الی فریدلاندا ترجمه ی ابوالفضل رجبی
بخش دوم
نوشتههای مرتبط
بنابراین، اکنون باید نسبت ویتگنشتاین را با هایدگر بررسی کنیم. ویتگنشتاین در نامهای به تاریخ ۱۹/۸/۱۹۱۹ و خطاب به راسل چنین مینگارد:
اما متأسفانه شما منظور اصلی مرا، که تمام بحث از قضایای منطقی، صرفاً حاشیهای بر آنست، در نیافتهاید. نکته مهم، نظریه مربوط به امور ذیل است: آنچه که با قضایا ـ یعنی با زبان ـ به بیان در میآید (و به همین نحو، اندیشهپذیر است) و آنچه که با قضایا قابل بیان نیست و تنها میتوان آن را نشان داد؛ این [نظریه] به اعتقاد من، مسأله اساسی فلسفه است. (ویتگنشتاین ۷۱: ۱۹۷۴)
به درستی، مسأله نشان دادن، خود تابع آنچیزی است که ویتگنشتاین نکته اخلاقی «رساله» مینامد. ویتگنشتاین برخلاف قول کارنپ، در« نحو منطقی زبان» ـ مبنی بر اینکه “در منطق، اخلاقیاتی وجود ندارد” ـ تمام پژوهش خود در باب منطق را واجد سمت و سویی اخلاقی میداند. اگر این برداشت غریب از اخلاق را با قول هایدگر مشابه تلقی کنیم، به دور باطلی تاریخی گرفتار آمدهایم. بنابراین برای رهایی از این دور یا احراز نسبتی سهگانه که من در نظر دارم، بحث را به بیانی دیگر دنبال میکنیم؛ ویتگنشتاین خود نسبت به هایدگر واکنشی نشان داده است که وایزمن (Waismann) آن را چنین گزارش مینماید:
مسلماً، من نمیتوانم آنچه را که هایدگر از وجود (being) و اضطراب (anxiety) در نظر داشت، به تخیل در آورم. انسان میل عجیبی به مواجهه با مرزهای زبان احساس میکند؛ برای مثال حیرت از این نکته که به طور کلی چیزهایی هستند. این حیرت به صورت یک پرسش بیان نمیپذیرد و هیچگونه پاسخی نیز در کار نیست. هر آنچه که در این باره بگوییم، به طور پیشینی و ضرورتاً مهمل (nonsense) است. با اینحال ما با مرزهای زبان مواجه میشویم. کییرکوگور نیز از وجود چنین مواجههای آگاهی داشت و تقریباً به همین شیوه (در مقام مواجهه با تناقضنما) آن را متذکر میشد. این مواجهه با مرزهای زبان همانا« اخلاق» است. به گمان من خاتمه دادن به همه اراجیف راجع به اخلاق ـ برای مثال پرسش از امکان شناخت شهودی، وجود ارزشها یا تعریفپذیریِ خیر ـ بسیار اهمیت دارد. در اخلاق، همواره سعی در گفتن اموری داریم که گفتنی نیستند و به ماهیت شیئی [در خارج] ارجاعی ندارند و نخواهند داشت. مسلماً، به طور پیشینی و برحسب هر تعریفی از خیر، اعتقاد به مطابقت شیئی ماهوی ـ یعنی واقعی ـ با آنچه که بیان میشود، نادرست است (مور). اما این تمایل و این مواجهه، به هر حال از چیزی حکایت دارد. پیشتر قدیس آگوستین (St. Augustine) این نکته را دریافته بود، آنجا که چنین اظهار داشت: شما خوکها هر چقدر دلتان میخواهد، مهملات به هم ببافید! تا میتوانید سخنان مهمل بگویید، هیچ اهمیتی ندارد! (ویتگنشتاین ۶۸: ۱۹۷۹)
من تنها بروز این برداشت ویتگنشتاین را در هایدگر جالب توجه و با اهمیت نمیدانم؛ نکته با اهمیت دیگر از نظر من، چگونگی بیان این مطالب و مخاطبان آن هستند. در واقع زبانی که ویتگنشتاین در بازیابی نگرش هایدگر به کار میگیرد، زبان انتهای رساله است. ویتگنشتاین ضمن “خطابه در باب اخلاق” (Lecture on Ethics) این ادعا را در مورد هایدگر، به صوت اول شخص اظهار میدارد: تمام تمایل من، همانند همه کسانی که تاکنون به نوشتن یا سخن گفتن راجع به اخلاق یا دین کوشیدهاند، به تمامی رسیدن به محدودههای زبان بوده است. این رسیدن به دیوارهای قفسی که در آنیم، کاملاً و مطلقاً ناگزیر است”. (۱۹۶۵: ۱۲) ویتگنشتاین از تمام تمایل خویش چه منظوری میتواند داشته باشد؟ آیا میتوان آن را چیزی جز جهت حاکم بر «رساله» به طور کلی دانست؟ ممکن است پایان متن مزبور را به دقت تمام چنین توصیف کرد: مواجهه با تناقضنما در جهت رسیدن به چیزی ورای آنچه به گفتار در میآید. بدینسان ویتگنشتاین نه تنها به ابراز همدلی خویش با هایدگر میپردازد، بلکه طرح خود و هایدگر را یکسان میداند. آیا میتوان مفاد دو متن ذیل را یکسان انگاشت: متنی که آشکارا طنین مهملات را دارد، ولی نهایتاً به رابطهای بامعنا راجع است و متنی که کاملاً معتبر مینماید، اما در نهایت به مهملگویی و تناقضنمایی کامل بدل میشود؟
ویتگنشتاین هنگامی نگرش خویش را در مورد هایدگر، به اعضای حلقه وین عرضه میداشت که کارنپ همزمان به انتشار “اِمحای مابعدالطبیعه” (Elimination of Metaphysics) اقدام میکرد. بنابراین نگرش مزبور مبین موضع ویتگنشتاین در قلمروی فلسفی است که به تدریج شکل میگرفت. شاید عنوان فصل حاضر این تصور را به ذهن آورد که سهگانه مزبور و تفاوتهای فراوان آنها، به طنزی سرشار از اشتباهات همانند است، اما این سخن یگانه تبیین ممکن از مسأله نیست. به علاوه نمیخواهم بگویم که ویتگنشتاین صرفاً مباحثی منطبق با اعضای حلقه وین عرضه کرده است. از همه مهمتر، منظور من آن نیست که مجدداً ویتگنشتاین را در زمره فلاسفه قارهای بگنجانم. من بیشتر همخوانی ممکن میان اندیشه وی [ویتگنشتاین] و هایدگر را در خلال رابطهاش با تحصلگرایان منطقی در نظر دارم.
من چنین میاندیشم که [میان این حوزهها] تبادلاتی کاملاً صریح و دقیق برقرار است. در اینجا پرسش ذیل ضرورت مییابد: چرا کارنپ، [آموزه] نشان دادن ویتگنشتاین را با احترام نفی میکند، اما با “افشای هیچ” هایدگر چنان عداوتی به خرج میدهد؟ شاید وی شباهت میان این متفکران را دریافته باشد، اما به جای فاصلهگیری از ویتگنشتاین ـ که با توجه به تأثیر مسلم وی [بر کارنپ] غیرممکن مینماید ـ انتقادات خویش را از هایدگر دو چندان میسازد. به عبارت دیگر جهت تمرکز کارنپ بر موضوع “هیچ” در کار هایدگر، آنست که وی از وقوع آن در قلمروی نزدیکتر به حقیقت میپرهیزد. برای اطمینان از صحت ادعای اخیر، باید دانست که این انتقاد به طرزی غریب بر هایدگر وارد است. کارنپ قول “هیچ میهیچد” هایدگر را مهمل میداند، اما تحلیل وی در این مورد بسیار غیرمعمول مینماید. این تحلیل شاید برای متونی فلسفی مناسب باشد که به اشتباه گزارههایی با معنا درباره جهان تلقی میشوند. اما اگر تحلیل مزبور را در مواجهه با این قول [هایدگر] به کار بریم، به خوبی تعمد وی را برای نقض و تخطی از نحو طبیعی درمییابیم. شاید بتوان آنچه را که در “هیچ میهیچد” موجبات تمسخر جماعتی را فراهم میآورد، محصولی ثانوی از همانا غرابت آشکار این قول دانست. از همه مهمتر، با تبیین کارنپ از مهملات فلسفی از طریق قول هایدگر، پرسشی مهم رخ مینماید: منشأ مهملات چیست؟ آیا میتوان آنها را صرفاً محصول اشتباه دانست؟ چگونه ممکن است شخصی به چنین اشتباهاتی ترغیب شود؟ و چرا چنین اشتباهاتی این اندازه پابرجا هستند و اینقدر با اهمیت به نظر میرسند؟ اما اینها همه موضوعاتی هستند که ویتگنشتاین در تفسیر خود از هایدگر به آنها توجه دارد: “هیچ” خود را در ضرورتِ مهملات آشکار میسازد. پرسش از هیچ، برحسب زیان «رساله»، به مسأله مهملات قابل ترجمه است.
من نمیتوانم در اینجا روابطی پیچیده را شرح دهم که میان این سه تن شکل گرفته است. آنچه محور بحث مرا تشکیل میدهد، اظهارنظر ویتگنشتاین درباره هایدگر خواهد بود. ویتگنشتاین به بیان اظهاراتی غریب درباره طیفی وسیع از مردم و اشیا شهره است. اگر پیجوی خصوصیتی باشیم که من به این اظهارنظر نسبت میدهم، باید به ترسیم تأثیر آن بر برداشت کلیمان از «رساله» بپردازیم و به ویژه چالش آن را با استنباطی از متن [رساله] نشان دهیم که بر اساس آن، رساله پیوندی طبیعی با تحصلگرایی کارنپ دارد. در اینجا تلاش من بر آن خواهد بود که این هدف را متحقق کنم. بدین منظور مقاطعی خاص از این متن را مورد توجه قرار میدهم، به بازخوانی آنها در کنار یکدیگر ـ و با عطف توجه به هدف مزبور ـ میکوشم. من در اینجا برداشتی خاص از اثر هایدگر با نام “مابعدالطبیعه چیست؟” ارایه نخواهم کرد، بلکه استنباط خود را از پایان «رساله» به کار میگیرم. با توسل به این متن، برداشت خاصم را از نوشتههای هایدگر درباره هیچ نشان خواهم داد. موضوع مزبور مرا در آمیزهای عجیب و غریب از واژگان درگیر خواهد کرد. این درگیری اجتنابناپذیر مینماید. به همین دلیل امیدوارم مرا با توجه به هدفی که در پیش دارم بابت این درگیری عفو بفرمایید.
(Eli Friedlander)
منبع: The Story of Analytic Philosophy; Plot & Heroes. ed by Anat Biltaki & Anat Matar. London & NewYork. Routledge. 2002.
ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com