آن روزها برایم جالب بود که با چه عشق و علاقهای تمام این سالها وقتش را صرف نگارش و اجرای این برنامه کرده است و به رغم کهولت سن، بدون وقفه به انتشار آن ادامه میدهد. ضمن آنکه تفاوتهای فرهنگی جامعه انگلستان و امریکا آنقدر زیاد نبود که خاطرات آقای کوک برای شنوندگان خیلی عجیب به نظر برسد.
در غرب چه خبر؟ ایرج هاشمیزاده. تهران: جهانکتاب، ۱۳۹۲. ۳۰۶ص. مصور.
نوشتههای مرتبط
زمانی که دانشجوی دانشگاه شفیلد بودم، صبحهای یکشنبه برنامهای با عنوان «نامهای از امریکا»[۱] از رادیو پخش میشد، و گوینده آن – اَلِستا کوک[۲] – از خاطرات نیم قرن زندگی خود در امریکا سخن میگفت. مدت برنامه حدود ۱۵ دقیقه بود و شنوندگان زیادی داشت. آقای کوک در مارس ۱۹۴۶ «نامهای از امریکا» را آغاز کرده بود و تا فوریه ۲۰۰۴ به مدت ۵۸ سال – تا یک ماه پیش از مرگ – آن را ادامه داد. او در سن ۹۵ سالگی درگذشت و رکورد طولانیترین برنامه رادیویی جهان را برای خویش ثبت کرد.
آن روزها برایم جالب بود که با چه عشق و علاقهای تمام این سالها وقتش را صرف نگارش و اجرای این برنامه کرده است و به رغم کهولت سن، بدون وقفه به انتشار آن ادامه میدهد. ضمن آنکه تفاوتهای فرهنگی جامعه انگلستان و امریکا آنقدر زیاد نبود که خاطرات آقای کوک برای شنوندگان خیلی عجیب به نظر برسد.
اما هنرمندانه و با نگاهی منتقدانه به مقایسه تفاوتهای فرهنگی میان این دو جامعه همزبان میپرداخت. در ضمن همیشه داستان را به گونهای به پایان میبرد که یا با طنز همراه باشد یا شنونده را به تفکر بیشتر درباره موضوع فرا خوانَد.
معمولاً خاطرات سفر به کشوری دیگر و اقامت در جامعهای جدید میتواند از جهات مختلف سودمند باشند. هر چند ما به دلایل متعدد – که یکی از آنها غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ مکتوب است – کمتر رغبتی به نگارش خاطرات خود داریم. مثلاً در چند دهه گذشته – بنا به آمارهای رسمی و غیررسمی- بین سه تا پنج میلیون نفر از هموطنان ما به خارج از کشور مهاجرت کردهاند. در این میان چه اندکاند کسانی که تجربههای زیسته خود را در آن سوی مرزها مکتوب کردهاند. با این حال، همین تعداد اندک نیز غنیمتی ارزشمند است. در این میان یادداشتهای آقای ایرج هاشمیزاده از نمونههای موفق محسوب میشود. ایشان در هجده سال گذشته با نگارش حدود ۲۰۰ گزارش از زندگی در اتریش و انتشار آنها در مجلههای کلک، بخارا و نگاه نو تصویری از فرهنگ اتریش ترسیم کردهاند که گزیدهای از آنها در مجلدی مستقل با عنوان در غرب چه خبر؟ منتشر شده است.
کتاب حاضر از ۹ بخش تشکیل شده و هر یک چند یادداشتِ مرتبط با عنوان برگزیده خود دارد. محور مشترک همه مطالب، اتریش و شخصیتها و رخدادهای فرهنگی و هنری آن کشور است. البته محتوای کتاب فقط به اتریش محدود نمیشود و اشارات متعدد به فرهنگ و هنرمندان ایرانی و سایر کشورها نیز در سراسر متن گسترده است. مقولههای: جامعه و فرهنگ، دانش، هنر، معماری، ادبیات، کتاب و کتابگزاری، مطبوعات، تاریخ و یادها عنوان فصلهای نخست تا هشتم است. فصل نهم نیز با عنوان «از هر دری» شامل مطالبی است که در فصول قبل نگنجیده و بخش مجزایی ساختهاند.
کتاب با گشت و گذاری در قهوهخانههای قدیمی وین آغاز میشود و پیش از آنکه خواننده کنجکاو شود که چرا شروع فصل «جامعه و فرهنگ» با قهوهخانه است، نویسنده با استناد به اسکار وایلد میگوید: «اگر میخواهید به فرهنگ کمک کنید، قهوهخانه بسازید»؛ و بعد توضیح میدهد که چگونه این پاتوق فرهنگی محلی برای تبادل نظر و گفتوگوی اقشار مختلف جامعه شامل هنرمندان، سیاستمداران، دانشجویان و غیره است. مردمی که آنجا را برای توقفی کوتاه در جریان پرشتاب زندگی انتخاب میکنند و لحظاتی به تنهایی خویش پناه میبرند. تأکیدی که بر حضور همیشگی انواع روزنامهها در قهوهخانههای وین شده بیانگر یکی از کارکردهای فرهنگی این نهاد اجتماعی در غرب است. تا آنجا که مؤلف میگوید: «فرهنگ اروپا را بدون قهوهخانه نمیتوان به تصور آورد؛ در اینجا زندگی در قهوهخانهها جاری است. معماری، هنرهای تزیینی و تجسمی، ادبیات و سیاستِ زمان را میتوان در قهوهخانههای وین جستوجو کرد.» (ص ۱۲).
در فصل دوم نویسنده به پنج رخداد اشاره میکند که چهار مورد نخست بازتابی گسترده در رسانههای زمان خود داشته و پنجمین مورد نمودی عینی در زندگی روزمره جامعه اتریش دارد. رخداد نخست درباره یافتن جسد مردی یخی در ارتفاعات کوهستان هم مرز اتریش با ایتالیا است، که گویا حیاتش به حدود پنج هزار سال پیش باز میگردد و سالم ماندن جسدش – شبیه آنچه در مومیایی اتفاق میافتد – شگفتی دانشمندان را به همراه داشته است. در کنار این شگفتی، مناقشه ایتالیا و اتریش بر سر محل دقیق کشف جسد نیز نکته قابل توجهی است که گویا هیئتی مأمور میشوند در ارتفاعات پوشیده از برف مرزها را بررسی کنند و به این نتیجه میرسند که گویا با اختلاف چند متری مرد یخی در خاک ایتالیا کشف شده است. دعوا ختم به خیر میشود و تصمیم میگیرند پس از تحقیقات علمی، او را به ایتالیا تحویل دهند. تصور کنید مرد بیپناهی در سرمای کوهستانی از سرما خشک شود و پنج هزار سال بعد اینگونه به شهرت برسد! او با تن یخزده خود برای آیندگانی که ما باشیم خبرهایی از آن روزگاران به ارمغان آورده که هر یک میتواند سرنخی برای یک کشف علمی باشد. گاهی آدم ناخواسته سبب خیر میشوند و ممکن است تحقق این امر خیر چند هزار سال بعد رخ دهد!
موضوع بعدی، اشاره به انقلابی است که با کشف «منطق فازی» در صنایع الکترونیکی جهان ایجاد شده و نویسنده مثالهایی از کاربرد آن در ژاپن ارائه میکند. یافتههایی درباره استحکام تار عنکبوت و کاربرد آن در صنایع و همچنین ارائه نظریههای تازه درباره تکامل زیستی انسان در هزاران سال گذشته موارد بعدی است. اما جالبترین مطلب این فصل، گزارش نسبتاً مفصلی است که نویسنده درباره بازیافت زباله در اتریش ارائه میکند که برایم یادآور دقت تحسینبرانگیز ژاپنیها در تفکیک و بازیافت زباله بود. تابستان سال ۲۰۱۲ که مهمان دانشگاه تسوکوبا بودم، یکی از نخستین وجوه متمایزکننده ژاپن نظافت و پاکیزگی این سرزمین بود که سهم عمدهای از آن مدیون همّت ملّی و حمایت دولت در تفکیک زباله از مبدأ و استفاده بهینه از این «طلای کثیف» بود.
فصل سوم کتاب درباره هنر است و کلیدواژههایی از پایتخت هنر جهان در اختیار خواننده قرار میدهد؛ تا اگر خواست تصویری از هنر اتریش در اختیار داشته باشد این سر نخها را دنبال کند. اشاره به صندلیهای معروف میشائیل تونِت و «ارکستر فیلارمونیک وین» از این جملهاند. بعد دامنه هنر را فراتر از اتریش میجوید و به کارتونیستهایی مثل رولاند توپور، هانس گئورگ راخ، پال فلورا، تومی اونگرر و تولیو پریکولی اشاره میکند. گریزی هم به هنر ایرانی میزند و ضمن اشاره به هنرمندی نقاش چیرهدستی مثل واحد خاکدان فرصت را غنیمت میشمرد و از دلتنگی برای وطن مینویسد: «حقیقت این است که بر زندگی گردی نشسته است؛ گرد گذشته، خاک دوری، یاد کودکی، غم ایام از دست رفته و دست نیافتنی، غم خرت و پرتهای زندگی گذشته که اینک در مهاجرت حاضریم برای دستیابی به آنها همچون اشیاء عتیقه قیمتهای گزاف بپردازیم.» (ص ۶۳). در گوشه و کنار کتاب نیز هر جا میسر بوده دیدگاههای خود را در قلمرو هنر بازگو میکند: «هر اثر هنری یکتاست، بینظیر است و بیمانند. دوقلو خلق نمیشود؛ یکی است و برای ابد یکی باقی میماند.» (ص ۷۴)
بخش چهارم با عنوان «معماری» با مجموعه مطالب متنوعی درباره معماری در اتریش و گلایههایی از کمتوجهی اهالی این روزگار به پیشینه معماری این آب و خاک همراه است. در صفحه ۸۶ نویسنده با استناد به کلاس درس پروفسور هوبرت هوفمان مینویسد: «بافت قدیمی شهر را باید – و روی این «باید» تأکید کرد – حفظ و از تخریب و نابودی آن به هر قیمتی شده جلوگیری کرد … شهر بدون بافت قدیمی بیهویت است».
پنجمین بخش کتاب با عنوان «ادبیات، کتاب و کتابگزاری» با ذکر خاطرهای از یک سفر به جنوب فرانسه آغاز میشود و در خلال روایت این سفر، نویسنده به مطالعه رمان قلعه اثر اسماعیل کاداره و اشاره به برخی دیگر از آثار او ادامه مییابد و گزیدهای از این رمان را نیز نقل میکند. چه خوب است سفرنامه همراه با معرفی آثاری باشد که در روزهای فراغت میخوانیم. معرفی آثار خواندنی در یک کتاب ارزشی افزوده بر متن آن محسوب میشود. زیرا دریچهای تازه برای مخاطب باز میکند و او را به متن دیگری رهنمون میشود. در نتیجه، یک اثر در کانون شبکهای از آثار قرار میگیرد که علاقهمندی مؤلف به آنها فصل مشترکی است که این آثار را در یک مجموعه قرار میدهد. این بخش بیشتر شامل کتابهایی است که ایشان هر یک را به سببی پسندیده یا انتشار آنها را تحسین نموده است. مانند: دماوند، بلندترین کوه ایران، دنیای گیاهان ایران، یزد من، و کتاب مستطاب آشپزی.
بخش ششم درباره «مطبوعات» است و با بحثی خواندنی با عنوان «روزنامه: سبزی تازه روز» شروع میشود و به ارائه آماری از اوضاع مطبوعات در اتریش میپردازد. کشوری که با هفت و نیم میلیون نفر جمعیت، صاحب پانزده روزنامه با شمارگانی حدود شش میلیون و سیصد و سه هزار نسخه است. البته این آمار مربوط به زمان نگارش این یادداشت است که در متن مشخص نشده، ولی به نظرم دهه ۱۹۹۰ یا اوایل ۲۰۰۰ باشد. با این حال، به رغم قدیمی بودن آمار، تصویری کلّی از جایگاه مطبوعات در اتریش نشان میدهد. یکی دیگر از نکتههای خواندنی، داستان تولد و رشد مجله اشپیگل در آلمان است. نشریهای که در نیمقرن حیات خود، نقشی اساسی در توسعه دموکراسی در این کشور و پیشگیری از بازگشت فاشیسم و نظامیگری به آن سرزمین ایفا کرده است. مشابه این توصیف را درباره روزنامه زوریخ نو در سوییس، لوموند در فرانسه و استاندارد در اتریش میخوانیم.
مطالعه این کتاب برایم با آشنایی با چهرههای مختلف از عرصههای هنری همراه بود. البته بدیهی است که همه این نامها برای اهالی هنر چهرههای شناخته شدهای هستند، اما برای خواننده ناآشنایی مثل من، شناخت هر یک غنیمتی بود. بویژه که در متن کتاب سبب معرفی هر یک همراه با داستان و روایتی جذاب است. مثلاً انتخاب کاریکاتورهای آقای جواد پویان برای کنگره جراحان قلب، پس از دو سال برگزاری همایش در گراتس رخدادی از جنس نیکبختی است. به قول مولوی: کار از کار خیزد در جهان. تصور کنید در سال ۱۹۹۵ نمایشگاهی از آثار هنرمندی در آن سوی مرزها برگزار شود و دو سال بعد کنگرهای در حوزهای کاملاً متفاوت در آنجا برپا گردد و پیوندی میان این دو رخداد برقرار شود. مؤلف این ماجرا را مقدمهای بر بیان موضوعی مهم قرار میدهد و درباره ویژگیهای ضروری برای یک کاریکاتوریست موفق مینویسد: «… کاریکاتوریست هنرمندی است که پنجه قوی داشته باشد؛ خطوط را به بازی بگیرد؛ خطوط در دستش خمیرهای باشد که آن را به هر شکل و حجمی که بخواهد در بیاورد؛ کولهباری سنگین از طنز و تفکر شوخ داشته باشد… اینها اما به تنهایی کافی نیست. … جدا از دارا بودن شروط بالا، انسان باشد؛ انسانی که لوکوربوزیه در نظر داشت؛ انسانی که مالک حیثیت و شرف انسانی است.» (صص ۶۸-۶۹).
هفتمین فصل با عنوان «تاریخ» ابتدا به شرح پروژهای بشردوستانه در اتریش میپردازد که با نام «همسایه در تنگدستی» برای کمک به مردم جنگزده یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ طراحی و اجرا می شود. هر چند این گزارش مختصر است، اما شاهدی از بالا بودن «سرمایه اجتماعی» در آن دیار و مثالی است از توانایی سازمانهای مردم نهاد (سمنها) در مدیریت بحرانهایی مثل جنگ. یادداشت بعدی درباره مردی به نام جیمز گرگوری است که به مدت ۲۵ سال زندانبان نلسون ماندلا بوده و روایتی تاریخی است از دوستی تدریجی میان این دو نفر که در نهایت آنان را به «فهمی همدلانه» از یکدیگر میرساند. سرنوشت گرگوری بسیار خواندنی است. اینکه چگونه شیفته روح بزرگ ماندلا میشود و از رفتار و گفتار او به شناختی تازه از زندگی میرسد. فرایندی که طی آن در مییابد نفرتی که خانواده، مدرسه و جامعه گرفتار به بیماری نژادپرستی در ذهن او تزریق کرده، فقط ویروسی خطرناک است که جز تباهی برای بشر ارمغانی نداشته؛ و او شجاعانه میتواند خویش را از این ورطه هولناک برهاند. کنجکاو شدم بیشتر دربارهاش بخوانم و با یک جستوجوی ساده در اینترنت دریافتم که داستان این دوستی را در کتاب خداحافظ بافانا: نلسون ماندلا، زندانی من، دوست من[۳] نوشته و فیلمی سینمایی نیز بر اساس این اثر در سال ۲۰۰۷ ساخته شده است. باید کتابی خواندنی و فیلمی تماشایی باشد.
بخش تاریخ در کتاب حاضر با اشاراتی به نقش اتریش در استقرار سیستم نوین پستی در ایران و گریزی به سفرهای ناصرالدین شاه به آن کشور ادامه مییابد و با شرح مفصلی از زندگی و خاطرات یاکوب ادوارد پولاک – پزشک، جراح، داروساز و معلم اتریشی دارالفنون – به پایان میرسد. اتفاقاً در آبان ۱۳۹۲ مجله بخارا یکی از شبهای خود را به معرفی زندگی و آثار پولاک اختصاص داد و در آن جلسه استاد کیکاووس جهانداری، مترجم سفرنامه پولاک، نیز حضور داشتند. آقای هاشمیزاده نیز با استناد به این اثر مطالعه آن را به خوانندگان توصیه میکند.
هشتمین فصل با عنوان «یادها» با روایتی از دیدار با پیر ادبیات و نثر معاصر کشورمان، زندهیاد محمدعلی جمالزاده، در سوییس شروع میشود. در یادداشت بعدی نویسنده مختصری به زندگی کارل پوپر میپردازد و شیوه فلسفی او را که همراه با تساهل و بردباری، فلسفه را ابزاری برای جستوجوی حقیقت، و نه مالکیت بر آن میداند، تحسین میکند. ویلی برانت، اسماعیل کاداره، فروید، توماس برنهارد، کامبیز درمبخش، هلموت اسلابی، و چند تن دیگر از جمله نامهایی است که در این بخش آمدهاند و درباره هر یک یا خاطرهای نقل شده است، یا مؤلف به زندگی و آثارشان پرداخته است. ترجمه مصاحبهای با آخرین بیمار زنده زیگموند فروید نیز از مطالب خواندنی این فصل است.
کتاب با بخشی با عنوان «از هر دری» به پایان میرسد. نکتههای این قسمت نیز بسیارند. سخن از تنهایی آدمها در جوامع صنعتی، نمونه بحثهای فلسفی که ناخواسته به مغالطه منجر میشوند و آمار ایرانیان مقیم اتریش و چند بحث دیگر از این جملهاند. اما آنچه بیشتر برایم جالب بود، نگاه مبتنی بر زیباییشناسی نویسنده بر معماری و طراحی داخلی ساختمان است. داستان انتشار دشوار کتاب تاریخ صندلی مدرن که در نهایت با هزینه شخصی ایشان فقط در پنجاه نسخه چاپ میشود، خبر از اوضاع نابسمان نشر ما و پیامدهای ناگوار آن دارد. صنعت نشری که قرار است با چاپ کتابهای ارزشمند سلیقه خوانندگان را به سمت و سویی بهتر از آنچه هست سوق دهد، خود تابع کجسلیقگی خوانندگان شده است. در حالی که ناشر باید مبتکر باشد و به جای پاسخ منفعلانه به تقاضای روز بازار، خلاقانه تقاضاهای جدید – در سطح بالاتر از وضع موجود – ایجاد کند. ضمن آنکه با ایشان کاملاً موافقم که بیتوجهی به زیبایی محل زندگی و تجهیزات آن – از جمله صندلی – مهارت دیدن و درک زیبایها را از ما میگیرد و فقدان روحیه زیباشناختی یکی از عوامل بروز اندوه و خشونت است. بنابراین، بر خلاف همه آن ناشرانی که به ایشان گفتهاند چاپ کتابی درباره تاریخ صندلی موضوع مهمی نیست، من فکر میکنم بسیار هم مهم و جدّی است. امید آنکه روزی این کتاب در شمارگان بیشتری منتشر شود.
در مجموع، کتاب حاضر پر از نکته و اشاره است. به نظرم اگر قرار بود نمایهای موضوعی یا نمایهای از اسامی برای آن تدوین شود، این نمایهها خیلی مفصل میشد. زیرا آشکار است که نویسنده سخن برای گفتن بسیار دارد، اما بیشتر به ذکر نام افراد، آثار یا مکانها بسنده کرده و ادامه داستان را به مخاطب واگذار میکند؛ که اگر علاقهمند است پیگیر ماجرا باشد. او فقط سرنخها و کلیدواژهها را در اختیار خواننده قرار میدهد. در نتیجه به نظرم این اثر برای بسیاری از خوانندگان همچون نقطه شروعی برای مطالعه بیشتر درباره مباحث متنوعی در حوزه هنر، معماری، فرهنگ و ادبیات است. آنچه همه این مطالب به ظاهر پراکنده را به هم پیوند میدهد، علاوه بر فرهنگ اتریش، اشتیاقی است که راوی از بیان مطالب داشته و این شوق در نثر صمیمی و شفاف کتاب آشکار است.
ضمناً بر خلاف عنوان این اثر که قرار است حاوی خبرهایی از غرب باشد، سهم خبرهایی که از شرق در آن آمده نیز قابل توجه است. اشارههای مکرر نویسنده به آثار شرقشناسان درباره ایران و تجربههای زیسته خود پیش از مهاجرت به اتریش، همراه با مقایسههای خواسته و ناخواسته آن دیار با سرزمین مادری، مصداق بارزی از خبرهایی از شرق است که در کتاب فراوانند. در پایان اگر بخواهم در یک جمله کتاب حاضر را توصیف کنم، باید بگویم: مجموعهای از دیدهها، شنیدهها، اندیشهها و مطالعات متنوع مؤلف در سالهای اقامت در اتریش است که در کلاژی رنگارنگ عرضه شده است. بیتردید تلاش ایشان در نگارش این مطالب قابل تحسین است و با گردآوری آنها در اثری مستقل، اطلاعات موجز ولی سودمندی در اختیار مخاطبان قرار میدهد.
* دانشیار دانشگاه خوارزمی
این مطلب در همکاری با مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.
[۱] Letter from America
[۲] Alistair Cooke
[۳] Goodbye Bafana: Nelson Mandela, My Prisoner, My Friend