روزنامه ایران
بحرانی که امروز جهان را به ورطهسقوط کشانده و همهجا خشونت و سلطه و فقر و بیرحمی را به قدرت رسانده است، نه فقط نتیجه دوران استعماری دراز مدت اروپایی، بلکه حاصل معادلهخطرناکی است که پس از سقوط قدرتهای استعماری و پایان یافتن جنگ جهانی دوم در «کنفرانس برتن وودز» اتفاق افتاد. در آن زمان در حالی که جان مینارد کینز(اقتصاددان برجسته بریتانیایی)، با روشنبینی عمیقی، نسبت به گسترش پولیشدن روابط بینالمللی و توسعه بیش از اندازه بازار جهانی و مبادلات در آن هشدار میداد، طرف امریکایی بود که پیروز شد و با تأسیس صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، سیاستی را به جهان توسعهیافته و در حال توسعه تحمیل کردند که اساسش تبدیل «مصرف» به «موتور توسعه» بود؛ سیاستی که اثر آن را امروز در ورشکستگی و نظامیگری بیسابقه امریکا و اشغال نظامی جهان به وسیله این کشور، برای حفظ تصنعی ارزش پولی خود با قروض خارجی بیپایانش میبینیم.دو الگوی اقتصادی پس از جنگ مطرح شدند؛ اقتصاد بازارکنترلشده با تنظیمات و ساختن دولت رفاه که اروپا برگزید و اقتصاد بدون تنظیمات و صرفاً مبتنی بر بازار آزاد، که انتخاب امریکا بود. نتیجه برای امریکا موقعیت ورشکسته کنونیاش بود و برای اروپا در طول دستکم ۳۰ سال، سالهای درخشان دولتهای رفاه که اروپا را به قاره پرثبات بدل کردند. قارهای که با تاچریسم از دهه ۱۹۸۰ تا اندازهای سیاستهای پیشین خود را کنار گذاشت و راه خطرناک امریکا را پیش گرفت. با وجود این، امروز در این قاره، کشورهایی که از الگوی نولیبرالی تاچریسم و ریگانیسم بیشترین فاصله را گرفتهاند، بیشترین ثبات اجتماعی را یافتهاند.در ایران نیز ما باید از الگویی مشابه تبعیت کنیم. برای آنکه بتوانیم سیاست فرهنگی راهبردی خود را برای توسعه پیش بگیریم فرصت زیادی نداریم، چیزی در حد ۳۰ سال که نسل حاصل از موج افزایش جمعیت دهههای ۵۰ و ۶۰ به دوران پیری خواهند رسید. امروز جمعیت جوان ما میتواند برای ما شانس بزرگی باشد. شانس ما در آن است که بتوانیم بخشهای اصلی و ضروری را در اقتصادمان از استیلای نظام پولی و تجاری بیرون آوریم: این بخشها شامل مسکن، بهداشت و سلامت، آموزش و حمل و نقل هستند. این بخشها برای ایجاد زیربناها و چارچوبهای رشد اقتصادی در کشور ما همچون هر کشوری ضروری هستند و بنابراین بدون آنکه آنها را دولتی کنیم، باید میزان سودآوری آنها را نسبت به سایر بخشها به حداقل برسانیم تا کسانی که جذب آنها میشوند نه برای پولسازی بلکه برای خدمت و علاقه واردشان شوند.اگر خواسته باشیم مهمترین راهبردهایی را که در سالهای آینده به آنها نیاز داریم بیان کنیم باید بر موارد زیر تأکید کنیم:
تأکید بر مدل «جهان محلیت» (glocalization) به جای رویکردی جهانی کردن که یک سویه و فرآیندی از سلطه دولتهای قدرتمند بر دولتهای پیرامونی است، وابسته کردن هر چه بیشتر «امر محلی» و «امر جهانی» به یکدیگر.«دموکراتیزه کردن افقی فرهنگ» یعنی گسترش فرهنگ تا حد ممکن نه در قالب نخبهپروری بلکه بر اساس بالا بردن میانگینهای جامعه و بخصوص بالا بردن وضعیت محرومترین اقشار. مهم نیست که ما جایزه اسکار در سینما یا بزرگترین جایزه ریاضی جهان را ببریم، مهم آن است که وضعیت بهداشت و پزشکی در فقیرترین بخشهای این کشور و در میان طبقه متوسط و پایین به چه شکلی باشد و وضعیت هنر و سینمای ما در چه جریانی قرار گیرد.سرانجام باید به فکر «عدالت جنسیتی» باشیم؛ زنان نیمی از جامعه ما را تشکیل میدهند در حالی که بخش کوچکی از آنها (۱۳ درصد) وارد بازار کار شدهاند. ورود این بخش بزرگ در کنار امکانپذیر کردن چارچوبهای رفاهی برای جوانان به طور کلی، سبب میشود که آنها به جای حرکت به سوی رؤیاهای «تازهبهدورانرسیدگی پولی و دلالی» به سوی علایق واقعی خود جذب شوند و جامعه را از سقوط در دوزخ پولی ِضد اخلاقی که امروز در حال نابودی جهان است، نجات دهیم.
نوشتههای مرتبط
گزارش اعتماد
اقتصاد سیاسی
دردسرهای نو لیبرالیسم اقتصادی
آیین گشایش سلسله نشست های جایگاه اقتصاد مقاومتی در گفتمان فرهنگی
عاطفه شمس- محسن آزموده
بیش از دو دهه است که مدار سیاست های اقتصادی ایران بر محور نگاه بازارمحور می چرخد، اگرچه در چند سال اخیر برخی جامعه شناسان و اقتصاددانان نهادگرا به کاستی های این نگاه تاکید می کنند و در چارچوبی داخلی و جهانی آسیب های آن را بر می شمرند. روز گذشته، نشست «آیین گشایش سلسله نشست های جایگاه اقتصاد مقاومتی در گفتمان فرهنگی ایران» توسط دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با همکاری معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با حضور سیدعباس صالحی، معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، غلامرضا غفاری، رییس دانشکده علوم اجتماعی، حسین راغفر، استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا و ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران برگزار شد. لازم به ذکر است، آنچه در این نشست ارایه شد، تنها یکی از دیدگاه هایی است که نسبت به سیاست های اقتصادی می توان ارایه کرد و روزنامه اعتماد آمادگی انتشار نظرات متفاوت و انتقادهای ممکن به دیدگاه مذکور را دارد.
تبدیل اقتصاد مقاومتی به گفتمان ملی
سیدعباس صالحی*
بحث اقتصاد مقاومتی به عنوان یک موضوع و واژه ای که مطرح است طبیعتا با برداشت های شاید متفاوتی ارایه می شود. اما شاید بتوان تا حدی از این برداشت دفاع کرد که اقتصاد مقاومتی، اقتصادی است که در تکانه های خارجی و داخلی با رکود، بحران و احتمالابا فروپاشی اقتصاد ملی مواجه نشود بلکه تاب آور، مقاوم و حتی رو به رشد حرکت کند. اگر چنین تعریفی را بپذیریم، به تبع نیازهایی باعث طرح این عنوان و موضوع در سطح جهانی و ملی شده است. بحران های متوالی که در اقتصاد جهانی در طول یکصد سال اخیر مطرح شده، این بحث را مطرح کرده است که امنیت اقتصادی پایدار را چگونه می توان ایجاد کرد. از بحران های ١٩٢٩ تا بحران های ٢٠٠٨ که به ما نزدیک تر است. آیا می توان همان گونه که درباره امنیت بنا، مسکن و شهر به عنوان امنیت نسبی و پایدار صحبت می کنیم، از ارتقای سطح امنیت اقتصاد ملی نیز صحبت کنیم. به گونه ای که چرخه ای که به طور طبیعی یادآوری می شد که اقتصاد یک چرخه رونق- رکود- بحران و دوباره رونق را دارد، از این سیکل فاصله بگیرد. این بحث هم از لحاظ نظری و هم تجربی در سطح جهانی کم و بیش مطرح بوده است. در سطح ملی نیز در سال ١٣٨٩ نخستین تعبیرهای اقتصاد مقاومتی را در بیانات مقام معظم رهبری می بینیم، بعد به برخی بحث های سیاستگذاری تبدیل می شود تا بهمن سال ٩٢ که این سیاست ها در ٢۴ ماده ابلاغ می شود. بند ٢٢ این سیاست های ٢۴ گانه بحث گفتمان سازی است: اینکه بحث اقتصاد مقاومتی به یک گفتمان ملی تبدیل شود و این بند ٢٢ در ١٢ برنامه ملی که از ناحیه دولت ارایه شده به نهادهای فرهنگی مثل وزارت فرهنگ، ارشاد و صدا و سیما و مجموعه هایی مانند آنها واگذار شده است.
اغلاط رایج در پروسه گفتمان سازی
در ارتباط با بند ٢٢ که گفتمان سازی ملی بحث اقتصاد مقاومتی است، احساس می شد که ما باید اغلاط رایج در گفتمان سازی را تکرار نکنیم. این اغلاط رایج که در دهه های متوالی به آن گرفتار بودیم: مثل اینکه تصور کنیم ادبیات رسمی یعنی گفتمان سازی، یعنی اگر مسوولان حکومت و سیاستمداران، تعبیری را زیاد تکرار کردند آن گفتمان تولید شده است، مغالطه تکرار یک تعبیر در ادبیات رسمی و آن را به کل جامعه تعمیم دادن. همچنین اینکه اگر ما واژه ای را تکرار کردیم، این تکرار به معنای گفتمان سازی است. اگر بسامد واژگانی را زیاد کردیم یعنی گفتمان سازی کرده ایم. غلط دیگر، این بوده است که پایگاه و خاستگاه گفتمان سازی باید کنش های اختیاری و آگاهانه باشد نه کنش های اجباری و دستوری، کنش های موقتی و دیرپا که بعد از مدتی به ضد خود تبدیل می شوند. گفتمان سازی باید بر پایه انتخاب و اختیار باشد نه بر اساس اجبار یا دستورات بخشنامه ای و رسمی. غلط بعدی این بود که فکر می کردیم صرف دادن اطلاعات و آگاهی کفایت می کند در حالی که اطلاعات و آگاهی، بخش کوچکی از مواد لازم گفتمان سازی است، ما نسبت به خیلی از مسائل اطلاعات داریم اما رفتار و هنجار نداریم و در نهایت انتظار تولد زودرس است، اینکه ما تصور کنیم در یک دوره کوتاه گفتمانی شکل می گیرد، در حالی که با برنامه ضربتی و عجله ای نمی توان گفتمان ریشه دار ایجاد کرد. اگر بحث اقتصاد مقاومتی را به عنوان یک رویکرد ملی و ضروری در نظر بگیریم و نه یک نگاه سیاسی و مقاومت، به تبع باید کارهایی انجام داد که بخشی از آنها در حوزه فرهنگ بوده و یکی از آن کارها گفتمان سازی است.
دال های مرکزی اقتصاد مقاومتی
اما در بین مولفه های گفتمان سازی که در سیاست های اقتصاد مقاومتی آمده است، بر پنج مولفه به عنوان دال های مرکزی اقتصاد مقاومتی تاکید شده است: اول، درون زایی و نه درون گرایی، به این معنا که اقتصاد از همه ظرفیت های داخلی، حداکثر بهره برداری را ببرد. دوم، برون گرایی، به معنای تعامل سازنده با تمام جهان. سوم، مردمی بودن به معنای اینکه مردم نقش آفرین اقتصاد باشند. چهارم، عدالت محوری، به این معنا که آحاد مردم از دستاوردهای اقتصادی بهره مند شوند و فرصت های برابر برای همگان ایجاد شود و پنجم، دانش بنیان بودن، به این معنا که به جای اتکا به منابع طبیعی که زودگذر است به دانش و تفکر اتکا شود. اگر این پنج مولفه مرکزی رعایت شود و از اغلاط رایج در گفتمان سازی فاصله بگیریم، بالطبع، اینکه چگونه این گفتمان سازی می تواند اتفاق بیفتد، سوال مهم و اصلی خواهد بود. به نظر می رسد سه مساله در این میان اهمیت پیدا می کند: نکته اول این است که گفتمان کلان اقتصاد مقاومتی در منظومه ای باید به خرده گفتمان هایی تبدیل شود و نظریه و کاربردهای آنها نیز شکل بگیرد. اقتصاد مقاومتی یک کلان پروژه است که گفتمان سازی آن کار ساده ای نیست، پس باید به گفتمان های خردی تبدیل شود که اجزای مختلف آنها به کمک بیایند و با یکدیگر هم افزایی و همپوشانی داشته باشند. خرده گفتمان هایی که ممکن است بخشی از آنها وجه اقتصادی، بخشی وجه اجتماعی و بخشی نیز وجه ترکیبی آنها بیشتر باشد. پیشنهادهایی مثل اقتصاد خانواده بنیان، اقتصاد سازگار با شرایط کم آبی، اقتصاد تبدیلی و ارزش افزوده، اقتصاد آمایش بنیان، اقتصاد بدون اسراف، اقتصاد خلاق، اقتصاد فساد ستیز، اقتصاد دانش بنیان و اجتماع محور اینجا مطرح می شود. اما اینکه این کلان پروژه را چگونه باید به خرده گفتمان هایی تبدیل کرد که مثل کلافی به یکدیگر وصل شوند و بعد پروژه کلان اقتصاد مقاومتی را از لحاظ گفتمانی به وجود آورند، مهم است.
نقش نخبگان فراسیستمی در گفتمان سازی
نکته دوم اینکه آگاهی سهم محدودی را در شکل گیری گفتمان اجتماعی ایفا می کند و بخش زیادی بر اساس سیستم نردبان منفعت و احساس منفعت است. اینکه در این خرده گفتمان ها و آن گفتمان کلان، احساس منفعت محلی، شهری، منطقه ای و ملی به وجود بیاید. یعنی افراد جامعه حس کنند که این خرده گفتمان به نفع خود آنها، شهر، محله، قومیت و در نهایت کشور است. حال باید بررسی کرد که خرده گفتمان و گفتمان کلان را چگونه می توان بر اساس منافع، عملیاتی و درونی کرد. نکته سوم، نقش نخبگان در گفتمان سازی است. نخبگان می توانند نقش های متنوعی را در گفتمان سازی بر عهده بگیرند. فلسفه این نشست ها نیز همین است. اینکه ما چگونه در فرآیند بهره وری از آرای نخبگانی در گفتمان سازی استفاده کنیم، سهمی که کم و بیش مغفول است. نخبگان رسمی حضور دارند اما نخبگان نباید به آنهایی که در سیستم حضور دارند، محصور باشند. نخبگان فراسیستم نیز باید در این حوزه مشارکت کنند زیرا اقتصاد مقاومتی زمانی شکل می گیرد که واقعیت های چالشی ما به مردم ارایه شود و مردم بدانند که ما در کجا قرار داریم. حکومت و نخبگان تا حدی می توانند مردم را آگاه کنند اما مشارکت نخبگان در آگاهی مردم نقش زیادی دارد. اگر وزارت نیرو از کم آبی صحبت کند، بلافاصله این برداشت به وجود می آید که حتما قرار است قبض ها گران شود و حمل بر رابطه های خاص دولت- ملت می شود که همیشه در ابهام ها و ایهام ها بوده است. مشارکت نخبگان می تواند کمک کند که جامعه واقعیات را از پایگاه دیگری بفهمد. نکته دیگر در سهم نخبگان، به چالش و پرسش کشیدن مفروضات رایج است. این مفروضات که گاه ممکن است در فضای جلسات و تصمیم گیری ها، به اعتبار یک تواتر و اجماع دورمیزی، اقناعی را نیز به وجود آورد، ممکن است در فضای دیگری پرسش های جدی ای را به همراه داشته باشد و این امکان را پدید می آورد که ما با سوالات تازه و مفروضات جدید نزدیک تر شویم. سهم نخبگان در نهادسازی مدنی نیز مهم است. نهادهای صنفی، مدنی و اجتماعی می توانند این حرکت های گفتمانی را هم در کلان پروژه اقتصاد مقاومتی و هم در خرده گفتمان ها به پیش ببرند و افکار عمومی را به میدان آورده و هدایت کنند و در نهایت، نقش نخبگان به عنوان نهاد میانجی مردم و دولت مهم است.
واژه اقتصاد مقاومتی بد متولد شد
متاسفانه از آنجا که سال های تولید واژه اقتصاد مقاومتی در دوره خاصی و در دوران شدت تحریم و رویدادهای دیگر اتفاق افتاد، این واژه بد و سیاسی متولد شد. به این معنا که رویکرد اقتصاد جنگی و تحریمی است و با این تعبیرها تفسیر شد نه به عنوان رویکردی که پشتوانه های نظری مهمی دارد و می تواند بیشتر نیز داشته باشد و می تواند به اجماع سازی ملی در رویکردها منتهی شود. به خاطر این بد متولد شدن و اینکه اقناع های ما، دون سیستمی است، نخبگان در این موضوع خوب به میدان نیامدند و این یکی از اتفاقاتی است که در ارتباط با اقتصاد مقاومتی افتاده است. یکی از دلایلی نیز که سبب شد این مشارکت با دانشگاه تهران و دانشکده علوم اجتماعی برای ما به طور جدی احساس شود همین بود که بالطبع، این رویکرد ملی اگر با مشارکت نخبگان همراه نشود، بدون شک عقیم خواهد بود.
*معاون امور فرهنگی وزارت ارشاد
رابطه اقتصاد و فرهنگ
حسین راغفر**
محور بحث من درباره رابطه بین اقتصاد و فرهنگ است و اینکه آیا اقتصاد مقاومتی در بستر تحول جامعه ایران قابل تحقق است یا خیر. یکی از مشکلات اساسی ما همواره رابطه بین فرهنگ و اقتصاد بوده است. در سال ۱۹۶۵ درآمد سرانه ایران ۲۵۵ دلار و درآمد کره جنوبی ۱۰۵ دلار بود اما ۵۰ سال بعد این ارقام به ترتیب به ۴۷۰۰ و بیش از ۲۵ هزار دلار رسید. این اختلاف زیاد در درآمد سرانه ایران و کره، نکته قابل تاملی را نشان می دهد که تفاوت در عملکردها است که فرهنگ نیز در این زمینه نقش مهمی ایفا می کند.سه نگاه به رابطه اقتصاد و فرهنگ وجود دارد: گروهی، اقتصاد را عمدتا جدای از فرهنگ و بدون ارتباط با آن می دانند و معتقد هستند که فرهنگ به حوزه ای متعالی مرتبط است و نباید با اقتصاد آن را آلوده کرد. گروه دوم، اقتصاد را پایه اصلی جامعه می دانند و می گویند که فرهنگ چیزی جز روبنای این ساخت تولید در جامعه نیست. اما گروه سوم، قایل به ارتباط تعاملی اقتصاد و فرهنگ با یکدیگر هستند.
چالش اصلی، نظام مدیریت در کشور است
واقعیت های اقتصادی نشان می دهد که طی سال های ۱۳۳۸ تا ۱۳۹۱ اقتصاد ایران روی سرش ایستاده و ساختار آن قادر به خلق و تولید شغل نیست. این مساله باعث می شود که سالانه یک میلیون نفر وارد بازار کار شوند که تنها ۶۴۰ هزار نفر آنها دانش آموخته دانشگاه هستند و با مشکل نبود شغل روبه رو می شوند. ساختار اقتصاد ایران پاسخگوی این تعداد نیروی آماده به کار نیست چرا که اقتصاد ایران اصلامردمی نیست و صاحب اصلی آن، صاحبان سرمایه ها هستند و منافع آنها هم در خدمت منافع گروه های خاصی قرار دارد، درحالی که یکی از محورهای اقتصاد مقاومتی خدمت به مردم است. میانگین نسبت اشتغال در دنیا برای مردان ۷۸ درصد است در حالی که در ایران این رقم کمی بیش از ۶۰ درصد است. همچنین میانگین نسبت اشتغال در جهان برای زنان ۵۰ درصد است در حالی که در ایران این رقم حدود ۱۳ درصد است. ۵٠ درصد چرخه اقتصادی که باید به دست زنان بچرخد عملابی حرکت است و یکی از علل آن نیز نقش عوامل فرهنگی است. ریشه بسیاری از این مشکلات، چالش اصلی نظام مدیریت در کشور است، این ابرچالش راهبردی، بقیه بحران ها را ایجاد می کند. نفت در ایران نه در خدمت مردم ایران بلکه در خدمت تامین نیازهای انرژی امپراتوری بریتانیا است. نظام تدبیر و تمشیت امور ما فاقد فلسفه اقتصادی روشن و شفافی است و اتفاقا صاحبان سرمایه به دنبال نگاه داشتن این فضای مشوش و مغشوش برای کسب سودهای اقتصادی بیشتر هستند. این در حالی است که هدف یک نظام سیاسی – اقتصادی باید حفظ کرامت انسان باشد که این کار هم تنها از طریق «کار شایسته» امکان پذیر است. کار شایسته عبارتی جدید است که افراد در آن احساس شخصیت، تعلق خاطر و درآمد شایسته داشته باشند. به این ترتیب اشتغال کامل و حداکثر کردن سختکوشی و تلاش، هدف نظام تصمیم گیری و سیاستگذاری کشور می شود و نه حداکثر کردن منافع فردی که متاسفانه هدف نظام اقتصادی کشور پس از جنگ تحمیلی تاکنون، بوده است.
از دست رفتن احساس تعلق اجتماعی
عده ای هستند که به ما عبارت «چپ اسلامی» می دهند، درحالی که خود کسانی که ما را نقد می کنند از ابزارهای صاحبان قدرت و ثروت هستند. در مناظرات سیاسی و انتخاباتی اخیر در امریکا و انگلستان شاهد هستیم که چطور احزاب رقیب احساس نگرانی خود را از سلطه نابرابری نشان می دهند، اینها در اثر سیاست ها و توسعه فردگرایی در این جامعه است. جامعه امریکا امروز در حال فروپاشی و سقوط است، آنها تلاش کردند در همه سال ها سیاست ها را ابزاری کنند و الان جامعه ای مثل امریکا در حال فروپاشی و سقوط است: عین همین عبارت را سندرز در مناظره های خود مطرح می کند. یکی از مصادیق سلطه سرمایه داری در کشور، زمین هایی است که باید برای ورزش جوانان اختصاص داده می شد اما جای زمین های ورزشی را برج ها گرفته اند و در نتیجه این اقدامات، جوانان به سفره خانه ها رانده شده و با کشیدن قلیان اوقات فراغت خود را می گذرانند. فرهنگ نئولیبرال افراد جامعه را دچار اختلال روانی می کند، مشخصه این فرهنگ از کارافتادگی فرآیندهای فکری و پاسخگویی عاطفی ضعیف است که جامعه را به تدریج دچار روان گسیختگی اجتماعی و توهم های جنون آمیز و رفتارهای مبتنی بر آشفتگی فکری می کند. از یک سو ما شاهد رژه اشرافیت در خیابان های شهرهای بزرگ هستیم و از سوی دیگر بیکاری، جوانان را به شدت آزار می دهد. نتیجه این آسیب های فرهنگی سرخوردگی، افسردگی، اعتیاد و… است و آنچه از دست می دهیم احساس تعلق خاطر اجتماعی است. آموزش عالی ما پولی شده است، هیچ جای دنیا این طور نیست، این نظام تصمیم گیری است که منشا این مسائل می شود.
هدف سیاستگذاری، حفظ کرامت مردم است
به این ترتیب تولید فرهنگ را نمی توان تنها به اقتصاد تقلیل داد. در نظامی که به شدت نابرابری را توصیه می کند و همه چیز را به عرصه عرضه و تقاضا و بازار واگذار کرده است، اتفاقی که می افتد این است که کسی که پول دارد در این کشور و البته بسیاری از کشورهای دیگری که سیاست های نئولیبرال بر آنها حاکم است، می تواند همه چیز تهیه کند و کسی که پول ندارد هیچ چیزی نیز ندارد، زیرا این فقط پول است که منشا هویت انسان ها است و فرد می تواند از طریق آن، از جامعه احترام جلب کند. ما در دنیایی زندگی می کنیم که با این تهدیدها رو به رو هستیم و این تهدیدها در حوزه اقتصاد، فرهنگ جامعه را به شدت آسیب زده است. اکثریت جامعه از بی اخلاقی شکایت می کنند و این بی اخلاقی ناشی از این سیاست های اقتصادی است که فقط گروه خاصی توانسته اند در آن برنده باشند. کسانی که هیچ تعلق خاطر و احساس مسوولیتی نسبت به بقیه جامعه ندارند و همگی در خارج از کشور خانه و سرمایه دارند و این ریشه بسیاری از فسادها در حوزه سیاستگذاری بخش عمومی است. برای شکل دادن به یک اقتصاد مقاومتی در هر یک از قلمروها چه فرهنگ، چه اقتصاد و چه جامعه باید توجه داشت که مردم بزرگ ترین سرمایه های ما هستند. هدف سیاستگذاری، سعادتمندی و حفظ کرامت مردم است، نه جیب سرمایه داران و نکته دیگر که باید به آن توجه کنیم این است که کار معنابخشی و هویت بخشی زندگی انسان است.
**استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا
تهدید نولیبرالیسم اقتصادی
ناصر فکوهی***
بعد از جنگ جهانی دوم کنفرانس برتون وودز تشکیل می شود که در آن دو نظریه کینز و نظریه سیستم امریکایی مطرح می شود. کینز به طور خیلی ساده می گفت اقتصاد بعد از جنگ در آینده باید از حرکت به سمت پولی شدن جلوگیری کند. پولی شدن خطری است که کل جهان را تهدید می کند. پیشنهاد دوم او این بود که کالای مرجع در اقتصاد بین المللی باید طلاباشد و ارز و سیستم های پولی نباشد. پیشنهاد سوم او این بود که روابط تجاری بین المللی باید محدود باقی بماند. یعنی اقتصادهای محلی نباید در چیزی به نام بازار جهانی منحل شوند. او نمی گفت که بازار جهانی وجود نداشته باشد، بلکه بحث این بود که این بازار نباید بر اقتصادهای محلی اولویت پیدا کند. کینز این دیدگاه را از منظری چپ و ضد سرمایه دارانه نمی گفت، بلکه خودش سرمایه دار بود و از منظر نهادهای مستقر بریتانیایی این دیدگاه را می گفت. او مدلی را طراحی کرد که بعدا در نوکینزگرایی ادامه پیدا کرد و به آن مدل اجتماعی اقتصاد بازار یا مدل سرمایه داری اجتماعی می گویند. اما مدل دیگری که در مقابل کینز و معکوس آن بیان شد، در برتون وودز برنده شد.
نولیبرالیسم اقتصادی
آن مدل معکوس اولامی گفت مساله پولی شدن ارتباط به رقابت آزاد بازار دارد و اگر پولی بتواند قدرت بگیرد، نشان دهنده قدرت اقتصادی است، بنابراین باید پول را آزاد گذاشت. ثانیا باید روابط بین المللی تجاری را به بیشترین حد ممکن گسترش داد و این روابط بین المللی تجاری است که مشکلات را حل می کند. ثالثا مدل اجتماعی باید بر مبنای مدل موفقیت فردی باشد. این همان سبک زندگی امریکایی (American way of life) بود که در مقابل سبک زندگی اروپایی بود. همچنین کالای مرجع نیز از طلابه دلار بدل شد که یکی از بزرگ ترین فجایعی بود که در تاریخ بشر رخ داد. زیرا همانطور که می دانیم دلار پولی است که ناشی از یک اقتصاد قدرتمند نیست، بلکه از یک نظام سیاسی نظامی گرا ناشی شده است که معتقد است باید کل جهان را اشغال کند تا بتواند پول خودش را در سطح جهان در رده بالایی نگه دارد. علت آن نیز این است که امریکا مقروض ترین کشور دنیا است و با پولی که از سایر دنیا گرفته توانسته سطح زندگی مردمانش را بالاببرد. اگر دلار سقوط کند، تمام کسانی که از امریکا طلبکارند، ورشکست خواهند شد. برای جلوگیری از این ورشکستگی، نظامی گری تنها راه حل است. بنابه گفته جامعه شناسان و اقتصاددانانی که در خود امریکا حضور دارند، مثل پل کروگمن که چپ نیز نیستند، می گویند این وضعیت جامعه امریکا را در مرز فروپاشی قرار داده است. اشکال بیرونی آن نیز در انتخابات امریکا مشهود است.
داستان های موفقیت امریکایی
مدل امریکایی بعد از ۵٠-۴٠ سال به یک ورشکستگی مطلق کشیده است و همه از فروپاشی آن سخن می گویند. منظور از فروپاشی الزاما به معنای تغییر نظام سیاسی نیست بلکه مثلادر شاخص های توسعه یافتگی مثل آموزش و بهداشت امریکا از همه کشورهای توسعه یافته عقب افتاده است. منتها امریکا دایما بر اساس همان سیستم داستان های موفقیت (success stories) عمل می کند. یعنی نمی گوید وضع عمومی بهداشت چگونه است، بلکه می گوید بهترین جراحی های دنیا در امریکا صورت می گیرد یا مهم ترین جوایز نوبل در امریکا گرفته شده است. امریکا از لحاظ شاخص های توسعه انسانی که سازمان ملل منتشر می کند، در رده های پایین است و در رده های بالاکشورهای اسکاندیناوی و کانادا قرار دارند که اتفاقا این کشورها اصلابه داستان های موفقیت نمی پردازند بلکه به دنبال دموکراتیزه کردن سیستم های توسعه رفته اند و وضعیت عمومی به خصوص در سطح طردشدگان اجتماعی را بهبود بخشیده اند.
اروپا بر خلاف امریکا بعد از جنگ جهانی دوم، مدل سرمایه داری اجتماعی کینزی را انتخاب کرد و این سیستم تا سال ١٩٨٠ که تاچر در انگلستان به قدرت رسید، برقرار بود. اتفاقا دوره درخشان ٣٠ ساله فاصله ١٩۵٠ تا ١٩٨٠ بود که کشورهای اروپایی دقیقا از سیستم دولت رفاه حمایت می کردند و سیستم دولت رفاه بود که اروپای جدید را ساخت. به نظر من ما باید از این الگو الهام بگیریم، یعنی الگوی سرمایه داری اجتماعی یا الگوی بازار با تنظیمات اجتماعی. متاسفانه از ١٩٨٠ اروپا از سیستم امریکایی تبعیت کرد و الان کل اروپا در بحران است، مگر جاهایی که از این الگوی سرمایه داری امریکایی فاصله گرفته است، مثل کشورهای اسکاندیناوی یا آلمان (با وجود دولت محافظه کار) که در بسیاری موارد سیاست های دولت رفاه خود را کنار نگذاشته است.
٣٠ سال موفقیت اروپا
اما اروپا بین سال های ١٩۵٠ تا ١٩٨٠ چه کردند؟ نخستین کاری که در اروپا انجام شد این بود که گروهی از بخش های خدماتی را به طور کامل غیرتجاری کردند، یعنی از سیستم پولی خارج کردند. به صورتی که کسی در این بخش ها به هیچ عنوان نتواند پول به اندازه های بالاکسب کند. این بخش های چهارگانه عبارت بود از آموزش و پرورش و دانشگاه ها، بهداشت و سلامت، حمل و نقل عمومی و مساله مسکن. امروز بعد از ۶٠ سال هنوز هم کسی که بخواهد نرخ بالای سرمایه داشته باشد، به سمت این بخش ها به خصوص مسکن نمی رود. مثلادر مسکن به حدی میزان مالیات را بالابردند که هیچ کس به طرف مسکن برای فعالیت اقتصادی سودآور نمی رود. همچنین است پزشکی و بهداشت یا حمل و نقل عمومی. البته یک پزشک در اروپا وضع اقتصادی مساعدی دارد، اما چنین نیست که کسی برای سودآوری اقتصادی شغل پزشکی را انتخاب کند و پزشکی علاوه بر رفاه اقتصادی به علاقه و دلسوزی به این شغل نیز نیاز دارد. همچنین کسی به سیستم آموزش و پرورش وارد می شود که به این بخش علاقه دارد و درآمد فردی که وارد این بخش می شود، قابل مقایسه با کسی که وارد صنعت و تولید یا بخش مالی می شود، نیست. البته بارها در اروپا سعی شده که دانشگاه ها را به سیستم پولی بازگردانند و چنان به شکل گسترده به این مساله اعتراض شد که ناگزیر از بازگشت به وضع اولیه شدند.
جهان محلیت به جای جهانی سازی
اما سیاست های راهبردی که به نظرم می رسد، به شرحی است که بیان خواهم کرد. البته این پیشنهادها بر یکدیگر لزوما اولویت ندارند و اولویت آنها متناسب با مکان و زمان متفاوت می شود. نخستین مساله الگویی است که ما به صورت نظری روی آن کار می کنیم، این الگو را در انسان شناسی جهان محلیت (glocalization) است. این الگو جهانی سازی (globalization) را نفی می کند، زیرا جهانی سازی خود یک فرم جدید از دنیای نظامی و البته با شکلی متفاوت از شکل جنگ های اول و دوم جهانی است. در الگوی جهانی سازی شاهد صدها و هزاران نزاع محلی هستیم که نقطه ثقل آنها در خاورمیانه است. اما جهان محلیت یعنی امر جهانی و امر محلی باید با هم پیوند بخورند. هر امر محلی یک امر جهانی است و هر امر جهانی یک امر محلی است. نتیجه جهانی سازی یک سویه یعنی انتقال سیستم های مرکزی به پیرامون که نتیجه اش را امروز شاهدیم و جهانی پرتنش را نتیجه می دهد. در حالی که جهان محلیت مساله تعامل را مطرح می کند، یعنی تعامل از یک سو میان خود کشورهای پیرامونی و از سوی دیگر روابط میان کشورهای پیرامونی و کشورهای مرکزی در جهت از بین بردن مرکز. جهان آینده اگر بخواهد بر اساس ساختار مرکز-پیرامون برقرار باشد، تداوم نخواهد داشت باید به سمت جهانی برویم که مرکزیت در آن از بین برود و به جهانی شبکه ای برسیم. راه آن نیز جهان محلیت است.
تفاوت و تکثر به جای یکسان سازی
مساله دوم راهبرد عمومی محور قرار دادن تفاوت و تکثر به جای تلاش برای یکسان سازی (assimilation) است. یکسان سازی یکی از سیاست های استعماری بود که آن را به گفتمانی در کشورهای پیرامونی منتقل می کند و کشورهای پیرامونی آن را اخذ و ایدئولوژیزه می کنند. سیستم یکسان سازی یعنی همه یک جور فکر و زندگی کنند. این تفکر برخلاف آنچه اغلب گفته می شود، یک تفکر کاملاغربی در دوره استعماری است. یعنی استعمار برای گسترش و بقای خود ناگزیر از یکسان سازی بود تا بتواند میزان سود را افزایش دهد. خوشبختانه در دولت آقای روحانی یکی از مهم ترین مسائل بحث زبان های قومی و محلی بود که تا حدود زیادی حل شد. ما باید بپذیریم که ایران کشوری است که در آنها فرهنگ ها و اقوام و سبک های زندگی متفاوتی وجود دارد که باید به رسمیت شناخته شوند. به رسمیت شناخته شدن آنها نه تنها به معنای قبول کردن فشار جهانی نیست، بلکه از قضا به معنای ایستادگی در برابر سیستم های فشار جهانی است که از ما می خواهد مدل های یکسان سازی اجتماعی را که پیاده کرده عملی کنیم و همه را یکدست و یکسان کنیم.
دموکراتیزه کردن کیفی
مساله بعدی دموکراتیزه کردن فرهنگ نه فقط به معنای کمی بلکه به معنای کیفی نیز هست. دموکراتیزه کردن فرهنگ در سال های گذشته دایما مطرح شده است، اما عمدتا کمی در نظر گرفته شده است. یعنی ما هر چه بیشتر دانشجو و دانش آموز داشته باشیم، بهتر است. البته این امر مثبتی است، اما باید کیفیت را نیز ارتقا بخشید و بدون کیفیت، کمیت معنا ندارد و اولویت باید با کیفیت باشد. معنای دیگر دموکراتیزه کردن این است که از مدل داستان های موفقیت امریکایی و نخبه گرایی بیرون آییم. از این مهم تر اینکه شاخص های توسعه را امروز در همه جای جهان توسعه یافته و بر اساس شاخص های سازمان ملل بر اساس وضعیت محروم ترین بخش های جامعه ارزیابی می کنند، نه بر اساس وضعیت بهترین بخش های جامعه. یعنی اگر می خواهیم سطح آموزش و پرورش در ایران را ارزیابی کنیم، باید ببینیم سطح آموزش و پرورش در محروم ترین استان های ما چگونه است. اگر توانستیم شاخص ها در این بخش ها را بهبود بخشیم، می توانیم مدعی توسعه شویم، اما اگر توان مان را صرفا معطوف به ۵ درصد بهره مندان اجتماعی و طبقات فرادست کنیم، نمی توانیم دم از توسعه بزنیم.
٣٠ سال فرصت برای جامعه جوان
جامعه ایران در حال حاضر پتانسیل بسیار بالایی دارد، زیرا جمعیت جوانی دارد. این جمعیت جوان می تواند بزرگ ترین شانس و همچنین بزرگ ترین خطر باشد. از این حیث شانس است که ما ٣٠ سال فرصت داریم این جمعیت جوان که حاصل پرزایی دهه های ۵٠ و ۶٠ است، را پیش از بازنشستگی به نیروی کار بدل کنیم و به ارزش افزوده ای بدل کنیم که جامعه ایران را از حیث قدرت اقتصادی متحول کند. من با این جوانان آشنایی دارم و می توانم بگویم که بیش از ۶٠ تا ٧٠ درصد ایشان اگر شرایطی باشد و مشاغلی باشد که بدانند در ۴ حوزه مذکور (بهداشت، مسکن، آموزش، حمل و نقل عمومی) رفاه داشته باشند، به فعالیت تولیدی می پردازند و به مشاغلی می پردازند که واقعا به آن علاقه دارند. من فکر می کنم توسعه فرهنگ در ایران با به وجود آوردن چارچوب های اقتصادی جدید و الگوهای اقتصادی عدالت محور جدید و فاصله گرفتن از الگوهای نولیبرالی امکان پذیر است. متاسفانه بزرگ ترین ضعف سیستم اقتصادی حاکم همین تاکید بر الگوهای نولیبرال است. دولت آقای روحانی که به خصوص در حوزه بین المللی موفقیت های گسترده ای داشته است، اما بخشی که مورد حمله است، همین بخش اقتصاد است. البته بسیاری از مسائل به دولت قبل بازمی گردد، اما همواره اقتصاددان هایی که الگوهایی پیشنهاد می کردند، اقتصاددان های نولیبرال هستند و بر اساس نولیبرالیسم، الگوی امریکایی را پیشنهاد می کردند. نولیبرالیسم بزرگ ترین خطر برای امروز و آینده کشور ما است.
***استاد انسان شناسی دانشگاه تهران
□
روزنامه اعتماد، شماره ۳۶۵۱ به تاریخ ۲۸/۷/۹۵، صفحه ۷ (سیاستنامه)
magiran.com/n3449297