پیش درآمد: برای من که کتابدارم و تابستانی هم در تسوکوبا۱ گذراندهام، رمان کافکا در کرانه به دو دلیل اثری ویژه، محسوب میشود. از یک سو فضای داستان برایم یادآور اقامت کوتاهم در ژاپن است. و از سویی دیگر بخش مهمی از روایت در کتابخانه میگذرد. شاید به همین دلیل، زمانی که کافکا در کرانه را خواندم، تصمیم گرفتم لنزی بردارم و به مضمون «کتابخانه» و «تجربه زیسته» شخصیتهای داستان در این محیط کمی دقیقتر بنگرم. البته در این رمان که ماهیتی سوررئالیستی دارد و روایت پیوسته در میان دنیای خیال و واقعیت در نوسان است، شاید جستوجوی چنین تصویری چندان موجه به نظر نرسد. اما توصیفهایی که از کتابخانه در این کتاب آمده بیش از آنکه مربوط به وجه خیالی داستان باشد، جزئی از فضای واقعی است. حتی اگر خیالی هم باشد، در اصل مطلب تفاوتی نخواهد داشت. به هر حال، تصویری ــ واقعی یا خیالی ــ از کتابخانه در بخشهای متعددی از این رمان دیده میشود و شخصیت اصلی داستان، کافکا تامورا، نیز بخش عمدهای از وقتش را آنجا میگذارند. همین دو ویژگی کافی است که خوانندهای کتابدار، نسبت به این وجه داستان کنجکاو شود. نتیجه این کنجکاوی هم یادداشتی است که در ادامه میخوانید.
تصویر کتابخانه در رمان
نوشتههای مرتبط
نخستین اشاره موراکامی به کتابخانه در صفحه ۵۵ است. روزی که «کافکا تامورا» در نخستین روز اقامتش در تاکاماتسو۲، پس از آنکه شادمانه دو پرس سوپ رشته۳ خورده است، تصمیم میگیرد تا غروب وقتش را در کتابخانه بگذراند. او در توصیف احساسی که از کودکی به کتابخانه داشته است مینویسد: «از زمان کودکی از قرائتخانه کتابخانهها خوشم میآمد. بنابراین، وقتی به مقصد تاکاماتسو راه افتادم اطلاعاتی درباره کتابخانههای داخل و دور و بر شهر گرفتم. تصورش را بکنید پسربچهای که دلش نمیخواهد به خانه برود، چندان جایی برای رفتن ندارد. کافیشاپها و سینماها برایش دور از دسترس است. پس میماند فقط کتابخانهها ـــ و چهقدر خوب جایی هستند اینها ـــ نه ورودیهای در کار است و نه کسی از کوره در میرود و به خودش دردسر میدهد که ببیند چرا پسر جوانی وارد چنـین جایی میشود. فقط مینشینی و هر چه دلت خواست میخوانی.» (صص. ۵۵ و ۵۶).
هر چند قرار نیست آنچه در این رمان مطرح شده ــ از جمله همین تصویری که از کتابخانه ارائه میکند ــ گزارشی از واقعیت باشد؛ اما توصیف نهادی اجتماعی همچون کتابخانه، نمیتواند چندان هم دور از واقعیت ترسیم شود. مگر اینکه نویسنده بخواهد همچون بسیاری از بخشهای اثر خیالپردازی کند. مثل کاری که با معرفی شخصیت ناکاتا انجام میدهد. پیرمردی که میتواند با گربهها صحبت کند، یا زمانی که باران ماهی از آسمان میبارد. اما توصیفی که موراکامی از کتابخانه ارائه میکند، به نظر چندان خیالی نیست. بنابراین، اگر بپذیریم که توصیف نویسنده رمان از کتابخانه ریشه در «تجربه زیسته۴»ی او دارد، در تحلیل همین توصیف کوتاه به چند نکته مهم میرسیم. ضمن آنکه آنچه در این رمان از کتابخانه میخوانم با تجربهام از بازدید و کار در کتابخانههای عمومی غرب نیز همخوانی دارد. این تجربه شامل چهار سال تحصیل در دانشگاه شفیلد و چند ماه کار در دو کتابخانه آموزشی و دانشگاهی این شهر است. بخشی از آن را نیز قبلاً در یادداشتی با عنوان «کتابخانهها این گونه عمومی میشوند!» نوشتهام که در «مجله الکترونیکی عطف» منتشر شده است (منصوریان، ۱۳۹۱). بنابراین، میتوانم به این نتیجه برسم که توصیف موراکامی، گرچه بخشی از داستان است، اما با واقعیت ــ حداقل در بخش مربوط به کتابخانه ــ بیگانه نیست. هدفم از نگریستن به آن نیز بیشتر نزدیک شدن به برداشتی است که موراکامی در این اثر از نهادی به نام کتابخانه دارد. ضمن آنکه چگونگی پیوند ویژگیهای این نهاد با روایت داستان نیز بسیار هوشمندانه به نظر میرسد و پر از ظرافتهایی است که از چشم خواننده پنهان نمیماند.
در همین توصیف کوتاه در صفحه ۵۵ کتاب، حداقل سه مفهوم درباره کتابخانههای عمومی نهفته است. نخست آنکه کتابخانه نهادی اجتماعی و متعلق به عموم مردم است. هیچکس را نمیتوان از عضویت یا ورود به کتابخانه عمومی منع کرد. زیرا همگانی بودن کتابخانه عمومی نخستین ویژگی آن است؛ که در متون نظری کتابداری و اطلاعرسانی (با عنوان جدید علم اطلاعات و دانششناسی) نیز کاملاً تصریح میشود. گویا تجربه زیسته موراکامی تحقق آن را در جایی که زندگی کرده است، تأیید میکند.
دومین مفهوم، رایگان بودن خدمات این کتابخانههاست. بودجه کتابخانه عمومی از منابع دولتی و ملّی تأمین میشود. بنابراین، خدماتش باید همواره و برای همه رایگان باشد. سومین ویژگی، آزادی کاربران در کتابخانه است. کاربرانی که میتوانند ساعتها وقت خود را در آنجا بگذرانند و هر چه میخواهند بخوانند. بیآنکه کسی مانعشان شود یا از آنان توضیحی بخواهد. اساساً کتابی که در مسیر قانونی خود منتشر شده و در بازار نشر عرضه میشود، میتواند در قفسههای کتابخانه باشد و هر خواننده علاقهمندی به آن مراجعه کند. مدیران کتابخانهها نمیتوانند ممیزی مضاعفی در فرایند دسترسی به منابع اطلاعاتی اِعمال کنند. آنان فقط موظفاند متناسب با نیازهای کاربران هر کتابخانه، بهترین آثار را در میان منابع موجود انتخاب کنند.
موراکامی در ادامه این توصیف، در بیان این آزادی مینویسد: «فقط مینشینی و هر چه دلت خواست میخوانی. همیشه بعد از مدرسه سوار دوچرخه میرفتم کتابخانه عمومی محل. حتی در تعطیلات میتوانستید آنجا پیدایم کنید. هر چه دم دستم میآمد میبلعیدم. از رمان گرفته تا زندگینامه و تاریخ. وقتی همه کتابهای کودکان را خواندم رفتم سراغ قسمت عمومی و کتابهای بزرگسالان. شاید خیلی وقتها چیز چندانی از آنها دستگیرم نشد.» (ص. ۵۶)
در این پاراگراف نکته دیگری نیز دیده میشود، که بسیار اهمیت دارد و آن باز بودن کتابخانهها در روزهای تعطیل است. ارائه خدمات در ایام تعطیل از امتیازهای هر کتابخانهای است که بتواند آن را فراهم کند. کتابخانه عمومی از جمله نهادهایی است که اتفاقاً بیشترین مراجعهکننده را در پایان هفته و تعطیلات دارد. علاوه بر این، تنوع منابع کتابخانهای موضوع دیگری است که موراکامی به آن اشاره میکند: «هر وقت از خواندن خسته میشدم، میرفتم به یکی از آن غرفههای شنیداری و با هدفون از موسیقی لذت میبردم.» (ص ۵۶). این اشاره نویسنده یادآور این اصل مهم است که کتابخانه فقط برای کتاب خواندن نیست. منابع دیداری و شنیداری نیز از منابع مورد نیاز کاربران است و باید در اختیارشان باشد. تنوع در قالب اطلاعاتی که در کتابخانه عرضه میشود بر کاربرپسندی خدماتش میافزاید.
حس تعلق به کتابخانه مقوله دیگری است که موراکامی از قول کافکا تامورا بیان میکند: «کتابخانه مثل خانه دومم بود. شاید از آنجایی که در آن زندگی میکردم خانهای واقعیتر بود. من که هر روز به آنجا میرفتم، با همه خانمهای کتابداری که آنجا کار میکردند آشنا شدم. اسمم را میدانستند و همیشه میگفتند سلام. هر چند من خیلی خجالتی بودم و بهندرت جواب میدادم». (ص ۵۶) بیتردید اگر کتابخانه بتواند در اعضای خود حس تعلق ایجاد کند، گام مؤثری در ارتقای فرهنگ مطالعه برداشته است. این حس تعلق، کاربران کتابخانه را به حضور مستمر در این مکان اجتماعی ترغیب میکند. محققی با نام پروفسور ژوان دورانس۵، استاد دانشگاه میشیگان، در سال ۱۹۸۹ نظریهای نیز در این زمینه با عنوان «تمایل به بازگشت۶» مطرح کرده است. پروفسور دورانس در این نظریه میزان موفقیت یک کتابخانه را در میزان تمایلی میداند که در کاربران برای بازگشت دوباره به کتابخانه ایجاد میکند. به این ترتیب کتابخانهای موفقتر است که کاربرانی وفادار با تعداد دفعات مراجعه بیشتر دارد، نه الزاماً کتابخانهای با ساختمانی بزرگ و منابعی فراوان. بزرگی ساختمان یک کتابخانه و انبوهی منابع آن در مقایسه با کیفیت خدماتی که عرضه میکند، از اهمیت کمتری برخوردار است. کتابخانهای کوچک با کاربرانی راضی و خوشنود، به مراتب بهتر از کتابخانهای باشکوه با کاربرانی ناراضی است. زیرا قضاوت درباره کیفیت هر کتابخانه همواره با استفادهکنندگان آن است. کتابخانهای موفق است که مردم ــ همچون کافکا در این کتاب ــ آن را خانه دوم خود بدانند و در آن احساس آرامش کنند. حس آرامشی که کاربران میتوانند در یک کتابخانه خوب تجربه کنند، مضمون دیگری است که در این رمان میخوانیم و در سراسر متن موج میزند: «به قرائتخانه بر میگردم و در کاناپه و در دنیای هزار و یک شب فرو میروم. دنیای واقعی مثل شگرد فیلمها آرام آرام محو میشود. تک و تنها درون جهان داستانم. احساس دلخواهم در این دنیا.» (ص ۸۸)
توصیفهای دیگر موراکامی از فضای کتابخانه خیالانگیز است: «به طرف تالاری که سقف بلند دارد میروم و در میان قفسههای کتاب دنبال چیز جالب توجه می گردم. ستونهای پهن نور از سقف به اتاق میپاشد و آفتاب ملایم اول تابستان از پنجرههای باز میتابد و جیر و ویر پرندگان باغ شنیده میشود.» (ص ۶۱) اشاره به ستونهای پهن نور که به درون تالار میتابد یادآور یکی از اصول طراحی کتابخانه است که در آن به طراح توصیه میشود ساختمان کتابخانه را به گونهای طراحی کند که در آن حداکثر استفاده از نور طبیعی ممکن است. این شیوه هم فضای داخلی کتابخانه را دلپذیر میسازد و هم در مصرف برق برای روشنایی صرفهجویی خواهد شد.
توصیفهای زیبای موراکامی از تجربه حضور در کتابخانه ادامه مییابد: «قفسهای کمی دورتر شامل کتابهای عمومی علوم انسانی است … وقتی بازشان میکنم، از لای صفحات بیشترشان بوی زمان قدیم میتراود ــ رایحه خاصی از دانش و عواطف که سالیان سال بین دو جلد آرمیدهاند. پیش از برگرداندن کتابها به جای خود، آنها را بو میکنم و چند برگی ورق میزنم. … چون کتابخانه تازه باز شده، هنوز کسی نیامده و آن تالار باشکوه فقط مال من است. دقیقاً مثل عکسش توی آن مجله است ــ جادار و راحت با سقف بلند ــ … آنجا چنان احساسی به من میدهد که انگار به خانه دوستی رفتهام. همچنان که در کاناپه لمیده و به گوشه کنار تالار زل زدهام، فکری به سرم میزند: این دقیقاً همان جایی است که تمام عمر دنبالش گشتهام. مخفیگاهی در کنجی بسیار دنج. همیشه آن را جایی خیالی و سرّی میدانستم و باور نمیشد که در عالم واقع وجود داشته باشد» (ص ۶۲)
تصویری که در اینجا موراکامی از کتابخانه ترسیم میکند، دقیقاً همان فضایی است که در مبانی نظری علم اطلاعات و دانششناسی به آن اشاره میشود. کتابخانهای موفق است که مراجعهکنندگان در آنجا احساس آرامش کنند و خود را در فضایی دلپذیر بیابند. مجموعهای از ویژگیهای دیگر کتابخانههای موفق را به اختصار قبلاً در یادداشتی نوشتهام که با عنوان «بهترین کتابخانه دنیا کجاست؟» در «مجله الکترونیکی عطف» منتشر شده است و از تکرار آن در اینجا پرهیز میکنم (منصوریان، ۱۳۸۹).
در مجموع در جای جای کتاب، توصیفهای موراکامی از کتابخانه موجز و الهامبخش است: «کتابخانه خلوت و خالی دم صبح چیزی در خود دارد که واقعاً لبریزم میکند. همه کلمات و عقاید امکانپذیر آنجاست. به آرامی لمیده. دلم میخواهد هر چه بتوانم در حفظ این محیط بکوشم و آن را تمیز و نظیف نگه دارم. گاهی میایستم و به این ردیفهای خاموش زل میزنم، دست پیش میبرم و زهوار چندتایی را لمس میکنم.» (ص. ۴۰۹)
موراکامی نه تنها با توصیف آنچه در کتابخانه میگذرد، اهمیت آن را نشان میدهد، حتی گاهی با تصویر کتابخانهای خالی نیز در این توصیف موفق است: «روز دوشنبه است و کتابخانه بسته۷. کتابخانه در اوقات معمولی هم خیلی ساکت است، اما در روزی که بسته است، انگار زمینی است که زمان از یادش برده. یا مثل جایی است که نفس در سینه حبس کرده تا زمان از رویش نگذرد». (ص ۲۳۰). توصیف زیبای «زمینی که زمان از یادش برده» اشارهای پارادوکسیکال۸ است. از یک سو معنای فراموشی با خود دارد و از سوی دیگر به معنای حفظ و ماندگاری آثار نویسندگان در قفسههای کتابخانههای جهان است. آثاری که در جریان مداوم گذر زمان محو و نابود نمیشوند و در کتابخانهها برای دسترسی آیندگان محفوظاند. کتابخانههایی که حافظ میراث مکتوب بشر و دستاوردهای فرهنگی یادگار مانده از گذشتگان هستند.
در ادامه این اثر، میبینیم کتابخانههای عمومی جایی نیست که موراکامی تنها به آن اشاره میکند. بلکه بخش عمدهای از داستان در کتابخانهای میگذرد که گرچه خصوصی است و با بودجه شخصی اداره میشود، اما خدماتش عمومی است: «پیش از آمدن به تاکاماتسو فهمیدم که مرد ثروتمندی از خانوادهای قدیمی کتابخانه شخصی خود را در حومه شهر بازسازی کرده و به صورت کتابخانه اختصاصی در اختیار عموم گذاشته است. اینجا کتابهای نادری دارد و شنیدهام که خود ساختمان و باغ دور و برش جایی دیدنی است. … خانه بزرگی است به سبک ژاپنی با قرائتخانهای که بیشتر به اتاق پذیرایی میماند و مردم در آنجا کتاب در دست روی کاناپههای راحتی مینشینند.» (صص ۵۶ و ۵۷). در ابتدای داستان به نظر میرسد این کتابخانه کوچک و دور از مرکز شهر، فقط مکانی در حاشیه داستان است که کافکا از روی کنجکاوی و برای پر کردن اوقات فراغتی که در این سفر دارد، بعدازظهری را در آنجا سپری میکند. اما خواننده به زودی میفهمد همین کتابخانه کوچک کانون حوادث اصلی و البته پر رمز و راز رمان است که برای کشف آن باید صبور باشد و ناچار است تا پایان کتاب نویسنده را همراهی کند.
موضوع دیگری که در حاشیه روایت اصلی به آن اشارهای گذرا شده، نوع برخورد کتابداران با مراجعان است. برخوردهایی که از قضا اغلب محبتآمیز است. مثلاً در بخشهای آغازین داستان که کافکا به «کتابخانه یادگار کومورا» مراجعه میکند، در بیان این تجربه میخوانیم: «مرد جوانی که پشت پیشخوان نشسته است که کیفت را تحویل میدهی … با صدای آرام و ملایمی میپرسد: «اولین بار است که میآیی؟» صدایش کمی زیر، اما نرم و آرامشبخش است. … به من میگوید: «در استفاده از کتابها راحت باش و اگر کتابی پیدا کردی که خوشت آمد بخوانی، فقط ببرش توی قرائتخانه ….» با کمرویی میپرسم: «پس اشکالی ندارد از کتابخانه استفاده کنم؟» و میکوشم صدایم نشکند. «البته که ندارد.» لبخند میزند و هر دو دست را روی میز میگذارد. «اینجا کتابخانه است و هر کس که بخواهد چیزی بخواند، خوش آمده». (صص ۵۹ و ۶۰)
تور کتابخانه که خانم میس سائهکی سرپرست کتابخانه یادگار کومورا هدایتش را بر عهده دارد، از جمله خدمات متداول در کتابخانههای عمومی دنیاست و در این کتاب نیز به آن اشاره شده است. بازدیدی که هر سهشنبه ساعت دو بعدازظهر برگزار میشود. حتی اگر یک نفر متقاضی باشد. نویسنده درباره این تور مینویسد: «میس سائهکی از وصف کتابخانه شروع میکند. در اصل همان داستانی که اوشیما به من گفت. چهطور چندمین بزرگ خانواده کتابها و نقاشیهایی را که گرد آورده بودند در اختیار عموم گذاشته و کتابخانه را به توسعه فرهنگ ناحیه اختصاص داده بود. بنیادی با تأمین مالی خانواده کومورا دایر شده و در حال حاضر گهگاه در کتابخانه به سرپرستی آنان سخنرانی، کنسرت موسیقی مجلسی و امثال آن برگزار میشد.» این همان خدمات جانبی کتابخانه است که در درسهایی مثل مبانی کتابداری مطرح میشود. زیرا کتابخانه نهادی اجتماعی است که همواره باید در خدمت فعالیتهای اجتماعی باشد و این فعالیتها بسیار متنوعاند.
علاوه بر کتابخانه، مقوله مطالعه به طور عام ــ و کتابخوانی به شکلی خاص ــ بارها در این رمان مطرح میشود. اغلب شخصیتهای داستان ــ از جمله کافکا، اوشیما، و میس سائهکی ــ کتابخوانهای حرفهای هستند. بخش عمدهای از وقت کافکا در این داستان به خواندن میگذرد. هم در کتابخانه و هم بیرون از آن. مثلاً روزهایی که در کلبه جنگلی است، در فضای خیالانگیز آن جنگل انبوه، علاوه بر گوش سپردن به نغمه پرندگان و گاهی آبتنی زیر باران، بیشتر وقتش به مطالعه میگذرد و در توصیف آن میگوید: «میشود گفت همه جور کتابی میخوانم، از تاریخ و علم گرفته تا فرهنگ عامه، اسطورهشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی، و شکسپیر. بهجای تند و تند خواندن، بعضی قسمتها را که فکر میکنم مهم است دوباره میخوانم تا بفهمم و چیز ملموسی دستگیرم شود. انواع دانش نَمنَمک در مغزم تهنشین میشود. تصور میکنم اگر هر چه دلم بخواهد اینجا بمانم، چهقدر عالی میشود. کتابهای زیادی در قفسه هست که دوست دارم بخوانم» (صص ۲۰۴ و ۲۰۵).
به وجه اطلاعرسانی کتابخانه نیز در بخشهای مختلف کتاب اشاره شده است. مثلاً در صفحه ۳۴۱ زمانی که ناکاتا و هوشینو خسته ولی امیدوار در جستوجوی یافتن سرنخی از «سنگ مدخل» هستند، کیوسک راهنمای جهانگردی که هیچ اطلاعی از آن ندارد، آنان را به کتابخانه عمومی شهر ارجاع میدهد. دختری که آنجا مشغول به کار است، میگوید: «خوشحال میشوم شما را به کتابخانه عمومی این شهر راهنمایی کنم. میتوانید درباره سنگها آنجا جستوجو کنید. متاسفانه خودم چندان اطلاعاتی از سنگها ندارم.» هر چند که هر دوی آنان از یک سو مسافرند و از سوی دیگر برای اولین بار بود که به کتابخانهای قدم میگذاشتند، اما کتابخانه خدماتش را از آنان دریغ نمیکند. ناکاتا که بیسواد است، دلیل موجهی برای نیامدن به کتابخانه دارد، اما هوشینو که باسواد است از اینکه تاکنون به کتابخانه نیامده، شرمنده است. ناکاتا به دلیل بیسوادی فقط عکس کتابها را نگاه میکند و میگوید: «در بخش ناکانو هم یک کتابخانه هست. به نظرم بعداً گاهگاهی به آنجا سر بزنم. بهترین چیز این است که از آدم پولی نمیگیرند. ناکاتا نمیدانست اگر سواد نداشته باشی راهت میدهند.» (ص ۳۴۲). در اینجا نویسنده یک بار دیگر به رایگان بودن خدمات کتابخانه و تعلق آن به همه اقشار جامعه ــ حتی آنان که نمیتوانند بخواند ــ تأکید میکند. موراکامی در کتابش کتابخانه را مخزنی از دانش میداند که برای هر مراجعهکنندهای ــ حتی برای ناکاتای بیسواد ــ ارمغانی به همراه دارد. آنجا که ناکاتا پس از تورق کتابی درباره گربهها و دیدن تصاویر آن، بیآنکه بتواند کلمهای از کتاب را بخواند با خود میگوید: «واقعاً گربه در جهان خیلی زیاد است، شکی نیست. … اولین دیدارش از کتابخانه از این نکته خبردارش کرد که چه کم میداند. چیزهایی که درباره جهان نمیدانست بیانتها بود.»
در آخرین صفحات کتاب، موراکامی با اشارهای دوباره به مضمون «فقدان» در زندگی که نقشی کانونی در این رمان ایفا میکند، ذهن آدمی را به کتابخانهای خصوصی ــ شبیه کتابخانه یادگار کومورا ــ تشبیه کرده و مینویسد: «هر یک از ما چیزی از دست میدهیم که برایمان عزیز است. فرصتهای از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن میگویند زنده بودن. اما در درون کله ما ــ دستکم این جایی است که من تصور میکنم ــ جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسههایی نظیر این کتابخانه. و برای فهم کارکرد قلبمان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چند از همه چیز گردگیری کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدانهای گل را عوض کنیم. به عبارت دیگر، همیشه در کتابخانه خصوصی خودت به سر میبری.» (ص ۶۰۲)
سخن پایانی
بیآنکه بخواهم درباره کافکا در کرانه و ارزش ادبی آن نظری بدهم ــ که البته در تخصصم نیست و بهتر است این کار را به منتقدان ادبی بسپرم ــ در این یادداشت فقط میخواستم با کمک گزیدههایی از متن کتاب نشان دهم که مفهوم کتابخانه در این اثر چه جایگاه ویژه و ممتازی دارد. موراکامی به هر دلیل فضای کتابخانه را برای روایت بخش عمدهای از رمانش انتخاب کرده است. روایتی که در فضایی سوررئالیستی پیوسته در میان دو عرصه واقعیت و خیال در جریان است، و کتابخانه حلقهای برای تلاقی این دو دنیاست. هر یک از شخصیتهای اصلی داستان برای کشف رازهای سر به مهر زندگی خود و برای یافتن دوباره خویشتن خویش مدتی را در کتابخانهای کوچک در شهری آرام سپری کردهاند. میسسائهکی سالها سرپرستی آن کتابخانه را بر عهده میگیرد و در این مدت داستان زندگیاش را مینویسد. کافکا چند هفتهای در آنجا کار میکند تا خودش را بیابد و از سرگشتگی نجات یابد. ناکاتا و هوشینو نیز در آخرین ایستگاه سفر طولانی و پرماجرای خود چندساعتی در کتابخانه حضور دارند. اما این کتابخانه همان مقصد رازآلود سفر پرماجرایشان است. به این ترتیب برای همه آنان کتابخانه کوچک «یادگار کومورا» نقطه عطفی برای خودکاوی و بازنگری در معنای بسیاری از مفاهیم زندگی است. پر از نمادها و نشانههای پیدا و پنهان، که هر یک دریچهای به دنیایی دیگر است.
دکتر یزدان منصوریان دانشیار دانشگاه خوارزمی است.
منابع
منصوریان، یزدان (۱۳۸۹). بهترین کتابخانه دنیا کجاست؟. نشریه الکترونیکی عطف. دسترسپذیر در: http://www2.atfmag.info/?p=664 (آخرین بازدید ۳ بهمن ۱۳۹۲)
منصوریان، یزدان (۱۳۹۱). کتابخانهها اینگونه عمومی میشوند. نشریه الکترونیکی عطف. دسترسپذیر در: http://www2.atfmag.info/?p=2499 (آخرین بازدید ۳ بهمن ۱۳۹۲)
موراکامی، هاروکی (۱۳۸۶). کافکا در کرانه. ترجمه مهدی غبرائی. تهران: نیلوفر.
Durrance, J.C. (1989). Reference success: does the 55% rule tell the whole story? Library Journal Vol. 114, No. 7، pp. 31-36.
۱. شهری دانشگاهی نزدیک توکیو
۲. مرکز استان کاگاوا در جزیره شیکوکو
۳. Udon
۴. Lived Experience
۵. Joan Durrance
۶. Willingness to Return
۷. کتابخانههای عمومی کوچک که با کمبود نیروی انسانی مواجهاند، اولین روز هفته را ــ که در آنجا دوشنبه است ــ تعطیل میکنند، تا امکان باز نگهداشتن کتابخانه را در روزهای آخر هفته ــ شنبه و یکشنبه ــ داشته باشند. زیرا تعداد مراجعان در ایام تعطیل هفته بیشتر است و بسته بودن کتابخانه در یک روز کاری آسیب کمتری به خدمات کتابخانه عمومی میزند.
۸. Paradoxical
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب » منتشر می شود