انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کامو از دید و زبان ایریس رادیش

احمد سمیعی (گیلانی)

نویسنده، در آغاز، محیط رشد و پرورش کامو را مصوّر می‌سازد. کامو، کنار مادر، زندگی ساده و محقّر و توان گفت فقیرانه‌ای در الجزیره دارد. در دبستان، دانش‌آموزی است که توجّه آموزگارش را جلب می‌کند. وی این دانش‌آموز متمایز از همشاگردانش را چنین وصف می‌کند: ساکت، متمرکز، متفکّر، خوش‌قلب: در پایان سال اوّل تحصیلی می‌توانسته به‌راحتی بخواند و بنویسد. کودکی است جدّی، منزوی، خستگی‌ناپذیر و پرتلاش؛ کم و آرام حرف می‌زند و فراوان مشاهده می‌کند.

کامو: آرمان سادگی. ایریس رادیش. ترجمه مهشید میرمعزّی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۹۴. ۳۵۶ ص..

نویسنده، در آغاز، محیط رشد و پرورش کامو را مصوّر می‌سازد. کامو، کنار مادر، زندگی ساده و محقّر و توان گفت فقیرانه‌ای در الجزیره دارد. در دبستان، دانش‌آموزی است که توجّه آموزگارش را جلب می‌کند. وی این دانش‌آموز متمایز از همشاگردانش را چنین وصف می‌کند: ساکت، متمرکز، متفکّر، خوش‌قلب: در پایان سال اوّل تحصیلی می‌توانسته به‌راحتی بخواند و بنویسد. کودکی است جدّی، منزوی، خستگی‌ناپذیر و پرتلاش؛ کم و آرام حرف می‌زند و فراوان مشاهده می‌کند.
کامو، در دبیرستان، در روزنامه مدرسه ــ آنچه ما روزنامه دیواری می‌خوانیم ــ می‌نویسد. وی، از شانزده‌سالگی، به‌ بیماری سل مبتلا می‌گردد و، تا آخر عمر، با آن کشاکش دارد. از این حیث، با چخوف هم‌سرنوشت است. هر دو با این بیماری می‌سازند و نوعی آشتی میان آنان و این منادیِ مرگ برقرار است. امّا کامو، به گناه مسلول بودن، از ورود به Ecole normale supérieure (دانشسرای عالی، در پاریس) محروم می‌ماند ــ مدرسه‌ای که دانش‌آموختگانی از طرازِ برگسون، دریدا، فوکو، سارتر، سیمون دوبووُآر، ژان ژیردو، و مِرلوـ پونتی داشته است.
وی پایان‌نامه‌اش را درباره قدّیس آوگوستینوس و فلوطین می‌نویسد؛ می‌گوید: «خود را یونانیِ در جهان مسیحی حس می‌کردم». در فلوطین، چیزی می‌یابد که خود می‌پسندد: غرق شدن در دنیای یونانی و هلنی کردن فرهنگ مسیحی ـ مسیحیّتی که از دین مشرق‌زمین و به تأثیر اسطوره‌های یونانی ساخته و پرداخته شده باشد. معنویّتِ‌‌
یونانی‌ـ شرقی ـ مدیترانه‌ای را نوشابه‌ای جادویی می‌شمارد که می‌تواند دنیا را تغییر دهد. عضو حزب کمونیست الجزیره است و ظاهراً، همچون آندره ژیده از مسیح به کمونیسم رسیده است.

دو رُمانِ او را، که همزمان روی آن‌ها کار کرده‌ــ بیگانه (۱۹۴۲) و مرگِ شاد، که در فاصله سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۵ نوشته شده و بیش از ده سال پس از درگذشت او انتشار یافته است ــ شبیه دوقلوهای سیامی دارای یک قلب‌ دانسته‌اند: یکی آتشی‌مزاج و حرّاف؛ دیگری سرد و کم‌حرف. در جدایی، کدام باید زنده بماند و قلب از آنِ او شود؟ سخن پارادُکسال (خلاف مشهور) خود اوست که می‌گوید: عشق به زندگی بدون نومیدی از زیستن وجود ندارد. کامو از زندگی گریزان است و، با این حال، در دام وسوسه‌های آن می‌افتد. وی جست‌وجوی خوشبختی را امری عبث و محال و هماره ورای اراده می‌بیند.
به سال ۱۹۳۸ (در بیست‌وپنج سالگی) الجزیره را ترک می‌کند و در پاریس رحل اقامت می‌افکند. در جنگ جهانی، به نهضت مقاومت می‌پیوندد. طیّ سال‌های ۱۹۴۴-۱۹۴۶، سردبیر روزنامه پیکار (Combat) است. در سرمقاله ۲۴ اوت ۱۹۴۴ـ که فردای آن آلمانی‌ها شکست را می‌پذیرند و دوگُل، در شانزه‌لیزه، نیروی مقاومت را سان می‌بیند ــ می‌نویسد: پاریس، با همه سلاح‌ها، به شبِ ماه اوت شلیک می‌کند. عدالت با خون مردم بازخرید می‌شود.
کاموی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، مبارزِ جنبش مقاومت، سردبیرِ معتبرترین و مهم‌ترین روزنامه پاریس، ویراستارِ انتشاراتیِ بسیار مهم و اسم و رسم‌دارِ فرانسه، روشنفکر شاخص، با جاذبه زن‌پسند و مشتری کلوب‌های شبانه تنها یک کمبود دارد و آن این‌که در خانه خودش نیست.
جوهرِ وجود کامو را در احساس بیگانگی و اشتیاق به ساده زیستن می‌توان جست. در قاموس او، بیگانگی
به معنای بیگانگیِ انسان است نه بیگانگی از انسان که سعدی آن را می‌نکوهد و می‌فرماید: «تو کز محنتِ دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی». مراد کامو آن بیگانگی است که از احساس پوچیِ زندگی نشئت می‌گیرد. کامو پوچی را نه در انسان و نه در جهان بلکه در رویاروییِ این دو می‌یابد.
سارتر نخستین کسی است که بیگانه را رُمان بزرگ ادبیّات فرانسه تشخیص می‌دهد و، در آن، قدرت انفجار بازمی‌شناسد. امّا، در نقدِ مبسوط او، طعنه ظریفی نهفته است. نقد سارتر جهت‌دار است و نقد جهت‌دار ذاتاً نقد منصفانه نیست. جهت‌داری مانع آن می‌شود که منتقد با اثرآفرین سنخیّت پیدا کند و او را آنچنان که هست بشناساند.
در دو بخش بیگانه، دنیای خاموش و ساده و بدون هیاهو، از سویی، و فضاهای تجربیِ رشد فرهنگیِ او، از سوی دیگر، مصوّر گشته است. بیگانگیِ قهرمانِ رُمان، از دید کامو، نقص نیست ثروت است. در خاموشی، وسعت و چندمعنائیِ جهانِ درون پدیدار می‌گردد.
در اثر تحقیقیِ اسطوره سیزیف (۱۹۴۲) ، از پوچی زندگی سخن رفته است، همان‌که حافظ به آن می‌رسد و صلا می‌دهد: «جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچ است / هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق». کامو ایـن پرسش را مطرح می‌کند که «آیا زنـدگی ارزش زیـستن دارد؟». در این اثر، فیلسوفانی از طراز هایدگر، کیِر کِگور، و یاسپِرس درباره بی‌تفاوتیِ کهکشان به مفاوضه می‌نشینند. نویسنده، در آن، از دیدگاه گرم زندگی سخن می‌گوید و تنهایی و بیزاری خود از زندگی و هم اشتیاقش را به زندگی بیان می‌کند. پوچیِ زندگی آدمی را از اندیشیدن به آینده روگردان می‌سازد و به فکر مرگ می‌کشاند که البتّه در آینده جای دارد امّا آینده‌ای محتوم و قهری، به تعبیر سارتر، موقعیّت مرزی (situation- limite )ــ موقعیّتی که همچون تولّد انتخاب ندارد.
زندگیِ پوچ با تمثیل معروفی مصوّر می‌شود که، در آن، شاه خواستار لباسی است که او را از نظرها پنهان دارد و، در پایان، وقتی خیّاط، به ادّعای خود، چنان لباسی را، بر تنش می‌کند، کودکی در جمع انبوهِ مردم و سردمدارانِ خاموش خبر می‌دهد که Le roi n’est pas habillé (شاه لباسی بر تن ندارد). کامو، در این باب، می‌گوید: «مردم آن‌چنان زندگی می‌کنند که گویی هرگز نمی‌میرند». این پوچیِ زندگی در اسطوره سیزیف نیز مصوّر است که خدایان او را محکوم می‌کنند تخته سنگی را بارها و بارها به قله کوه بکشاند و به درّه بغلتاند.

رادیش پاره‌هایی از اثر خود را به شرح مناسبات نه‌چندان دوستانه و گاه حتّی خصمانه سارتر و کامو اختصاص داده است. به نقد سارتر از رُمان بیگانه اشاره شد. کامو نیز، در نقد تهوّع (۱۹۳۸)، اثر سارتر، نویسنده را «دارای مهارتی طبیعی می‌خواند که می‌تواند، با آن، در حوزه بیرونی تفکّرِ خودآگاه حرکت کند». سارتر و کامو، هر دو، روشنفـکر چپ‌گـرایند ــ اگر فرضاً روشنفکر راست‌گـرا داشته باشیم ــ و هر دو از فلاسفه آلمان متأثّرند. مع‌الوصف، اختلاف آنان، که هم از آغاز نشانه‌هایش دیده می‌شد، با نقد انسان طاغی (۱۹۵۱)، اثر کامو، به قلم سارتر آفتابی می‌گردد. غرور سارتر حتّی، در برابر برنده جایزه نوبل، زایل نمی‌شود. کامو، در جوابِ سؤال خبرنگاری می‌گوید: «از زمانی که من و سارتر همدیگر را می‌شناسیم، تنها تفاوت‌های ماست که جلب نظر می‌کند». سارتر نیز، از او، با تحقیری زیرکانه یاد می‌کند و می‌گوید: «کامو نویسنده‌ای است الجزایریِ مهاجر و درست نقطه مقابل من» و، به طنزی ظریف، می‌افزاید: «او زیبا و شیک‌پوش و خردگراست.» که اشاره‌اش به جاذبه او در نظر زنان است ــ جاذبه‌ای که حتّی سیمون دوبووُآر از تأثیر آن معاف نمانده است. رادیش این دو شخصیّت شاخصِ روز را چهره به چهره قرار می‌دهد. وی سارتر را دست و دلباز، لجوج، پرخاشگر، کنجکاو، پرحرف، رُک و راست و، به وقتش، ناجنس و کامو را جدّی، فروتن، کم‌حرف، وظیفه‌شناس، فداکار، پارسا، مؤدّب، درخور اعتماد، همدرد و، به وقتش، احساساتی وصف می‌کند. مقابله این دو، از جهات متعدّد، یادآور مقابله ولتر و روسو است.
رسیدیم به رغبت و اشتیاق کامو به سادگی در زندگی و بیزاری از زندگیِ پرجوش و خروش و از غوغای پاریس. این اشتیاق، به نظر خانم رادیش، در شیفتگی او به آفتاب، ستارگان، صحرا، سکوت، و زیباییِ دریا جلوه‌گر می‌شود. وی همه‌ این نعمات را، ضمن سفری به همراه دوستان الجزایری در سال ۱۹۴۶ به ایالت پرووانس در جنوب شرقی فرانسه، باز می‌یابد. همین سفر است که آشنایی نزدیک او با رنه شار، شاعر فرانسوی، را در پی دارد که در شیفتگی به زندگیِ بی‌پیرایه همانند اوست. پس از این سفر است که عطش کامو به زندگی در محیطی آرام شبیه فضای زندگی رنه شار حدّت می‌گیرد. وی، در نامه‌ای به رنه شار، از او می‌خواهد خانه‌ای در لوبرون، دور از «سرطانِ پاریس» برایش دست‌و‌پا کند و، در این نامه، دلزدگی و خستگی خود را از زندگی در پاریس و اشتیاق خود را به بازگشت به الجزایر پنهان نمی‌دارد.
رنه شار، همچون کامو، سرد و خشن، به پوچی زندگی نمی‌نگرد. کامو او را یونانیِ پیری می‌خواند که اشتباهی به زمان معاصر گام نهاده است ــ «شاعری که خوش‌بینی غم‌انگیزِ فلسفه پیش سقراطی را در ضمیر دارد». از نامه‌های کامو و شار رایحه مهرِ برادری به مشام می‌رسد.
در جنجال کامو و چپ‌گراهای پاریس بر سر ضدّیّت او با استالینیسم، شار از وی دفاع می‌کند. سارترـ به این بهانه که اظهار این ضدّیّت، هرچند خود ضدّیّت موجّه است، مصلحت نیست چون آب به آسیاب امپریالیسم می‌ریزد ــ با او مخـالفت می‌ورزد. امّا «رندِ عالـم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار/ کارِ مُلک است آن‌که تدبیر و تأمّل بایدش». کامو
به عدالت و انسانیّت دلبسته است و استالینیسم با این مقولات تجانسی ندارد.
کامو، در پاریس، همراه معشوقه امریکایی خود مشغول ناهار خوردن است که یکی از همکاران او در انتشارات گالیمـار مژده جایزه نوبـل را به او می‌دهد. رنگ از چهره کامو می‌پرد و می‌گوید بهتر می‌بود این جایزه به مالرو
داده می‌شد. گالیمار، به همان مناسبت کوکتل‌پارتی می‌دهد.
کامو، در سخنرانی مراسم اعطای جایزه، آن را به معلّم پیر خود در الجزیره تقدیم می‌کند. سخنرانی او معجونی است از اعتراف‌های صادقانه به زبان و بیانی مؤثّر که پُرتره نسل او را نشان می‌دهد ــ نسلی که در آغاز جنگ بین‌الملل به دنیـا آمد و بیست سالگیـش مقارن قدرت گرفتن هیتلر و نخستین محاکمه‌های به اصطلاح انقلابیِ استالینی بود، نسلی که متعاقباً ناظر جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی و اردوگاه‌های کار اجباری شد.
با خواندن صفحات پایانی این اثر، به یاد نسل امروزی می‌افتیم که دختران هشت نُه ساله‌اش را داعش به بهای سی یورو می‌فروشد و آنان، اگر شانس آزادی یا فرار پیدا کنند، روی آن ندارند که به خانه و خانواده خود بازگردند. فسوسا که در فضای جهنّمیِ متمدّن ننگباری زیست می‌کنیم!
*
کتاب از زبانی اصل (آلمانی) به قلمی نسبتاً خوشخوان ترجمه شده و آراسته به چاپ رسیده است.

این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ با مجله جهان کتاب منتتشر می شود