من از سالهای ابتدای کودکی با آیات تورات، کتاب مقدس یهودیان، و زبور حضرت داوود مانوس بودم. در هر مناسبت مذهبی مانند اعیاد پسح (عید خروج بنیاسرائیل از مصر) یا روشهشنا (سال نوی عبری) که اعضای خانواده دور هم جمع میشدیم، خواندن متونی مقدس به زبان عبری جزء جداییناپذیر آن مراسم بود، اما تصور همیشگی من آن بود که این متنها بنا بر عادت باید خوانده شوند و درواقع هرگز به فکر کندوکاوی جدی در محتوای آنها نبودم تا اینکه مطالعه «کتابهایی از عهد عتیق» ترجمه درخشان و زیبای پیروز سیار دریچه متفاوتی را برای من گشود.
هرچند عنصر دائمی و پایدار در این داستانها مدح و ثنای خداوند است، اما قصد من در اینجا صحبت درباره محتوای الهیاتی این کتاب یا متونی از این دست نیست، بلکه مرادم بررسی ردپاها یا تاثیراتی از این متون است که دستکم به لحاظ نظری تا امروز اثر خود را بر زندگی ما مردم خاورمیانه حفظ کردهاند. محل وقوع داستانهای کتاب خاورمیانه و بینالنهرین است و به چند قرن پیش از میلاد مسیح بازمیگردد. درواقع، اهمیت مطالعه مردمشناسانه این نوع متون برای پیدا کردن سرنخهایی برای شناخت زندگی امروز ما در این منطقه است. با این دیدگاه، مطالعه این متون میتواند دیگاهی بیطرف از حضور و سهم همه اقوام و مذاهب منطقه در ذهنمان تصویر کند و کمکمان کند تا بدون جانبداریهای قومنژادانه و یکسویه یکدیگر را در این جغرافیای محدود به خوبی تحمل کنیم.
نوشتههای مرتبط
برخی از این داستانها مانند طوبیا، داستان اول کتاب، درواقع شرحی دراماتیک از یک داستان شخصی با زمینهای مذهبی است. برای منی که تابحال نیم نگاهی هم به متون مذهبی نینداخته بودم، تجربه بدیعی بود. از پیشداوریهای قبلی خود که متون مذهبی را کالاهایی قدیمی و خاکخورده و تاریخگذشته در کنج قفسهها میدانستم، خجل شدم. برایم معلوم شد برای فهم آنچه امروز شاهدیم، باید از گذشته چیزها بدانیم. دور انداختن گذشته، حتی گذشتهای دور که سندی برای وثوق آن یافت نشده و بخشی از ادبیات کهن ما را تشکیل میدهد، مثل دور انداختن قطعهای از پازل است. هر کس از دید خود میبیند. و اما متن چه روان و چه پراحساس از هر چه در کنه ضمیر آدمی بود سخنی گفته بود: از کین و سنگدلی تا مهر و عطوفت و یاری. انگار آدم از آن هنگام که خود را شناخته و زبان را ساخته همه چیز بوده، از بدترین تا بهترین. و چه شگفت که روح داستانسرایی و رویاپروری را از همان ابتدا با خود داشته. چطور در خیالش با معجزهای طوبیا را در راههای دور و ناشناخته قدم به قدم برده و خاصیتهای جگر ماهی را تصور کرده و چه خلاقانه شادی و غم را کنار هم نشانده.
کتاب استر کتابی دیگر از این مجموعه بود که با توجه به اینکه اتفاقات آن در ایران میگذرد، برایم جذابیت داشت. کتاب استر را که میخواندم، به متنی از محسن رنانی برخوردم، آخرین متنی که در کانالش گذاشته، که هرچند ربط مستقیمی با خواندن کتاب استر و کتابهای دیگر عهد عتیق ندارد، اما انگار فال خواندن این کتاب شده.
به اینکه این متن چه سروصدایی در فضای مجازی راه انداخته کار ندارم. مخالفان رنانی را به بیسوادی و سازشکاری متهم کردهاند، اما به نظر من آنچه او گفته بیان یک نیاز انسانی است: آرامش و نه بیخبری.هدف من نگاه کلی به این متن است که در واقع میگوید روزمرگی و خبرهایی که بدون هیچ نظر کارشناسی روز و شب بمبارانمان میکنند، امید را خفه میکنند و روحمان را در کشمکش این طوفان آزرده.
آنجا که میگوید « خلاصهی سخنم این است که برای این که «امید ملی» بازسازی شود نیازمند آنیم که دستکم برای مدتی دست به «سکوت ملی» بزنیم. با سکوت ما هیچ چیزی از دست نمی رود و هیچ خبری نمیشود. جامعه ما بیش از نیاز به دانستن اخبار، نیازمند فرصت تفکر است، نیازمند فرصت گفتوگو و نیازمند فرصت برای آرامش است. ما جامعهای ناصبور، ناآرام و نگران را داریم با انبوه خبرها و تحلیلهای یأسآور بمباران میکنیم. فرصت بدهیم مردم تنفس کنند، فرصت بدهیم مردم آرامش بگیرند. در آرامش عقلها هم بهتر کار میکنند»
میخواهم از این فراز استفاده کنم و افق کمی دورتر را ببینم و بگویم اگر متونی مانند عهد عتیق را با اغماض و تعدیل کلاسیک بخوانیم شاید بهترین راه آرام ماندن خواندن کلاسیکها باشد. میتوانیم کمی از این هیاهو فاصله بگیریم، به اطرافمان نگاه کنیم یا به پشت سرمان و ببینیم چه چیز را در گذشته جا گذاشتهایم.
بعد از آن سراغ کتابی رفتم که سالها قبل خوانده بودم: «چرا باید کلاسیکها را خواند؟».
نویسنده کتاب ،ایتالو کالوینو، از نویسندگان محبوب من است. کتاب استر بانی خیر شد تا دوباره ورقی بزنم و دیداری با او تازه کنم.
چند جملهای از کتاب را برایتان نقل میکنم: «آثار کلاسیک کتابهاییاند که پیوسته در موردشان میشنویم: دارم دوباره میخوانمش….و اینها بهانهای بود تا بگویم خواندن اثری بزرگ برای نخستین بار در سن پختگی لذتی خارقالعاده دارد….خواندن یک اثر کلاسیک برای نخستین بار درواقع نوعی بازخوانی است.»
به این ترتیب، خواندن کتابهای عهد عتیق نوعی کشفالشهود و کندوکاو از گذشته است که میتواند بارها و بارها خوانده شود، اما این همه ماجرا نیست. بیشک رمز ماندگاری کلاسیکها پیوند با امروز و با عمق ذات و ضمیر انسان است و این دوری که همیشه و همیشه تکرار شده و قرار است تکرار شود.
پس از آن نوبت به کتاب یهودیت رسید. یهودیت از چند جهت برایم تازگی داشت. اول قهرمان داستان که هر چند باز هم زن را حیلهگر و مزور و فتان ترسیم کرده، اما در فرهنگ یهودی که وجه غالب آن دستکم برای من یهودی تابحال مردسالارانه بوده، همین حضور با حاشیه در اجتماع هم بیگانه است. آن شناختی از زن یهودی که برای نسل من تصویر کردهاند، موجودی اهل تمکین و بیدستوپاست که هیچ راهی به تصمیمگیریهای مردانه ندارد، اما یهودیت اینجا هم میجنگد و هم تصمیم میگیرد و از همه مهمتر آنکه باوجود اصرار اطرافیان تصمیم میگیرد دیگر ازدواج نکند.
در داستان یهودیت، من زمان را گم میکنم و باز هم به نظرم میرسد انسان دارد دور یک دایره مدام میچرخد. جنگ و کشمکش و مقاومت و حب و بغض و البته تدبیر و چارهجویی. آدم نمیفهمد کجای تاریخ ایستاده است. همه جا و هیچ جا.
و البته این قدرت ترجمه پیروز سیار است که خواننده را، حتی خواننده ناآشنایی با متون قدیمی مانند من را، آنقدر در متن مستغرق کند که سرنخ زمان و مکان از دست برود.
کتاب اول مکابی ها با آنچه تا الان گفتهام، تفاوت دارد. بیشتر شرح فتوحات و جنگهایی است که ظاهرا ریشه در اعتقادات مذهبی دارند، به نظر میرسد فرهنگ شهادت در راه خدا در این متون تازه جوانه میزند و طرفه آنکه تا امروز در فرهنگ مردم منطقه جریان دارد. هرچند سعی کردم از جزئیات نبردها بگذرم و فکرم را مشغول نامهای متعدد و جنگهای بیشمار نکنم، اما عنصر مشترک در سراسر این داستان یعنی کینتوزی و دشمنی و شقاوت باز هم سایه پررنگی بر آن انداخته. از متن کتاب روشن است که تصویرپردازی هنوز راهی به ذهن و متنهای آدمهای راوی پیدا نکرده و هر چه بیان میشود که با توجه به قدمت کتاب درواقع شاهکاری است در نوع خودش، بیان بیواسطه و صریح آن چیزی است که انسانها حس کردهاند.
هیچ حسی پردهپوشی نشده، نه کین، نه حسادت و نه خدعه و فریب. اما من این کتاب و سایر کتابها را به منظوری دیگر میخوانم. اول آنکه به دنبال آغازی بر تاریخ شفاهی قوم یهود و سایر اقوامی هستم که در زمانهای دور در این سرزمین می زیستهاند و گاه با هم جنگیده و گاه در کنار هم به صلح و صفا زندگی کردهاند. احتمال بسیار دارد که در تاریخ و محل روایتها تغییراتی ایجاد شده باشد و هرچند باستانشناسان تا همین امروز که من این سطور را برایتان مینویسم، همچنان در جستجوی شواهدی عینی برای صحت درستی یا نادرستی روایات کهن هستند، اما این از ارزش گزارشنویسی در حدود ۱۶۰ق.م که کتاب اول مکابیها از آن روایت میکند، کم نمیکند. شاید کتاب اول مکابی ها را بتوان از نخستین تقابلها بین فرهنگ غرب و شرق، یونانی و یهودی، دانست که به جنگی خونین ختم شده است که بعد در کتاب دوم مکابیان نیز تکرار میشود.
همانطور که قبلا اشاره کردم، نمیخواهم در این نوشتار به وجه الاهیاتی این کتابها بپردازم. راستش، بعد از اهمیتی که تاریخ شفاهی دارد، من بیشتر در این کتابها به دنبال سرنخی برای این پرسش اساسی میگردم که «چرا این منطقه با این مساحت و منابع محدود همواره دستخوش ناآرامی است و قرنهاست که بین مدعیان دست به دست میچرخد؟»
تا اینجا هر چه خواندهام، جز جنگ قدرت چیزی دستگیرم نشده. نه از زن و نه از حرص مال و اموال که معمولا هستههای اصلی برخوردهای خشونتبار آن زمان را تشکیل میدادهاند، کمتر نشانی میتوان دید. این طور که به نظر میرسد، بحث آب و کشاورزی هم انگار زیاد در بین نبوده یا اگر بوده در این متون انعکاسی نداشته. هر جای دنیا به هر حال جنگهایی را به خود دیده است. از خاور دور بگیرید تا هند و آفریقا و آمریکا و اروپا. اما چرا این گره ارتباطی میان شرق و غرب همیشه تا به امروز خونآلود بوده؟
مگر در این منطقه چه چیزی هست که روی آرامش به خودش نمیبینید؟ اگر توجیه امروزمان جنگ قدرت برای فروش اسلحه و داغ نگه داشتن تنور جنگ به نفع قدرتهای بزرگ و تصاحب سرچشمههای آب برای قدرتهای منطقهای است، پس چرا آن روز جنگ این منطقه را آسوده نگذاشته است؟
شک نیست که هر چه بیشتر میخوانم نظرم درباره اهمیت مطالعه کتابهای عهد عتیق و عهد جدید و قرآن بیشتر میشود. در مقدمه کتاب گفته شده یهودیان و پروتستانها کتاب ثانی را به دلیل آنکه متون اصلی به زبان عبری پیدا نشده، معتبر نمیدانند. به هر حال هر دو گروه حتما دلایلی برای رد یا قبول دارند که در حد سواد اندک من نیست، اما انگار این کتابها چند چیز را یکجا با خود دارند. شناختن ریشههای مردمشناسانه زیست در منطقه و دانستن تاریخی که اگر چه قطعی و کامل نیست، اما با این دقتی که نوشته شده، حتما میتواند برای اهل فن سرنخی باارزش باشد.
و اما چرا باارزش؟ چون با گذشت بیش از ۲هزار سال، آنچه در این کتابها آمده، هنوز دستمایه شکلگیری آرا و عقایدی است که ادعای مالکیت بر فلان دشت و فلان تپه را بدل به جدالی سیاسی و نظامی در منطقه کردهاند؛ پس برخلاف باورهای آنها که این متون را جز در موارد الهی یا شرعی فاقد ارزش مطالعه میدانند، باید گفت به کتابهایی که تا امروز ردپای خود در شکلگیری باورهای ما را بر جا گذاشتهاند، نه از منظر جسمی مرده بلکه با نگاه موجودی زنده نگاه کنید که در هر زمان مطابق با مقتضیات روز میبالند و انگار از نو نوشته و خوانده و فهمیده میشوند.
موضوع دیگر در کتاب دوم مکابیان که بیش از کتاب اول به چشمم آمد، شکلگیری ارزشهای انسانی یا به قول شما مفاهیمی مانند عدالت، داد، بیدادگری، شهادت و پایداری و ظلم و جور است که هرچند در همه کتاب های قانون ثانی که تا امروز خواندهام یکی از ستونهای اصلی متن بوده، اما در کتاب دوم مکابیان به اوج رسیده؛ کشته شدن ۷ پسر در جلوی چشمان مادرشان سخت تاثیرگذار و گزنده است طوری که یکی دو بار فکر کردم متنی از شکسپیر را میخوانم. میخواستم سریعتر از کتاب دوم مکابیان رد شوم، اما کمی که جلو رفتم متوجه تغییری در سبک نوشتار شدم که وادارم کرد جملات را با صبر بیشتر و گاه چند بار بخوانم. به نظرم کلماتی که در این کتاب به کار رفته، فاخرتر و پیچیدهتر از کتاب قبلی است و آنرا شبیه به اثری ادبی کرده.
و اما کتاب بعدی یعنی حکمت سلیمان در نوع خود غزلیاتی است سراسر آکنده از شور انسانی و بیان انتزاعی ارزشها که از روایت مورد به مورد وقایع تاریخی و جنگها مانند آنچه در کتاب اول مکابیان و کتاب دوم مکابیان خواندیم، فاصله میگیرد و یکسره به مدح و ثنای خداوند و بیان مکنونات قلبی و ارزشهای انسانی مینشیند. آنجا که در صفحه ۳۶۶ میگوید: حکمت تابنده است و تیرگی نمیگراید/ به دیده دوستداران خود آسان درمیآید/ و بر ج.یندگان خویش، خویشتن را آشکار میسازد،/ بر مشتاقانش پیشرستی میکند و نخست او خویشتن را میشناساند
این چند کتاب را برای شاهد بحثم درباره لزوم مطالعه متون مقدس شاهد آوردم، وگرنه حتم دارم در ادامه کتاب به شواهد بسیار دیگری هم میتوان دست یافت.
این مطلب قبلا در ویژهنامه نوروز ۱۳۹۸ و سالگرد انسانشناسی و فرهنگ منتشر شده است.