تصویر و نفس زندگی هرکس سایه روشن هایی دارد که آن را تبدیل به نقش زیبا می کند. تابلو و نقش زندگی عارف، تصویری است بسیار با نوارهای سفید. زندگی او، جریان متناوبی بود از امیدواری و ناامیدی، شیفتگی و نفرت، و روشنی و تیرگی که او را فرسود و از پای فکند. روح و جان او از ناسازگاری ها و تعارض ها در خود شکست، و متن و کالبدش تاب این شکست را نداشت. زندگی عارف آمیزه ای بود از هنرمندی عاشق پیشگی، سیاست ورزی و ناکامی.
عارف در متن و بطن اتفاقات و قضایا بود و امکان و توان شناخت و سنجش آن ها را نداشت ما اکنون می توانیم دورنمای همان جریان ها را ببینیم و درباره ی اندیشه عمل او قضاویت کنیم، پس قضاوت مان نمی تواند دلیل بر خردمندتر و عاقل تر بودمان باشد. تجربه ی ما از وقایع سیاسی و اجتماعی که امروزه روی می دهند و در متن آن ها هستیم نشان می دهد که شناخت و تحلیل اتفاقات سیاسی و حتی اجتماعی و اقتصادی، و پیش بینی آن ها تا چه حد سخت است و صعب. پس انصاف نیست یا دیدی که امروز به چشم انداز و قضایای آن روزگار داریم عارف را سرزنش و شماتت کنیم.
نوشتههای مرتبط
بطور خلاصه به بخشی از زندگی عارف قزوینی اشاره می شود؛ عارف در ۱۷ سالگی به دختری به نام خانمبالا عشق و علاقه پیدا کرد و با او پنهانی ازدواج کرد. (تصنیف دیدم صنمی را در وصف ایشان سرود) فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد. عارف در سال ۱۳۱۶ ه. ق به تهران آمد و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت. در زمان آغاز ۲۳ سالگی عارف زمزمه مشروطیت بلند گشته بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد.
در سال ۱۳۳۵ قمری یکی از دوستان عارف به نام عبدالرحیم خان خودکشی کرد و عارف بر اثر این به ناراحتی عمیق روحی مبتلا شد و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. پس از چندی با شروع جنگ جهانی اول همراه نظام السلطنه به استانبول رفت. ایرج میرزا شاعر طنز سرای معروف، منظومه عارفنامه را در هجو وی سرود.وی در سال ۱۳۳۷ ه. ق به تهران بازگشت و کنسرت با شکوهی ترتیب داد.
عارف در سال ۱۳۰۵ ه. ش به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادی خواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند (مسموم کردن یکی از سگهای وی و شایعاتی درباره وی) خارج شده و به اراک پناه برد. در اراک هم او را راحت نگذاشتند. او خود میگوید: بعد میگویند این ننگ [مقصود خود عارف] بسته نباید درخاک قبر بماند، ای داد، بی داد! حقیقتاً ای داد، بی داد؛ الان ده، پانزده سال است شب و روز ورد زبان من این شدهاست که بگویم ای داد، بیداد.
سپس بیماریش شدت گرفت و حنجرهاش گرفته، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان:آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رف.
سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ جهت معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. عارف در همدان بیمار، رنج دیده و مایوس بود و از همه جز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شِکوه میکند:
آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شدهاست . فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا بد، قوامالسلطنه بد، تقیزاده هم بد، نصرتالدوله بد، ملکالشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده.
عارف باقیمانده عمر را در خانهای اجارهای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت. خود درباره روزهای تنهایی میگوید:
حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذرانده زندگانی است؛ که تازه دانستهام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافتهام.
در سال ۱۳۰۸ عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهشهای خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کرده خود پشیمان شد. سر انجام در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که عارف ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. جیران، کلفتش که او را به عقد خویش در آورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در آرامگاه بوعلی سینا (واقع در همدان، خیابان بوعلی) در خاک آرمید …
متونی که تا حال درباره زندگی عارف قزوینی نوشته شده اند متناقض هستند و دلیل تناقض و تفاوت آنها، کمبود منابع نوشتاری درباره تاریخ موسیقی ایران و نیز منش عارف در خاطره نویسی غیر دقیق و پراکنده است.
کتاب “چرخ بی آیین” با زبانی ساده و روان به بررسی زندگی و ویژگی های برجسته هنری عارف قزوینی می پردازد. همچنین تلاش شده است اصل بی طرفی و بی غرضی در ارائه اطلاعات، چنانچه جوهر هر پژوهشی است، رعایت شود و قضاوت نهایتاً به خوانندگان واگذار گردیده و برای اطمینان از صحت اطلاعات ، به رغم فقر منابع موسیقی ایرانی، تا جایی که امکان داشته باشد به منابع دست اول مراجعه شده است.
کتاب مذکور توسط فرهود صفرزاده در ۲۰۱ صفحه تالیف شده و چاپ نخست آن در زمستان ۱۳۹۴ در تهران (۱۰۰۰ نسخه) توسط نشر فنجان منتشر گردیده است.
همانطور که ذکر گردید سرگذشت و سرنوشت ابوالقاسم عارف قزوینی در این کتاب نگاشته شده و فصل بندی آن به طور متوالی بر اساس گاهشمار تاریخی می باشد که از سال ۱۲۵۷ شمسی شروع شده و به سال ۱۳۱۲ شمسی ( تولد و مرگ عارف) ختم می گردد.
در انتها چهار قسمت ضمیمه شده است؛
– فرازها و فرودها: که جملات و اقوال عارف قزوینی درمناسبت ها و احوالات مختلف نوشته شده است.
– گاهنامه: که مرور مجددی است بر زندگی عارف قزوینی بر اساس تاریخ زندگی وی که بطور خلاصه نگاشته شده است.
– کتاب نامه: معرفی منابع و مواخذ ایرانی و لاتین صورت گرفته است.
– نام نامه : شامل نام افراد و آثار درون متنی( تصنیف ها، سرودها، کتاب ها، مقاله ها و نشریات) است.