انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنون و رهایی در کاغذ دیواری زرد

مقدمه
روان بشر برای مردم عادی، هنرمندان و دانشمندان همیشه رازی نهفته بوده که با روشهای مختلف سعی به گشایش اسرار آن نموده اند. یکی از این رازهای نهفته ذهن انسان, جنون و دیوانگی است. موضوع جنون و اختلال روانی هنرمندان بسیاری را تحت تأ ثیر قرار داده است. آنها این مشکل را بصورت تلویحی و استعاره ای در آثارشان منتقل می کنند. نویسندگان قرن ۱۹ انگلیس معمولا در کارهایشان قهرمانان زن را دیوانه و شیطانی نشان می‌دهند، تا مشکلات زنان در دوره ویکتوریا را بازنمایی کنند. این نویسندگان اغلب با شخصیت اصلی آثارشان همسان هستند. آن ها اعماق وجود، خواست و تمایلات قهرمان اصلی داستانشان را به تصویر می کشند. قهرمانان، زنانی سرکش و دیوانه‌ایی هستند که از طریق جنون خویش در برابر نظام مردسالارانه که در آن گرفتار شده‌اند می ایستند. به گفته گیلبرت و گوبار، زن دیوانه درواقع خود نویسنده است. نویسنده از طریق قهرمان داستان خشم و فشارهای روانی خود را بیان می کند. دیوانگی سمبل طغیان و خشم زن است. آن دو درکتابشان ، زن دیوانه در اتاق زیر شیروانی، نشان می دهند که نویسندگان قرن ۱۹ از دیوانگی به عنوان نماد رهایی زن استفاده می کنند. زنان نویسنده، خواهان رهایی از قفل و زنجیر هایی هستند که مردان از طریق آن زنان را تحت انقیاد خود درآورده اند. بنابراین فقط از طریق به تصویر کشیدن همزاد دیوانه، قادر به فرارفتن از مرزهای اسارت هستند؛ فقط از این راه می توان دست به عمل زد، عملی که همواره در دنیای واقعی مورد سرکوب واقع می‌شود.
با فرافکنی اقدامات شورشگرانه به زن دیوانه و شیطانی، زنان نویسنده خود چند پاره‌ شان را به تصویر می کشند؛ خودی که گاه خواهان پذیرفتن نظام مردسالارانه جامعه است و خودی که خواهان نفی و سرباز زدن از آن است. زن دیوانه در ادبیات فقط یک زن، آنگونه که در ادبیات مردانه به عنوان شخصیت کمکی یا ضد قهرمان به تصویر کشیده می شود، نیست. بلکه همزاد نویسنده است؛ تصویر خشم و آشوب درونی اوست. درواقع بیشتر ادبیاتی که توسط زنان نوشته شده این زن دیوانه را به تصویر می کشد تا به این صورت نویسنده زن با زنانگی و چندپارگی درونی‌اش بتواند کناربیاید و پلی بین آنچه که هست و آنچه که جامعه از او توقع دارد، بزند (Gillbert and Gubar 78).
همچنین در ادبیات قرن ۱۹ زنان نویسنده مرتبا درون مایه حبس را به تصویر می کشند. به گفته ساندرا گیلبرت و سوزان گوبار: « زنان قرن ۱۹ حبس و زندان را در زندگی روزمره خویش تجربه می کنند. آن ها نه تنها در خانه شوهرشان بلکه حتی در متون ادبی نیز زندانی شده اند. مردان در آثار هنری و ادبی خود زنان را با تصاویر کلیشه ایی به تصویر می کشند که تصویر اشتباهی را از جنس زن به مخطبان خود نشان می دهد. درون مایه حبس در آثار زنان با بازنمایی نگرانی و تشویش از محیط در بسته به تصویر کشیده شده است. این ترس از محیط در بسته در سردابه های تاریک داستان آن رادکلیف تا تخت تابوت‌ وار آثار امیلی برونته مشهود است که این امر ناخوشنودی زن نویسنده و حس عدم توانایی او را نشان می دهد» (۸۳-۸۴) . بنابراین زنی که قادر به فرار از نظام مردسالاریست اغلب به عنوان دیوانه و شیطان صفت مورد خطاب قرار می گیرد که درواقع این زن همزاد نویسنده است. شارلوت پرکینز گیلمن یکی از نویسندگانیست که با خلق زن همزاد خود، خشم خود را نسبت به نظام مردسالاری نشان می دهد.

 

شارلوت پرکینز گیلمن
شارلوت پرکینز گیلمن در سوم جولای ۱۸۶۰ متولد شد. او فرزند دوم مری فیچ وستکات و فردریک پرکینز بود . پدرش زمانی که او تازه متولد شده بود خانواده اش را ترک کرد و آنها را از نظر مالی در مضیقه گذاشت. به دلیل فقر مالی، مادرش سه فرزندش را از شهری یه شهر دیگر می برد تا برای مدتی با فامیل دورشان زندگی کنند. پدرش به ندرت برای آنها پول می فرستاد، در نتیجه آن ها پول کافی برای خرید لباس ، رفتن به مدرسه و اجاره خانه نداشتند. مادرش مجبور شد که ۱۸ بار در عرض ۱۹ سال از شهری به شهر دیگر سفر کند. مری تا سیزده سال به شوهرش وفادار ماند و تقاضای طلاق نکرد. مری برای آنکه دخترش به محبت دیدن عادت نکند و رنج بیشتری در زندگی نکشد سعی کرد هیچوقت به او ابراز محبت نکند و فقط زمانی که شارلوت خواب بود او را می بوسید. شارلوت وقتی بزرگ شد مانند مادرش سختگیر و جدی شد. او با وجود اینکه تصمیم گرفته بود که هرگز ازدواج نکند و تمام زندگیش را صرف نوشتن و کار کند اما در سن هجده سالگی در سال ۱۸۸۴ با چالرز والتر استتسون ازدواج کرد. یک سال بعد از ازدواجش دخترش کاترین به دنیا آمد. شارلوت زندگی زناشویی سختی داشت و با شوهرش تفاهم نداشت. والتر از او می خواست که زنی سنتی باشد و فقط در خانه بنشیند و به بچه داری کند ولی شارلوت خواستار آزادی و کار در بیرون از خانه بود. زندگی محدودی که والتر به او تحمیل کرده بود او را خفه می کرد. شارلوت بعد از تولد دخترش دچار افسردگی شدید شد. زمانیکه بیرون از خانه کار می کرد افسردگیش کاهش پیدا می کرد و لی هنگامی که در خانه بود وضیعتش وخیم تر می شد. این افسردگی تا سال ۱۸۸۷ ادامه یافت و با درخواست خانواده اش به دکتر اعصاب مراجعه کرد. او به دکترورمیشل متخصص اعصاب مراجعه نمود . دکتر تجویز کرد که استراحت مطلق کند و به هیج نوع کار فکری و قلم و کاغذ تا زمانی که زنده است دست نزند. این تجویز پیامد سختی برای شارلوت داشت بطوریکه احساس کرد که دارد عقلش را از دست می دهد. او می گوید:” عروسک پارچه ای درست می کردم و آن را آویزان می کردم و با او بازی می کردم. و چهار دست و پا زیر تختخواب می خزیدم “. در سال ۱۹۸۸ زمانی که ۳۰ ساله بود کاترین دخترش را برداشت و به شهرپاسادنا در ایالت کالفرنیا پیش یکی از دوستانش رفت. در طی دو سالی که شارلوت در کالفرنیا زندگی می کرد شروع به نوشتن و سخنرانی در مورد رنج زنان نمود. او با درس خواندن و یادگیری بیشتر سعی کرد آرزوهای دوران نوجوانیش را عملی کند. او شروع به تغییر در شخصیت خود نمود و با در آمدی که از کار کردنش در کالفرنیا به دست می آورد قادر شد دانشش را وسیعتر کند و در همان زمان بود که رمان کاغذ دیواری زرد را نوشت.
او در سال ۱۸۹۸ در نامه ای به شوهر آینده اش هاگتون گیلمن نوشت که افسردگی همیشه با او عجین شده شده است با این حال او قادر است که با این مشکل کنار بیاید و این مشکل بر زندگیش تاثیری نداشته باشد. او با سفرهای زیاد و سخنرانی هایش توانست از افسردگیش بکاهد. در سال ۱۹۰۰ در سن چهل سالگی با هاگتون ازدواج کرد و زندگی خوب و موفقی ، تا سال ۱۹۳۴ که هاگتون از دنیا رفت، را با هم سپری کردند. یک سال بعد شارلوت دچار سرطان سینه شد که بسیار وخیم بود و درمانی نداشت. سرانجام او با مصرف کلروفرم به زندگی اش خاتمه دهد.
شارلوت با این که داستان هایی درباره انقیاد زنان نوشت اما هرگز نام فمینیست بر خود ننهاد بلکه خودش را یک انسان دوست معرفی کرد. او فقط می خواست دنیا متعادل باشد و زن بتواند همچون مردها از نظر انسانیت برابر باشد. در کل آثار ادبی او، کاغذ دیواری زرد ترسناکترین داستان اوست. در این داستان او نه تنها می خواهد مشکلاتی شبیه به مشکلات خودش را که بسیاری زنان از آن رنج می برند بیان کند، بلکه می خواهد از داستان بعنوان وسیله ای برای درمان استفاده کند.

کاغذ دیواری زرد
داستان کوتاه کاغذ دیواری زرد نوشته شارلوت پرکینز گیلمن به خوبی نشان دهنده انقیاد زن در قرن ۱۹ می‌باشد. شخصیت اصلی این داستان زنی است که دچار بیماری افسردگی بعد از زایمان شده. او در خانه شوهرش، جان، که یک پزشک است زندگی می کند، ولی این خانه برای او در حکم زندان است؛ زیرا که او نمی تواند برای خودش تصمیم بگیرد و حتی اتاق مورد علاقه خودش را انتخاب کند. جان او را در اتاق بچه نگه داشته است و همانند کودک با او رفتار می کند. دیوار های این اتاق پوشیده از کاغذ دیواری زرد است و راوی داستان به مرور احساس بدی نسبت به این کاغذ دیواری پیدا می کند و حس می کند زنی چهار دست و پا در پشت این کاغذ دیواری در حال خزیدن است. سرانجام او کاغذ دیواری را پاره می کند و خود چهار دست و پا روی زمین شروع به خزیدن می‌کند. جان هنگامی که همسرش را در چنین حالتی می‌یابد از وحشت بیهوش می شود و راوی داستان دور او دیوانه وار می‌خزد.
راوی داستان زنی است که به دلیل موقعیت و اسارتش در خانه دچار فشار روانی می شود و در آخر دیوانه می‌گردد. او به دلیل بیماری اش اجازه انجام کار مفیدی را ندارد و حتی همسرش به او می گوید که زیاد فکر نکند. او همانند یک بچه هیچ گونه مسئولیتی ندارد. او اجازه کارکردن در بیرون از خانه را ندارد و از نظر اقتصادی به همسرش وابسته است. نرده ‌ایی در اطراف پنجره اتاق کودک کشیده شده که نشان دهنده این است که راوی داستان در حبس به سر می برد. « او تا آخر عمرش در کودکی اش حبس شده و او را از فرار به بزرگسالی منع کرده اند» (MacPike 138). همچنین تخت اتاق به زمین میخکوب شده که نشان دهنده منفعل بودن راوی است. هیچ باند عاطفی بین راوی و شوهرش وجود ندارد. جان از موضع دانش و قدرت با او صحبت می کند و او را از منظر یک پزشک مورد خطاب قرار می دهد. درمان او توسط شوهرش به مثابه ممانعت او از تفکر و اندیشه است. علاوه بر این، او حتی اجازه انجام دادن کار مهمی را ندارد. او نمی تواند آزادانه بنویسید زیرا که همسرش او را از انجام این کار منع کرده است تا دچار افسردگی عصبی نگردد. پس او فقط در خفا به نوشتن ادامه میدهد؛ زیراکه نوشتن نه تنها حال او را وخیم تر نمی کند بلکه باعث بهبود وضع روحی او می‌شود.
حبس راوی داستان با پدیدار شدن زن اسرار آمیز در میان کاغذ دیواری خانه بیشتر هویدا می گردد. یکی از دلایل عدم رضایت شخصیت اصلی داستان از اتاقی که شوهرش برای او انتخاب کرده کاغذ دیواری زرد اتاق است که موجب تشویش خاطر او شده است. در واقع زن درون کاغذ دیواری انقیاد راوی را به نمایش گذاشته است. به زعم گیلبرت و گوبار « این امر به خوبی روشن است که پیکر پنهان در پشت کاغذ دیواری هم خود راوی و هم همزاد راوی است» (Gillbert and Gubar 91).
در واقع گیلمن «راوی داستانش را دوپاره کرده است- ذهن و بدن. این وجود دوپاره خود را در توهم زن خزنده پشت کاغذ دیواری نشان می‌دهد. پس این دوگانگی بین ذهن و بدن باعث گردیده که راوی خودش را به عنوان دو نفر ببیند. سر خوردگی راوی داستان موجب بوجود آمدن دیگری دردرون خود شده است (Crowder 4-5). البته باید این امر را متذکر شد که «مشکل راوی یک مشکل شخصی نیست بلکه نشان دهنده همه زنانی است که از فعالیت های روزمره‌ شان در این دوره بازداشته شده اند» (MacPike 138). پس می توان این‌ طور نتیجه‌گیری کرد که زن پنهان در پشت کاغذ دیواری خود راوی است. هردوی آن‌ها محبوس شده اند و هردوی آن‌ها سعی در شکستن این محدودیت ها را دارند. راوی داستان از طریق نوشتن قوانین برساخته شوهرش و نظام مردسالاری سرباز می‌زند و فضای شخصی و دنیای خیالی خود را باز می‌یابد. این‌طور بنظر می‌رسد که «نوشتن داستان او را از بچگی بیرون می آورد و او را از وابستگی به همسرش در دنیای مردسالار رها می‌کند» (MacPike 138). زن درون کاغذ دیواری گاهی اوقات از زندان خود می گریزد و به درون ملک تابستانی آن‌ها می‌خزد. او طرح‌های کاغذ دیواری را تکان می‌دهد تا آن ها را نابود کند و برای همیشه آزاد و رها گردد. سرانجام هر دو زن حصار ها را درهم می‌شکنند و مبدل به یک نفر می شوند؛ زیرا که در آخر، راوی داستان همچون زن درون کاغذ دیواری شروع به خزیدن در اطراف اتاق می‌کند و به همسرش می گوید: «سرانجام بیرون اومدم… من بیشتر کاغذ ها رو کنار زدم، دیگه نمی‌تونی منو بر گردونی» Perkins Gilman 1671)). درواقع «این لذت فراوان برای نابود کردن کاغذ دیواری از حس نابودی مرز بین خودهای متناقض راوی سرچشمه می گیرد (Crowder 8). راوی دوباره تمایل دارد که با خود یکی شود و به وحدت درونی برسد.در این داستان هر دو زن درواقع همزاد نویسنده هستند و شارلوت پرکینز ناخوشنودی خود را از شرایطی که زنان در آن به سر می برند و همچنین طغیان علیه این شرایط را نشان می‌دهد. زن درون کاغذ دیواری تمایلات و تمنیات پنهان نویسنده را نشان می‌دهد. به زعم گیلبرت و گوبار« زنان نویسنده خودشان را در جایگاه همزاد دیوانه‌شان که در آثارشان نمود یافته می‌گذارند و سرانجام از طریق خشونت و طغیان همزاد دیوانه خود تمایلات خصمانه خویش را برای رهایی از خانه و متون مردسالارانه نشان می‌دهند و از این راه خشم سرکوب شده خویش را ابراز می کنند» (Gillbert and Gubar 85).
راوی داستان کاغذ دیواری زرد احساس دوگانه ایی نسبت به وظایف زنانگی‌اش دارد، از طرفی می‌خواهد به خانه و بچه اش برسد، از طرفی از کارهای خانه خسته شده و می‌خواهد خود را با کار فکری مانند نوشتن مشغول کند. اما با این حال احساس گناه می‌کند زیرا که او جهان را از دریچه چشمان جان، همسرش، می بیند و حس می‌کند او زنی نیست که همسرش از او توقع دارد. او می گوید: «او تمام روز از من مراقبت می‌کند برای همین احساس ناسپاسی در حق او می کنم» (Perkins Gilman 1665). پس در حقیقت راوی داستان با جرات با اوامر همسرش مخالفت نمی‌کند بلکه این زن درون کاغذ دیواری است که این کار را انجام می‌دهد. جان نیز کم کم متوجه کاغذ دیواری می‌شود و حتی طرح‌های کاغذ دیواری بر روی لباس‌هایش لکه به جا می‌گذارند. بنظر می رسد که او شاهد تقلای زن برای رهایی است و این امر او را نگران می‌کند. هنگامی که زن درون کاغذ دیواری فرار می‌کند و با شخصیت اصلی یکی می‌شود جان از هوش می‌رود و زن در اطراف بدن از حال رفته او شروع به خزیدن می‌کند که خود نشانه پیروزی او در برابر مردسالاریست. بنابراین راوی داستان از طریق دیوانگی و جنون از قرارداد‌های از پیش تعیین شده مردسالاری سرباز می‌زند و به رهایی می رسد و« او کاملا در دیوانگی فرو می رود و با زن محبوس در طرح های کاغذ دیواری یکی می‌شود.» (Perkins Gilman 1665).

نتیجه گیری
در قرن نوزدهم، زنان اجازه نداشتند که کارهایی را که مختص مردان است انجام دهند، مانند نوشتن. و نقش زنان به نقش مادر و همسر تقلیل می یافت. شارلوت پرکینز گیلمن به خوبی جایگاه زنان در داستان کاغذ دیواری زرد را به تصویر کشیده است. در داستان کاغذ دیواری زرد،راوی داستان برای فرار از اسارت خویش به جنون کشیده می شود. او بعد از مدتی متوجه زنی اسیر درون کاغذ دیواری اتاقش می شود. در حقیقت زن درون کاغذ دیواری همذات راوی داستان است. هر دو آن ها اسیر نظام مرد سالاری هستند و هردو خواستار فرا رفتن از محدودیت های این نظام هستند. او زنی است که باید در خانه بماند، کار نکند و از خود هویتی مستقل نداشته باشد و به وظایف خانه داری و پرورش کودک بپردازد ولی به دلیل این که با او همچون کودک رفتار شده است، او حتی قارد به انجام وظایف مادری اش نیست. با این حال او خواستار رهایی است. سرانجام راوی داستان از طریق عمل نوشتن و دیوانگی از این مرزهای محدودیت فرا تر می رود. او همچنین خواهان وحدت وجود چند پاره خویش است و بالاخره موفق می شود که علیه شرایط اش طغیان کند و با خود دیگر خویش وحدت یابد و از انقیاد نظام مرد سالار رها گردد.

 

References
Crowder, Melissa Ann. (no date). Beside myself: The abject in Charlotte Perkins Gilman’s The YellowWallpaper. North Carolina State University. https://www.gla.ac.uk/media/media_41203_en.pdf
Gilbert, Susan and Sandra Gubar. 1984. The Madwoman in the Attic: The Woman Writer and the Nineteenth-Century Literary. New Haven: Yale University Press.
MacPike, Lralee. 1992. Environment as psychological symbolism in the yellow wallpaper in a captive imagination. A casebook on the Yellow Wallpaper. New York: The Feminist Press.
Perkins Gilman, Charlotte. 2003. The Yellow Wallpaper in the Norton Anthology of American Literature. New York: Horton and Company.