چوتاشی، لاکتراشی یا قاشقتراشی، نام یکی از هنرهای صناعی اصیل بومی است که از گذشتهای نامعلوم در شمال ایران وجود داشت. لاکتراشی را هنر گالشها (دامداران جنگلنشین) نامیدهاند، نیازی که این گروه به ظروف و ابزارهای خاص داشتند و شناخت عمیقشان از درختان جنگلی، باعث شکلگیری لاکتراشی و تکامل آن شد. در واقع لاکتراشان حجم لاک (ظرفی شبیه تشت با کارکردهای متنوع) و انواع ظروف و ابزارشان را از
چوتاشی در مازندران. مصطفی رستمی. چ ۱. تهران: مؤسسه تألیف، ترجمه و نشر آثار هنری (متن)، ۱۳۹۲. ۱۶۶ص. ۸۵۰۰۰ ریال.
نوشتههای مرتبط
چوتاشی، لاکتراشی یا قاشقتراشی، نام یکی از هنرهای صناعی اصیل بومی است که از گذشتهای نامعلوم در شمال ایران وجود داشت. لاکتراشی را هنر گالشها (دامداران جنگلنشین) نامیدهاند، نیازی که این گروه به ظروف و ابزارهای خاص داشتند و شناخت عمیقشان از درختان جنگلی، باعث شکلگیری لاکتراشی و تکامل آن شد. در واقع لاکتراشان حجم لاک (ظرفی شبیه تشت با کارکردهای متنوع) و انواع ظروف و ابزارشان را از درون کندههای درختان جنگلی میتراشند و بیرون میآورند. محصولات لاکتراشان در گذشته بیشتر جنبه کاربردی داشت، اما در حال حاضر، محصولات معدود لاکتراشان باقیمانده، بیشتر جنبه تزیینی دارد. داستان لاکتراشی هم مثل بسیاری از هنرهای محلی ایران، یکی داستانی است پر آب چشم! دانش عمیق بومی که لاکتراشان در طول نسلهای متمادی اندوخته بودند، با وجود تمام زیباییهای محصولاتشان، در آستانه فراموشی قرار دارد و هنوز اثر قابل توجهی در این زمینه منتشر نشده بود. در چنین شرایطی، انتشار کتابی اختصاصی در این زمینه باعث خوشنودی علاقهمندان به میراث بومی است، خصوصاً با ویژگیهایی که در ادامه برشمرده میشود: کتاب توسط یکی از اعضای هیئت علمی دانشگاه مازندران نوشته شده است و هم در صفحه اول، هم در شناسنامه کتاب و هم در پیشگفتار، ذیل نام نویسنده، عبارت «عضو هیئت علمی دانشگاه مازندران» دیده میشود. در پشت و روی جلد، آرم سه نهاد معتبر درج شده است: یک) فرهنگستان هنر که مهمترین نهاد رسمی در زمینه امور هنری است و در اساسنامهاش، پاسداری از میراث و هنر اسلامی و ملّی از جمله اهداف اصلی آن بیان شده، دوم) مؤسسه تالیف و ترجمه نشر آثار هنری (متن) که در سالهای گذشته آثار فاخری را در زمینه هنرهای تجسمی، هنرهای صناعی، کلیات هنر و… منتشر نموده است و سوم) دانشگاه مازندران که از نهادهای علمی معتبر کشور است. اما حتی تورق اولیه کتاب، گویای آن است که تمام موارد بیان شده، شرط لازم برای شکلگیری یک اثر مفید پژوهشی است، اما البته همه آنها شرایط کافی به شمار نمیروند! در متنی که پیش روست، تلاش بر این است که دلایل خود را پیرامون اینکه چرا کتاب مورد نظر انتظارات مرا به عنوان یکی از علاقهمندان به میراث فرهنگی برآورده نکرده است، بیان کنم. امیدوارم که این نظرها برای کسانی که در این زمینه فعالیت میکنند مفید واقع شود.
کلیات
در انتشار نتایج پژوهش علمی، حتی اگر کتاب و یا گزارش به زبان آکادمیک نوشته نشده باشد، انتظار میرود که در ابتدای کتاب، طی یک فصل جداگانه یا در پیشگفتار و یا در مقدمه، جوانب مختلف پژوهش، از جمله اهداف و ضرورت پژوهش، مروری بر مطالعات پیشین، زمان پژوهش، مکان پژوهش، روش و ابزار پژوهش معرفی و تعریفی جامع و مانع از موضوع پژوهش ارائه شود. در ادامه و قبل از پرداختن به فصول کتاب، کلیّت پژوهش انجام شده از نظر این شاخصها معرفی شود.
اهداف و ضرورت پژوهش: این پژوهش در پی رسیدن به چه اهدافی است و چه ضرورتی به انجام آن بوده است؟ در متن پیشگفتار تا حدودی به ضرورت پژوهش اشاره شد، اما هدف از انجام آن بیان نشده است. قاعدتاً تا زمانی که اهداف یک تحقیق بخوبی مشخص نشده باشد، محقق هنوز نمیداند که به چه نوع اطلاعاتی نیاز دارد و از چه راههایی باید به جستوجوی آنها بپردازد.
مروری بر مطالعات پیشین: کتاب چوتاشی، نخستین تلاش برای شناساندن چوتاشی در مازندران نیست. چنان که در کتابنامه آمده است، پیش از این نیز پژوهشهای دیگری با عنوان «شناسایی هنر لاکتراشی و سفال در شهرستان نور» (صاحب دهشت، ۱۳۸۲)، «کنکاشی در هنرهای چوبی مازندران» (مصطفی مهدوی سمامی، ۱۳۸۱) و «راهنمای شغلی صنایع دستی مازندران» (گودرز کردکوی، ۱۳۸۱) توسط میراث فرهنگی و صنایع دستی مازندران انجام شده بود. همچنین نویسنده نیز پیش از این در ارتباط با چوتاشی دو مقاله با عنوان «چوتاشی؛ بررسی هنرهای چوبی مازندران»، فصلنامه فرهنگ مردم ایران، (پاییز و زمستان ۱۳۸۹) و «نگاهی مردمشناختی به پیشه چوتاشی»، فصلنامه فرهنگ مردم ایران، (بهار و تابستان ۱۳۹۱) منتشر کرده بود. جالب است که اگر به آثار دیگران در این زمینه دست کم در کتابنامه اشاره شده است، اما نام مقالات ایشان نه در متن و نه در کتابنامه ذکر نشده است! لازم بود که قبل از بیان یافتههای پژوهش، مطالعات پیشین معرفی میشدند و مفیدتر آن بود که نقد کوتاهی روی هر یک از آنها انجام شده و نهایتاً گامهایی که این پژوهش در تکمیل مطالعات قبلی برمیدارند مشخص میشد.
زمان پژوهش: در متن کتاب مشخص نشده است که مطالعه ایشان در چه زمانی انجام شده است؟ با توجه به تصویری که با عنوان «وضع موجود» این هنر صناعی ارائه شده است، مهم است که خواننده بداند این تصویر مربوط به سال انتشار کتاب است و یا دهههای پیشین؟
مکان پژوهش: در پیشگفتار کتاب آمده است که چوتاشی هنوز در شهرستانهای نور و چمستان، آمل، بابل، سوادکوه، ساری، بهشهر، نکا و نیز در گیلان به چشم میخورد (ص۳) و در انتهای پیشگفتار، به ویژه از مردم شهرستانهای نور، سوادکوه، بهشهر و نکا به خاطر همکاری صمیمانهشان تشکر شده است (ص۷). اما نه در پیشگفتار و نه در هیچ قسمتی از کتاب، خواننده در نمییابد که در حال حاضر پراکندگی چوتاشی در قسمتهای مختلف استان چگونه است؟ چه تعداد کارگاه و چند نفر چوتاش به کارشان ادامه میدهند؟ و بالاخره اینکه، از میان هفت شهرستانی که هنوز کورسویی از چوتاشی دیده میشود، چهار شهرستان مورد نظر چگونه انتخاب شدند؟ در هر کدام از این شهرستانها به چه روستاها یا مناطقی مراجعه و با افراد گفت و گو شده است؟
روش و ابزار پژوهش: برای گردآوری اطلاعات از چه روشها و تکنیکهایی استفاده شده است؟ مصاحبه؟ مشاهده؟ در ذیل تعدادی از عکسهای کتاب، به نام تعدادی از استادکاران چوتاشی اشاره شده است، اما خواننده نمیداند و حتی در صفحه سپاسگزاریها مشخص نمیشود که برای گردآوری اطلاعات به چه کسانی مراجعه شد؟ در سپاسگزاریها، از ۶ شش نفر کارشناس، کارشناس ارشد و دانشجوی دکترا در رشته صنایع دستی و سایر رشتهها نام برده شده است (ص۷)، اما به نقشی که این افراد در پژوهش داشتهاند هیچ اشارهای نشده است.
تعریف چوتاشی: در پژوهشهای علمی، ارائه تعریف مشخص از موضوع اهمیت ویژهای دارد. این اهمیت زمانی بیشتر میشود که موضوع پژوهش برای اغلب خوانندگان ناآشنا باشد، که چوتاشی از اینگونه موارد است. در سرتاسر کتاب، یک تعریف جامع و مانع از چوبتراشی ارائه نشده است. احتمالاً خوانندگان کتاب نخستین تعریف از این واژه را در پشت جلد کتاب مییابند: چوتاشی یا کندهکاری چوب از جمله هنرهای اصیل و بومی مازندران است […] این هنر که به هنر کندهکاری و منبت روی چوب شباهت دارد… به این ترتیب، در شروع تعریف، چوتاشی و کندهکاری معادل هم معرفی شدند، اما یک سطر پایینتر از آن، چوتاشی هنری معرفی شد که به کندهکاری و منبتکاری شباهت دارد.
در متن کتاب، نخستین تعریف از چوتاشی، در زیرنویس فصل نخست ارائه شده است. نویسنده در توضیح چوتاشی آوردهاند: لاکتراشی، هنر کندهکاری چوب، واژهای محلی در گویش مازندرانی به معنی چوبتراشی و هنری که جنگلنشینان منطقه با شناختی که از انواع درختان جنگلی دارند با استفاده از آن به ساخت مصنوعات چوبی از ریشه و چوب درختان خاصی به وسیله سادهترین ابزار کار بسیار ابتدایی مثل تیشه، تبر، دارکن و رخ و … دست مییازند و از دل کُنده درختان، محصولاتی چون ظرفهای آشپزخانه و وسایل روزمره مثل لاک، جوله، کلز، کچه، کترا تهیه میکنند (ص۹). بدون در نظر گرفتن مشکلات ویرایشی، مهمترین مشکل تعریف آن است که با تأکید بر کندهکاری، مرز آن با سایر هنرهای چوبی بخصوص منبتکاری نامشخص است.
در متونی که به معرفی صنایع دستی ایران میپردازند، صنایع دستی چوبی از تنوع بالایی برخوردارند: حکاکی روی چوب، خاتمکاری، خراطی و… بدیهی است که تمامی این رشتهها، در تکنیکهای ساخت و یا محصولات نهایی شباهتهای زیادی با هم دارند، اما نهایتاً از همدیگر متمایز میشوند. در بسیاری از متون، کندهکاری روی چوب نامی دیگر برای منبتکاری است. نویسنده کتاب نیز در تعریف منبتکاری، به کندهکاری و تراشیدن زمینه و در نتیجه برجستهسازی نقش روی چوب اشاره میکند (ص۱۳۹) جنبه هنری محصولات منبتکاری بر جنبههای کاربردی آنها میچربد، اما بدون در نظر گرفتن وضعیت در سالهای اخیر، برای محصولات چوتاشی، کاربرد مهم بود و نه تزیینی بودن. منبتکاریها به عنوان تابلو و آثار حجمی زینتبخش دیوارها و غرفهها هستند، اما پیچیدهترین و زیباترین محصولات چوتاشی جوله و کلس است که به عنوان ظرف شیردوشی در گاوبنهها مورد استفاده قرار میگرفت و اگر نقشی در سطح آنها ایجاد میشود، بسیار ساده، ابتدایی و خام است؛ کندهکاری در سطح چوب انجام میشود و هدف آن ایجاد برجستگی و فرورفتگی برای ایجاد طرح و نقش است، اما موضوع چوتاشی ایجاد حجم چوبی به منظور استفاده از آن به عنوان ظرف یا وسایل روزمره زندگی است. متأسفانه بیشترین مشکلات ایجاد شده در کتاب (از جمله افزوده شدن دو فصل زائد به کتاب) یکسان پنداشتن چوتاشی و کندهکاری روی چوب بوده است.
البته نویسنده در صفحههای مختلف کتاب، ویژگیهای مختلف چوتاشی را بیان میکند، اما این ویژگیها در صفحههای مختلف پراکندهاند و به صورت یک تعریف واحد ارائه نمیشوند. از جمله مهمترین عناصر در تعریف چوتاشی آن است که تمامی قسمتهای ظرف چوبی مانند بدنه، پایه، دسته و… از چوب یکتکه درختان ساخته میشوند (ص۹۳).
همانگونه که نویسنده در بخشهای مختلف کتاب (صص۹،۷۴، ۷۷، ۸۸ و…) آوردهاند، چوتاشی مترادف لاکتراشی است و عنوان لاکتراشی در اغلب منابعی که به صنایع دستی مازندران میپردازند – و بخصوص در متون میراث فرهنگی – نه فقط متداولتر از چوتاشی است، بلکه لاکتراشی بیشتر از چوتاشی بیانگر هویت بومی این گروه از صنایع دستی است. در این رشته، همچون بسیاری از دیگر صنایع دستی چوبی و حتی در نجاری و مبلسازی، عمل تراش روی چوب انجام میشود، لذا تراشیدن چوب گویای هویت این رشته نیست. اما زمانی که از لاکتراشی سخن میگوییم، با توجه به نام محصول، این نام گویاتر میشود.
فصل اول: مطالعات تاریخی
در مراجعه به ریشههای پیدایش چوتاشی در مازندران، با توجه به وجود شرایط مناسب (پیشینه طولانی حضور انسان در منطقه، وجود جنگلهای انبوه، دسترسی به درختان متنوع، نیاز به ابزار و لوازم زندگی، دانش بومی و …) میتوان تصور کرد که چوتاشی پیشینهای چندهزارساله داشته باشد؛ اما به دلیل آنکه چوب به طور طبیعی عمر زیادی نداشته و به مرور زمان و در اثر عوامل طبیعی تخریب و تجزیه میشود، هیچ نشانهای از آثار چوتاشی مازندران در سدههای گذشته در دسترس نیست. نویسنده نیز به این نکته اشاره کردند (ص۱۱) اما در عین حال ۱۶ صفحه از کتاب را به مطالعات تاریخی اختصاص دادند.
در نگاه اول شاید تصور شود که اگر اثری چوبی از گذشته باقی نمانده، شاید در منابع تاریخی به وضعیت چوتاشی در مازندران اشاره شده باشد، اما متأسفانه چنین نیست. در قسمتی از این فصل آمده است: «بنا بر منابع تاریخی چون احسن التقاسیم مقدسی و آثارالبلاد قزوینی، چوب با هنرهای مختلف آن – به ویژه چوتاشی – به همراه… تا قرن چهارم هجری از جمله محصولات اهالی طبرستان بوده و از آن پس نیز تهیه انواع ظروف چوبی از قبیل کاسه و اشیای دیگر در این سرزمین رواج فراوان داشته است» (ص۱۲). همچنین در فصل دوم کتاب آمده است: « … بنا به گفته ستوده، مردم مازندران را بیشتر به واسطه هنرهای چوبی به ویژه چوتاشی میشناختند» (ص۲۹) اما در هیچکدام از این دو مورد، مأخذ به طور مشخص و دقیق ذکر نشده است. در نتیجه بحث مطالعات تاریخی کمترین ارتباطی با بحث چوتاشی در مازندران پیدا نمیکند و عناوین این فصل از کتاب عبارتاند از: گذری بر تاریخچه چوبتراشی و کندهکاری در تمدن اسلامی (سرزمین اعراب)، چوبتراشی و کندهکاری در اوایل دوره اسلامی در ایران و آسیای میانه، […] در دوره سلجوقیان، […] در دوره ایلخانیان و تیموریان در ایران و آسیای میانه، […] در دوره صفویه در ایران. بدین ترتیب مطالعات تاریخی از مقیاس سرزمین ایران پایینتر نمیآید. اما از آنجا که عبارت چوبتراشی و کندهکاری در ابتدای تمامی عناوین تکرار شده است، شاید چنین تصور شود که اگر دایره بررسیهای تاریخی فراتر از مازندران بوده، دستکم موضوع چوبتراشی در سرزمینهای اعراب و ایران و آسیای میانه مورد بررسی قرار گرفتهاند که افسوس چنین نیست. در سرتاسر این بخش، چوبتراشی مترادف استفاده از چوب در معماری آن دوران، ساخت منبر و صندوق چوبی و یا کاربرد چوب در سایر هنرهای مرتبط با چوب است. در این فصل ظاهراً نویسنده بهکلی فراموش کرده است که هرگونه تراشیدن چوب، چوبتراشی – به مفهوم مورد نظر این کتاب – نیست (نویسنده نیز فصل پنجم کتاب، منبتکاری و… را مرتبط با چوتاشی معرفی میکند و نه معادل آن!)
فصل دوم: مردمشناسی
در سالهای اخیر بحث مردمشناسی هنرها و فنآوریهای سنّتی مورد توجه مردمشناسان کشور قرار گرفت. در مردمشناسی فنآوریهای سنّتی، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری این فنآوریها بر جنبههای مختلف فرهنگ مردم مورد بررسی قرار میگیرد. اما این فصل بنا به چند دلیل در دسترسی به این هدف ناتوان است:
۱. ناقص بودن روش تحقیق: بخش مهمی از اطلاعات مورد نیاز برای این فصل باید از طریق گفتوگو و مطالعات میدانی به دست میآمد اما نویسنده در تنظیم این بخش، صرفاً از اطلاعات کتابخانهای که در دسترس داشت استفاده کرده است.
۲. عدم استفاده از منابع موجود: در سه دهه اخیر پژوهشگران مازندرانی مطالعات بسیار خوبی در زمینه فرهنگ مردم مازندران و فولکلور منطقه انجام دادهاند و نتایج مطالعاتشان را نیز منتشر کردهاند، اما با وجود آنکه در کتابنامه، مشخصات تعدادی از آنها ذکر شده، اما در متن کتاب هیچ اشارهای به آنها نشده است.
۳. یکسان پنداشتن فرهنگ مردم گیلان و مازندران: نویسنده که به منابع مربوط به فرهنگ مردم مازندران مراجعه نمیکند تا اطلاعات لازم را از آنها استخراج کند، به سراغ مقالهای با عنوان چوبی قاشق در فرهنگ مردم (محمد بشرا، ۱۳۸۵) میرود و حدود ۳۶۰ سطر (حدود ۱۲ صفحه، یا یک سوم از مجموع ۳۶ صفحه این فصل) را عیناً از آن مقاله استفاده میکند، حال آنکه این مقاله مربوط به فرهنگ مردم گیلان است که در نشریه موزه میراث روستایی گیلان منتشر شده و ربطی به فرهنگ مردم مازندران ندارد! نویسنده در بعضی موارد نام گیلان را در متن کتاب هم تکرار میکند اما در موارد دیگر، یا عبارت «مردم گیلان باور دارند» را بکلی از جمله حذف میکند (ص۴۹ متن مربوط به چهارشنبه خاتون)، یا عبارت «در گیلان» به «در باورهای مردم شمال ایران به ویژه گیلان» تبدیل میشود (ص۴۸متن مربوط به گولکوله چهارشنبه)، یا در متن چوبی قاشق و نذر و نیاز، در حالی که در متن مقاله هیچ اشارهای به مازندران نشده، عبارت «در مناطق شمال ایران از جمله مازندران و …» را اضافه میکند (ص۴۹).
در بحث چوب و چوبتراشی در ضربالمثلها … فقط سه ضربالمثل مازندرانی ذکر شد (ص۵۵) و بقیه ضربالمثلها به نقل از مقاله بشرا (گیلانی) هستند و جالب آن که از سه ضربالمثل مازندرانی ذکر شده، یکی هیچ ربطی به چوبتراشی ندارد و فقط به خاطر وجود نام یک درخت، به متن اضافه شد (ضربالمثل «من ته ر دارمه انگار توسکادار چله ر دارمه») و یکی دیگر از آنها ضربالمثل نیست و زبان پیچک است («استا که چوتاش نیه، تاشه چتی چو تاشنه»). نویسنده در حالی به ضربالمثلهای گیلکی اکتفا میکند که در ضربالمثلهای مازندرانی اشارههای زیادی به چوتاشی و محصولات آن شده است. نگارنده با استفاده از اندک منابع موجود در کتابخانه شخصی، از میان سه کتاب (که اتفاقاً نام دو تای آن در کتابنامه هم ذکر شده) دست کم ۲۶ ضربالمثل را استخراج کرد که به لاکتراشی و یا محصولات آن اشاره دارد: «اگه کچه تاش هستمی، معطل آش هستمی» (اگر سازنده قاشق چوبی هستیم، معطل آش هستیم)، «اسا که کار به لاک برسی یه، بی لاک سما کمبی» (حالا که کار به لاک رسیده است، بدون لاک میرقصیم)، «هیچی نداشتن آ، دونه پاش بروشتن» (صاحب چیزی نبودن و با دونه پاش (سینی چوبی)، ادای برنج پاک کردن را در آوردن)، و «خمیر که شل بهیه لاک هم او پس دنه» (خمیر که شل شود، لاک هم آب پس میدهد) از آن جملهاند.
نویسنده به نقل از بشرا مینویسند برخی آبادیهای گیلان به تراشیدن دستورزهای چوبی شهرت داشتند و گاه محلی را به این نام نامیدهاند (ص۴۷) و در زیرنویس قاشقتراش محله (شهرستان رودسر) معرفی شد. این مورد نیز شاید مصداق «غاز بودن مرغ همسایه» باشد چرا که فقط با نگاهی به نام آبادیهای مازندران میتوان نمونههای متعدد از اینگونه روستاها را در شهرستانهای مختلف معرفی کرد: لاکتراش (نکا)، لاکتراشان (نکا و تنکابن)، قاشقتراش محله (تنکابن)، شانهتراش محله (بابل و تنکابن) و…
۴. پرداختن به موضوع چوب، به جای چوتاشی: موضوع چوب و درخت در فرهنگ مردم بسیار گستردهتر از چوتاشی است. اما نویسنده در تیترهای این فصل کلمه چوب را به ابتدای چوتاشی اضافه میکند: چوب و چوتاشی در بازارهای محلی، چوب و چوتاشی در باورهای مردمی، چوب و چوتاشی در جشنها و مناسبتها، […] در نغمهها و ترانهها، […] در ضربالمثلها، […] در امثال و حکم فارسی (!) نتیجه افزودن عبارت «چوب و» به ابتدای عنوان چوتاشی، آب بستن به مطلب همه آن تیترهاست! نویسنده به جای پرداختن به چوتاشی در عرصههای مختلف فرهنگ مردم مازندران، به مواردی اشاره میکند که بدون هیچ ربطی به چوتاشی، صرفاً به چوب اشاره دارند؛ مثل بازی هلنگ سواری (ص۴۰) و… در بحث بازیهاست. در بحث دوبیتیها، وجود واژههایی نظیر چوب و ریسمان (ص۵۲)، درخت شکسته (ص۵۲) و حتی ناله نی (ص۵۳) را به عنوان چوب و چوتاشی در ترانهها ذکر کرده است. این وضعیت ذیل همه تیترهای این فصل وجود دارد.
۵. آداب و رسومسازی و مرتبط کردن آنها با چوتاشی: از آنجا که نویسنده برای شناسایی تأثیر چوتاشی در فرهنگ مردم اطلاعات دندانگیری در دست ندارد و حتی از منابع منتشر شده نیز بخوبی بهره نگرفته است، به ناچار به آداب و رسومی اشاره میکند که وجودشان محل تردید است به عنوان مثال:
– در کنار چوتاشان، آهنگران و مسگران، سفیدگران و نمدمالان نیز از جایگاه ویژهای برخوردار بودند. مردم در روستاها و برخی شهرها برای تأمین وسایل مورد نیاز خود به ویژه چند روز قبل از مراسم عروسی از این هنرمندان و صنعنگران دورهگرد یا ثابت دعوت میکردند و آنها را در منزل خود جای میدادند و تا پایان ساخت وسایل مورد نیاز از این هنرمندان پذیرایی میکردند (ص۳۰). البته دعوت از نمدمالان و لحافدوزان و خیاطان و نظایر آن مرسوم بود، اما دعوت از چوتاشها در کدام مأخذ آمده است؟ واقعیت این است که محصولات چوتاشی در قالب اقتصاد خانوادگی و خودمصرفی، توسط گالشها تولید میشد و خرید و فروش آن کمتر رایج بود، یا دستکم مرسوم نبود که کسی گالشی را به خانه دعوت کند که یک لاک یا جوله برایشان بسازد.
– از کاربردهای هنرهای سنّتی … میتوان به نذورات اشاره کرد. در این باره چوتاشان اولین و بهترین محصول خود […] را وقف یک امامزاده، تکیه یا مسجد روستای خود میکردند (ص۳۱). در کدام منطقه؟ چه مأخذی برای این گفته موجود است؟ اولین محصول یا بهترین محصول؟ اگر اولین محصول باشد که امامزاده و مسجد پر بود از محصولات افراد کمتجربه! و اگر منظور بهترین محصول باشد، در چه زمانی از دوران کاری اهدا میشد؟!
– در روزگاران گذشته مردم مازندران در مناسبتهای شاد نظیر عروسیها و… رقص محلی دیگری به وسیله کچه انجام میدادند. بدین صورت که زنان دو کچه را در دو طرف دهانشان گذاشته و همراه با آواز خواندن میرقصیدند (ص۳۷). اما مشخص نیست که این رقص عجیب در کجا رایج بود؟ مأخذ اطلاعات مربوط به این جشن چیست؟!
فصل سوم: چوب شناسی
در نظر گرفتن فصلی مستقل با عنوان چوبشناسی، اقدام بسیار مفیدی از سوی نویسنده کتاب است. چوبشناسی مهمترین بخش از دانش بومی مربوط به چوتاشی است. در طول سالهای متمادی چوتاشان آموخته بودند که مناسبترین چوبها برای ساخت هر کدام از محصولات کدام است، درختان مورد نظر از نظر سن و ریخت شناسی باید چه ویژگیهایی داشته باشند، کدام قسمت از درختان (ریشه، تنه اصلی و یا سایر شاخهها) برای ساخت چه محصولاتی مناسب است، بهترین زمان برای برداشت چوب کدام است، چوبهای مناسب برای چوتاشی چگونه باید فرآوری شوند، چگونه باید از چوب در مقابل آفات مختلف محافظت کرد و…
در این فصل از کتاب، هیچ کدام از آن موضوعات از زاویه دانش بومی مورد بررسی قرار نمیگیرد. اطلاعات این قسمت با استفاده از منابع دانشگاهی یا فنّی بسیار قدیمی نظیر چوبشناسی (نیلوفری، ۱۳۴۱) و اصول فن درودگری (آقاولی، ۱۳۳۸) ارائه شدند. البته مهمترین و بدیهیترین شرط برای پاسخگویی به سؤالات بالا از زاویه دانش بومی مردم منطقه، انجام مطالعه میدانی و گفتوگو با اساتید چوبتراشی بود که ظاهراً انجام نشده است.
با توجه به منابع مورد استفاده، در مقابل نام هر درخت، تعداد زیادی از نامهای عربی یا نامهای قدیمی آنها در زبان فارسی نوشته شد (مثلاً ۱۶ نام برای درخت راش) که این نامها هیچ کاربردی در این کتاب ندارند. در مقابل، نام محلی بعضی درختان (مثل زبان گنجشک)، نام فارسی بعضی درختان (مثل شیشار) و مهمتر از اینها نام علمی درختان ذکر نشده است.
اطلاعات مربوط به درختان مختلف در یک چارچوب مشخص ارائه نشدهاند، مثلاً برای راش حدود ۳۸ سطر توضیح نوشته شد، اما مطلب مربوط به شیشار فقط سه و نیم سطر است، حال آنکه در منابع مختلف، از جمله صفحههای ۶۳، ۶۷، ۷۸ و ۷۹ همین کتاب، چوب این درخت برای ساخت محصولات چوتاشی به عنوان یکی از مهمترین چوبها معرفی شده است.
برای بسیاری از درختان، از جمله کرات و کهلو، هیچگونه اشارهای به مصارف آن در چوتاشی نشده و در بقیه موارد نیز، صرفاً به ذکر کلمه چوتاشی در کنار سایر مصارف چوب آن درخت، از جمله مبلسازی، نجاری، سازسازی و … اکتفا شده است.
نویسنده در صفحههای مختلف کتاب، گونههایی از درختان که چوبشان برای چوبتراشی مناسب است را معرفی میکند که تعداد آنها در صفحههای مختلف، مجموعاً به ۳۸ گونه میرسد، اما این تعداد در هر صفحه متفاوت است: در صفحه ۶۷ «تعداد گونههای درختان که بیشترین کاربرد را در هنرهای چوبی بهویژه چوتاشی دارند» ۳۲ مورد ذکر شده است. در صفحه ۶۳ این تعداد با عنوان «از جمله درختانی که مورد مصرف چوتاشی است» به ۱۴ گونه اشاره میکند که علاوه بر بعضی گونههای فهرست نسبتاً مفصل صفحه ۶۷ و حذف بعضی دیگر، گونه سرخ ولیک را هم افزوده میشود، در صفحه ۷۸ تعداد ۱۶ گونه نام برده میشود که نام چهار گونه از آنها (نارون، اوجا، شاه بلوط و سدر) حتی در فهرست بلند صفحه ۶۷ هم نیامده بود. در مجموع به نظر میرسد که نگارنده به جمعبندی واحدی از چوبهای مناسب برای چوتاشی نرسیده است که در این صورت میتوانست مهمترین گونههای بومی، مجموع گونههای بومی که در شرایط مختلف از چوبشان برای این منظور استفاده میشود و گونههای غیربومی که استفاده از آنها در سالهای اخیر رایج شده است را از هم تفکیک کرده و ذکر کند.
فصل چهارم: فنّشناسی
این فصل، مهمترین و مفصلترین فصل کتاب است که به تنهایی ۶۲ صفحه (۳۷ درصد) از کل متن کتاب را به خود اختصاص میدهد. در این فصل مواد اولیه، ابزارها، فنّ ساخت، طرح و نقش و بعد از آنکه بارها از محصولات چوتاشی در سایر فصول کتاب نام برده شده است، بالاخره این محصولا بهطور مفصل معرفی شدهاند. از مطالب این فصل، دستکم تعریف چوتاشی و مشخص کردن دامنههای آن و همچنین معرفی محصولات چوتاشی باید پیش از این (قبل از فصل چوبشناسی و مردمشناسی) ارائه میشدند،
مواد اولیه: بعد از اختصاص یک فصل به چوبشناسی، اختصاص بخشی از مطالب این بخش به مواد اولیه (چوب) زاید به نظر میرسد. بهجز مطالب تکراری از سایر بخشهای کتاب، مهمترین نکات ذکر شده در این بحث، برگرفته از مطلب نسبتاً کوتاه وفایی پیرامون لاکتراشی در کتاب سیمای میراث فرهنگی مازندران است. در آن کتاب وفایی مینویسد که هر چوبی برای ساخت هر محصولی مناسب نیست، چرا از چوب ریشه درختان استفاده میکنند، کدام قسمت از ریشه درخت مورد استفاده قرار میگیرد و … انتظار میرفت در کتابی که موضوع آن چوتاشی یا لاکتراشی است، باید دو پاراگراف مطلب وفایی بسط داده شده و کامل میشد که متأسفانه چنین نشد.
ابزار: در این بحث مجموعاً ۱۸ ابزار مربوط به این حرفه معرفی شد که بعضی از آنها مثل تبر، ارّه و رنده در گروه ابزارهای عمومی جای میگیرند و بعضی دیگر مثل دلهگیر و جولهتاش ابزارهای خاص چوتاشی هستند. مهمترین نکته در بحث ابزارها این است که به صورت طبقهبندی شده ارائه نمیشوند. طبقهبندی میتوانست تصویر کاملتری از ابزارها و کارکردشان به دست داده و از پراکندهگویی جلوگیری کند. کاویانپور در مطلبی با عنوان «لاکتراشی؛ صنایع دستی رو به فراموشی مازندران» در سایت انسانشناسی و فرهنگ، طبقهبندی بسیار جالبی از ابزارهای لاکتراشان ارائه کرده است (ابزار برش، ابزار تراش، ابزار خراش، ابزار کوبشی، ابزار سوراخ کردن و ابزار جانبی) و در ذیل هر گروه ابزارهای مربوط به آن معرفی شدند (anthropology.ir). همچنین مقایسه ابزارهای معرفی شده در مقاله کاویانپور با ابزارهای معرفی شده در کتاب گویای آن است که: اولاً نام تعدادی از ابزارها نظیر خروس، درفش یا دروش و چلی در متن کتاب نیامده است. در مقابل نویسنده کتاب از ابزارهایی نام برده که در چوتاشی کارکردی ندارند. مثلاً داس که کارکرد آن بریدن و قطع کردن شاخههای کوچک است (ص۸۰) ثانیاً نام ابزارهای خاص لاکتراشی در مناطق مختلف مازندران یکسان نیست. با توجه به عنوان کتاب «چوتاشی در مازندران» لازم بود که نام ابزارها، محصولات و روشها در مناطق مختلف استان ثبت و معرفی میشد.
مشکل دیگری که در بحث معرفی ابزارها در این کتاب وجود دارد، عدم تبعیت از قالبی مشخص برای معرفی ابزار است. بهتر بود که شکل، جنس، کارکرد، اجزاء، انواع، و ریشه نامگذاری هر یک از ابزارها معرفی شود. این موضوع بخصوص برای معرفی ابزارهای خاص چوتاشی – که معمولاً خوانندگان آنها را نمیشناسند – بسیار اهمیت دارد.
فن ساخت: از نظر صاحب این قلم، مفیدترین و شسته و رفتهترین قسمت کتاب، همین بحث (فنّ ساخت) است. در این قسمت چگونگی ساخت محصولات چوتاشی در هفت مرحله به صورت عمومی معرفی شده و در ادامه شیوه ساخت بعضی ظروف خاص (لاک، جوله، کلز و کچه) بیان شده است. اما در این بخش هم بعضی مشکلات دیده میشوند که اهمّ آنها چنین است:
یک) خشک کردن چوب (ص۸۸) عنوان مناسبی برای مرحله دوم ساخت نیست چنان که قسمت عمدهای از مطالب این بحث مربوط به تأمین رطوبت لازم برای چوبهای خشک است. شاید عنوان تنظیم رطوبت چوب، برای این بحث مناسبتر باشد.
دو) در بحث مقاومسازی آمده است: در گذشته بعضی از ظرفهای چوبی که چوپانها با خود به صحرا میبردند، بر روی آتش میگرداندند و به حالت نیمسوخته در میآوردند و سپس با مخلوط کردن دوغ و زغال و مالیدن آن بر بدنه ظرفها هم ماندگاری آن را تضمین میکردند و هم رنگ سیاه و زیبایی به آن میدادند (ص۹۳). اما گویا این موضوع ربطی به مقاومسازی، چوپانها و نیمهسوخته کردن ظروف ندارد، چنان که وفایی مینویسد: «پس از اتمام ساخت ظروف، برای اینکه مایع داخل ظرف به بیرون نفوذ نکند، آن را با اندکی فاصله روی حرارت آتش قرار میدهند تا پرزهای موجود روی بدنه چوب بسوزد. سپس با مخلوطی از سرشیر و ماست و در بعضی نقاط با افزودن خاکهزغال به سطح خارجی ظرف، درزهای احتمالی را کاملاً میپوشاندند (وفایی، ۱۳۸۱: ۹۸).
طرح و نقش: این بحث بسیار مفصل، ۱۷ صفحه را به خود اختصاص میدهد و از نظر حجم، تناسبی با بقیه مباحث این فصل یا کل کتاب ندارد. علت مفصل شدن این بحث تکرار شکلها و عکسها در صفحههای مختلف است. برای مثال میتوان به یکسانی شکلهای ۱۰ و ۳۷، شکلهای ۷ و ۲۳، شکلهای ۳ ، ۱۵ و ۲۱، شکلهای ۲ و ۲۸، شکلهای ۴ و ۲۶ و… اشاره کرد. همچنین بعضی از عکسهای این بحث هیچ ربطی به چوتاشی ندارند و زائد به نظر می رسند (صص۱۰۰، ۱۰۴ و…).
محصولات چوتاشی: این بحث قاعدتاً از جمله مهمترین مباحث کتاب است چرا که طی آن خوانندگان با محصولات نهایی چوتاشی آشنا میشوند، اما مشکلات و به هم ریختگیهای این فصل هم بسیار زیاد است:
یک) در پایان توضیحات جوله آمده است که امروزه به دلیل تولید شدن همین ظرف از جنس فلز به قیمت ارزانتر، جوله چوبی بیشتر کاربرد تزیینی پیدا کرده است (ص۱۱۷) اما دست کم جوله مسی – دقیقاً با همین نام و کارکرد – سابقهای بسیار طولانی دارد. در واژهنامه توصیفی مسگری در توضیح جوله مسی آمده است: … دامداران از این ظرف برای دوشیدن دام استفاده میکردند و به آن گاودوش هم میگویند (مختارپور، ۱۳۸۹: ۷۶) علت عدم استفاده دامداران از ظروف فلزی در آن زمان ریشه در اقتصاد خودکفای آنها دارد که ترجیحاً برای ابزارها و لوازم مورد نیازشان پول پرداخت نکنند، بلکه خود در اوقات فراغت آنها را درست کنند، ضمناً قیمت مس نسبتاً گران بود و فقط دامداران متمولتر از آن استفاده میکردند. اما در سالهای اخیر از سویی اقتصاد روستایی تا حدود زیادی از حالت خودکفایی فاصله گرفته و بازتر شده و از طرف دیگر ظروف با فلزات ارزانتر (نظیر ظروف آلمینیومی و پلاستیکی) به بازار آمده است.
دو) لاک پرکاربردترین محصولی است که چوبتراشان تولید میکنند و هم از این روست که نام اصلی این کار لاکتراشی است. لاکها به خاطر تنوع فرمها و کارکردها نامهای مختلفی هم دارند: دونهشور لاک، کیلهلاک، لاکچوله، خمیرلاک، ظرفشور لاک و… توضیحات ارائه شده در باره لاکها بسیار پراکنده، فاقد چارچوب مشخص و غیرمنسجم است. بهتر بود که ابتدا ویژگیهای کلی لاکها به صورت عمومی و جامع تعریف شود، انواع آن ذکر شده و در ادامه ویژگیهای اختصاصی و کارکردهای هر یک بیان شود. البته در متن کتاب، در مقابل واژه لاک توضیحاتی ارائه شد، اما تعریف ارائه شده ویژگیهای ذکر شده را دارا نیست، مثلاً در باره فرم دستهها و شکل کلّی ظرف و … توضیحی ارائه نشده است.
سه) در توضیح کشکساب آمده است: کدبانوها گاهی دوشاب میوههای وحشی را نیز در آن تهیه میکنند (ص۱۲۰) اما خواننده نمیتواند دریابد که این ظرف چه ویژگیای دارد که در آن میتوان دوشاب گرفت و مثلاً از دونهشور لاک و گتلاک نمیتوان این استفاده را به عمل آورد! اما اطلاعات ارائه شده در وبلاگ جواهرده گویای آن است که تهیه شیره در ظرف چوبی دیگری به نام «ناو» انجام میشد: ناو نیمتنه درختی است که به صورت طولی نصف شده و داخل آن را به شکل ناو (عدد هفت) خالی میکردند. میوههایی نظیر خرمالوی جنگلی را ابتدا با پا کوبیده و سپس ناو را به شکل مورب در محلی دور از دسترس حیوانات اهلی قرار میدادند تا شیره خرمالو در طرف دیگر ناو جمع گردد و بعد آن را در کوزه ذخیره میکردند (javaherdeh.blogfa.com).
چهار) در مورد گالشلاک آمده است که معمولاً درپوشدار و برای خوردن غذاهای مایع مثل شیر و ماست است (ص۱۲۱) اولاً در هیچ قسمت از کتاب درباره درپوش این ظرف، توضیحی ارائه نشد و ثانیاً با توجه به اینکه میدانیم گالشها دور یک لاک جمع شده و دسته جمعی از یک لاک غذا میخوردند (ص۴۴) مشخص نیست که شیر را در این ظرف چگونه میخوردند؟ چرا ماستشان را مثلاً در کاسههای چوبی نمیخوردند؟ علیجان نوایی حاجیمحله که سالهای طولانی گالش بوده و چوتاشی میکرد به نگارنده گفت: گالشها برنج و آش را در لاک میخوردند و نه و شیر ماست را!
پنج) تعدادی از محصولات چوبی معرفی شده، سنّتی نیستند و فقط در سالهای اخیر تولید میشوند، مانند چنگال (ص۱۲۵)و ظرف آجیل (ص۱۳۰) در مقابل به بعضی ظروف سنّتی چوبی نظیر خنچه یا حلوا لاک و سیرکوب هیچ اشارهای نشده است.
شش) اطلاعات ارائه شده در باره تلم (ظرف مخصوص تهیه کره از ماست) به کلی به هم ریخته است (ص۱۳۲) نکته عجیب در باره تلم آن است که نوشتهاند در تلمهای پاسدار، که ارتفاع آن به یک و نیم سانتیمتر (؟!) میرسد، ۸۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم کره را میتوان به عمل آورد (ص۱۳۳)، قطعاً نویسنده از آن گروه اساتیدی هستند که نمیدانند یک من ماست چقدر کره میدهد! آنچنان که دامداران قدیمی به نگارنده گفتند، گنجایش تلمی که ۸۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم کره بدهد، باید بیش از سه تُن باشد!
فصل پنجم: هنرهای چوبی مرتبط با چوتاشی
به نظر میرسد این فصل که ۲۰ صفحه از کتاب را به خود اختصاص میدهد، بر پایه تعریف نادرست از چوتاشی به متن افزوده شده است. در مقدمه این فصل آمده است: «هنر چوتاشی مازندران علاوه بر اینکه در ساخت ابزار و لوازم خانگی روزمره و تجهیزات بافندگی و … به طور مستقل کاربرد دارد، گاهی با بهرهگیری از فنون دیگر هنرهای چوبی نظیر منبت، معرق و مشبک چوب، در قالب انواع نرده برای ایوان خانههای روستایی، در و پنجرههای ساده یا ارسی و نیز ضریح مقبرهها و… نمایش درخوری از هنر هنرمندان چوبکار و چوتاش منطقه را به رخ میکشاند که نشان از روح خلاق، با احساس و پاک سرشت آنها دارد» (ص۱۳۹). با توجه به تعریفی که از چوتاشی و لاکتراشی به عمل آمده است و در صفحههای مختلف کتاب هم به آن اشاره شده است، مواردی مثل ساخت انواع نردههای ایوان و تراس، درها و پنجرهها، ضریح مقبرهها یا دیوار پرچین محافظ حیاط خانه یا باغ، اگرچه همراه با اره کردن و تراشیدن چوب باشد، چوتاشی به شمار نمیرود (ر. ک: بحث تعریف چوتاشی در همین نوشته).
در آخرین پاراگراف از بحث مقدمه آمده است: «بر این اساس به اختصار مهمترین هنرهای مرتبط با چوتاشی مازندران با تأکید بر کاربرد خاص آنها در منطقه تشریح میگردد(ص۱۳۹). اما نویسنده در ادامه فصل، عبارت «با تأکید بر کاربرد خاص آن در منطقه» را از یاد میبرد. در این فصل، هنرهای منبتکاری، گرهچینی، مشبککاری و معرق چوب معرفی شده است. برای هرکدام از این هنرها نیز مطالبی در ارتباط با تعریف هنر و تاریخچه آن در ایران، مواد اولیه، ابزارها، فنّ ساخت و طرح و محصول ارائه شده است.
منبتکاری: از مجموع هفت صفحه مطلب مربوط به منبتکاری، در حدود یک و نیم صفحه از نام مازندران هم استفاده شده است. اما توضیحات اغلب بسیار کلی است.
گره چینی و مشبک کاری: مطالب مربوط به این هنر نیز عمومی بوده و اشاره به مازندران بسیار کلی است و مصادیق این هنر معرفی نمیشود.
معرق چوب: از حدود هشت صفحه مطلب ارائه شده در باره این هنر، مطلب مربوط به مازندران این است که هنر معرق چوب از هنرهای بومی منطقه مازندران به شمار نمیرود ولی چندی است که از سوی سازمانها و مؤسسات برخی هنرمندان منطقه به فعالیت در این زمینه میپردازند (ص۱۵۱). به این ترتیب معلوم نیست که چرا این رشته هنری با چوتاشی مازندران مرتبط است؟!
البته حتی اگر تمام توضیحات مربوط به به این سه هنر مربوط به استان مازندران بودند، باز هم در صورتی وجود این فصل در کتاب توجیهپذیر بود که این هنرها با چوتاشی – با تعریف مورد نظر در این کتاب – مرتبط میشدند، لذا به جرئت باید گفت که متن این فصل از کتاب، همچون متن فصل اول زائد است و از آنجا که هیچ اطلاعاتی در ارتباط با چوتاشی ارائه نمیکند، حذف آن هیچ صدمهای به ساختار کلی کتاب وارد نمیکند.
سایر موارد
نحوه استناد به منابع: ارجاع دادن به منابع مورد استفاده در شکلگیری اثر هم باعث اعتبار بخشی به اثر تألیفی یا تحقیقی میشود و هم جلوهای از امانتداری مؤلف را به نمایش میگذارد (حرّی، ۱۳۸۱: ۶۸). از جمله مشکلات کتاب، فراوانی خطاهای محتوایی و خطاهای صوری در استناد به منابع در سرتاسر کتاب است.
خطاهای محتوایی: مهمترین خطا در این گروه عدم ذکر منابع مورد استفاده است. مثلاً در بحث چوبشناسی، در بعضی موارد منابع معرفی شدند، اما دستکم برای ۱۸ درخت، مأخذ اطلاعات معرفی نشده است. در آخرین فصل کتاب نیز این خطا بهشدت مشهود است. همچنین قسمت زیادی از متن با عنوان مقاومسازی ظرف (ص۹۳) به نقل از وفایی است، اما نام مأخذ در این قسمت ذکر نشده است. در بعضی موارد نویسنده به متن اصلی پایبند نیست و جملات مورد نظر خود را به نقل از دیگران ذکر مینماید. به عنوان مثال در منبع مورد استنادشان آمده است: عمر مفید ظروف تهیه شده از ریشه درختان، اگر خوب نگهداری شوند بالای صد سال است (وفایی،۱۳۸۱: ۹۷) نویسنده با استناد به همین منبع نوشتند: عمر مفید ظروف تهیه شده از ریشه درختان، اگر خوب نگهداری شوند حداقل صد سال و حداکثر تا سیصد سال خواهد بود (ص۷۹) و بالاخره اینکه در بعضی موارد، منبع واسط را بیان نکردند. ایشان در بعضی موارد، بشرا را به عنوان منبع واسط معرفی کردند (ص۴۶)، اما در مواردی دیگر، به منابع مربوط به مقاله طوری استناد میکنند که انگار خود آنها را یافته و مستقیماً به آنها مراجعه کردهاند. استناد به پیترو دلاواله (ص۴۵) و شاردن (ص۴۶) از اینگونه موارد است.
خطاهای صوری: نویسنده از روش درون متنی برای استناد به منابع استفاده کردهاند که در حال حاضر رایجترین شیوه در منابع علمی به شمار میرود. قالب مورد استفاده ایشان در استناد به منابع (نام پدیدآورنده، سال، شماره صفحه) است، اما نویسنده در سرتاسر متن، در دفعات متعدد و به شیوههای مختلف این قالب را نادیده میگیرند: (نام کتاب، سال، صفحه: ص۱۰)، (نام پدیدآورند، نام اثر، شماره صفحه: ص۲۸)، (نام پدیدآورنده، سال انتشار ص۴۷)، (نام کوچک پدیدآورنده، سال، صفحه: ص۱۵۲) و… پانوشتها: بعضی از پانوشتهای کتاب زائد هستند، مثلاً در توضیح نمونههای چوبتراشی در آسیایمیانه (ص۱۶)، در دو پانوشت مستقل آوردهاند که نگارنده این آثار را از نزدیک دیده است! اما وقتی نویسنده هیچ تحلیل یا توصیفی از مشاهدات خود ارائه نمیکند برای خواننده چه اهمیتی دارد که ایشان هم آن موزه را دیده باشند؟! نویسنده یک پانوشت را برای معرفی وردنه اختصاص میدهند که: چوب استوانهای شکل … برای ورز دادن خمیر نان به کار میآید (ص۱۳۱). در حالی که در بقیه صفحهها، از معرفی واژهای بسیار ضروریتر – مثل گلیچ (ص۹) و ورد (ص۱۳۶) – غافل میمانند.
علاوه بر این، اطلاعات ارائه شده در بعضی از پانوشتها اشتباه یا بیربط است. در توضیح جوگیهای آهنگر مازندران نوشتهاند: «جوگیها فرقهای از مرتاضان هندی هستند که پیرو جوکیها بودند» (ص۸۰)، ریشه چندهزار ساله جوگیها بیان شده، اما هیچ اشاره نمیشود که مازندرانیها به کولیها، جوگی میگویند و…
اشتباهات ویرایشی: اشتباهات ویرایشی فاحش در کتابی که ناشر آن سابقه بسیار خوبی در انتشار کتابهای فاخر هنری دارد، بسیار عجیب به نظر میرسد. به نمونههایی از این دست اشاره میشود: «این نوع چوب … از جمله چوبهای بسیار بااهمیت – به ویژه در چوتاشی – مقدس در شمال کشور است» (ص۶۷)؛ «اگر داخل ظرف گود و منحنی باشد، مانند قاشق آن را با ابزار دله گیر صاف میکنند» (ص۹۰). همچنین در لابلای متن، بعضی مطالب بهکلی زائد هستند: «در گذشته هنگام صبح، از همه خانههای روستایی، صدای خرد کردن قند (تقتق) در کل روستا میپیچید» (ص۱۲۸) معلوم نیست چرا؟ مگر قند تازه خرد شده، مزیتی مثل نان گرم دارد که الزاماً صبح به صبح باید آماده میشد؟!؛ «عصا چوبی بلند است که معمولاً درویشان (؟!) یا کهنسالان به عنوان تکیهگاه استفاده میکنند» (ص۱۲۹) «از شانه برای مرتب کردن موی سر استفاده میکنند» (ص۱۲۹) و…
آوانگاری: در کتابی از این دست که خواننده با ابزارها و محصولاتی با نامهای محلی روبهروست، آوانگاری اهمیت زیادی دارد؛ اما: ۱) در پیشگفتار و همچنین در صفحههای پایانی کتاب نیز تعدادی از واژهها نظیر چنک کردن و ورد (ص۱۳۶) آوانگاری نشدند. ۲) در مواردی از آوانگاری صرفنظر شده و به اعرابگذاری واژهها پرداختهاند (ص۱۲۵، ۱۳۲ و…) ۳) آوانگاری و اعرابگذاری بعضی واژهای یکسان در صفحههای مختلف کتاب از هم متفاوتاند (مثلاً کلس در صفحههای ۳۰، ۹۷، ۱۲۶ و…)
غلطهای حروفنگاری: غلطهای حروفنگاری در کتاب نسبتاً زیاد است. به عنوان مثال اندازه تلمهای بزرگ ۱.۵ سانتیمتر نوشته شد(۱۳۲) که البته ۱.۵ متر صحیح است؛ «آلی تر از راش» (ص۷۲) که به احتمال زیاد عالیتر صحیح است؛ در فهرست منابع، نام مجله موزه میراث روستایی گیلان «کندونه» آمده (ص۱۵۹)که کندوج صحیح است.
عکسها: تعداد عکسهای کتاب زیاد است، اما همه سیاه و سفید هستند و بعضی از آنها کیفیت لازم را ندارند. برای مثال میتوان به عکسهای شماره ۶۰، ۷۳، ۷۶، ۸۰ اشاره کرد که اصلاً گویای موضوعات بیان شده نیستند.
ramokhtarpour@yahoo.com
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ با مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.