انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مایاها – بخش هفتم و پایانی: مذهب

جف بویچنر، کلیفورد براون و استفن ویتینگتون برگردان رضا اسکندری

itzamna

گیهان مایا از سه اقلیم تشکیل شده بود: جهان بالا (آسمان)، جهان میانی (جهان آدمیان) و جهان زیرین (خییالبا Xibalba). نه سطح که هم‌چون یک هرم روی یکدیگر قرار گرفته بودند جهان بالایی را تشکیل می‌داد. یک سوسمار دو سر مسیر حرکت ماه، خورشید و دیگر اجرام سماوی را تعیین می‌کردند. جهان میانی بر پشت یک کروکودیل یا یک لاک‌پشت قرار داشت که بر یک حوضچه پر از نیلوفرهای آبی شناور بود. جهان زیرین نیز اقلیمی نمناک با نه لایه و به شکل هرمی واژگون بود. در هر اقلیم موجودات نامیرا و فانی مختلفی زندگی می‌کردند.

جهان میانی به چهارگانه‌هایی تقسیم شده بود که نشان‌گر چهار جهت اصلی بودند. هر کدام از این بخش‌ها به بخشی از سفر خورشید در آسمان مرتبط بود و با یک رنگ، درخت، حیوان، پرنده و برخی از خصایل تلازم داشت. در سمت شرق «خورشید طالع» قرار داشت و رنگ آن سرخ بود. غرب، با رنگ سیاه، «خورشید فرورونده» بود. «دست چپ خورشید» جهت ملازم با شمال سفیدرنگ و نقطه‌ی اوج خورشید در آسمان بود و در مقابل، «دست راست خورشید»، جنوب زردرنگ با خیبالبا در تناسب بود.

در مرکز جهان میانی «درخت جهان» (واکا-چان) قرار داشت که یک صنوبر غول‌پیکر نماد زمینی آن بود؛ درختی که ریشه‌هایش به دنیای زیرین می‌رسید و شاخه‌هایش به آسمان. درخت جهان مسیری بود که ساکنان جهان‌های مختلف می‌توانستند به واسطه‌ی آن به سفر و ارتباط با یکدیگر بپردازند. رنگ مرکز جهان سبز-آبی بود (مایاها تمایزی میان این دو رنگ قایل نبودند). الواح مایایی و حتی اعمال مذهبی مدرن مایاها نشان‌گر آن است که این مسیر در چرخه‌های مذهبی‌ای مورد استفاده قرار می‌گرفته که از شرق آغاز می‌شده و پس از گذر از شمال، غرب و جنوب، نهایتا به مرکز می‌رسیده است.

خدایان بسیاری با خصایل مردانه، زنانه و حیوانی، در درخت جهان زندگی می‌کرده‌اند. برخی از آنان به دوگانه‌ها و سه‌گانه‌هایی از خدایان و خدابانوان تعلق داشتند، در حالی که برخی دیگر تنها رخ‌نمون‌هایی از خدایان دیگر بودند. «ایتسامناج» (Itsamnaaj) خدای آفرینشگر متعالی، آفریننده‌ی خط و حامی یادگیری و علوم، با همسرش «چاک‌چل» (Chak Chel)، خدابانوی ریسندگی، فرزندآوری، پزشکی و ماه رو به افول، در آسمان پرستاره زندگی می‌کرد. این دو والدین دیگر خدایان و خدابانوان بودند. روایت مجردی از چاک‌چل (در این روایت با نام ایکس‌چل یا ایکس چه‌اوپ) وجود دارد که خدابانوی جوان ماه است و به مغازله با خدایان می‌پردازد. در سمت شرق، خدای خورشید یا کینیچ آجاو (K’inich Ajaw) حضور داشت که ممکن است یکی از وجوه ایتسامناج بوده باشد. زهره نیز با غرب در ارتباط بود و عموما طلیعه‌ای بر شوربختی و جنگ محسوب می‌شد.

دنیای زیرین سکونت‌گاه موجودات فراطبیعی زشت، بدبو و هراس‌آوری بود. از جمله‌ی این موجودات ارباب مرگ یا یوم‌کیمیل و خدای کهنسال نابودی، اِل، بودند. خدایان مربوط به جهان میانی عبارت بودند از خدای ذرت یا هوم‌نال‌یه و کاوی‌ایل، خدایی از تبار خدایان بزرگ و فرمانروای چهار بخش جهان. در این جهان، پاواهتون خدای محافظ نویسندگان و تصویرگران و نیز موکل پنج روز منحوسی بود که پس از ۳۶۰ روز سال سر می‌رسید. پاواهتون هم‌چنین در هیکل چهار موجود دیگر که هر کدام یک باکاب نامیده می‌شد، موکل چهار گوشه‌ی آسمان نیز بود. چاک (Chaak)، خدای باران، خدای دیگری بود که هر زمان به صورت مفرد و تکی مورد ستایش قرار می‌گرفت، در ارتباط با بخش مرکزی جهان قرار داشت؛ اما زمانی هرگاه به صورت چهارتایی مورد خطاب قرار می‌گرفت با چهار جهت آسمان در تلازم بود.

هر روز خدای خورشید پس از آن‌که در افق غرب ناپدید می‌شد، به خدای جگوار مبدل می‌شد که از خدایان جهان زیرین بود و پیش از آن که روز بعد دوباره سر از مشرق بلند کند از خیبالبا عبور می‌کرد. انسان‌ها قربانیانی به پیشگاه خدای خورشید پیشکش می‌کردند تا او بتواند سفر شبانه‌ی خود را با موفقیت پشت سر گذارد. شایسته‌ترین قربانی نیز خون انسان بود که ارزش آن با بالاتر رفتن شان و رده‌ی قربانی بالاتر هم می‌رفت. اشخاص خاندان سلطنتی می‌بایست خون خود را طی مراسم خود-قربانی نثار خدای خورشید می‌کردند. مردان پوست بیرونی اندام تناسلی خود را سوراخ می‌کردند و زنان با ریسمانی خاردار زبان خود را می‌خراشیدند تا بتوانند قطرات خون خود را روی برگه‌های کاغذ بچکانند و آن کاغذها را بسوزانند.

شاهان و اشراف در زمان نبرد پیشاپیش سپاهیان خود حاضر می‌شدند و هدایت ارتش را در دست می‌گرفتند. یکی از اهداف این قبیل جنگ‌ها، به اسارت گرفتن دشمن، خصوصا پادشاه و اشراف‌شان بوده است. اسیران را به شهر پیروز می‌بردند و در آنجا این اسیران به ناگزیر می‌بایست توپ‌بازی آیینی را به جای می‌آوردند. سپس دژخیمان پیروز آنان را آن‌قدر شکنجه می‌دادند تا خون لازم برای قربانی به دست آید و نهایتا آنان را می‌کشتند. عبور توپ لاستیکی در میدان بازی، عبور خدای خورشید در آسمان را نمادپردازی می‌کرد.

پوپول‌ووه یا کتاب مشاوران، در قرن شانزدهم و بر اساس سنت‌ها و روایت‌های شفاهی و به دست یکی از اشراف کیچی نوشته شد. این کتاب منبع بسیاری از اطلاعاتی است که درباره‌ی مذهب مایاها در اختیار داریم. این کتاب دوره‌های مختلف آفرینش و ویرانی گیهان را به صورتی اجمالی بیان می‌کند اما تمرکزش بر دوره‌ی کنونی آفرینش (دوره‌ی چهارم) و خلق و شکوه مردمان کیچی است. به روایت پوپول‌ووه، خدایان سعی کردند تا انسان‌ها را با مواد و مصالح مختلفی از جمله گل و چوب بسازند. اما به هر روی، این تلاش‌ها شکست خورد و خدایان از محصول نهایی کار خود رضایتی کسب نکردند. تا آن که سرانجام انسان را از ذرت (مائیس) آفریدند. بنا بر این داستان، هوناپوی یکم و برادرش هوناپوی هفتم خدایان جهان زیرین را با توپ‌بازی پر سر و صدای خود آزردند. خدایان این دو برادر را برای بازی به خیبالبا دعوت کردند و در آنجا شکست‌شان دادند و به قتلشان رساندند. سرِ بریده‌ی هوناپوی اول، که از شاخه‌ی یک درخت آویزان شده بود، در دست دختر یکی از خدایان جهان زیرین تف انداخت و به این ترتیب او را باردار ساخت؛ این کار او به تولد دوقلوی قهرمانی به نام‌های هوناپو و خبالانکی (Xbalanque) منجر شد. دوقلوی قهرمان هم راه پدر و عمویشان را دنبال کردند، اما این‌بار حقه‌ای به کار بستند تا بازی را ببرند و پدرشان را زنده کنند. بدین‌ترتیب جهان برای انسان‌ها ایمن شد. برخی پژوهشگران هوناپوی اول را خدای ذرت، هوناپو را خدای سیاره‌ی زهره و خبالانکی را خدای خورشید دانسته‌اند.

مایاها باور داشتند که هر شخص چند روح دارد که فقط یکی از آن‌ها می‌تواند در حیات پس از مرگ به زندگی ادامه دهد. شاهان امیدوار بودند سفر روح‌شان پس از بلعیده‌شدن توسط «ماو» (به معنی غار) جهان زیرین، همانند سفر خدای ذرت باشد و بتوانند پس از عبور از سختی‌های خیبالبا به بهشت راه یابند و به روح اجداد محترمشان بپیوندند. عزاداران برای سفر روح درگذشتگان در جهان پس از مرگ، غذاها و نوشیدنی‌هایی را برایشان به ارمغان می‌آوردند. این نثارها در ظروف سفالی قرار می‌گرفت که با تصاویر نقاشی‌شده یا حجاری‌شده‌ای از داستان‌ها و روایات ثبت‌شده در پوپول‌ووه تزیین شده بود. این تصاویر احتمالا قرار بوده به عنوان نقشه‌ی مسیری برای روح، به روح مردگان نشان دهد دوقلوی قهرمان چگونه خدایان جهان زیرین را شکست دادند. با این همه، تمام فعالیت‌هایی که برای مردگان صورت می‌گرفت برای کمک به سفر روح نبود. گورهای دسته‌جمعی، صورت‌های در هم شکسته و سرهای بریده احتمالا نشان از تدابیری دارند که برای خرابکاری یا به تعویق انداختن سفر ارواح دشمنان به کار گرفته می‌شدند.

مایاها ابزارهای مختلفی را برای ورود به سطوح مختلف هشیاری –با مقاصد مذهبی- امتحان می‌کردند. کم‌خونی ناشی از مناسک خود-قربانی به مشارکت‌کنندگان در این مناسک اجازه می‌داد تا جادوی «دیدن از چشم خدای مار» را به اجرا گذارند و با ارواح اجداد خود ارتباط برقرار کنند. نوعی توتون بسیار قدرتمند محلی هم بود که تدخین یا تنقیه‌ی آن موجب بروز توهم دیداری می‌شد. زگیل‌های موجود روی پوست وزغ‌های بزرگ نیز ماده‌ای سمی و توهم‌زا تولید می‌کردند که یا با تنباکو مخلوط می‌شد یا به تنهایی به افراد تنقیه می‌شد. نوشیدنی‌های الکلی تخمیرشده‌ای نیز وجود داشت که یا نوشیده و یا تنقیه می‌شد و موجب دست‌کاری در سطح هشیاری افراد می‌گشت.

وجوهی از مذهب مایا، مانند باور به رستاخیز و استفاده از صلیب (یک صلیب برگ‌دار به عنوان نشانه‌ای از خدای ذرت) با وجوهی از آیین مسیحی هم‌ارز بود. این همتاانگاری دینی در عصر استعمار رشد یافت و امروزه نیز در مناسکی هم‌چون ستایش ماکسیمون (Maximon) در اراضی مرتفع گوآتمالا ادامه دارد.