گفتوگوی زیر از سایت استاپ اسمایلینگ مگزین ترجمه شده است. در این گفتوگو که با تمرکز بر آخرین فیلم آلتمن، «همراهان خانهای در علفزار» انجام شده، به شیوه شخصیتپردازی آلتمن، انتخاب بازیگران، شکل داستانپردازی و علایق او پرداخته شده است. در این گفتوگو آلتمن به بازنویسیهای متعدد نقشها اشاره میکند تا وقتی که یک نقش از آب در بیاید. و همین طور در مورد ساختن صحنههای مختلف فیلم که به دلیل برداشتهای متعدد و زمان زیادی که میبرد، آلتمن اجازه میداد تا مردم در این «برنامههای روزانه» سهیم باشند.
***
نوشتههای مرتبط
*آخرین فیلم شما «همراهان خانهای در علفزار» مستندی درباره ساختن شوی رادیویی «گریسون کیلور» نیست که از شو و سالن آن به عنوان صحنه استفاده میکنند؟
بله، درامی درباره مرگ شوی رادیویی است. در صحنه ماقبل آخر کوین کلاین پشت پیانوست در حالی که دکورها را جمع میکنند.
*پل توماس اندرسن به عنوان کارگردان ذخیره شما انتخاب شده بود. این روش خوب عملی شد؟
بله، او دوست خوب من است و همیشه با من بود. من هشتادسالهام و مرا بیمه نمیکنند. اولین مورد از این دست فیلم «گاسفورد پارک» بود که استفان فریرز رزرو بود. موضوع فقط بیمه است. پل را از زمانی که کار را شروع کرد، میشناسم. او همیشه نسبت به اصل کارش سخاوتمند بوده است. وقتی با این کار موافقت کرد من متعجب شدم. همسرش مایا رودولف هم که حامله بود، در فیلم حضور داشت. بنابراین همه چیز بهتر پیش رفت.
*در سرگرمیهای امریکایی امروزه به نواحی مختلف توجهی نمیشود. شما از معدود فیلمسازانی هستید که فیلمهایشان را در شهرهای کوچکتر تهیه میکنند.
من سعی میکنم در کانادا هم فیلم نسازم و شهری را خلق میکنم که هیچ جای دیگری وجود ندارد. کاری که بعضی فیلمسازان میکنند به نظرم وحشتناک است. بیشتر فیلمهای خودم را فیلمهای صحنهای مینامم. با محیطی محدود (یک صحنه) کار میکنم و سعی میکنم همه جنبههای آن را به نوعی پوشش دهم.
*فیلمهایی هم داشتهاید که در شهرهای بزرگی مثل لسآنجلس فیلمبرداری شدهاند، ولی باز به نحوی محیط بیگانه به نظر میرسد.
من ۳۰ سال در نیویورک زندگی کردهام، ولی هنوز کسانی هستند که میگویند «شما یک کارگردان هالیوودی هستید». عجیب است، من حتی به زحمت یک فیلم در این قالب ساختهام. هیچ وقت هم یک کارگردان نیویورکی نبودهام. هرگز علاقهای به شرکت در مافیایی که نیویورک را رهبری میکند، نداشتهام. در مورد لسآنجلس هم در «انشعاب کالیفرنیا» و «خداحافظی طولانی» از صحنه استفاده کردم و فقط کاتهای کوتاهی از لسآنجلس وجود دارد. گاهی متوجه میشوم که از جادهها فیلم نمیگیرم. احساس میکنم نیاز به یک محیط فرهنگی و جغرافیایی بسته دارم. شاید این تنها راه برای ساماندهی افکارم است. من باید آنها را با محیطم و هر آنچه مورد علاقه من است و توجهم را جلب میکند در یک قالب بریزم و همیشه کار با پیدا کردن بهترین صحنه برای آنچه در ذهنم وجود دارد، کامل میشود و صحنه مهمترین قسمت آن است چرا که بخش اعظمی از آن را پر میکند. من فیلمهای زیادی در شهرهای کوچک جنوب کار کردم. وقتی به یک محیط منحصر به فرد میروم، بهتر با آنچه آنجا وجود دارد کار میکنم. سعی میکنم از فرهنگ، رنگها، موسیقی، افتخارات و تعصباتشان استفاده کنم.
*وقتی «تئوری مولف» در سینما در اواسط دهه ۶۰ مورد توجه همگان قرار گرفت، شما چگونگی شکل گرفتن آن در نشریات سینمایی اروپا و سپس ورود آن را به امریکا تعقیب میکردید؟
تمام تمرکز من روی کاری بود که میکردم و میخواستم بکنم. سعی میکردم کار و زندگی کاری خود را بسازم. هر چیزی که در این عرصه مفید بود به آن علاقهمند بودم.
*در دوران جوانی که فیلم تماشا میکردید، آیا هرگز کارهای کارگردان خاصی را دنبال کردهاید؟
سالها همه از من میپرسیدند چه کارگردانهایی روی من اثر گذاشتهاند. من اسم آنها را نمیدانم چرا که بیشترین تاثیر وقتی بوده است که فیلمی را دیدهام و با خود گفتهام «باید به من اطمینان بدهی که هرگز چیزی شبیه این نسازی». موضوع، کپی کردن و یا تقلید کسی که تحسین میکنم در بین نبوده است. موضوع رهایی از خیلی چیزها بوده است. برگمان، فلینی و کوروساوا بر من تاثیر داشتهاند. «تصاویر» من نگاهی به برگمان داشت به خصوص به «پرسونا». تمام احساس من به کوروساوا مانند نوری بود که از میان درختان بیرون میآید مثل «راشومون» که فیلم مورد علاقه من بود. من بسیاری از فیلمهای ایتالیایی، و بعضی فیلمهای فرانسوی را دوست داشتم. به جمعهای مختلفی سرک کشیدهام. فیلمهای بریتانیایی برای مدتها وحشتناک بودند. در هر صورت جا برای همه نیست. کسی میآید و مدتی «بازار هنر» (به تعبیر من) را اشغال میکند و بعد گروه دیگری آن را به دست میگیرند.
*یک بار گفتهاید «هنرمند و توده مردم دشمن طبیعی یکدیگرند». پس چه توجیهی برای کار کردن با این همه مدیومهای جمعی مثل تلویزیون، سینما، تئاتر و اپرا دارید؟
اپرا یک مدیوم عمومی نیست. تئاتر را هم به سختی میتوان مدیوم جمعی نامید. خیلی از فیلمها هم نیستند. تلویزیون هنوز یک مدیوم عمومی به حساب میآید. سینما دیگر تمام شده است، این طور نیست؟
*منظورتان که فقط افت تدریجی فروش گیشهها نیست؟
منظورم کیفیت عمومی و شخصیت فیلمهایی است که ساخته میشود. هدف بازاریابی آنها فقط پسران ۱۴ساله هستند. این مخاطبی است که من نداشتهام و هرگز نخواهم داشت. شاید مساله نسلهاست. شاید از من گذشته است. ولی من هیچ فیلم یا فیلمسازی را نمیبینم که مرا جذب کند. سبک فیلمها به نظرم احمقانه است و از اینکه فیلمسازان میتوانند چنین کارهایی بکنند متعجبم.
*این را متوجه فیلمسازان میدانید یا بیمیلی مخاطبان؟
فیلمسازان کاری را که میتوانند، انجام دهند. الان همه چیز یعنی بازاریابی و اینکه چه چیزی ساخته شود، اوایل از سوی روسای استودیوها صادر میشد. بعد در دهه ۷۰، این وظیفه را فیلمسازان و نویسندگان بر عهده گرفتند و روسای استودیوها ناپدید شدند. برای مدتی این امر ادامه داشت. بعد نوبت بازاریابها و تبلیغاتچیها رسید. ولی الان من نمیدانم چه کسی فیلمها را کنترل میکند. من دیگر هیچ یک از کسانی که استودیوها را مدیریت میکنند، نمیشناسم. فایدهای هم ندارد، من چه میتوانم به آنها بگویم. ما یک نوع کار انجام نمیدهیم و حتی دلیلی هم برای اینکه در یک اتاق بنشینیم نداریم.
*شما مستقل از وسایل ارتباط جمعی از نزدیکی با مخاطبان خوشحال میشوید؟
وقتی شما به اپرا و تئاتر میروید میدانید که با یک صحنه محدود طرفید که از طرف دیگر تخصصی هم هست. من دیگر مجبور نیستم نگران پسرهای نوجوان باشم. سطح فکر عمومی در امریکا بسیار پایینتر از ۳۰ سال گذشته است. ما سقوط کردهایم که شاید باعث شود اتفاقات مثبتی بیفتد. اما من حتی نمیفهمم برای چه چیزی بازاریابی میشود. چگونه این کار را میکنند. باز هم میگویم شاید مشکل از من باشد. شاید من خیلی از آنچه در حال وقوع است دور افتادهام.
*در جوانیتان در کانزاس چه چیزهایی علایق شما را شکل میداد. موسیقی جاز چه تاثیری در شما داشت؟
بله، من تا ۱۸سالگی در کانزاس زندگی میکردم و بعد در جنگ جهانی دوم شرکت کردم و در بازگشت مدتی کوتاه در کانزاس کار کردم. از همان آغاز جاز تاثیر عمیقی بر من داشت. خدمتکار سیاهپوستی داشتم که در خانه ما کار میکرد. به خاطر میآورم مرا روی یک کاناپه در اتاق نشیمن مینشاند و میگفت: «بابی حالا اینجا مینشینی و گوش میدهی چرا که این قشنگترین موسیقی جهان است و خواهد بود». آهنگ «Salitude» دوک لینگتون بود. این اولین بار بود که من به موسیقی و دنیای اطراف آن آگاه شدم.
*هنگامی که برای ساختن فیلم «کانزاسسیتی» به شهرتان برگشتید، چگونه از شما استقبال شد؟
خیلی تحت تاثیر قرار نگرفتند. میدانید عیسی هم ماموریتش را در زادگاهش انجام نداد. نمیدانم موضوع چیست ولی وقتی مردم، آنها مرا ستایش میکنند -آنها یعنی همه کسانی که مرا نمیشناختند یا کاری را که کردهام دوست نداشتند- اهالی زادگاهم از فیلم «کانزاسسیتی» متنفر بودند. من به آنجا برگشته بودم و فیلم سیاهی ساخته بودم که مورد تایید آنها نبود.
*شروع اولیه این فیلم در ذهن شما تلاش برای کشف دنیای جاز بود؟
در ۱۴سالگی قبل از دوره جاز بیباپ (Bebop) در زادگاهم به کلوپها میرفتم. من را روی یک بالکن مینشاندند یا جایی برایم پیدا میکردند. چند دوست هم داشتم که با آنها ساعتها در آن مکانها میگذراندم. از هیچ راه دیگری نمیتوانستم در آن محیط قرار بگیرم. البته موزیسینها در مجالس رقص مدرسه مینواختند. اسمشان را نمیدانستم ولی احتمالاً نوازندگان بزرگ جاز مقابل ما در حال نواختن بودند.
*هنگام کشف دنیای جاز و سینما، عادت داشتید مخفیانه به این جور مکانها بروید؟
کلاً من و هم کلاسهایم این کارها را نمیکردیم. ما سوار ماشین میشدیم و به این مکان که تقریباً همه در یک محل بودند، میرفتیم. من و دوستانم شناخته شده بودیم و این نوازندگان با سخاوتمندی ما را راه میدادند.
*همین گرایش را شما در فیلمهایتان داشتید و اجازه میدادید مردم بیایند و برنامههای روزانه شما را تماشا کنند.
این مربوط به قدیمهاست. الان که با ویدئو HD فیلم میگیرید دیگر برنامه روزانه به آن صورت وجود ندارد. آنقدر قطعات مختلف گرفته میشود که دیدن آن خیلی زمان میبرد. این چیزی است که بیش از همه دلتنگش هستم.
*وقتی تعداد هنرپیشگان خیلی زیاد است به یک نفر برای انتخاب بازیگران تکیه میکنید؟
من هرگز با بازیگردان کار نمیکنم. زمانهایی بود که از بازیگردان استفاده میکردم. در نیویورک هم یک نفر هست که از او کمک میگیرم. ولی به طور معمول خودم هنرپیشهها را جمع میکنم. به ندرت افراد را برای یک نقش خاص انتخاب میکنم. آدمهایی را در ذهن دارم و آنقدر نقش آنها را بازنویسی میکنم تا به یک هنرپیشه خاص بخورد.
*انتخابتان ریشه در روابط شخصی دارد؟
بله، همه کسانی را که میبینم تصور میکنم برای یک نقش یا نوع خاصی از فیلم مناسب هستند یا اینکه باعث ساخته شدن یک فیلم میشوند. آن وقت خودم را متقاعد میکنم تا از او خوشم بیاید. در اکثر موارد هنرپیشهها از تجربه کار با من لذت بردهاند و هیچ هنرپیشهای ناراضی یا شاکی نبوده است.
*این به خاطر درجه بالای آزادیای است که به آنها میدهید؟
نمیدانم. شاید به خاطر قضاوت درست من است. چون آزادی زیادی نمیتواند وجود داشته باشد. آنها میآیند جلوی دوربین و من میگویم که صحنهای قرار است فیلمبرداری شود و اینکه کجا بنشینند و کجا بایستند؛ همه چیز سازمانیافته است. نکته مهم این است که همه همکاری میکنند، اما آنها هنرپیشه شدهاند تا جاز جلوی صف باشند. حتی اگر احساس کنند در وضعیت بدی قرار دارند میدانند که همه همین طورند. تمام تلاش خود را میکنند تا همه از چاه بیرون بیایند.
*فیلمهایی برای دیگر فیلمسازان و طبیعتاً برای کمپانی «Lion’s gate» ساختهاید. آیا این در جهت نفوذ بیشتر بر دیگر فیلمسازان بود. برای شما کار سختی بود؟
من قصد تحمیل نقطه نظرات خودم را به هیچ کس در جهت ندارم. اگر قرار بر این باشد پس چرا دیگران را به همکاری بگیریم. این پروژههای آنها بود. ولی کلاً این کار برای من رضایتبخش نبود. زمانی دوست داشتم رئیس باشم. ولی این کار جذابیتی برایم نداشت. تنها دفعهای که من عذر یک هنرپیشه را خواستم به خاطر رابرت بنتون بود که تهیهکننده فیلمی برای او بودم به نامThe late show. مجبور بودم این کار را بکنم. رابرت به من گفت «هنرپیشهای دارم که باید از شرش خلاص شوم» آن موقع بود که فهمیدم کار تهیهکننده چیست! هرگز چنین کاری را در فیلمهای خودم نکرده بودم. مواردی وجود داشت که باید این کار را میکردم اما نکرده بودم. همیشه فیلم را بر اساس آنچه از ابتدا در ذهنم بود میساختم چرا که آنها را DNA فیلم میدانستم و حفظشان میکردم.
*اینکه یکی از هنرپیشگانی که به طور منظم با او کار میکنید محبوبیتاش را از دست بدهد یا به سادگی دیگر نقشی مناسب او یافت نشود، برای شما دردناک است؟
خیلی، چرا که هنرپیشهها فکر میکنند همه کار میتوانند بکنند. حق هم دارند. ولی طبیعی است که همه چیز باید تغییر کند. ولی من سعی کردهام به دفعات از هنرپیشهها استفاده کنم. اگر کسی را در فیلمی یا صحنهای ببینم و کارش را دوست داشته باشم، یکراست به سراغش میروم.
*و اگر نتوانید سراغ بعضی نامها و دوستان بروید. اگر نتوانید نقش مناسبشان را پیدا کنید؟
نمیدانم تاکنون چنین اتفاقی افتاده یا نه. قبل از این آخرین فیلمام مدتها بود با «Lily Tomlin» کار نکرده بودم. همه هنرپیشههای فیلم «همراهان خانهای در علفزار» برای من جدید بودند. دوست دارم با خیلی از آنها دوباره کار کنم. سوال این است که چقدر دیگر میتوانم کار کنم؟ نهایتاً باید رفت.
*بازنشستگی یکی از انتخابها نیست؟
نه، بازنشستگی یکی از راهها نیست ولی توقف کار احتمالاً یک واقعیت است.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله سینماو ادبیات منتشر می شود.