انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«ادبیات نابِ» ژاپن در مقام ادبیات ملی

نویسنده: مهدی غبرائی

به قول هارت ونگری یکی از نکات خیر سروریِ امپراتوری این است که تنگنای وضع پسااستعماری می‌تواند فقط پس از آمدن امپراتوری و عملاً سست کردن ارتباط ملیت در اساس حل شود. «در بیان این نکته اصرار داریم که ساختار امپراتوری گاهی به پیش است تا بابت ساختارهای قدرت مقدم بر آن دلتنگ نشویم و هر راهبرد سیاسی که متضمن بازگشت به آن ترتیبات قدیم است، از قبیل کوشش در احیای دولت- ملت۱ برای حمایت در برابر سرمایه‌ی جهانی را رد کنیم.» البته با این همه ایشان امپراتوری را با آرمانشهر یکسان نمی‌پندارند. این دو «با انگولک فلسفه هگل» نشان می‌دهند که «ساختار امپراتوری “در خود”۲ خیر است، نه “برای خود”۳؛ “در خود”، خیر است، چون «ساختار امپراتوری و شبکه جهانی آن “پاسخی” است به مبارزات مختلف علیه ماشین‌های قدرت مدرن و به ویژه به مبارزه طبقاتی که میل توده‌ی مردم به آزادی محرک آن است». از این بابت “برای خود” خیر نیست، چون «خطوط جغرافیایی و نژادی ستم و استثمار که در دوره‌ی کولونیالیسم و امپریالیسم مستقر شده بود، از بسیاری لحاظ رو به زوال نرفته، بلکه به طور تصاعدی بدان افزوده شده است». اولی به مقاومت بین‌المللی توده‌ی مردم علیه رژیم‌های ملی اشاره می‌کند و دومی خشونت جهانشمولی را ملاحظه می‌کند و هر دو جنبه‌ی خیر و شر امپراتوری به زوال حاکمیت ملی همچون نشانه‌ی اصیل گذار از مدرنیته‌ی متاخر به پسامدرنیته بستگی دارد.

آنچه در مورد رابطه‌ی بین پسامدرنیته‌ی ادبی و ملیت مورد موراکامی را نمادین می‌سازد، ناشی از سرشت کولونیال [استعماری] ادبیات مدرن ژاپن است. به بیان دقیق‌تر سرشت خاص وضعیت موراکامی هنگامی به درستی شناخته می‌شود که او را در صحنه‌ی ادبی آن زمان قرار دهیم: دوره‌ی پس از جنگ جهانی دوم تا دهه‌ی ۷۰ میلادی، که رمان‌ها در دو گروه Jun-bungaku و غیر آن طبقه‌بندی می‌شدند. Jun-bungakuبه معنی ادبیات ناب یا خالص بود: bungaku یعنی ادبیات و Jun یعنی ناب یا خالص. طبقه‌بندی «ادبیات ناب» و غیر آن به تمایز بین ادبیات و داستان۴ مربوط می‌شود. «ادبیات ناب» ادبیات جدی است که هنری است و از ارزش‌های والای زیبایی‌شناسی و ادبی برخوردار است. آنچه «ادبیات ناب» نیست، داستان‌های علمی۵، معمایی، سرگرمی، پرهیجان و پرفروش است. این طبقه‌بندی دقیق بود و می‌تواند باشد، چون در آن زمان «ادبیات ناب» چندان فروشی نداشت و از این رو لازم نبود کسی به مساله رنجبار «ادبیات» پرفروش فکر کند.

هاروکی موراکامی به قول ویراستار و ناشرش مثل نویسنده‌ی «ادبیات ناب» آغاز به کار کرد، اما از همان ابتدا سرشت نوشته‌اش با دیگر آثار «ادبیات ناب» متفاوت است: از قرار معلوم کارش را به عنوان دورگه‌ی ادبی شروع کرد و نماد نویسنده‌ای شد از عصر پسامدرن و پسااستعماری. در رمان اولش به روشنی کرداری ضد «ادبیات ناب» داشت، آنجا که آواز دسته‌جمعی «دخترهای کالیفرنیا» از گروه بیچ بویز۶ در متن پدیدار می‌شود، و پیرنگ فرعی۷ آن وصف زندگینامه‌وار نویسنده جعلی داستان‌های علمی امریکایی به نام دریک هارتفیلد است. همین کردار که تاکنون کمابیش در همه آثارش جاری و ساری بوده اجازه نمی‌دهد او نماینده صحنه ادبی ژاپنی باشد که جریان اصلی آن چیزی جز «ادبیات ناب» نیست. در این موقعیت محبوبیت عظیم موراکامی تناقض شدیدی را در بر دارد: او به رغم و به علت محبوبیت نماینده‌ی [ادبیات ژاپن] نیست. این ویژگی‌ها را اساساً به دو صورت می‌بینند، یکی نمونه‌ای از تهاجم فرهنگی امریکا به فرهنگ جوان ژاپن، همان طور که پیشتر گفته شد، و دیگری شکلی از پسامدرنیسم. آنچه مایلم بر آن تاکید کنم، این است که طبق این توصیف جهانشمولی پسامدرنیسم را اساساً ضد ملی‌گرایی فرهنگی می‌پندارند. این برخورد با خواندن مقالات کنزابورو اوئه، برنده جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۴ و نویسنده‌ای از نسل قبلی موراکامی روشن می‌شود. «ضد ملیت‌گرایی موراکامی در رمان تاریخچه‌ی پرنده‌‌ی کوکی موضوع اصلی ملموس را حادثه‌ی نومونهان۸ قرار می‌دهد که در آغاز جنگ جهانی دوم هسته‌ی اصلی روایت را تشکیل می‌دهد.»

سخنرانی اوئه تحت عنوان «هویت دوگانه‌ی ژاپن: دوراهی نویسنده» در گردهمایی ادبیات جهان سوم در دانشگاه دوک در سال ۱۹۸۶ با این سطر آغاز می‌شود: «امروز در مقام نویسنده‌ای ژاپنی به اینجا آمده‌ام که احساس می‌کند امکان دارد ادبیات ژاپنی رو به زوال برود.» آنچه از نظر اوئه رو به زوال است، البته همان «ادبیات ناب» است که او از آن دفاع می‌کند: «ادبیاتی که به فرآورده‌های منتشرشده در وسایل ارتباط جمعی بی‌اعتنا باشد و با آن قطع رابطه کند.» چون معمولاً سرشت ادبیات ناب آن است که فروش نرود، زوال مورد نظر اوئه قاعدتاً نمی‌تواند موضوع محبوبیت باشد. گله‌ی او از فقدان میراث سنتی است که خودش را متعلق به آن می‌داند: او خود را واپسین پیامگذار «ادبیات ناب» می‌داند. در واقع با ذکر موراکامی به درستی شکاف مشخصی را بین موراکامی و سنت خود می‌بیند: «اگر راهی برای پر کردن این ورطه‌ی عظیم پیدا نشود» احیای ادبیات و حتی فرهنگ ژاپنی میسر نخواهد بود.

بحث اوئه در توصیف روشن «ادبیات ناب» نیز مفید است. او ریشه‌ی مستقیم آن را در «مکتب پس از جنگ» ژاپن می‌بیند؛ جنبشی بسیار پرنفوذ پس از جنگ جهانی دوم. ویژگی اصلی که اوئه درباره‌ی اعضای مکتب پس از جنگ برمی‌شمرد، این است: «کسانی بودند که وقتی پیش از جنگ و در طول سال‌های جنگ فاشیسم مسلط بود سکوت را بر خود هموار کردند. سپس یأس سرکوفته‌ی ایشان به صورت فعالیتی فوران کرد که به روشنفکری‌شان شکل داد.»

دوران پس از جنگ اهمیت بسیار دارد، زیرا به قول اوئه «ناگفته پیداست که شکست در نبرد اقیانوس آرام۹… پس از نیمه‌ی قرن نوزدهم مهم‌ترین حادثه در تاریخ تکامل کشور است.» و آنچه از نویسندگان پس از جنگ نویسندگان برجسته‌ای ساخت، این است که «هر کدام یا در زمینه خاص مورد علاقه‌اش تحقیق کرده، یا خواننده‌ی بسیار دقیقی بود.» مثلاً خواننده‌ی متون مارکسیستی، داستایوسکی و سمبلیسم فرانسوی. هنگامی که ادعای اوئه را بخوانیم که می‌گوید «ادبیات ناب» پس از جنگ «ادبیاتی بود که به طور مستقیم با نیازهای روشنفکری سر و کار داشت» (همین جاست که به طور ضمنی از موراکامی انتقاد می‌کند) می‌توانیم چارچوب اصلی مکتب پس از جنگ را چنان که اوئه وصف می‌کند، دریابیم: این جنبشی روشنفکری بود که روشنفکران در آن به درستی برجسته‌ترین جانمایه‌ی ملی را پیدا می‌کردند، یعنی آزردگی از شکست در جنگ باطل و بهبود از آن.

اوئه در جای دیگری نقش ادبیات را به طور کلی وصف می‌کند: «آنجا که انسان بی‌تردید موجودی تاریخی است، باید نمونه‌ای از عصر کنونی خلق کرد که گذشته و آینده را در بر بگیرد، نمونه‌ای از آدم‌هایی که در این عصر نیز زندگی کنند.» جوهر ادبیات برای اوئه متعالی کردن زمان را در بر می‌گیرد، اما گویی سهم مکان چیزی است که هرگز به فکرش نرسیده است. البته محدوده‌ی کلیِ مغفول‌مانده نتیجه‌ی ضرورت تاریخی است. اگر کار موراکامی جهانی‌تر است، که بر اثر شایستگی‌ها یا ناشایستگی‌های آن است، جهانی شدن خود نتیجه‌ی ضرورت تاریخی دیگر است. اما اوئه این نکته را روشن می‌کند که در عین اینکه مزیت ادبیات پس از جنگ در کارکردش در هضم دانش غربی به نفع ژاپن است، سرشت ادبیات‌شان بی‌شک از لحاظ فرهنگی استعماری است و من معتقدم حتی ایده‌ی «روشنفکر» یا چارچوبی را که تعیین می‌کند چه چیز روشنفکری است و چه چیز نیست، چارچوبی ملی را معین می‌کند که خودش به طرزی پیش‌انگاشته استعماری است.

عنوان سخنرانی اوئه شاید از همین عقیده‌ی خطا برخاسته باشد:

«نه در جهان سوم و نه در جهان اول هیچ مردمی را نمی‌شناسم که مانند ژاپنی‌ها نیازمند وسایل بازیابی خود باشند؛ در هیچ کجای جهان فرهنگ مردم چنین آمیزه‌ی عجیبی از دو دنیا نیست.»

اوئه در عین اینکه به لحاظی مشکل جهانی پسااستعماریت را به درستی وصف می‌کند، در همان حال به ورطه‌ی مبحث «خاص بودن ژاپن» می‌افتد. این مطلب از یک سو یکی از اشکال ذهنیتی است که می‌خواهد ژاپن را از آسیا بیرون بشمرد، که اوئه در آغاز سخنرانی‌اش آن را نقد می‌کند؛ از سوی دیگر ایده‌ی آزردگی ملی او را مستقیم‌تر نشان می‌دهد که حتی اگر ژاپن مانند ایالات متحد و کشورهای دیگر مرفه شده باشد، هنوز توسعه‌یافته یا پیشرفته محسوب نمی‌شود. ژاپن باید برایش خاص، یکتا و استثنایی باشد -‌ و در واقع پیوسته از منظر او هست- و فقط علتش این است که او آن را کشور خود می‌داند. به عبارت دیگر همین به طور ضمنی نشان می‌دهد که ملیت، یا مفهومی که متعلق به دولت-ملت است، برای ادبیاتش و چارچوب همه افکارش به طور قطع ضروری است. اهمیت عظیم ملیت فقط به رابطه‌ی عشق و نفرتش با ژاپن می‌انجامد.

اوئه پسامدرنیسم و پساساختارگرایی را مایه‌ی زوال معنوی، فرهنگی و ادبی ژاپن می‌داند. باز هم از لحاظی درست می‌گوید، زیرا زوال معنویت، فرهنگ و ادبیاتش نتیجه‌ی چیزی جز پست‌مدرنیزه کردن نیست و پست‌مدرنیزه کردن یعنی محو تدریجی اهمیت چارچوب‌های ملی. او معتقد است که روشنفکران نسلش در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی کاملاً از زوال ادبیات ژاپن خبردار بودند و برای جبران آن با سر توی مدهای فرهنگی جدید اروپا و امریکا شیرجه رفتند. کمی بعد از آن نیز می‌گوید: «می‌توان گفت روشنفکران واقعی هم نبودند، بلکه جوانان ژاپنی بودند در پی موجی زیرساختی که طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی مصرفی شهری را درنوردید. برعکس آن اوئه ماسائو یاماگوچی، انسان‌شناس ژاپنی را به سبب «مدلل داشتن تفسیر فرهنگی نادرش از موقعیت خاص ژاپن» می‌ستاید. در اینجا اوئه برعکس استدلال قبلی خود معتقد است که اساساً ورود دانش غربی شرم‌آور است و ژاپن باید فلسفه‌ی خاص خود را داشته باشد.

تا آنجا که بتوان از مقالات اوئه استنتاج کرد، مشخصات اصلی مدرنیسم متاخرش را می‌توان چنین خلاصه کرد: ۱- نیاز حاد خِرَد ملی در اصل شکل دیگری از نیاز بین‌المللی برای شرکت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ژاپن در مقام قدرتی اقتصادی است. ۲- در نخبه‌گراترین توصیف، ادبیات به معنای چیزی است که نمایندگان افراد روشنفکر آن را می‌نویسند. ۳- هر چند به منحصر به فرد بودن هر انسان اعتقاد دارد، اما باید قالب همگنی، عمدتاً ملیت، از پیش موجود باشد تا روشنفکر نماینده آن بشود و از طریق آن دولت-‌ملت از درون چیز واحدی بشود و از درون همگن دیده شود. ۴- این تناقضِ هویت واحد ملت جانمایه‌ی ادبی مدرنیسم متاخر را به صورت شکل دیگری از رابطه‌ی عشق و نفرت با جامعه‌ی ملی در می‌آورد. به عبارت دیگر، هنگامی که رمانی با چیزی سر و کار نداشته باشد که جانمایه‌ی ملی را بازتابد، آن را سطحی می‌داند. ۵- رابطه‌ی عشق و نفرت با ملیت شکل تناقض‌آمیز هواداری از مدرنیزه کردن و ضدغربی‌گری را به خود می‌گیرد (بنابراین در آنجا که اهمیت آموختن برای قدردانی از ارزش ادبیات والا۱۰ همچون هنر را می‌پذیرد، باید خیر و خوبی مدرنیزه کردن به معنای وسیع را نیز قبول کند؛ اما از آنجا که ژاپن باید منحصر به فرد باشد، قادر نیست غربی کردن را بپذیرد). با این تناقض، ضد ملی‌گرایی سرانجام بدل به شکلی از ملی‌گرایی -به معنایی که من از این کلمه مراد می‌کنم- می‌شود (هر چند اوئه در معنای معمولی هرگز ملی‌گرا نیست، اما ادبیاتش به طور ضروری به چارچوب ملی بستگی دارد و ژاپن را با جهانش همذات می‌پندارد؛ و آنچه موجب آزردگی خاطر اوئه می‌شود این نکته است که چارچوب ملی که محتوای جانمایه‌ی ادبی را تعیین می‌کرده است، در ادبیات معاصر معنای خود را از دست می‌دهد). همین به نیاز او برای روشنفکر نماینده (۱) و تناقض هویت منحصر به فرد ملی (۷) می‌انجامد؛ ادبیات پیوسته باید در جست‌وجوی چیزی باشد که در وهله‌ی اول موجود نیست، که من نام آن را قهرمانی‌گری می‌گذارم، اما در این شکل‌بندی تناقض‌آمیز ادبیات چیزی می‌شود که باید از آن حمایت کرد، چیزی که پیوسته از بیرون در معرض خطر است، مثل کشوری که جنگ تهدیدش کند. برای اوئه نیز مانند اغلب مدرنیست‌های متاخر همین دلیل زوال و فساد مداوم فرهنگ ادبی است.

هارت و نگری دلیل آن را که معنای «ملی‌گرایی» را بسط داده‌ام بیان می‌کنند. منطقی که در تفکر اوئه وجود دارد، چیزی است به روشنی قابل قیاس با ملی‌گرایی قومی که برجسته‌ترین صورت‌بندی آن در «اورفه‌ی سیاه» سارتر یافت می‌شود که در امپراتوری نقل شده است:

«وحدتی که سرانجام در مستعمرات فراهم می‌آید و تمام ستمدیدگان را در مبارزه‌ی واحدی گرد می‌آورد، لابد متاخر است بر آنچه نامش را لحظه‌ی جدایی یا یأس می‌گذارم: نژادگرایی ضد نژادپرستی تنها راهی است که به لغو تمایزات نژادی می‌انجامد.»

چسبیدن اوئه به منحصر به فرد بودن ملی را باید فراتر از این برد، چون از نظر او هر انسان منحصر به فرد است (نتیجه منطقی آن این است که توده‌ای از انسان‌های منحصر به فرد وجه اشتراکی دارند، یعنی در منحصر به فردی از توده‌ی دیگر متمایزند) هر چند اوئه بر این نکته تاکید نمی‌ورزد. این بحث او با دیالکتیک منفی سارتری تکمیل می‌شود که از طریق آن رشته‌ی متناقض یادشده را می‌توان فراتر برد (تعالی بخشید). به این معنا آنچه نامش را مدرنیسم متاخر اوئه گذاشته‌‌ام می‌توان نام دیگری برای گرایش اگزیستانسیالیستی او دانست.

اما هارت و نگری در وابستگی دیالکتیک منفی سارتری به دوران پسااستعماری تردید دارند و اعلام می‌کنند که: «واقعیت دیالکتیکی نیست، اما استعمارگری دیالکتیکی است.»

اما به رغم انسجام منطق دیالکتیکی سیاست‌های فرهنگی سارتری، راهبردی که پیشنهاد می‌کند به نظرمان سراپا توهم‌آمیز می‌نماید. قدرت دیالکتیک در دست‌های قدرت استعماری واقعیت دنیای استعماری را در هاله‌ای از ابهام پیچانده است، گویی که دیالکتیک خود شکل واقعی جنبش تاریخ بوده است، بار دیگر همچون قسمتی از پروژه‌ی ضداستعماری پذیرفته می‌شود. اما واقعیت و تاریخ دیالکتیکی نیست و هیچ لفاظی بندبازانه‌ی آرمانخواهانه‌ای نمی‌تواند آن را با دیالکتیک همساز کند.

اوئه بیهوده تنها راه ممکن برای آینده‌ی ادبیات ژاپن را در پل دیالکتیکی می‌بیند که «شکاف عظیم» بین سنت او و موراکامی را پر می‌کند، حال آنکه رابطه‌ی واقعی بین پسامدرنیسم موراکامی و مدرنیسم متاخر اوئه بیشتر غیاب درونمایه‌یی‌ِ ملی است تا تعالی یافتن دومی در اولی. تاریخ در واقع چه دیالکتیکی باشد و چه نباشد، مباحثه‌ی هارت و نگری به روشنی علت و شکل‌بندی ملیت‌گرایی اوئه را توضیح می‌دهد، همچنین پیش‌فرض ضمیر ناخودآگاهش از جامعه‌ی همگن دلخواه ادبی و ناکامی آن را.

به بیان دقیق‌تر، هارت و نگری به این ترتیب محدوده‌ی ماهیت باوری۱۱ راهبردی «ملی‌گرایی» را در دیالکتیک منفی سارتری توضیح می‌دهند:

«خودِ مفهوم آزادی‌بخشی حاکمیت ملی اگر یکپارچه تناقض‌آمیز نباشد، مبهم است. در عین اینکه این ملیت‌گرایی درصدد آزاد کردن توده‌ها از سلطه‌ی بیگانه است، آن چنان ساختارهای سلطه‌ی داخلی بر پا می‌کند که به همان درجه صلب و سخت است.»۱۲

موقعیت حاکمیت دولت-ملت تازه را آنگاه که در چارچوب اصطلاحات امیدبخش سازمان ملل «کنسرت هماهنگ خیالی از اتباع ملی مساویِ خودمختار» ببینیم، درست فهمیده نمی‌شود. کارکردهای دولت-ملت پسااستعماری در مقام عنصری ضروری و تابع در سازمان جهانی بازار سرمایه‌داری… کل زنجیره‌ی منطقی نمایندگی را می‌توان چنین خلاصه کرد: مردم نماینده‌ی توده‌ها هستند، ملت نماینده‌ی مردم و دولت نماینده‌ی ملت. هر حلقه کوششی است برای تعلیق بحران مدرنیت. نمایندگی در هر مورد به معنای گامی به پیش برای تجرید و کنترل است. از هند تا الجزیره و کوبا تا ویتنام به دولت مقام آزادیبخش ملی هدیه شده است.

نوشته‌های مدرن متاخر اوئه پیوسته نظام ملی و چشم‌انداز نمایندگی را از پیش مسلم می‌انگارد و همین به عادت ارجاع مداوم به ملی منجر می‌شود. از سوی دیگر نوشته‌های موراکامی از شکست نظام ملی آغاز می‌شود. نوشته‌های موراکامی که آشکارا «سرخوش» و غیرسیاسی است، با انجام چنین کاری، در دل مضمون‌سازی تغییر مثال‌واره۱۳ در سیستم نمایندگی، چنان که با نقل «دخترهای کالیفرنیا» مثال می‌زنند، بنا به گفته هارت و نگری فقط می‌تواند در چارچوب‌های سیاسی بحث شود، هنگامی که قدرت بنیادگذاری۱۴ امپراتوری بدون برون‌زیست سیاسی است. وقتی ناقدان گاهی شخصیت‌های رمان‌های موراکامی را «شفابخش»، «آرام‌کننده» و «دلداری‌دهنده» می‌یابند، دلیلش را می‌توان چنین فهمید که این رمان‌ها واقعیت جهانشمولی امپراتوری را که از قید اجبارها رها شده وصف می‌کند -اجبارها و الزامات و اکنون چارچوب ناکارآمد اسطوره‌های ملی را.

*قسمت دوم مقاله‌ی مفصل رئیچی موئیرا با عنوان اصلی جهانشمولی پسامدرنیسم.

پی‌نوشت‌ها:

۱- Nation-state برابرنهاد داریوش آشوری در فرهنگ علوم انسانی

۲-in itself

۳-for itself

۴-fiction

۵-science-fiction

۶- The Beach Boys از گروه‌های راک امریکایی که در سال ۱۹۶۱ در کالیفرنیا شکل گرفت.

۷-sub-plot

۸- Nomonhan incident دهی در مرز مغولستان و مغولستان‌ داخلی در محل رودی به نام خالخین گل که ارتش ششم ژاپن در آنجا از شوروی سابق شکست خورد (۱۹۳۹).

۹- pacific war نام کلی برای جبهه اقیانوس آرام در جنگ جهانی دوم است که به بمب‌های اتمی هیروشیما و ناگازاکی و شکست و تسلیم بی‌قید و شرط ژاپن انجامید.

۱۰- ادبیات والا را در برابر high literature گذاشته‌ام تا با pure literature (ادبیات ناب) اشتباه نشود.

۱۱-essentialism

۱۲- و. س. نایپل نیز در اساس همین نظر را دارد.

۱۳-paradigm

۱۴- constitutive