فرشته ها دوست دارند آدم باشند(به بهانه دیدن فیلم ویردیانای لوییس بونوئل)
«ویریدیانا» که راهبه است و در صومعه زندگی می کند، پیش از اجرای مراسم سوگند، از سر بی میلی و با اصرار مادر مقدس، به دیدار عمویش «دون خایمه» که تنها خویشاوند و حامی مالی وی است می رود. «دون خایمه» سی سال پیش، همسرش را در شب عروسی از دست داده است و ویردیانا شباهت بسیاری به همسر وی دارد. شب قبل از اینکه ویریدیانا منزل عمویش را ترک کند،با اکراه، درخواست عمویش برای پوشیدن لباس عروسی زن عمویش را میپذیرد. اما هنگامی که خدمتکار دون خایمه (رامونا ) به ویریدیانا میگوید که دون خایمه قصد ازدواج با او را دارد، بهتزده میشود. پس به ویردیانا داروی خواب آور می خورانند و دون خایمه می کوشد به وی نزدیک شود، اما از تصمیم خود برمی گردد. دون خایمه، صبح روز بعد، برای منصرف کردن ویریدیانا از بازگشت به صومعه میگوید که شب را با وی سپری کرده است. ویردیانا، اما، از رفتن منصرف نمی شود و عمو اعتراف میکند که به او نزدیک نشده است. در ایستگاه اتوبوس، مأمورین ویریدیانا را برمی گردانند چرا که، عموی او خود را به دار آویخته است.
نوشتههای مرتبط
حالا ویریدیانا و پسر دون خایمه «خورخه» که با دوست دخترش به نام لوسیا به خانه بازگشته است،اموال و املاک را به ارث می برند. لوسیا که متوجه علاقه خورخه به ویردیانا می شود، از آنجا می رود. در این بین خورخه به رامونا هم توجه دارد. ویردیانا اما در دنیای خود است و سر آن دارد تا برای فقرا، بی پناهان و مطرودان اجتماعی پناهگاه بسازد و آنان را به راه راست هدایت کند. اما راه به جایی نمی برد.
وقتی ویریدیانا و خورخه، چند روزی برای انجام کاری خانه را ترک میکنند، فقرا به زور وارد خانه اربابی میشوند و شروع به مستی و ریخت و پاش میکنند و سپس با تقلید صحنه شام آخر، می کوشند دور میز عکس یادگاری بگیرند.
اهل خانه سر میرسند و گدایان یکی پس از دیگری از خانه بیرون می روند. یکی از مردها به طرف ویریدیانا حمله میکند، خورخه می کوشد او را نجات دهد، اما یک گدای دیگر با بطری به سر خورخه می زند و او از حال میرود. گداها دستان خورخه را بستهاند، اما سرانجام خورخه، با دادن رشوه به یکی از گداها او را مجاب می کند که گدای متعرض را بکشد و پس از آن پلیس سر میرسد.
اکنون همه چیز دگرگون می شود. ریتا، دختر رامونا، تاج خار مسیحی ویردیانا را در آتش میسوزاند. ویریدیانا با موهایی شانه کرده، به در اتاق خورخه میکوبد، اما رامونا را با او در اتاق خوابش میبیند.خورخه به ویریدیانا میگوید که آنها فقط مشغول کارتبازی بودهاند و از ویریدیانا میخواهد که به آنها بپیوندد. فیلم با جمله ای از خورخه به پایان می رسد: میدانستم که بالاخره یک روز با هم کارتبازی میکنیم ….
ویردیانا را دختری معصوم و فرشته خو در می یابیم که می خواهد نقش انسانی خوب را بازی کند، اما تعارض خود و جامعه را نمی تواند دست کم بگیرد. از سویی این همه ماجرا نیست. بالاتر از آن، او، تعارض درونی ترین بخش و آشکارترین بخش وجود خود یعنی تعارض بود و نمودش را نیز نمی تواند انکار کند.
ویردیانا دختر معصومی است که ته دلش می داند “چو بید بر سر ایمان خویش می لرزد”، اما در عین حال سرکش هم هست. هنگامی که تصمیم گرفته است به کلیسا برنگردد، با مادر مقدس رویارو می شود و می گوید بیش از دیگر کاتولیکها به کلیسا پاسخگو نیست. اما هنگامی که مادر آهنگ رفتن می کند معصومیت ویردیانا بر می گردد و از مادر عذرخواهی می کند. گویی تنشی دمادم میان غریزه و ارزش در او برپاست.
پیشتر هم می بینیم که به مادر مقدس می گوید نمی خواهد به دنیای بیرون برگردد، گویی ناخودآگاه می داند متعلق به صومعه نیست و زهد خویش را به زور نگه می دارد. حتی هنگامی که کسی وارد اتاقش می شود با دستپاچگی و اندکی سراسیمگی، وسایل دعا و تاج خار و صلیب را جمع می کند.
میل ناخودگاه ویردیانا درون او شعله می کشد. این میل ناخودآگاه زمانی قوت می یابد که وی با پیراهن خواب نچندان پوشیده، خوابگردی می کند و خاکستر را که نماد مرگ و توبه است روی تخت می ریزد. تختی که عملا سکویی می شود که عمو را به مرگ می رساند و ویردیانا را به توبه. اما گویی توبه او نه توبه از گناه که توبه از مسیحیت و کلیساست.
در دوتاییِ دیگر مرگ-توبه، جای عمو و ویردیانا عوض می شود و توبه از آنِ عموست، انصراف او از رابطه نوعی توبه است. توبه ای که به مرگ می انجامد. مرگی که با گونه ای رضایت و لبخند همراه است که شاید حاکی از بخشودگی است و خواب ویردیانا بر روی تخت با “دستهایی بسته” بر سینه، یادآور مرگ زن عمویش و شاید نشانه ای از مرگ زندگی فرشته وار او، مرگ ویردیانای قدیمی و زاده شدن ویردیانای نوست. ویردیانا، که همچنان در اصلاح اجتماعی “دست بسته” می ماند، زندگی دیگری را آغاز می کند.
از سویی ویردیانای وا مانده از کلیسا، مستاصل نمی شود راهی به خدمت می جوید و در پی استقرار امپراتوری ضعفا، می کوشد. اما گویی قرار نیست زمین به ضعفا، ارث برسد و کوشش مسیح گونه ویردیانا بیهوده می ماند و نقشه های وی نه تنها برای کمک به ضفعا نقش بر آب می شود بلکه تا جایی پیش می رود که نگهداشت شخصیت و امیال خود نیز برایش دشوار می شود.
اما از سویی دیگر، در برابر ویردیانا که به سرکوب امیال خود می پردازد، تمنای رامونا(خدمتکار) را می توان در چشمانش خواند. در فرجام، میل رامونا به رابطه با ارباب که بی فرجام است و در پسر ارباب برآورده می شود.
در فیلم ویردیانا ما با مفاهیم جامعه، هنجارها، ارزشها، مذهب و تضاد طبقاتی روبرو می شویم و ناظر رابطه ای تابوگونه در جامعه ای می شویم که رو به صنعتی شدن و دنیاگرایی است.
در چنین جامعه در حال گذاری، اصلاح اجتماعی به شکست می انجامد.گدایان قیام می کنند و بر ویردیانا می تازند، ویردیانایی که در عین حال که ولی نعمت آنهاست می تواند تجسمی از مسیح هم باشد. گدایان دور میز شام، کاریکاتوری از “شام آخر” را به نمایش می گذارند. اما این شام آخر در قاب نقاشی که هنری فاخر است، به تصویر در نمی آید، بلکه بناست از آن عکاسی شود که هنری میان مایه است و دست آخر هم می بینیم که گرفتن عکس با بالا زدن دامن زن گدا انجام می گیرد که شلیک خنده حضار را در پی دارد.
کم نیستند صحنه های دیگری که مار را به خود می خوانند، همچون تکرار چند باره طناب در فیلم: طناب بازی(ریتا)، دار زدن خود با طناب(دون خایمه)، آویزان کردن طناب به درخت(خدمتکار مرد)، بازکردن طناب و رها کردن سگ از تقدیر درشکه(پسر عمو)، بستن طناب را به جای کمربند شلوار(مرد گدا)، کشیدن طناب از دست ریتا(مرد خدمتکار). گویی هریک از اینان با طنابی یکسان، رفتاری متفاوت دارند و طناب برای هر یک کاربرد ویژه خویش رادارد، یا اینکه هریک سهم خویش را از طناب می جوید. همه اینها این پرسش را پیش می آورد که آیا تنظیم رفتار ما با طنابها که همچون قوانین اجتماعی هستند، دست خودمان است؟ آیا نقش ذهنی آداب و رسوم اجتماعی از عینیت آنها پیش نمی افتد و ما را اسیر خویش نمی کند؟آیا بسیاری از این قوانین و آداب و رسوم را همچون امور مسلم فرض نمی کنیم؟ شاید این پسر عمویی که نماد مدرنیته است می تواند روبروی تقدیر بایستد، هر چند وی در اخلاقیاتی خاص ریشه ندارد. او که حاصل رابطه ای نامشروع است، اکنون خود را در رابطه با زنان پایبند نمی داند. همچنان که در برخی کشورها، مدرنیته ای که نتوانست پیوند مبارکی با سنت بیابد آسیبهای جدی به پیکر جامعه زد.
در این میانه، ریتا همچون ناظری است که از قوه شهود هم برخوردار است. گاهی فکر می کنیم تکه ای از روح ویردیانا در ریتا جا مانده است، سماجتش در طناب بازی سایه ای از سماجت ویردیانا برای اصلاح اجتماعی است. او ناظر خلوت ویردیانا و عموست، همان شبی که عمو و رامونا، برای ویردیانا نقشه کشیده اند، خواب بیرون آمدن گاو سیاه از کمد را می بیند و دست آخر هنگامی که ویردیانا به تصویر خودش در آینه نگاه می کند و موهایش را شانه می کند و نزد پسر عمویش می رود او تاج خار را آتش می زند. هنگامی که ریتا تاج خار را در آتش می سوزاند، ویردیانا به دنیایی دیگر وارد می شود.
می توان گفت ویردیانا موضعی دوگانه در برابر عمویش به عنوان یک مرد دارد و تمایلی به دیدن او ندارد اما از پول بهره می برد چه زمانی که دون خایمه زنده است و مخارج تحصیل وی را می پردازد و چه زمانی که دون خایمه می میرد و ثروتش را خرج فقرا می کند. علیرغم این دوگانگی،اما ویردیانا از منظری دیگر زنی متفاوت با جامعه است که می کوشد نیازی به مردان نداشته باشد، اما با هجمه مردان روبرو می شود و راه نهایی اش پناه بردن به یک مرد نه چندان مورد اطمینان است. در اینجا مرد نقش واکسن را بازی می کند که با ورود اندکی میکروب به بدن، وی را ازیک بیماری فراگیر در امان نگاه می دارد.
به هر روی، گویی ما به ویردیناها نیاز داریم برای ایجاد شکافی هرچند کوچک. برای گونه ای تفاوت، برای ایجاد خاطره هایی متفاوت در ذهن فرهنگ و جامعه.