یکی از محک های اساسی پیشرفت در کشورهای توسعه یافته شاخص های آموزش به مثابه امری عمومی می باشد.آموزش از لحظه شکل گیری نطفه انسان تا لحظه ی مرگ اورا دربرمیگیرد.عواملی که آموزش در کشوری همچون ایران را در ورطه ای نامعین ،مبهم و گاهی خطرناک قرار میدهد میتوان به شرح زیر بیان کرد.
الف.عدم تعین هندسه معرفتی هویت ایرانی و ابهام در ربط و نسبت آن باجهان:در این باره میتوان گفت امر آموزش و فرهنگ بمانند امور دیگر اجتماعی و فرهنگی در یک سرگیجه ی معرفتی به سر میبرد و تکلیفش با خودش معلوم نیست.از طرفی با خوانشی ایدیولوژیک و سلیقه ای از فرهنگ در سیاست گذاری طرف هستیم که حاضر به گفت وگو وشراکت نظریه ها و افکاردر عرصه لااقل نخبگانی نیست ومرتبا در حال هرس کردن نگاه هایی است که به نظرش فاقد استانداردهای لازم مطبوع خود به جامعه است واز طرف دیگر روشنفکران بدنه نیز تمایلی به ارایه راهکار به دلایل مختلف از خود نشلن نمیدهند.این است که در سطح آموزش رسمی با انسانهای به ظاهر یکدست مواجه هستیم که همگی یکنوع آموزش می بینند ولی در آموزش غیررسمی که منبعث از منابع گوناگون فکری داخلی و ملی و بین المللی است تنوعی سطحی از افکار مختلف سرو کارداریم که در تظاهرات گوناگون ومختلف به سر میبرند وتنها نقطه مشترک آنان کم عمقی فکری است.این تنوع و کم فکری وبی میلی مفرط اجتماعی ما در انجام کارهای جدی و پرزحمت فکری ،هنری ،اجتماعی و فرهنگی بروز پیدامیکند به گونه ای که راه میان بر و حاضرخوری وره صدساله رایک شبه طی کردن جزو مولفه های اصلی فرهنگی و اجتماعی ما درآمده است.این حاضر خوری وتنبلی ازجزوه نویسی و بی میلی به دروس فکری و تحلیلی تا سطح بسیار پایین استانداردهای درسهایی چون فلسفه منطق ،ریاضیات و فیزیک وشیمی تادرسهای هویتی همچون تاریخ و ادبیات و جغرافی که کاملا سرسری گرفته میشوند خودرانشان داده است.فقدان تحلیل نزد دانش آموزان ودانشجویان میوه های این نوع آموزش است که گریبان جامعه راگرفته است.صنعت فروش مقاله و رساله و همچنین وجود دور همی های دانشگاهی در چاپ مقاله های پژوهشی و مسابقه برخی اساتید در چاپ کردن مقاله پژوهی باکمک پرولتاریای آموزشی (به تعبیردکتر عباس کاظمی)وداوری پایان نامه ها و مقالات بدون مبنای علمی وبیشتربراساس روابط سطح کیفی علمی رابه پایین ترین سطح خودرسانده است.این درحالی است که باتصویب قوانین یکسویه به نفع افرادصاحب امتیاز در آموزش عالی روزبه روز حلقه بر دامنه تنگ نخبگان واقعی علمی بیشتر تنگ میشود.
ب.وضعیت نابسامان اقتصادی و فقدان راهکارهای مناسب جهت رفع آن مراکز آموزشی ما را به مراکز فروش نمره و مدرک تبدیل کرده است که در آنها دانش آموز و دانشجویی که پول میدهد به چشم مشتری نگاه میشود که همواره حق بااوست.درچنین فضای سوداگرانه ای و البته بدون نظارت نهادهای مربوطه چیزی به نام تحلیل ،اخلاق و استقلال نهادهای آموزشی باقی نخواهد ماند و آنچه هست سلطه پول در عرصه ای بی رقابت است .در اینحالت دانشگاه و پژوهشگاهها و مرکز فکری به جای اینکه حل مساله کنند خود تبدیل به مشکل میشوند و باری میشوند بر دوش جامعه .در اینحالت به جای تاکید بر جایگاه فرهنگ ،فلسفه ،ونهادهای فکری تکیه بر حباب های کاذب برآمده از مدرک گرفتگی و افزایش ادعاهای توخالی و کم محتوااز سوی آموزش دیدگان این نظام آموزشی هستیم.از دیدگاه اندیشمندانی چون گرامشی واقعیت اجتماعی صرفا محصول ذهنیت تاریخی طبقات اجتماعی است.او ا نفی تصور کلاسیک روبنا –زیربنا در پی احیای استقلال ایدِیولوژی و فرهنگ است.از این منظر مراکز آموزشی میتواند محل تجمع نخبگان و یا دانش جویان واقعی ازهر سنخ فکری باشند که بتزاحم و تضاد و تعامل فکری به غنی ترشدن بنیانهای معرفتی اجتماعی اضافه میکنند و میتوانند راهگشای حل مسایل مختلف اجتماعی باشند. ولی باتبدیل شدن مراکز علمی به بنگاههای تجاری سهم اشخاص علمی و اخلاقی واقعی در عرصه آکادمیک کاهش می یابد ویا رویکرد بی تفاوتی رااتخاذ میکنند ودر ازای آن افرادی که تنها بخاطر ارتقای شغلی و یا داشتن تمول مالی توان پرداخت شهریه هارادارند فرصت حضور در مراکز علمی را پیدا میکنند و مدارک ناقابل به لحاظ کیفیت را اخذ میکنند که نه تها مشکلی را حل نمیکنند که باعث سرخوردگی نیروهای کیفی فکری و همچنین افت شدید قوه خلاقه کشور جهت حل مسایل گوناگون میگردند.
ج.با وضعیت الف و ب ترویج علم در سطح عمومی که مهمترین فاکتور در رشد علم یک اجتماع است کاملا به فراموشی سپرده میشود ویا به صورت امری بوروکراتیک و رییس خشنودکن در می آید که روز به روز سطح نخبگان واقعی جامعه و قاعده را افزایش میدهد واین عدم تفاهم بین لایه های مختلف اجتماعی و در جا زدن آنها در روز مرگی های مفرط به رشد فرهنگ ضد علمی کمک شایانی خواهد کرد.در این فرهنگ آنچه بوی علم و فرهنگ و تحلیل بدهد به امری ناهنجار از سوی کنشگران اجتماعی تبدیل خواهد شدومیزان جامعه پذیری این مفاهیم از سوی آنان تنزل پیداخواهد کرد.در چنین بستری گانگستریسم آموزشی جای خود را به استاد و دانشجو خواهدداد و به آموزش و لوازم مادی و معنوی و انسانی آن به چشم انواع و اقسام طعمه های مختلف نظر خواهدشدو به میدان رقابتهای مختلف ازنوع تنازع بقا بدل خواهد شد.بالتبع در چنین میدانی آنکه ضعیف تر باشد زودتر ازمیدان به در خواهد شد ومیزان هوش و تحلیل و سواد به کمترین حد دخالت تنزل خواهد کرد.
د.از نظر نگارندهراهکار اساسی و اصلی را می بایست در مدل هژمونی گرامشی جستجو کرد که به طور خلاصه میتوان بیان کرد:
الف.استقلال فرهنگی و فکری مراکز علمی وتاحد ممکن دوری از سیاست زدگی های موجود.
ب.استقلال صنعت و اقتصاد وواگذاری آنها به بخش خصوصی واقعی.
ج.ایجاد اتاق های فکر در تمام مراکز علمی و آموزشی و پژوهشی با حضور انواع دیسیپلین های فکری و نظری .
د.ایجاد محدودی تهای کامل در جهت پذیرش دانشجو و استاد در دانشگاهها.
ه. اضافه شدن دروس تحلیلی همچون فلسفه و منطق به تمام رشته های دانشگاهی .
و.استقلال مراکز دانشگاهی از وزارت علوم در اتخاذ تصمیمات مربوط به حوزه آموزشی و پژوهشی
ز.انحلال برخی از دانشگاههای بی کیفیت مانند علمی –کاربردی وبرخی واحدهای دانشگاههای دیگر اعم از دولتی و غیر دولتی.