جریان حرکت جوامع و در ذیل آن جامعهی ایران در طول قرون اخیر، ملازم با بروز تغییرات پیچیده و گستردهای در همهی سطوح هستی اجتماعی بوده است. عوامل متاثر از فرایند مدرنیزاسیون به همراه پدیدههایی همچون تقسیم کار و فردگرایی باعث بروز تمایزاتی نو و کمسابقه در میان افراد و گروهها گردیده است. این تمایزات هم در سطح کنش و هم در سطح فرهنگ رخ داده است.
در عین حال ساخت اجتماعی قدیمی جامعهی ایران که ساختی قبیلهای است، خود مستعد تکهتکهشدن روابط اجتماعی و باورهای فرهنگی بوده است. این جدایی فرهنگی و اجتماعی در میان گروهها، اقشار و افراد مختلف تحت تاثیر تمایزات ناشی از ویژگیهای مدرن تشدید شده و گسترش یافته است.
نوشتههای مرتبط
در برخی از دیدگاههای اجتماعی از جوامعی که دارای روابط اجتماعی موزاییکی یا قطاعی هستند سخن گفته شده است. فرهنگ قطاعی که بیشتر خصوصیت جوامع توسعهنیافته دانسته شده است، اصطلاحی است برای نشان دادن وضع روابط اجتماعی و فرهنگی جوامعی که در آنها جامعه یک کل به هم پیوستهی کارکردی نیست. به عبارت دورکیمی جامعه شکل ارگانیک ندارد و اجزا با هم در ارتباط نیستند. این جوامع از مجموعهای از گروههای اجتماعی گسسته از هم تشکیل شده که تعلق به این گروهها بیشتر حول وابستگیهای خونی و نژادی شکل میگیرد. در جوامع قبیلهای این شکل روابط اجتماعی مشهود است. روابط درونی هر قبیله بسیار قوی و گرم اما در برابر روابط بیرونی اعضای قبیله با سایر انسانها ضعیف و کمرنگ است.
جامعهی ایران را باید در زمرهی جوامعی به شمار آورد که عمدهی روابط موجود در آن، روابط قوی درونگروهی است. میزان سرمایهی اجتماعی موجود در روابط درونگروهی در ایران بسیار بالا و سرمایهی اجتماعی بین گروهی پایین است. چنانچه این دو نوع سرمایهی اجتماعی را به ترتیب سرمایهی اجتماعی قدیم و جدید بنامیم، سرمایهی اجتماعی قدیم شامل روابط خویشاوندی، فامیلی، محلی و کلاً روابط سنتی میشود و سرمایهی اجتماعی جدید بیشتر روابط فراخانوادگی، فراقومی و فرامحلی نظیر نهادهای مدنی غیر وابسته به دولت از جمله انجمنها، اصناف، احزاب و اتحادیهها را شامل میشود. (عبداللهی، ۱۳۸۷: ۴۰)
در ایران روابط بیشتر معطوف به نوع قدیم و سنتی (درونگروهی) بوده و لذا سرمایهی اجتماعی قدیم بالا و سرمایهی اجتماعی جدید پایین است. این الگوی یک جامعهی موزاییکی است که گروههای اجتماعی مختلف در کنار هم رشد میکنند و به حیاتشان ادامه میدهند بدون اینکه باهم ارتباط و تعاملی سازنده داشته باشند. (عبداللهی، ۱۳۸۷: ۴۰)
سرمایهی اجتماعی قدیم بیشتر در روابط اجتماعی قومی، محلی قدیمی قابل مشاهده است؛ اما در روابط اجتماعی جدید نیز که بین اقشار تحصیلکرده و شهری وجود دارد، شاهد گونهای دیگر از روابط قطاعی هستیم. در اینجا مبنای اصلی رابطه را پیوستگیهای خونی و محلی تشکیل نمیدهد، بلکه بیشتر نزدیکیهای فرهنگی میان افراد است که آنها را در یک قطاع قرار میدهد. به نحوی که افرادی که دارای اصول فرهنگی نزدیکی به هم هستند، در یک قطاع قرار میگیرند و روابط هر فرد محدود به کسانی میشود که دنیای نمادین مشابهی با آنها دارد.
این تصویر جامعهای را نشان میدهد که در آن افراد و گروهها به شدت از هم فاصله دارند و اصولاً تعاملات مداوم که لازمهی تغییرات زیستجهانی در سیستم است، در آن شکل نمیگیرد. چنین وضعیتی منجر به بروز تناقض و ناسازگاری در هستهی فرهنگی مشترک میشود؛ طوری که افراد جزایری منفک از هم، با فرهنگهای متفاوت را تشکیل میدهند که رابطهی مداومی میان آنها جهت دستیابی به وفاق فرهنگی وجود ندارد.
جامعهی ایران در طول قرون اخیر در بخشهای مختلف خود تغییرات عمیقی را از سر گذرانده است. این تغییرات منجر به بروز ناهمگنی و ناموزونیمیان بخشهای مختلف جامعه و فرهنگ شده است. تغییرات حاصل شده نه تنها میان بخشهای فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع هماهنگ نبوده است، بلکه در صحنهی کنشی جامعه نیز منجر به شکلگیری گروههای متمایز و گسیخته از هم شده است.
به دلیل وجود این شرایط و نیز عدم وجود تعاملات مداوم میان افراد گروههای مختلف، امکان وقوع تغییرات فرهنگی زیستجهانی از طریق کنش ارتباطی کنشگران در هستهی مشترک فرهنگی وجود نداشته است و بدین ترتیب هستهی فرهنگی افزون بر تناقضهای درونی، جوابگوی اقتضائات زندگی اجتماعی گروههای مختلف نیست. ضمن آنکه این هستهی فرهنگی امکان دربرگرفتن همهی نیروهای اجتماعی را ندارد و همهی نیروها نسبت به آن احساس وفاق و همدلی ندارند.
در این شرایط، خردهنظام سیاسی میکوشد در غیاب و حذف امکانات زیستجهانی، با امکانات سیستمی خویش، فرهنگ را در جهت خواست حاکمیت مدیریت کند و تاکنون موفقیت چندانی نیز در این خصوص به دست نیاورده است.
به طور کلی میتوان جامعهی ایران را به نحوی فرضی، از نقطه نظر واکنشهای کنشگران نسبت به فرهنگ به دو دستهی عام تقسیم کرد. دستهای کنشگران نسبت به فرهنگ واکنشی عادتی و شیءواره دارند و دستهی دوم نگرش و واکنشهایی بازاندیشانه نسبت به فرهنگ اتخاذ میکنند. فضای اجتماعی جامعه در ارتباط با این دو دسته به گونهای سامان یافته که به صورت تصاعدی موجب گسیختگی مداوم و بیش از پیش این دو دسته میگردد. همانطور که اشاره شد، در درون این دو دسته در جامعهی ایران نیز با یک ساخت تعاملی مواجه نیستیم. تعاملات درون دستهی دارای واکنشهای عادتی و شیءواره، بیشتر تعاملات درونی خونی، قومی و قبیلهای است و تعاملات درون دستهی دارای واکنشهای بازاندیشانه بیشتر شامل تعامل با افراد و گروههای دارای قرابتهای فرهنگ خودی میشود.
چنین الگوی فرضی که تیپهای ایدهآل دستههای مختلف کنشگران در ارتباط با فرهنگ را نشان میدهد، تصویرگر وضعیت نامطلوب و از همگسیختهی نظام اجتماعی ایران است. بر اساس چارچوب نظری این پژوهش، واکنش عادتی و شیءواره نسبت به فرهنگ خود از جمله عوامل مانع هر گونه تغییر فرهنگی است.
از سوی دیگر به دلیل عدم وجود ارتباط تعاملی و مفاهمهای میان گروههای مختلف، هر گونه بازاندیشی در اصول فرهنگ مشترک میتواند بر مبنای الگوهای بازاندیشی ابزاری ـ استراتژیک و نیز بازاندیشی مبتنی بر میل صورت گیرد. اینگونه واکنشهای بازاندیشانه در واقع مخل و مانع شکلگیری وفاق فرهنگی ـ اجتماعی میگردند؛ چرا که مبنای کنش بازاندیشانه در این انواع نفع فردی و گروهی و میل شخصی است.
شرایط فرضی شرح داده شده از جامعهی ایران نشان میدهد، در این ساخت اجتماعی هیچ فضای اجتماعی مطلوبی برای بروز کنشهای ارتباطی وجود ندارد و بدین ترتیب شرایط به هیچ وجه برای برساخت دموکراتیک یک فرهنگی جامعوی مشترک مهیا نیست.
در چنین شرایطی خردهنظام سیاسی با همهی توان درصدد استفاده از ابزارهای سیستمی از طریق اعمال قدرت آشکار و پنهان برای مدیریت فرهنگ و تغییر فرهنگی است. مدیریتی که بدون هر گونه توجه به لزوم مشارکت دموکراتیک کنشگران در تحول فرهنگی صورت میگیرد. بنابراین در ایران با جامعهای روبرو هستیم که در آن نظام سیاسی و همهی گروههای متکثر موجود، هر یک با رویکردهای فرهنگی متفاوت به راه خویش میروند.
پس از این شرح مختصر از وضع موجود فرهنگ و کنش اجتماعی در ایران باید به توصیف مفهوم بهگشت فرهنگی در شرایط موجود ایران بپردازیم. مراد ما از مفهوم بهگشت فرهنگی، اصلاح روند برساخته شدن فرهنگ ملی و جامعوی در ایران است و بر آنیم که این فرهنگ مشترک، جز به شیوهای دموکراتیک نمیتواند با حداقل تبعات منفی در جامعه شکل گیرد. همانطور که پیش از این اشاره شد، وجود یک هستهی فرهنگی مشترک و منسجم از خصوصیات هر جامعهی پویا و در عین حال با ثبات است. هستهی فرهنگی مشترک آنهنگام میتواند نقش خود کلیدی خود را همزمان در امر انسجام، آزادی، ثبات و پویایی به انجام رساند که مورد پذیرش درونی بیشتر اعضای جامعه قرار گیرد.
پیچیدگی و تکثر واقع شده در جامعهی ایران ایجاب میکند که این هستهی مشترک فرهنگی با تعامل و مشارکت همهی گروههای متکثر اجتماعی شکل گیرد و مورد وفاق حداکثر ممکن از افراد و گروههای موجود در جامعه باشد. مشارکت در ایجاد اصول و منابع هستهی فرهنگی مشترک نقش تعیین کنندهای در پذیرش و توافق اکثریت افراد و گروههای مشارکتکننده بر سر فرهنگ مشترک دارد. ما ضمن تشریح بهگشت فرهنگی ـ به عنوان فرایندی پیوسته ـ در واقع میکوشیم نحوهی ایجاد هستهی مشترک فرهنگی را به شیوهای دموکراتیک توصیف کنیم. در این فرایند لازمهی دموکراتیک شدن فرایند ایجاد هستهی مشترک فرهنگی، دموکراتیک شدن در تولید و مصرف فرهنگی نیز هست.
از دیدگاه ما با توجه به چارچوب تحلیلی مطرح شده از مکانیزم عمل فرهنگ در جامعه، بهگشت فرهنگی تلاش در جهت بهرهگیری از امکانات سیستمی در جهت تسهیل تغییرات فرهنگی زیستجهانی و کاستن از پیامدهای اجتماعی منفی ناخواسته ناشی از آن است. بدیهی است از آنجا که هدف این پژوهش ارزیابی برنامهی چهارم توسعهی جمهوری اسلامی در زمینهی بهگشت فرهنگی است، باید توجه عمدهای بر ابزارها و مکانیسمهای سیستمی در تغییر فرهنگ به کار بندیم. ما نقش ابزارهای سیستمی را در بهگشت فرهنگی جامعهی ایران، تسهیل و تنظیم شرایط بروز تغییرات فرهنگی زیستجهانی میدانیم.
اکنون لازم است با شرح مقصود خود از چیستی بهگشت فرهنگی، به طرح مؤلفههایی بپردازیم که میتواند نشانگر ابعاد مختلف بهگشت فرهنگی در جامعه باشد.
با توجه به گسترهی مفهومی وسیع و تنوع برداشتهای موجود از بهگشت فرهنگی، به جای ارایهی تعریفی توصیفی میکوشیم بهگشت فرهنگی را به ابعاد متشکلهاش تجزیه کنیم و بررسی آن را از طریق مؤلفههای حاصل شده به انجام رسانیم.
ما بهگشت فرهنگی را در هشت بعد برخورداری فرهنگی، ابداع فرهنگی، تکثر فرهنگی، تعامل فرهنگی، مشارکت فرهنگی، شمول فرهنگی، وفاق فرهنگی و بازاندیشی فرهنگی شناسایی و بررسی مینماییم. در ادامه به تبیین نظری هر یک از ابعاد فوق اشاره خواهد شد.
برخورداری فرهنگی
از جمله مفاهیم درخشانی که بوردیو وارد نظریهی جامعهشناسی نمود، مفهوم سرمایهی فرهنگی است. وی معتقدبود که هرگونهقابلیت تا آنجا که تخصیص میراث فرهنگی یک جامعه را تسهیل مینماید به نوعیسرمایه تبدیل میشود،اما این قابلیت به گونهی برابر توزیع نشده است،در نتیجه زمینهای برای امتیازات انحصاری به وجود میآورد.علاوه براین،به اعتقاد بوردیو،درجوامعی که ساختار اجتماعی تمایز یافته و نظام آموزش رسمی وجود دارد،این امتیازات انحصاری،تااندازهی زیادی از طریق «نهادینه شدنملاکهای ارزیابی» در مدارس- به عبارتدیگر،معیارهای سنجش-که به نفع طبقه یا طبقات خاصی است،ایجاد میگردد.(Ritzer, 2003: 281)
از نظر بوردیو یکی از عناصر مهم تشکیل دهندهی سرمایهی فرهنگی عادتواره افراد است. کیفیات عادتواره را موقیعت اجتماعی فرد تعیین میکنند. آن خصیصههای فرهنگی که فرد در کودکی در خانوادهی خود میآموزد، خصیصههایی طبقاتی هستند که پس از ان در دروههای جامعهپذیری ثانویه در نظام آموزش رسمی تحکیم میشود ونابرابری را بازتولید میکند.
از ضرورتهای بهگشت فرهنگی جامعه، تحقق آرمان عدالت فرهنگی در میان همهی افراد و گروههاست. نقد بوردیو یکی از عوامل اساسی مانع راه بهگشت فرهنگی را مشخص میسازد. این مانع به طور ساده و خلاصه، نابرابری افراد و طبقات و گروهها در برخورداری از سرمایههای فرهنگی است. نابرابریای که از طریق نظامهای آموزش رسمی تقویت و تحکیم میشود. پس از جمله اولین گامها در طریق بهگشت فرهنگی هر جامعه، تلاش در جهت برخورداری فرهنگی همگانی است.
مقصود از برخورداری فرهنگی آن است که حداکثر ممکن افراد جامعه از سرمایهی فرهنگی بالایی برخوردار باشند.
ویژگی جامعهی به لحاظ فرهنگی توسعهیافته آن است که عموم افراد در آن تا حد امکان از سرمایهیفرهنگی نسیتاً بالایی برخوردار باشند. بهگشت فرهنگی متضمن آن است که حتاالامکان در دورههای جامعهپذیری ثانویه و آموزش عمومی، کاستیهای نابرابری طبقاتی در دورههای جامعهپذیری اولیه جبران شود و همگان به سطح نسبتاً برابری از آگاهیهای فرهنگی دست یابند.
تحقق برخورداری فرهنگی در بعد عینی مستلزم آن است که سرمایههای ارزشمند فرهنگی جامعه، با فرصتهای برابر، در اختیار همهی اقشار قرار گیرد. به این معنا در یک فرهنگ توسعهیافته، باید فرصتهای برابر برای دستیابی همگان به تحصیلاتو قابلیت های فرهنگی و هنری، بیانی و کلامی فراهم باشد. به این منظور نظامهای آموزشی عمومی و رایگان باید در اختیار همگان قرار گیرد، امکانات لازم آموزشی برای همهی طبقات، گروههای سنی، جنسی، قومی و مذهبی فراهم گردد و رسانههای عمومی در صدد ارتقای هر چه بیشتر سرمایهی فرهنگی مردم جامعه باشند. یونسکو نیز در دستورالعملهای خویش برای بهگشت فرهنگی، اهمیت بسیار زیادی برای آموزش و آموزش مادامالعمر قایل شده است.
اما همانطور که بوردیو اشاره میکند، خود این نظامهای آموزش عمومی و یکپارچه، عامل بازتولید نابرابری هستند. آنها موجب تحکیم سرمایههای فرهنگیای به عنوان ملاکهای ارزیابی افراد «برتر» و «پستتر» میشوند، که به شکلی ناعادلانه متعلق به عادتوارههای طبقات بالاست. در این خصوص دو نکته برای تصریح مؤلفهی برخورداری فرهنگی قابل توجه است. اول آنکه تسهیلات آموزشی موجود در جامعهای که در طریق بهگشت فرهنگی گام مینهد، باید متناسب با تنوعات موجود در جامعه، متکثر و متنوع باشد. برای مثال در چنین جامعهای باید امکان آموختن همهی زبانهایی که در جامعه رایج است، فرهنگ و آداب و سنن همهی اقوام و آیینها برای پیروان آنها فراهم باشد. این مقوله بیشتر به بحث تکثر فرهنگی مربوط میشود که در ادامه به عنوان مؤلفهای مستقل مورد بحث قرار خواهد گرفت.
نکتهی دوم در خصوص مسئلهی ملاکهای ارزیابی است؛ اینکه باید برخورداری از چه قسم سرمایههای فرهنگیای از سوی جامعه ارزشمندتر شمرده شود به نحوی که این ملاکها موجب بازتولید هژمونی یک گروه یا طبقهی خاص نگردد؟
این ملاکهای ارزیابی خود بخشی از نمادهای متعلق به هستهی فرهنگی مشترک هستند. چنانچه اجزای هستهی فرهنگی مشترک با روشی دموکراتیک و با مشارکت همهی اعضای جامعه تعیین شوند، امکان سوگیریهای خاصگرایانهی آنها به نفع طبقات یا گروهها کاهش مییابد. بنابراین اصلاح این روند به اعمال کل مؤلفههای پیشنهادی این بخش بستگی دارد. اگر هستهی فرهنگی مشترک حایز شرط شمول فرهنگی باشد، با تعامل و مشارکت همهی گروههای متکثر شکلگیرد و بدین ترتیب مورد وفاق حداقلی آنان نیز باشد، چنین ملاکهای ارزیابیای نیز به عنوان بخشی از فرهنگ مشترک، تعدیل خواهند شد.
ابداع فرهنگی
افزایش برخورداریهای فرهنگی خود عامل زمینهساز در افزایش امکان ابداع فرهنگی در هر جامعه است. هستهی فرهنگی مشترک شامل مجموعهای از نمادهاست. این نمادها عناصری ثابت و بیارتباط با کنشهای اجتماعی کنشگران نیستند. یکی از ویژگیهای اساسی فرهنگ توسعهیافته، پویایی آن در ارتباط با جهان همواره متغیر کنشهای اجتماعی است. چنین فرهنگی باید انعطاف لازم را برای خلق و پذیرش نمادهای جدید متناسب با شرایط اجتماعی داشته باشد.
ابداع فرهنگی به امکان و توانایی نوآوری و خلاقیت فردی و جمعی در حوزهی فرهنگ اشاره دارد. لازمهی ابداع فرهنگی آن است که اکثریت افراد و گروههای موجود در جامعه قابلیت و امکان بروز خلاقیت و نوآوریهای فرهنگی را داشته باشند.
در جامعهای که به سوی بهگشت فرهنگی حرکت میکند، باید فضای مناسب برای غور و تعمق در عناصر فرهنگ مشترک در جهت خلق و تغییر و اصلاح آنها وجود داشته باشد. در چنین جامعهای تفکر خلاق در خصوص نمادهای مشترک مورد تشویق و ترویج قرار میگیرد و روحیهی جستجوگری و نوآوری خصوصاً در نظام آموزش عمومی پرورش داده میشود.
لازمهی یک نظام فرهنگی پویا آن است که با تحولات واقع شده در عرصههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هماهنگ باشد. بسته بودن فرهنگ یک جامعه بر هر گونه ابداع و نوآوری و تاکید بر عناصر تثبیت شدهی فرهنگ باعث جمود صورتهای فرهنگی شده و در درازمدت حرکت کل جامعه را تحتالشعاع قرار میدهد. فرهنگ توسعهیافته باید در درون خود امکان حل و فصل مسایل و نیازهای حادث شده در جریان کنشهای اجتماعی را دارا باشد و این مهم تنها با تقویت فرهنگ تفکر خلاقانه و تشویق افراد به گسترش افقهای نمادین فرهنگ متناسب با نیازهای جهان حیاتی مهیا میشود.
همانطور که گفته شد، پیششرط ابداع فرهنگی افزایش برخورداری فرهنگی و فرهیختهشدن اعضای جامعه از نمادهای موجود در فرهنگ مشترک است. بنابراین فقر افراد، گروهها و طبقات در زمینهی سرمایههای فرهنگی و اقتصادی عامل مهمی در جلوگیری از ظهور امکان ابداع و خلاقیت فرهنگی است. ابداع فرهنگی نباید تنها برای اقشار یا گروههای خاص مجاز شمرده شود و زمینه را اینچنین برای بازتولید سلسله مراتب قدرت فراهم کند. این اصل در ارتباط با مؤلفهی تکثر فرهنگی است. ابداعات و خلاقیتهای فرهنگی در حوزهی نمادها و افکار واقع میشوند. این نوآوریهای نمادین باید در ارتباط تفاهمی اعضای جامعه طرح و مورد تبادل نظر و گفتگو قرار گیرند تا نقصها و قوتهاشان آشکار گردد. این اصل به مؤلفههای تعامل و مشارکت فرهنگی مربوط میشود. بحث و تبادل نظر عمومی در خصوص ابداعات فرهنگی سبب میشود، ابداعاتی در هستهی مشترک فرهنگی جای گیرند که با وفاق اکثریت مواجهند و با رعایت اقتضائات همگان شرط شمول فرهنگی را احراز میکنند و در نهایت امکان تأمل دوباره در ابداعات فرهنگی و عدم شیءانگاری آنها باید براساس مؤلفهی بازاندیشی فرهنگی همواره فراهم باشد.
تکثر فرهنگی
هستهی مشترک فرهنگی شامل مجموعهای از نمادهاست که حتیالامکان همگان در خصوص آنها با یکدیگر وفاق حداقلی دارند. این نمادهای مشترک از بطن نمادهای چندگانهی متعلق به روایتهای مختلف فرهنگی موجود در جامعه به وجود میآید. بنابراین پیشنیاز شکلگیری هستهی مشترک فرهنگی به روشی دموکراتیک، حضور فعال همهی روایتهای فرهنگی موجود در جامعه در عرصهی عمومی است.
مراد ما از تکثر فرهنگی، امکان وجود روایتهای مختلف فرهنگی در جامعه است. هستهی مشترک فرهنگی نباید ویژگیای خاصگرایانه داشته باشد، به نحوی که همهی افرادی که متعلق به یک جامعه محسوب میشوند، امکان ارایه و پایبندی به مجموعهی نمادین مورد نظر خود در رابطه با تفسیر و ارزشیابی هستی اجتماعی را دارا باشند.
در جامعهی از نظر فرهنگی توسعهیافته، امکان حضور روایتهای فرهنگی مختلف از جمله فرهنگهای قومی، زبانی، مذهبی، سبکهای مختلف زندگی و … در صحنهی عمومی زندگی وجود دارد. فرهنگها و خردهفرهنگهای مختلف هم باید برای حضور و ظهور در عرصهی کنش یا زیستجهان آزاد باشند و هم از امکان تشکیل گروهها و سازمانهای غیر دولتی فرهنگی را برخوردار باشند. نظام آموزشی نباید به طور کامل به روی هیچ یک از فرهنگهای متکثر بسته و امکان فراگرفتن نمادهای فرهنگی هر خردهفرهنگ برای اعضای آن مسدود باشد. به همین ترتیب ابداع فرهنگی باید تنها محدود و مجاز به افراد و گروهها و خردهفرهنگهای خاص نشود و همهی روایتهای فرهنگی به بروز خلاقیتهای فرهنگی ترغیب شوند.
اگر چه وجود تکثر فرهنگی در جامعه یکی از شروط لازم بهگشت فرهنگی در جوامع معاصر است، اما به تنهایی نمیتواند موجبات بهگشت فرهنگی موزون را فراهم کند. چه اگر تکثر فرهنگی به عنوان یک هدف غایی در نظر گرفته شود، جامعه تبدیل به جزیرههای منفصل از هم خواهد گردید که در آن هر گروه ضمن پایبندی به اصول فرهنگی خویش، در برابر دیگر گروهها قرار میگیرد. در این حالت ضمن بالارفتن میزان تخاصم و درگیری در جامعه، امکان ساخت یک هستهی فرهنگی مشترک قدرتمند و کارا که مورد وفاق گروههای مختلف قرار بگیرد وجود نخواهد داشت و بدین ترتیب جامعه تکهتکه شده و ویژگیهای جامعوی خود را از دست خواهد داد. بنابراین لازمهی بهگشت فرهنگی پس از ایجاد امکان تکثر فرهنگی، تعامل خردهفرهنگهای متکثر با یکدیگر است.
سی دبلیو واتسون در توصیف و تبیین تکثر فرهنگی مینویسد:
کثرتگرایی فرهنگی خدمت سودمندی در یادآوری این نکته به ما میکند که پای ابعاد متعددی از تجربه در بین است. هویت و همراه آن احترام به خویشتن به روشنی یکی از آنهاست، و حس تعلق (به یک باهمستان، یک دین، یک ملت) یکی دیگر از این مسایل محسوب میشود. حس تعلق به محلی خاص (تعلق به جایی که از روی زبانی که شخص میشنود که در اطرافش بدان سخن میگویند و شخص آنجا را خانهی خود میشناسد) مورد سوم است و مورد چهارم حسی تاریخی است که از پیوند با گذشته پدید آمده و از ردپای سنت خویشاوندی و فامیلی که در شخص به جا مانده است سرچشمه میگیرد.(واتسون ۱۳۸۱, ۱۶۷)
تعامل فرهنگی
حضور فرهنگهای متکثر در جامعه بدون وجود شرایطی برای همزیستی مسالمتآمیز آنها که خود مستلزم پذیرش «دیگران» متفاوت از نظر فرهنگی، به رسمیت شناختن آنها و میل به گفتگو و مفاهمه با آنها است، جامعه را از دستیابی به بهگشت فرهنگی دور میکند. تعامل فرهنگی به همین همزیستی مسالمتآمیز و وجود گفتگو و مباحثهی عمومی روایتهای مختف فرهنگی راجع است. اشاره شد که فرهنگ توسعهیافته فرهنگی است متکثر. همزیستی این فرهنگهای متکثر در کنار هم، مستلزم آن است که کنشگران پایبند به هر روایت فرهنگی از دایرهی تنگ و محصور روابط خاصگرایانه به در آیند و با سایر خردهفرهنگها تعامل داشته باشند.
تعامل همانطور که هابرماس اشاره میکند، یکی از راههای برونرفت جامعهی مدرن از مشکلاتی است که پیش روی آن قرار گرفته است. این تعامل فرهنگی باید در شرایط گفتگوی آزاد در حوزهی عمومی با ویژگیهایی که پیش از این هابرماس آنها را تئوریزه کرده است اتفاق بیفتد. این تعامل بدون تلاش در جهت حذف هیچ یک از روایتهای فرهنگی متکثر موجود در جامعه در جهت وفاق فرهنگی صورت میگیرد.
در این زمینه نیز مؤلفههای مختلف پیشنهادی این پژوهش با یکدیگر ارتباط متقابل دارند. در عرصهی برخورداری فرهنگی افراد جامعه باید پذیرش، تحمل و تعامل مدنی با دیگرانِ از نظر فرهنگی متفاوت را بیاموزند. ابداع فرهنگی باید در تعامل با دیگران مورد گفتگو و تبادل نظر قرار گیرد. تعامل فرهنگی باید شامل همهی فرهنگهای متکثر موجود در جامعه باشد و هیچ یک از آنها را نادیده نگرفته و به حاشیه نراند. بازاندیشی در هر یک از خردهنظامها با تعامل بیشتر و عمیقتر آنها با یکدیگر تسهیل میگردد. تعامل فرهنگی، زمینهی و پیشنیاز اصلی مشارکت در ساخت فرهنگ مشترک با حداکثر شمول فرهنگی و نیز وفاق فرهنگی بیشتر را فراهم میکند.
مشارکت فرهنگی
مشارکت فرهنگی به حضور و ایفای نقش فعالانهی همهی روایتهای فرهنگی متکثر و متعامل در برساخت فرهنگ مشترک اشاره دارد. لازمهی بهگشت فرهنگی آن است که تعامل فرهنگی میان همهی خردهفرهنگها و خردهروایتهای موجود در جامعه به مشارکت آنها را جهت دستیابی به عناصر مورد وفاق در هستهی فرهنگی مشترک بینجامد.
به عبارت دیگر مراد ما از مشارکت فرهنگی امکان بالقوهی حضور همهی گروهها و خردهفرهنگهای متکثر موجود در جامعه برای تفاهم زیستجهانی بر سر قواعد و منابعی است که هستهی فرهنگی مشترک را بنا مینهد.
تعامل فرهنگی به خودی خود و بی آنکه جهت مشخصی داشته باشد لزوماً به تأسیس دموکراتیک فرهنگ مشترک نمیانجامد. تعامل فرهنگی باید با میل تعاملگران به مشارکت فعال در جهت ایجاد یک فرهنگ مشترک همراه باشد. فرهنگهای متکثر، پس از به رسمیت شناختن دیگری و برقراری تعاملات چندجانبه با دیگران، باید بکوشند برای تفاهم در زمینهی ویژگیهای هستهی فرهنگی مشترک با یکدیگر وارد گفتگو شوند.
جامعهی از نر فرهنگی توسعهیافته، جامعهای است که میل به مشارکت و ایفای نقش خویش در برساخت هستهی فرهنگی مشترک در نظام آموزشی آن میان افراد تقویت میگردد. هدف از ابداعات فرهنگی مشارکت در ساخت فرهنگی متناسبتر با شرایط اجتماعی است که بدون مشارکت دیگر فرهنگها به ثمر نمیرسد. وفاق بر سر هستهی فرهنگی مشترک بی مشارکت همگان در ایجاد آن ناممکن است و بازاندیشی فرهنگی در زمینهی مشارکت همگان مورد نقد و اصلاح قرار میگیرد. فرهنگی که با مشارکت اعضای جامعه حاصل شده باشد، بیشترین امکان را برای دربرگرفتن اقشار و گروههای مختلف یا به عبارت دیگر شمول فرهنگی خواهد داشت.
وفاق فرهنگی
تاکنون ضمن تشریح مؤلفههای برخورداری، تکثر، تعامل و مشارکت فرهنگی روندی را ترسیم کردیم که طی آن همهی اعضای جامعه در ایجاد هستهی فرهنگی مشترک امکان ایفای نقش دارند. کنش ارتباطی کنشگران که با هدف مشارکت در برساختن فرهنگ مشترک انجام میشود، منجر به توافق بر سر مجموعهای از نمادها میگردد که تشکیل دهندهی هستهی مشترک فرهنگی است.
وفاق فرهنگی به همدلی، همراهی و موافقت درونی افراد جامعه نسبت به فرهنگ مشترک اشاره دارد. هنگامی که خود افراد فعالانه در شکلگیری این مجموعهی نمادین مشارکت نمودند، انتظار آن است که همدلی بیشتری نسبت به فرهنگ مشترک داشته باشند. اعضای جامعهی از نظر فرهنگی توسعهیافته فرهنگ مشترک را از آن خود میدانند و آمادگی بیشتری نسبت به پذیرش و اعمال آن در کنشهایشان در خود احساس میکنند. این وفاق در صورتی واقع میشود که امکان تحقق برخورداری از سرمایههای فرهنگی، خلاقیت فرهنگی، ابراز وجود روایتهای فرهنگی، تعامل خرده فرهنگها و مشارکت آنها با هم برای همگان مهیا باشد.
فرهنگ مورد وفاق فرهنگی است که در آن مخالفت افراد یا گروهها با بخشهایی از نمادهای فرهنگ مشترک از طریق ابداع، بازاندیشی و تعامل با پیروان سایر روایتهای فرهنگی در فضای عمومی مطرح و مورد بحث و تبادل نظر قرار میگیرد. بدین ترتیب تعارضهای موجود موجب فروپاشی انسجام فرهنگی نمیشود و فرهنگ همواره انعطاف لازم برای هماهنگی با نیازهای کارکردی اعضای جامعه را داراست.
وفاق فرهنگی یک ویژگی نگرشی است که در سطح معانی مد نظر کنشگران اتفاق میافتد و تفاوت آن با شمول فرهنگی در همین است.
شمول فرهنگی
شمول فرهنگی خصوصیتی از جمله ویژگیهای هستهی فرهنگی مشترک است. بر مبنای اصل شمول عناصر تشکیل دهندهی هستهی فرهنگی مشترک باید قابلیت در برگرفتن همهی اعضای جامعه را داشته باشند، اما وفاق فرهنگی به درجهای اشاره دارد که کنشگران از لحاظ درونی با فرهنگ مشترک همدلی احساس میکنند و آن را متعلق به خود میدانند.
پس از شکلگیری هستهی فرهنگی مشترک از طریق مشارکت همگان، شمول فرهنگی به گسترهای اشاره دارد که فرهنگ مشترک یک جامعه در آن توانایی دربرگرفتن خردهفرهنگ های متنوع را داراست. شمول فرهنگی به آن معناست که چتر فرهنگ مشترک بر سر همهی کسانی که متعلق به یک جامعه هستند گسترده شود و در مجموعهی عناصر تشکیل دهندهی فرهنگ مشترک، هیچ فرد و گروه موجود در جامعه به عنوان غیر یا غریبه حذف و یا به حاشیه رانده نشود.
از آنجا که فرایند ایجاد و تغییر هستهی فرهنگی مشترک، از طریق مشارکت مبتنی بر تفاهم به انجام میرسد، فرض بر آن است که اصول فرهنگی شکل گرفته، با در نظر گرفتن اقتضائات و مطالبات همهی افراد و گروهها ایجاد میشود و دارای حد قابل قبولی از شمول اجتماعی خواهد بود.
شمول عاملی است مربوط به هستهی فرهنگی مشترک و در کنشهای اجتماعی اتفاق نمیافتد، هر چند زمینههای بروز آن وابسته به تکثر، تعامل و مشارکت کنشی است. در یک فرهنگ توسعه یافته برای دستیابی به شمول فرهنگی باید اصول و قواعد هستهی مشترک فرهنگی چنان عام و غیر جزیی تعریف شوند که امکان دربرگرفتن همهی تنوعات و تمایزات موجود در جامعه را داشته باشند. عام بودن هستهی مشترک فرهنگی، خاصیتی است که پیش از این به آن اشاره کردیم و آن را از خصوصیات فرهنگ جوامع معاصر دانستیم؛ در برابر فرهنگ جوامع قدیمی که بسیار جزیی و متداخل در زندگی روزمرهی مردم است.
هستهی مشترک فرهنگی و طرحریزی چشماندازها و برنامههای فرهنگی در جامعهای که از نظر فرهنگی توسعهیافته است، حقوق و نیازهای همهی اعضای جامعه از هر قوم و زبان و مذهب و سبک زندگی را در نظر میگیرد و هیچ فرد یا گروهی را نادیده نمیانگارد. تحقق این مؤلفه نیز مستلزم اجرای موفقیتآمیز همهی مؤلفههای پیشگفته است.
بازاندیشی فرهنگی
همانطور که دیدیم طرح فوق در خلال متغیرهایی که هر یک با دیگری ارتباطی معنادار دارد، یک روایت نظری از شکلگیری هستهی فرهنگی به شکلی دموکراتیک و توسعهیافته را تبیین میکند. اما باید توجه داشت شکلگیری هستهی مشترک فرهنگی از طریق این فرایند پایان راه نیست.
همانطور که گفته شد، پویایی مداوم یکی از لوازم فرهنگ در جوامع معاصر است. بر این اساس فرهنگ مشترک شکلگرفته در فرایند فوق نیز نمیتواند ثابت و پایدار بماند. بنابراین هر جامعهی توسعهیافته باید حایز عناصری فرهنگی باشد که هر لحظه امکان بازاندیشی در عناصر تشکیل دهندهی فرهنگ مشترک را برای کنشگران فراهم نماید.
بهگشت فرهنگی فرایندی مداوم و همیشگی است که هیچگاه متوقف نخواهد شد. تحولات گستردهی اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی، زیستمحیطی و … همواره در حال وقوعند و تغییر عناصر فرهنگ مشترک همگام با آنها امری ضروری است. بنابراین هرگونه تصور شیءانگارانه از اجزای فرهنگ مشترک راه را بر توسعهی دموکراتیک فرهنگ خواهد بست. بنابراین همهی نمادهای فرهنگ مشترک باید همواره در معرض نقد و تأمل دوباره باشند تا امکان تطبیق آنها با شرایط در حال تغییر فراهم گردد. این بازاندیشی باید در خلال آموزشهای عمومی، در ترکیب و ارتباط با خلاقیتهای فرهنگی، در جریان تعامل کنشگران و با مشارکت آنان در جهت اصلاح نمادهای هستهی مشترک فرهنگی صورت گیرد.
منابع
واتسون، سی دبلیو (۱۳۸۱). کثرتگرایی فرهنگی. با ترجمه حسن پویان. تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی.
عبداللهی، محمد (۱۳۸۷). “مسایل و راه حلهای تحلیل و سنجش سرمایهی اجتماعی در ایران.” علوم اجتماعی: صص ۳۲-۵۷.
.Blackwel.. The Blackwell Companion to Major contemporary Social Theorists. (2003)Ritzer, Georg.