در طی پژوهشهای اجتماعی با توجه به نوع هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی که پژوهشگر در نظر میگیرد، موضوع پژوهش در مسیر خاص قرارگرفته و درک مختص آن صورت میگیرد. اینها بهگونهای زنجیروار به هم متصل هستند و پژوهشگر در طول تحقیق باید این سه جنبه را به هم ادغام و پیوند دهد. در این مقاله سعی می شود این جنبه ها را در مورد پژوهشهای کمی جستجو کنیم و آنها را در پژوهشهای کمی پیاده کنیم.
هستیشناسی
نوشتههای مرتبط
رویکرد کمی که در سنت پوزیتیویسم قرار دارد طبق این دیدگاه، مشاهده و اندازهگیری بسیار دقیق و عینی، و تحلیل دقیق و درست دادهها، برای نیل به اکتشافات علمی ضرورت دارد. بیکن علم را مبتنی بر مشاهدهی بدون پیشفرض میدانست؛ با پاک کردن ذهن از همهی پیشداوریها و تعصبات میتوان کتاب طبیعت را با نگاهی تازه قرائت کرد. پوزیتیویسم، حاوی مفروضات هستیشناختی دربارهی جهان منظمی است که از رویدادهای پراکنده و قابلمشاهده ساختهشده است. این دیدگاه مدعی است که این نظم و ترتیب را میتوان بهصورت قضایای عام نشان داد، یعنی با تعمیمهایی دربارهی روابط میان مفاهیم. فقط آن چیزی که قابلمشاهده است، یعنی به تجربهی حسی درمیآید، بهعنوان امری واقعی پذیرفته میشود و بنابراین درخور توجه علمی است. واقعیت اجتماعی مرکب از بافت پیچیدهای از روابط علّی میان رویدادها دانسته میشود. این روابط معمولاً همچون شبکهای از روابط بین مفاهیم نمایش داده میشوند. علل رفتار بشری بهمثابه عواملی بیرون از فرد محسوب میشوند(بلیکی،۱۳۸۴، ص.۱۳۷). علاوه بر این «پوزیتویستها» معتقدند که میتوان جهان را از طریق تجربه و مشاهده درک حقیقت یا عدم حقیقت یک گزاره را از طریق مشاهده تجربی سیستماتیک تعیین کرد. علوم سیاسی پوزیتویست به بررسی دادههای موجود میپردازد و مدعی تولید قضایای عام و پایدار در مورد رفتار سیاسی است (مارش، استوکر، ۱۳۷۸، ص. ۳۹).
معمولاً پوزیتیویسم با واقعگرایی پیوند خورده است. در هر دو فرض میشود که علوم طبیعی و اجتماعی میتوانند و باید از اصول واحدی در گردآوری و تحلیل دادهها استفاده کنند و جهان در بیرون]از ذهن[ (واقعیت بیرونی) و مستقل از توصیفاتمان وجود دارد.هستیشناسی اثباتگرایی به اینگونه است که جهان مستقل از شناخت ما از آن وجود دارد. برای اثباتگرایان علوم طبیعی و علوم اجتماعی در حد وسیعی قابل قیاساند. ما میتوانیم، با استفاده از نظریهی کـه فـرضیهای فراهم کند که از راه مشاهده مستقیم، آزمونپذیر باشد، روابط قاعدهمندی بین پدیدههای اجتماعی برقرار کنیم. بهطور سـنتی، اثباتگرایی ادعـا دارد که هیچ دوگانگی بین ظاهر و واقع وجود ندارد و جهان واقعیت دارد. ازاینرو مشاهده مستقیم میتواند بهمنزله آزمون مستقلی برای روایی یک نـظریه خـدمت کند. برای اثباتگرایان هدف علوم اجتماعی، ساختن گزارههای علّی است؛ ازنظر ایشان برقرار کردن روابط علّی میان پدیدههای اجتماعی، امکانپذیر است و ما باید در این راستا کـوشش کـنیم. اثباتگرایان همچنین استدلال میکنند که پرسشهای تجربی را که درباره چیستیاند میتوان از پرسشهای هنجاری که به آنچه باید باشد مربوطاند را مـیتوان جـدا کرد. بهطور سنتی، اثباتگرایان فکر میکردند هدف علوم اجتماعی، جستوجوی پرسشهای تجربی است؛ درحالیکه فلسفه، متافیزیک یا مذهب به دنبال پرسشهای هـنجاریاند. ازآنجاکه ما میتوانیم پرسشهای تجربی را از هنجاری جداسازیم، برای علوم اجـتماعی، امـکان عـینی بودن و رهایی از ارزشها وجود دارد.
معرفتشناسی
طبق مفروضات معرفتشناختیاش نیز، معرفت از طریق کاربرد حواس بشری و تحلیلهای آزمایشی یا مقایسهای تولید میشود. حواس، «مشاهدات» یا دادهها را تولید میکنند. مفاهیم و تعمیمهایی دربارهی روابط آنها، خلاصههای فشردهای از مشاهدات خاص دانسته میشوند. فرض بر این است که انسانهای کارآزموده میتواند دادههای «عینی»، تولید کنند. با پذیرش روشهای مشاهده «عینی»، فرض بر این است که میتوان واقعیت را بهدرستی و دقت ثبت و ضبط کرد. پس، تناظری بین ثبت مشاهدات «عینی» و چیزهای مورد مشاهده وجود دارد. آنچه شما میبینید همان چیزی است که در آنجا وجود دارد. قواعد یا توالی منظمی که از طریق چنین مشاهدهای ثبت و ضبط میشوند مبنای قوانین علمی هستند. بهعبارتدیگر، گزارههای مبتنی بر مشاهدات «عینی» به گزارههایی نظری دربارهی نظم و ترتیب واقعیت بدل میشوند(بلیکی،۱۳۸۴، ص.۱۳۷).
روششناسی
بسیاری از دانـشمندان عـلوم اجتماعی، اثباتگرایند؛ اگرچه بخش عمده اثباتگرایی، بیش از آنکه روشن باشد مبهم است. انقلاب رفتاری در عـلوم اجـتماعی در دهـه ۱۹۶۰ کوششی برای آشنا کردن مطالعه جامعه با روش علمی بـود. مطالعه رفتاری، واکنش دقیقی بود به نظریه سیاسی که آن را به پرسشهای هنجاری معطوف میدید و نـهادگرایی که آن را فاقد وارسی نظریهمند و روششناسانه مـیدید. مطالعه رفتاری بر هستیشناسی بنیادگرایانه و اغلب روششناسی کمّی و آماری مبتنی بود. عقیده بر این بود که «علم» اجتماعی در صورتی امکانپذیر است که ما از روش علمی پیروی کنیم؛ فرضیهها از نظریه گرفته شود و سپس در کوششی برای ابطال آنها آزمایش شوند. ما به اندازهگیری عینی پدیدههای اجتماعی و متغیرهایمان نیازمند بودیم؛ بدین ترتیب باید بهجای دادههای نرم که از مصاحبهها و مشاهده مشارکتکنندگان حاصل میشد، بر دادههای سخت-که از آمارهای دولت و نتایج انتخابات و مانند آن به دست میآمد-تمرکز مـیکردیم؛ بنابراین بـرای نمونه اگر یک اثباتگرا، مشارکت سیاسی را مطالعه میکرد باید به اندازهگیری میزان رأی دادن، عضویت حزب و گروه فشار، کنش مستقیم و از این قبیل مشغول میشد و آنها را با متغیرهای مردمنگاری، مانند طبقه، جنس، نژاد و آموزشوپرورش مرتبط میساخت. هـدف، برقرار کـردن رابطه دقیق طبیعی میان این متغیرها و مشارکت در راستای تولید الگوهای علّی بود (مارش و فورلانگ، ۱۳۸۷، ص. ۴۰-۴۱). این نوع تحقیقات که بر اساس روششناسیهای قیاسی-استخراج سؤالها و فرضیات تحقیق از الگوهای نظری و آزمون آنها در برابر شواهد تجربی–صورت میگیرد، پژوهش با نظریهها و آزمون آنها آغاز میشود. درواقع در این تحقیقات با استفاده از دادههای آماری کمی جامعه موردمطالعه خود، فرضیههایی را که مطرح کرده بودند در بوته آزمایش قرار داده و با الگوهای نظری مورداستفادهشده مقایسه میکنند و در آخر به رد یا پذیرش فرضیه مطرحشده خود، میپردازند.
روش کمّی با نسبت اعداد دادن، به کمّی کردن صفات مشاهدهشده میپردازد. در روش کمّی از دادههای گردآوریشده از طریق پیمایشها، نظرسنجی (در سطح خرد) و دادههای ثانویه نظیر میزان جمعیت، تعداد رأیدهندگان، تولید ناخالص ملی، نرخ شورشهای شهری و نرخ جنبشهای اجتماعی (در سطح کلان) استفاده میشود. در مطالعات مقایسهای کمّی که معمولاً (نه ضرورتاً) با تعداد زیاد کشورها (N بزرگ) صورت میگیرد، روشهای آماری توصیفی و استنباطی جایگاه خاصی دارند(منوچهری،۱۳۸۷، ص.۲۶۵) . وقتی روشهای کمّی مورداستفاده قرار میگیرند، پژوهشگر با مردم موردمطالعه احتمالاً تماسی ندارد و یا تماس بسیار محدودی دارد. کاربرد برخی از روشهای کمّی مثل پرسشنامههای پستی، مشاهدهی ساختیافته، و روشهای غیرتزاحمی که شامل استفاده از دادههای دستدوماند، مستلزم هیچگونه تماس چهره به چهره یا کلامی نیست. و آنگاهکه تماسی در کار باشد، مثل مصاحبهی ساختیافته و آزمایش، این تماس حالت رسمی دارد و مدت کوتاهی بیشتر نمیپاید. اما حتی در این مورد نیز اگر پژوهشگر دستیارانی برای انجام وظایف به کار گمارده باشد، میتواند هیچ تماسی با مردم نداشته باشد. این حفظ فاصله از مردم تحت مطالعه و مقاومت متعصبانه در برابر هرگونه رابطه شخصی یا آمیختگی عاطفی پژوهشگر، عمدتاً مبتنی بر این باور است که این کار حصول عینیت را تضمین میکند. اینکه چه چیزی عینیت محسوب میشود و چرا باید حاصل آید(بلیکی،۱۳۸۴، ص.۳۱۳).
بر مبنای روش کمّی، شیوه تعمیمی در جامعهشناسی پدید آمد که در این گرایش، علم اجتماع به عنوان تابع علوم طبیعی لحاظ شده است و در قالب یک تصور یگانه انگار به دنبال جستوجوی قواعد عام برای بررسی موضوعات اجتماعی میباشد که جامعهشناسی اثباتی نامیده میشود. در شیوه تعمیم، با انتزاع لایهای از یک پدیده و مطالعه آن به قاعدهمندی خاصی میتوان دست یافت و رشتههای علّی را شناسایی کرد که این عمل قدرت تعمیم تکرارپذیری دارد و به صورت قانون عرضه میشود. دورکیم امر اجتماعی را «شیء» میداند. بنابراین به انتزاع، تعمیم و تبیین در قالب علیت می پردازد و درصدد است روابط علّی تعمیمپذیر را جستوجو نماید و سعی میکند با یک مدلسازی علمی از اعمال انسانی قواعدی را بسازد که قابلیت سرایت به مصادیق مختلف در همه جا و همیشه داشته باشد (حقیقت، ۱۳۹۱، ص ۱۱۶).
یکی از خصوصیات مهم کاربرد روشهای کمّی همانا ماهیت بسیار ساختیافتهی آنهاست. این روشها در چارچوب یک طرح پژوهشی جای میگیرند که شامل مجموعه مراحل از پیش تعیینشدهای است، و گردآوری دادهها با استفاده از روشهای از پیش تعیینشده و ابزارهای از پیش آزمایششده، انجام خواهد گرفت. پژوهشگر با استفاده از چنین روشهایی در پی کسب بیشترین کنترل بر فرایند گردآوری دادهها و دستیابی به همگونی و همسانی در کاربرد این فنون است. معمولاً تحلیل دادهها پسازآنکه جمعآوری دادهها به اتمام رسید آغاز میشود. توجیه اصلی بر اساس همسانی، کنترل و قطعیت مراحل کار این است که قسمی از عینیت و تکرارپذیری حاصل آید. تجربه بر من معلوم ساخته که بیشتر پژوهشگرانی مایل به استفاده از روشهای کمّی هستند که نظم، پیشبینیپذیری و امنیت را ترجیح میدهند، کسانی که تحمل عدم قطعیت و ابهام را ندارند (همان، ص.۳۱۵).
پژوهشگران روش کمّی
پژوهشگرانی که از روش های کمّی استفاده می کنند دلمشغولیهایی به قرار زیر دارند.
سنجش مفاهیم: نخست اینکه، توجهی اساسی به مفاهیم و اندازهگیری آن ها وجود دارد. این مسئله به تصمیمگیری درباره ی آنچه باید سنجسده شود و چگونه باید سنجسده شود مربوط میشود، یعنی چگونه مفهومی را عملیاتی تا به یک متغیر تبدیل شود.
تعیین علیت: دومین دلمشغولی پژوهشگران کمّی تعیین علیت است. در استراتژی پژوهش استقرایی، به تعیین الگوهایی به عنوان مبنای تبیین توجه می شود. تصور یک متغیر که سبب متغیر دیگر میشود. با این حال، در استراتژی قیاسی همبستگی سادهی میان متغیرها ناکافی دانسته میشود؛ گزارهها باید از نظریه مشتق و سپس آزمون شوند.
عموماً پذیرفته میشود که برای اثبات علیت سه شرط باید تأمین شود:
باید ثابت شود که رابطه ای میان دو یا چند وجود دارد.
این رابطه نتیجهی حضور متغیر سومی که تغییراتی در این دو متغیر ایجاد کند، نیست.
ترتیب زمانی میان این متعیرها وجود دارد طوری که یکی امکان اثرگذاری علّی بر دیگری دارد.
متغیرها را میتوان تحت عناوین «مستقل» و «وابسته» طبقهبندی کرد، که فرض میشود به ترتیب علت و معلولاند. اما توالی زمانی باید از طریق کاربرد فنونی مثل تحلیل مسیر و رگریسون چند متغیری بهطور مصنوعی ایجاد شود. با این حال حتی اگر مفروضات پذیرفتهشده درست باشد، این فنون نمی توانند علیت تعاملی یا دوجانبهی میان متغیرها را بررسی کنند.
تعمیم دهی: تعمیم سومین دلمشغولی پژوهشگران کمّی است. بین این پژوهشگران شوق وافری به جملات توصیفی یا گزارههای نظری عام و جهانشمول وجود دارد. این سخن بهخصوص در استراتژی پژوهش استقرایی مصداق دارد که در آن توالیهای منظم یا قوانین عام جُسته میشوند. این جست وجو همچنین در استراتژی پژوهش قیاسی نیز بهچشم می خورد، هر چند که نظریههایی که پرورانده و آزمون میشوند معمولاً حاوی گزارههای کلی در این نظریه مشخص میکنند.
در مطالعات کمّی، معمولاً اشتیاقی برای یافتن نتایجی وجود دارد که فراتر از جمعیت مورد مطالعه بهکار آیند. در حالی که استراتژیهای استقرایی و قیاسی هر یک به طریق خود میکوشند به این هدف برسند (با تأمین پستوانههای هرچه بیشتر برای تعمیم اثباتشده ای، یا با استفاده از گزارههای عام در نظریهای که فرضیهای از آن استناج میشود)، ظاهراً پژوهشگرانی کمّی راضی به پذیرش محدودیتهای زمانی و مکانی همهی پژوهشهای اجتماعی نیستند.
تکرارپذیری: دلمشغولی چهارم به امکان تکرار یافتههای هر پروژهی پژوهشی در همان متن و زمینه یا زمینه های مشابه مربوط میشود. فرض بر این است که امکان تکرار یافته ها نوعی وارسی و کنترل میزان دخالت سوگیریهای شخصی در پژوهش است. فرض می شود اگر پژوهشگر (بیطرف) دیگری نتواند همان نتایج را بهدست آورد، باید یک جای کار در تحقیق اولیه بلنگد. مسلماً همواره امکان دارد که دو پژوهشگر، یا دو روش پژوهشی به یک صورت و یک اندازه اریب باشند! پس تکرارپذیری تضمین نمیکند که به نتیجهگیری «درست» برسیم.
تمرکز بر افراد: آخرین دلمشغولی درکاربرد روش های کمّی عبارت است از تمایل این نوع پژوهشها به تمرکز بر افراد. شاید این، تا حدی، بهواسطهی غلبهی کاربرد روش های پیمایشی باشد که روی افراد اجرا میشوند، اما ظاهراً عامل بنیادیتری در کار است. بهرغم این دستورالعمل استقراگرایانهی دورکیم که پژوهشگران اجتماعی نباید هیچ اعتباری برای نحوهی درک افراد از واقعیت اجتماعی قائل باشند، پژوهشگران کمّی، به سنجش متغیرهای «فردی» و سپس شیئیسازی آنها بهصورت واقعیتی که حاوی هیچ چیز نیست جز شبکههایی از روابط بین این متغیرها، همچنان ادامه میدهند. این روشها هرگز به دنیای اجتماعی سکونتگاه پاسخگویان زیاد نزدیک نمیشوند، و فرایند تحلیل مردم را از این واقعیت مفهومی که به صورت آماری برساختهشده محو میکنند. در بهترین حالت، افراد در مقولههای جای میگیرند، مثل، «مؤنث» یا «مذکر»، «پیر» یا «جوان»، «ثروتمند» یا «فقیر»، «تحصیلکرده» یا «کمسواد»، یا به عنوان کسانی که نگرش مساعد یا نامساعد دارند. بسیار محتمل است که افراد هر یک از این مقولهها اصلاً در هیچگونه فعالیت اجتماعی مشارکت نداشته باشند. پس، استفاده کنندگان از روشهای کمّی باید کاملاً از مفروضات هستیشناختی مورد قبول خود آگاه باشند، و نیز مطلع باشند که احتمالاً روی یک واقعیت جمعیتشناختی مطالعه میکنند نه یک واقعیت اجتماعی(بلیکی،۱۳۸۴، ص.۳۲۰-۳۲۴).
الگوهای فهم اجتماع
خصوصیات روش کمّی در تبیین پدیدههای اجتماعی این است که داده ها را قابل مقایسه و مقداری و عددی مینماید؛ و این از طریق مشاهده، مقایسه و اندازه گیری دادهها صورت میگیرد که سعی میشود مشاهده بر دادههایی متمرکز شود که خصوصیت قیاسپذیری داشته باشد. ریشه این روش را در علوم طبیعی و بر اساس اصول ریاضی و فلسفه طبیعی که در قرن هفده متجلی شد، باید جستوجو کرد. زیربنای این روش اصول «دقت»، «عینیت» و «قطعیت» است که براساس منطق اکتشاف حاصل میشود. بنابراین روش کمّی سه نوع الگو برای فهم پدیدههای اجتماع مطرح میکند:
۱. الگوی انتخاب عقلایی: بر اساس این الگو، انتخاب راهحلی که به بیشترین منفعت منجر شود در قالبهای ریاضی صورتبندی، و در حوزه عمل و انتخاب بازیگر اجتماعی به کار گرفته میشود. از این الگو در فصل دوم بحث خواهیم کرد.
۲. الگوی فرآیندی: این الگو عبارت است از ساختن چارچوب هایی برای بررسی تغییرات یک یا چند متغیر در فرآیند زمان.
۳. الگوی ساختاری: الگوی ساختاری عبارت است از تعیین ساختار روابط میان متغیر وابسته و مستقل در یک نقطه خاص زمان.
الگوی دوم و سوم روابط میان افراد، نقشها و سازمانها را درقالب مدلسازی ریاضی توضیح می دهد، و در پی یافتن متغیرهای علّی است. شرط اساسی در تبیین علّی که از آمار استفاده میکند، کشف همبستگی علّی میان متغیرهاست؛ یعنی در تبیین آماری میتوان ارتباط بین متغیرها را بهدست آورد ولی ارتباط میان دو متغیر اعم از رابطه علت و معلول است. لذا در تبیین علّی آماری نیازمند سازوکار علّی قابل پذیرش هستیم تا بتوان به عنوان یک قاعده از آن کمک گرفت (حقیقت، ۱۳۹۱، ص ۱۱۴).
نقد روش کمی
منتقدان پوزیتویسم استدلال کردهند که هیچگونه واقعیت خارجی وجود ندارد و واقعیت تنها یک ساخته اجتماعی است که در آن مردم آگاه، معنایی ذهنی به کنشهایشان میدهند و موقعیت خوب و دیگران را تفسیر میکنند. مردم کارگزارانی غیرفعال نیستند، بلکه فعالانه در ارزیابی کنشهای خود و دیگران دخالت دارند. آنان دنیا را شکل میدهد، همانطور که دنیا آنان را شکل میدهد. دنیای معانی که دارای ساخت اجتماعی است، سست و دائماً در حال تغییر است. این موضع هستیشناسانه (اونتولوژیکی) اشعار میدارد که هیچگونه علم عقلانی عینی که بتواند واقعیتهای فراگیر تأسیس نماید، وجود ندارد. هیچ علمی نمی تواند مستقل از عقاید و ارزشها و مفاهیمی که ما برای درک جهان بوجود میآوریم، وجود داشته باشد. نظریهها را نمیتوان بوسیله مشاهده و تجربه، مورد آزمون قرار داد. همچنین هیچ واقعیت عینی یا حقیقتی وجود ندارد که بتوان با آن در مور دیدگاههای مختلف تئوریک قضاوت کرد، زیرا عقاید و ارزش ها بر چنین انتخابهایی تأثیر میگذارند. بدون وجود یک معیار خارجی، که ملاک اعتبار قرار گیرد و با آن بتوان به قضاوت در مورد نظریههای رقیب پرداخت، تمام نظریهها به یک اندازه در تفسیر جهان معتبر هستند (مارش، استوکر، ۱۳۷۸، ص. ۲۶۹).
رایجترین انتقادها از پیمایش را میتوان به سه دسته تتقسیم کرد: انتقاد فلسفی، انتقاد مربوط به جنبههای فنی (تکنیکی) و انتقاد سیاسی. در اینجا فقط اشاره مختصری به این موارد میکنیم اما در فصل آخر باز به آنها خواهیم پرداخت.
انتقاد فلسفی
۱.با تحقیق پیمایشی نمیتوان به طور مناسب وجود روابط علّی در بین متغیرها را ثابت کرد. به عنوان مثال حتی اگر افراد مسن محافظهکارتر از جوانترها باشند باز نمیتوان مطمئن بود که بالا رفتن سن موجب محافظهکاری میشود. خواهیم دید که در تحلیل پیمایشی تا چه حد میتوان این ایراد را رفع کرد.
۲. پیمایش در درک جنبههای معنادار کنش اجتماعی ناتوان است. از آنجا که کنشها اعمال افرادی آگاه هستند که انتخاب میکنند و دارای خاطرات، آرزوها، اهداف و ارزشهاییاند که محرک رفتار آنهاست در هنگام یافتن و ارزیابی علل رفتار و اندیشه مردم باید این ارزشها، اهداف و … را به حساب آورد. خواهیم دید که با تحقیق پیمایشی میتوان در نیل به چنین تبیینهای معناداری بسیار پیش رفت.
۳. پیمایش فقط جنبههای خاصی از باورها و کنشهای مردم را بررسی میکند بی آنکه به بررسی زمینه و بستر آنها بپردازد و بیتوجهی به زمینه رفتار ممکن است موجب درک غلط معنی آن گردد. فیالمثال اگر افرادی مرتباً به کلیسا میروند چه بسا بدان معنا باشد که بسیار مذهبیاند ولی ای بسا بدین معنا هم باشد که در پی یافتن ایمان مذهبیاند یا این که به علت فشار اجتماعی نمیتوانند از رفتن به کلیسا خوداری کنند یا شاید برای دیدن یکدیگر و جز اینها به آنجا نمیروند. خواهیم دید که تحقیق پیمایشی دقیق لزوماً به گردآوری اطلاعات فارغ از زمینه اجتماعی و لاجرم درک غلط این اطلاعات منتهی نمیشود. (البته این مسئله که چه اطلاعاتی و به چه میزان درباره زمینه اجتماعی لازم است تا از درک غلط اجتناب شود و همواره به قوت خود باقی است.)
۴. چنین برمیآید که پیمایش بر این فرض استوار است که کنش انسان را نیروهای خارجی تعیین میکند و از نقش آگاهی، اهداف، مقاصد و ارزشهای انسان که منبع مهمی در کنشاند غافل میماند. خواهیم دید تا چه حد این اتهام جبرگرایی جزء لاینفکی از پیمایش است و یا این که صرفاً از آن روست که روش پیمایش را بیشتر جامعهشناسان پوزیتیویست به کار بردهاند تا دیگران. ( شایان ذکر است که مارکس مبادرت به انجام پیمایشی شامل ۲۵۰۰۰ پرسشنامه پستی میکند و وبر هم در مطالعه کارخانهها از پیمایش سود میجوید.)
۵. تحقیق پیمایشی با مدل علمی سترون، صوری و خشکی همسان تلقی میشود که بر آزمون فرضیه و آزمونهای معناداری متمرکز است و حاوی هیچگونه تخیل و تفکر خلاقی نیست. با نشان دادن نحوه انجام پیمایش خواهیم دید که این دیدگاه تا چه حد اشتباه است.
۶. تحقیق پیمایشی اساسا تجربه گراست ( سیرایت میلز). یعنی فقط تودهای از دادهها و اطلاعات آماری جمعآوری میشود . چیزی که ارزش نظری داشته باشد عرضه نمیشود. در این کتاب خواهیم دید که درتحقیق پیمایشی استوار نظریه و تفسیر نفش بنیادی دارند.
۷. پارهای از امور ـ خاصه با پیمایش ـ سنجشپذیر نیستند. فیالمثال سنجش میزان قدرت روپرت مرداک احتمالاً برای محقق پیمایشی بس دشوار خواهد بود. این کتاب ابداً مدعی نیست که پیمایش تنها روش تحقیق احتماعی است. پیمایش را فقط در جایی باید به کار برد که مناسب است و آنجا که روشهای دیگر مناسبترند باید از آنها سود جست.
انتقادهای مربوط به جنبههای فنی (تکنیکی)
۸ . پیمایش محدودیت زیادی دارد زیرا بر پرسشنامههای بسیار ساختمندی متکی است که لزوماً محدودند. این انتقاد ناشی از شناخت بسیار محدود از فنونی است که میتوان در پیمایش به کار برد.
۹. پیمایش بیش از حد متکی بر آمار است و پرسش بسیار جالب توجهی را به اعداد غیر قابل فهم تقلیل میدهد. گو این که بسیاری از پژوهشها بیش از حد متکی بر آمار ستروناند اما منطقی که در تحلیلهای آماری نهفته است حائز اهمیت است و این همان منطقی است که به طور گسترده هم در تحلیلهای آماری و هم در بررسیهای کاملاً کیفی به کار میرود. همین منطق و نقش تفکر خلاق است که در این کتاب مورد تأکید قرار میگیرد. آمار باید در خدمت تحلیلگر باشد نه ارباب او.
انتقادهای سیاسی
۱۰. تحقیق پیمایشی ذاتاً به فریبکاری گرایش دارد و مارکسیستهای فرانکفورتی آن را فریبکاری «عالمانه» و «ماهرانه» میخوانند. به نظر منتقدین این فریبکاری به دو طریق صورت میگیرد.
نخست اینکه شناختی که پیمایش درباره دنیای اجتماعی فراهم میآورد به کسانی که در مقام مسلطاند قدرت میبخشد و این خود میتواند به سوءاستفاده از قدرت بینجامد. دوم اینکه تحقیق پیمایشی به فریب ایدئولوژیکی منتهی میشود. پیمایش، شناختی درباره واقعیت بهبار نمیآورد بل اندیشهای ایدئولوژیک است که پذیرش آن توسط «عموم» به پیشبرد منافع خاصی منجر میشود (واس، ۱۳۷۶، ص ۱۷-۱۸).
مهمترین مشکلات روش کمّی در استفاده از آمار هم عبارت است از:
۱. ارقام سیاه: محقق در استفاده از آمار مرکز رسمی، این پیشفرض را دارد که این آمار با واقعیت منطبق است؛ و معتبر می باشد. ولی این احتمال همیشه وجود دارد که مواردی آگاهانه یا از روی غفلت از قلم افتاده باشد.
۲. دادههای نامطمئن: دادههای آماری تحت تأثیر مشکلات و نارسایی شیوههای آمارگیری است. مثلاً مشکلات گفتوگو، اتقان دادههای نظرسنجی را از بین میبرد.
۳. واگرایی دادهها: ابهام در معنای متعیرها یا اشتباه در شناسایی نظم علّی و همچنین تغییر همکنشی میان دو متغیر با حضور متغیر جدید میتواند توانایی روش آماری را در ارائه نتیجهای دقیق زیر سوال ببرد. در مجموع، این مشکلات موجب میشود تا محقق انتظار خود را از روش کمّی تعدیل کند؛ و او را به نگرش جامعتر در اتخاذ روش هدایت کند. یک بعد فضیلت عدم قطعیت همین مطلب است(حقیقت، ۱۳۹۱، ص ۱۱۴).
نتیجهگیری
بهصورت خلاصه رویکرد کمی این پیشفرضهای را دارا هست: تنها علم به پدیدههایی که از طریق حواس قابلتأییدند بهمنزلهی دانش پذیرفته میشود (پدیدهگرایی)؛ از نظریهها برای تولید فرضیاتی استفاده میشود که قابل آزموناند و امکان ارزیابی قوانین را فراهم میکنند (قیاسگرایی)؛ دانش از طریق گردآوری حقایق که بنیان قوانین را تشکیل میدهند قابل حصول است (استقرارگری)؛ فعالیت علمی باید و میتواند به شکل فارغ از ارزش و درنتیجه عینی انجام شود؛ و در پایان اینکه، تمایز آشکاری میان گزارههای علمی و هنجاری وجود دارد (فلیک، ۱۳۷۸، ص. ۸۶).
منابع
-بلیکی، نورمن (۱۳۸۴). طراحی پژوهشهای اجتماعی. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: نشر نی.
-حقیقت، سید صادق (۱۳۹۱). روششناسی علوم سیاسی، قم: دانشگاه مفید.
-فلیک، اووه (۱۳۸۷). درآمدی بر تحقیق کیفی. ترجمه هادی جلیلی، تهران: نشر نی.
-مارش، دیوید و پاول فورلانگ (۱۳۸۷). پوست نه پوستین: هستیشناسی و معرفتشناسی در علوم سیاسی، ترجمه سید علی میر موسوی ، فصلنامه علوم سیاسی ، ش ۴۲، ص ۳۱.
-مارش، دیوید و جری استوکر (۱۳۷۸). روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیرمحمد حاجی یوسفی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
-منوچهری، عباس (۱۳۸۷). رهیافت و روش در علوم سیاسی. تهران: انتشارات سمت.
-واس، دی.ای.د (۱۳۷۶). پمایش در تحقیقات اجتماعی، ترجمه هوشنگ نایبی. تهران: نشر نی.