی نه بر حسب خرد، بلکه بر حسب نیازهای روانشناسانه، که یا توسط روابط گروهی رادیکال و یا ایدئولوژیهای رادیکال ارضا میشود، جان میگیرد.
بنابراین تصادفی نیست که اکثر سلفیها در علوم دینی بیسواد هستند. آنها بیشتر جذب حس نخبه سالاری ارائه شده توسط سلفیگری و سادگی فکریاش میشوند تا جذب مسائل الهی. دراروپا، سلفیگری اغلب ابزاری برای جدا کردن گروه ها از اطرافشان، شدت بخشیدن حس هویت گروهیشان و جدا کردن اعضا گروه از محیط و جامعهشان است. از این لحاظ مبالغههای افراطی بهتر از نکته سنجی الهیات کار میکند. سلفیگری سیاسی و جهادی در درجهی نخست جنبشهای اجتماعی سیاسی هستند، که جنبههای دینیشان، وقتی واقعیت این گروهها به جای تبلیغاتشان به عنوان معیار درنظر گرفته میشود، در درجهی دوم قرار میگیرد.
اسلام هراسی بدون مسلمانان
به همین صورت، فعالیتهای ضد اسلامی جنبشهای پگیدا/ لگیدا نه تنها بیانگر اسلام هراسی، بلکه بیانگر موارد بیشتری است: آنها بیگانه هراسی عمومی، نارضایتی از سیستم سیاسی، حزبهای سیاسی آلمانی، اوضاع سیاسی و یک حس سراسری ناامنی اجتماعی را به نمایش میگذارند. همچنین دلیلی برای این موضوع است، که در درسدن و لایپزیک[۲۴] اسلام هراسی خیلی خوب بدون مسلمانان پاگرفته است- در نهایت هم این مطلب یک نشانگر فرهنگی است که خبر از بحرانهای بسیار گستردهتر و عمیقتر میدهد.
حتی با وجود آن که تعداد مسلمانانی که در ساکسن زندگی میکنند از ۰.۱ درصد به صفر تقلیل یافت، بعید به نظر میرسد حس ناامنی اجتماعی که اکنون بخشهای بزرگی از جمعیت این ناحیه احساس میکنند، تغییر کند. در مقایسه با صحنهی سلفی، به طور واضح تفاوت در این است که پگیدا بسیار ناهمگون است و ایدئولوژی مشترک یکپارچه ندارد و در عوض پیشداوریها و جو جامعه در نظر گرفته میشود.
بیگانه هراسی، خصومت با حزبهای سیاسی، نارضایتی و ترس از “دیگران”، ردکردن آن هایی که قدرت را در دست دارند، تردید در مورد رسانههای جمعی- همه در بخشهای بزرگی از جمعیت ]پگیدا [ شایع است. جذابیت پگیدا بیشتر در این نهفته است که آنها این احساسات را با هم ترکیب میکنند، بار عاطفی به آن میدهند و برای بسیج جمعیت از آن استفاده می کنند.
وجه ایدئولوژیک معرکهی پگیدا تا زمانی که بیان دلواپسی و اعتراض در قلبش نهفته است، فرعی است. از این روی شگفتانگیز نیست که طی شکاف اخیر در این جنبش، بخشی توانست در عرض چند روز تمرکز را از “اسلام هراسی” به “تقویت دموکراسی مستقیم[۲۵]” تغییر دهد. به صورت عملی سرعت تغییر موضوع بخشی از طرفداران را تحت فشار قرار داد، اما این تغییر اشاره ای به این مطلب دارد، که نارضایتی اجتماعی با کدام اقدام خودسرانه[۲۶] قادر است تا به لحاظ ایدئولوژیکی متفاوت مطرح شود.
تاملاتی که پدیدههای فرهنگی همچون بیگانههراسی، سلفیگری سیاسی و افراطگرایی ایدئولوژیکی را در مجموع سرکوب و یا از آنها جلوگیری میکنند، باید بر بیماری و نه نشانهها تمرکز کنند. این بدان معناست که یک واکنش فرهنگی محض کافی نخواهد بود. درعوض اقدامات فرهنگی بیشتر باید با کنشهای سیاسی و اجتماعی-سیاسی مرتبط شود. تعلیم آیین یهودیت به یهودستیزان یا الهیات اسلامی به اسلام هراسان آنقدر بیفایده خواهد بود، که مثلا به نژادپرستان با دلایل علمی ثابت کنیم که نژادپرستی کاری غلط و بیمعنی است.
افراطگرایان به سبب خلا دانش، یا در نتیجه بحث و استدلال منطقی تندرو نشدهاند. اکثریت قریب به اتفاق افراطگراها به علت ترکیبی از نیازهای شخصی و احساسی، جستجو برای هویت فردی و جمعی و ناامنی اجتماعی سیاسی، که در نهایت یک فرم سیاسی ایدئولوژیک به خود گرفته است، تندرو شدهاند.
سست کردن و یا شکستن لاک ایدئولوژیکی افراطگرایان (نه لزوما کادر رهبری، که ایدئولوژیک شدنش اغلب تقویت و مستقل شده است) باید این جنبههای غیرایدئولوژیک را هم دربربگیرد. در دراز مدت مهم این است تا به شرایطی که باعث افراطیگری میشود، پرداخته شود. و از آنجا که به حاشیه راندهشدگی واقعی یا احساسی، بیمعنایی و عدم یکپارچگی اجتماعی در بیشتر موارد از نقطههای آغازین افراطگرایی فرهنگی-سیاسی به حساب میآیند، باید این موارد در توسعهی راهبردهای پیشگیرانه و درمانی افراط زدایی، به طور ویژه مورد توجه قرارگیرند.
پروپاگاندای افراطی- نژادپرستانه، ناسیونالیستی یا جهادگرایانه- بر همه تاثیر یکسانی ندارند. بلکه تنها کسانی را افراطی میکند، که نیاز دارند کارکردی احساسی را برایشان برآورده سازد. در اروپا انسانهای موفق با چشم انداز مثبت زندگی به ندرت از تبلیغهای نژادی یا جهادگرایی تاثیر میپذیرند، زیرا این تبلیغها برای آنها بیمعنی است.
در آلمان، گروههای هدف ابتدایی در برنامهی پیشگیرانه در مقابل افراطگرایی، گروههایی هستند که وضعیت زندگیشان با ناامنی، منزلت اجتماعی کم، نگرانی در مورد نتایج آتی تغییرات اجتماعی، ترس در مقابل به حاشیه راندگی اجتماعی بالقوه یا واقعی و انزوا مشخص میشود. به طور دقیق دست یافتن به این گروهها به خاطر سطح پایینتر از متوسط تحصیلاتشان (نه لزوما به خاطر هوش پایینتر) توسط برنامههای کاملا فرهنگی بسیار سخت است. آنها افراطی نمیشوند چون از ابتدا به آن نیاز داشتهاند، بلکه از آنجا که افراطگرایی راه حلهای عینی، که شکنندگی زندگیشان را جبران میکند، پیش رویشان میگذارد، افراطی میشوند.
براین پایه، شاید اندیشیدن به چگونگی کاهش دادن تعداد افرادی که در جوامع اروپایی به حاشیهی جامعه رانده شدهاند و یا در حاشیه هستند، مناسب باشد. ادغام اجتماعی گروههای ضعیفتر – در بازار کار، در نظام آموزشی، فرهنگی – و بهبود چشم انداز زندگی افراد با وضعیت زندگی سخت در گذشته، آسان بدست نمیآیند، اما این موارد هستهی پیشگیرانهی افراط زدایی هستند.
این تنها دربرگیرندهی افرادی با پیش زمینهی مهاجرت از ترکیه یا کشورهای عربی نیست، بلکه شامل محلههای مشکلدار شهرهای بزرگ، همچون بخشهایی از پاریس و بروکسل، یا بخشهایی از شرق آلمان و ناحیهی رور[۲۷] هم میشود. موضوع تنها راجع به این نیست که از تحولات، مانند آنچه در حومههای فرانسه رخ داد جلوگیری کنیم، بلکه بحث بر سر معکوس کردن فرایندی است که در طول سالها در اروپا باعث جدایی فقیر و غنی و فقیر شدن بخشی از جامعه شد.
ناامنی اجتماعی بدون دورنمایی که فرد وضعیت خود را در میان مدت و بلندمدت بتواند بهبود بخشد، در درازمدت نه تنها در بین افراد آسیب پذیر به به حاشیه راندگی اقتصادی-اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میانجامد، بلکه مشروعیت جامعه و نظام سیاسی را نیز تضعیف میکند. هر دو عامل در نظر گرفته شده فرایندهای افراطگرایی را آسانتر و تعداد نیروهای بالقوه را افزایش میدهد. اما در مقابل، کاهش قابل ملاحظهی به حاشیه راندهشدگان و تعداد افرادی که در شرایط متزلزل اجتماعی-اقتصادی زندگی میکنند، نسبت به جمعیت، کارامد است و این امر میتواند سهم مهمی در افراط زدایی بلندمدت پیشگیرانه داشته باشد. بر چنین بستری، سپس فرصتهای جدید نیز شکل خواهد گرفت، تا با دخالت سیاست فرهنگی، ایدئولوژیهای افراطی به عقب رانده شوند.
بسیار محتمل است، که همیشه افرادی وجود داشتهاند و وجود خواهند داشت، که نماینده مواضع افراطیاند، اما اینکه آیا این افراد گروهی کوچک و منزوی از “نوابیغ[۲۸]” باقی بمانند و یا اینکه رفته رفته پیروانی بدست آورند و عامل سیاسی مهمی شوند، بستگی به این دارد، که آیا جامعهشان کار میکند و همهی گروهها در آن ادغام شدهاند، آیا نظام سیاسی مشروعیت دارد و یا نزد بخش گستردهای از جمعیت به عنوان کالبدی بیگانه شناخته میشود.
درچهارچوب جامعهای عادل و کارآمد و در یک قالب مشروع و مسلم از سیاست، آموزش در مورد اقلیتها، گروههای دینی و قومی و دیالوگ به منظور از میان برداشتن درگیریها، میتوانند سهم موثری داشته باشند. اما بدون این پیش شرطها تاثیرشان محدود باقی میماند.
این متن ترجمه مقاله زیر است:
Jochen Hippler, „Dschihadismus, Integration und Kultur“
In: Der Kulturreport/ das EUNIC-Jahrbuch 2014/2015 „Europa: Festung oder Sehnsuchtsort?“ Steidl, Göttingen, Erste Auflage 2015, S. 10-16
[۱] Partij voor de Vrijheid (PVV)
[۲] Geerd Wilders
[۳] Front National
[۴] United Kingdom Independence Party (UKIP)
[۵] Chrysi Avgi
[۶] Anexartiti Ellines (ANEL)
[۷] PEGIDA
[۸] LEGIDA
[۹] AfD – “Alternative für Deutschland”
[۱۰] Ghettoisierung
[۱۱] Pauperisierung
[۱۲] Villiers-le-Bel
[۱۳] Grenoble
[۱۴] Amiens
[۱۵] Sachsen
[۱۶] Ungläubige
[۱۷] این مفهوم به معنای دانشجویانی است، که مراحل تحصیلی قبل از دانشگاه -همچون مدرسه- را در آلمان گذرانده اند.Bildungsinländer
[۱۸] Islamischen Staat
[۱۹] Ich-Schwäche und Perspektivlosigkeit
[۲۰] Rechtgläubigen
[۲۱] Peergroup von „Brüdern“
[۲۲] Imagined community
[۲۳] Benedict Anderson
[۲۴] Leipzig
[۲۵] Stärkung direkter Demokratie
[۲۶] Beliebigkeit
[۲۷] Ruhrgebiet
[۲۸] Spinnern