برای باستان شناسی که در زمینه ای پژوهش می کند که دوره ای دیکتاتوری را از سر گذرانده, قدم نخست شک به هر ابژه است: شک به روایتهای محلی, شک به قبرستانهای بیش از حد گسترده و به پلانهای معماری تغییر کاربری داده. شاید همین درس را دانشجویانم خوب آموخته بودند که به پلان دانشکده ای که تویش درس می خواندند شک کردند.
در زمستان سال ۸۸, دانشکده هنر و معماری دانشگاه بوعلی سینای همدان به ابژه ای باستان شناختی باز معنا شد. ترکیب عجیب ساختمان که به وضوح دو دوره ساخت داشت، من, عمران گاراژیان و دانشجویانمان را به فکر واداشت. زیرزمین ساختمان بتونی و دو طبقه بالایی آجری بود. در اداره ثبت اسناد , ساختمان با عنوان X و بدون پلان و نام معمار و حتی سال ساخت ثبت شده بود. کل پلان نسبت به خیابان امروزی (بلوار جانبازان) زاویه عمود تشکیل می داد که با تغییر در شکل در ورودی بریده شده بود.
نوشتههای مرتبط
درهای زیر زمین شکسته شده بود و به طور کلی نشان می داد که کل فضای زیرزمین دردوره اول ساخت کاملا مخفی و تنها راه ممکن برای ورود به آن شیبی بوده که از سمت شمال غربی به فضا راه داشته و امروز به سلف سرویس دانشجویان ختم می شود.
قسمت شمالی زیرزمین شامل راهرویی بود که در روزگار استفاده با در فلزی ارتباطش با جهان بیرون قطع می شده است ، در شکسته شده و ۶ اتاق ۱۲-۲۰ متر مربعی داخل راهرو جز یکی با سیمان و آجر کور شده بودند. با هماهنگی با مدیر وقت دانشگاه یکی از اتاقها باز شد که مملو از کاغذ بود, اکثر کاغذهای پراکنده بر زمین که با حدود ۲۰ سانت غبار پوشیده شده بودند اسناد آموزشی مربوط به سالهای ۱۳۵۵- ۱۳۵۷ بودند که در میان آنها دو زونکن مربوط به استادان و دانشجویانی بود که همین سالها تحت تعقیب قرار گرفته , بازجویی و زندانی شده بودند. به نظر می رسید زونکن های یاد شده به عمد در بین اسناد معمولی آموزشی پنهان شده اند. اکثریت اسناد به فعالیتهای سیاسی یکی از اعضای هیئت علمی موسسه آموزش عالی کشاورزی همدان (دکتر ا.ش) و دانشجویان او در سالهای ۱۳۵۵-۵۶ مربوط می شد. به نظر می رسد، ا.ش در طول دو سال، شیوه مقاومت در برابر مدیریت یکسان سازانه و به شدت از بالایی وقت دانشگاه را در کلاسهای کشاورزی به دانشجویانش آموزش داده است. بر اساس اسناد وی به دلیل همین فعالیتها دو بار از دانشگاه تهران به دانشگاه ارومیه و سپس به موسسه آموزش عالی همدان تبعید شده است. در زمستان ۱۳۵۶ , ۲۳ نفر از دانشجویان ا.ش. دستگیر و خود او تحت بازجویی قرار می گیرد. اتهام این ۲۴ نفر “خرابکاری و ناآرامی و تشنج در جو دانشگاه” اعلام می شود. ا.ش مسئولیت را به عهده می گیرد و دانشجویانش جز دو نفر آزاد می شوند اما خود او در همین زمان به طور کلی از اسناد محو می شود.
برای خوانش ارتباط محتمل اسناد یاد شده و ساختمان ایکس, دو گمانه در فضای حیاط دانشکده حفر شد که گمانه دوم نشان داد که چاههای موجود در حیاط که امروز قسمتی از سیستم فاضلاب را تشکیل می دهد در زمان ساخت به زیرزمین مربوط بوده و شامل اتاقهای ۹-۱۲ متری است که در عمق حدود ۳ متری از سطح امروزین زمین ساخته شده اند.
در بهمن سال ۱۳۸۸ کاوش ما به دلایل نامعلومی توسط دانشگاه بوعلی متوقف شد. نخست نامه ای مبتنی بر عدم تمایل مدیریت دانشگاه به ادامه کاوش دریافت کردم و روز بعد حراست دانشگاه از من خواست که همه یافته ها را تسلیم دانشگاه کنم.
پس از این ماجرا تنها عکسهای اسناد مربوط به ا.ش. و چند نام در اختیار ما مانده بود. همراه با دانشجویان و دوستانم, دو سال به دنبال ا.ش گشتیم. ردی از او در گورستانهای رسمی, دانشگاهها و مراکز آموزش عالی نبود. با تصور احتمال بازگشتش به شهر محل تولدش جستجو در آنجا انجام شد که بی نتیجه ماند. از میان نام ۲۳ دانشجوی او ۴ نفر شناسایی شدند. دو نفر از آنان حاضر شدند تجربه دستگیری و بازجویی در سال ۵۶ را با ما سهیم شوند. توصیف هر دو ، با توجه به این نکته که در تمام طول بازجویی چشمانشان بسته بوده، با کمی تفاوت کاملا با ساختمان ایکس مطابقت داشت. بر اساس اظهارات افراد بومی, در آن سالها مکان این زیر زمین گورستان قدیمی بلا استفاده و متروک کلیمیان بوده که در دهه ۱۳۵۶ باغ دور افتاده ای محسوب می شده و در پس دو کوچه باغ محصور بوده است.
به نظر می رسد ساختمان ایکس بر اساس الگوی ساخت, ساختمانی مربوط به دهه ۱۳۴۰ بوده باشد که تا دهه ۱۳۵۰ کاربری بازداشتگاه موقت داشته است. در اواخر دهه ۱۳۵۰ کاربری آن به دلایل نامعلوم و محتملا گسترش شهر تغییر کرده، افراد استفاده کننده به سرعت پلان را تغییر داده، سلولها را کور کرده و اسناد باقی مانده را در اتاقی انباشته اند و به سرعت آن را به دانشکده تغییر کاربری داده اند؛ تغییر کاربریی که در عین حال استعاره ای تلخ از سیاستهای پهلوی دوم از تبدیل زندان به دانشگاه و دانشگاه به زندان است.
پژوهش ناتمام در دانشکده هنر و معماری دانشگاه بوعلی تا امروز متاسفانه تنها پژوهش باستان شناسی زندان در ایران باقی مانده است. اگر روشهای باستان شناسی معاصر/سیاسی نبود شاید ساختمان ایکس برای همیشه فراموش می شد و نام ا.ش برای همیشه جایی در تاریخ گم می شد. اما باستان شناسی معاصر اگر تنها یک رسالت داشته باشد آن فهم دگرگونه از جهانی در اطراف ماست که ابژه های مادی اش برایمان آنچنان عادی شده که صدای فریاد آدمیان درد کشیده محصور در آن شنیده نمی شود. آدمیانی که به قول پل سلان در ستیغ مه زندان در ترس خوانده شدن نام و برده شدن به پیشگاه “آن نامعلوم” ابدی گم می شوند.
دهانش در آینه ی مخفی/و زانوانش چون ستونی از غرور/و دستانش گره خورد با میله ها :/مرا به تاریکی می رسانید/ آن هنگام که نام مرا می خوانند/ و مرا به پیشگاهش می برید.(در ستیغ مه/ شعری از پل سلان- ترجمه: یک دوست)
برای مشاهده عکس ها در زیر کلیک کنید: