بهروز غریبپور
از «کرگدن» تماس گرفتند که شماره بعدی ما پس از شهادت علی(ع) منتشر میشود و یادداشتهای پیوسته «نظامیه» را به بعد موکول کنید و درباره حضرت علی یادداشتی بنویسید و معذرتخواهی برای دیر خبر دادن و چه و چه. نمیدانم که اگر شنونده یک فرد اهل تشیع بود و در سرزمینی که اکثریت با اهل تسنن بود، کار و زندگی میکرد و از او میخواستند که راجع به «عمر» یا «عثمان» بنویسد چه میکرد! اما من، حتی عذر قابل قبول “دیر خبر دادهاید” و “معذورم” را به زبان نیاوردم. قول دادم که بنویسم و همچون همیشه با خودم عهد کردم که صادقانه بنویسم؛ وقت و فرصت را مناسب دیدم که ولو به قدر ارزنی، به نفع همزیستی شیعه و سنی و به نفع صلح چیزی بنویسم که بوی تقیه و رنگ ریا نداشته باشد. پس از آن ذهنم درگیر خاطرات شد و به یاد آوردم که نام پدربزرگم که اهل تسنن بود، علیمحمد غریبپور بود و پس از فوتش مهر رسمیاش به دست ما رسید. من از پدرم پرسیدم که چرا علیمحمد را سرهم حک کرده و پدرم که او هم یک سنی معتقد بود و تا دم مرگ نمازش را ترک نکرده بود و در ایمانش شک نداشتم توضیح داد که: اتفاقا حکاک علی و محمد را جدا نوشته و حکاکی کرده بود و پدربزرگ، مهر را نپذیرفت و خواست که این دو نام را چسبیده حکاکی کند و او هم چنین کرده بود اما خواسته بود که به او توضیح بدهد. پدربزرگ توضیح داده بود که پیامبر و علی وجودی یگانه بودند و یگانه باید نوشته بشوند… من دو عمو هم داشتم که نامشان حسن و حسین بود. حسین ناکام و جوانمرگ و حسن تا هفتاد و چند سالگی زنده بود… چرا اینها به یادم میآمد؟ نمیدانم شاید برای اثبات بیخردی کسانی که اهل تسنن را دشمن آل علی میدانند. البته نمیتوان انکار کرد که میان شیعه و سنی هستند کسانی که از دشمنی سود و حتی لذت میبرند. من این دو را در آن دشمنی وارد نکردهام که موضوع بحث من نیست ولی محض مزاح تلخ یکی از آن نوع دشمنیها را مثال میزنم: در دانشنامه آزاد فارسی- بخوانید هردمبیل یا از انصاف و عقل آزاد- درباره من نوشته بودند که بهروز غریبپور هنگام تصدی مدیریت فرهنگسرای بهمن فرش قرمزی در دفترش پهن کرده و گفته است که من انتقام خون عثمان را از جمهوری اسلامی خواهم گرفت! به نظر باور نکردنی است و من این را زمانی فهمیدم که یک سخنرانی در کتابفروشی «هنوز» داشتم و در پایان صحبتهایم خانمی به من مراجعه کرد و گفت: “حیف نیست که شما میخواستهاید انتقام خون عثمان را بگیرید ولی در صحبتهایتان از صمیم قلب از اپرای عاشورا دفاع میکردید؟” دانشنامه آزاد را ندیده بودم و همان خانم کمک کرد که آن توصیف سراپا کذب را ببینم و…
نوشتههای مرتبط
باز به یاد آوردم: در خانواده ما چند عروس و داماد اهل تشیع هستند و هرگز تا امروز هیچکدام از آنها بر سر مسائل مذهبی اختلافی نداشتهاند و با یقین میگویم که این وصلتها مصلحتی نبودهاند… این مرور خاطرات تلخ و شیرین وادارم کرد که به دفترهایم و یادداشتهایم رجوع کنم و ببینم آیا پیش از این چیزی از علی(ع) نوشتهام یا نه و پس از آن و در کنار یادداشتهایم در ارتباط با «اپرای عاشورا» چند جمله ناب از یار پیامبر یا به قول پدربزرگم یار پیوند خورده با رسول خدا را دیدم:
“قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب اوست.
بگذارید و بگذرید، ببینید و دل نبندید.
در فتنهها مانند شتر دو ساله باش که نه پشتی دارد که سواری بدهد و نه پستانی که او را بدوشند.
نادان یا تندرو است یا کندرو. و دست آخر زبان تربیت نشده، درندهای است که اگر رهایش کنی، میگزد.”
و به راستی اگر این جملات را به هر زبانی بگویی شنونده یا خواننده، بیآنکه بداند چه کسی این گفتههای حکیمانه را به زبان آورده است، زبان به ستایش و تایید خواهد گشود و بسیار بیشتر از اینها نوشته بودم. در جایی دیگر یادداشت کرده بودم که «پطروشفسکی» مارکسیست بر حکمت و فرزانگی علی(ع) گواهی داده بود و از خودم پرسیده بود: “مگر میشود چنین عارفی، چنین حکیمی را جهان نادیده بگیرد…” به یادم آمد که تمام آن یادداشتها را به قصد نوشتن بروشور عاشورا نوشته و میخواستهام به جاهلان و نادانان بگویم که نوشتن و کارگردانی آن اپرا نه محض کسب قدرت و مال بوده و هست و نه اساسا مال و مقامی میتوانسته به دنبال داشته باشد، بگذریم که هنوز کسانی قیاس به نفس میکنند و بهرغم حقایقی که میدانند، میپسندند که من را فرصتطلب و نان به نرخ روزخور جلوه بدهند… بگذریم… و باز در جایی دیگر نوشته بودم که علی از غصه تهمتها سر در چاه فرو کرد و گریست. و حالت این ابوتراب پیوند خورده با نام پیامبر در مثنوی مولوی و از زبان یک اهل سنت چنین توصیف میشود:
پردلی باید که بار غم کشد
رخش میباید که تا رستم کشد
و خودم را به یاد آوردم که بخش بیشتر عمرم را سر در چاه فرو کرده و گریان بودهام. قیاس مع الفارق است اما میگویم من آن حال دردمندانه را در حد و اندازه خودم چشیدهام و میتوانم بفهمم که (علی) میگریست چون او را نمیفهمید و حتما با خدای خودش راز و نیاز میکرده است: خدایا آن زمان که رسول تو را دشنام میدادند و مجنون و شاعر میخواندند من در بستر او خوابیدم که اگر قرار است کسی کشته بشود من باشم نه او و آن زمان او نه قدرت داشت نه پیرو؛ و نه کشته شدن در راه او اعتباری داشت:
مولوی در جایی دیگر در وصف پسر عم پیامبر میگوید:
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
اینها به یادم میآید و یا از دفترها و یادداشتهایم گرتهبرداری میکنم تا نتیجهای بگیریم برای آنها که نمیدانند؛ هر جا که اهل سنت و اهل تشیع چنگ به روی هم کشیدهاند نقشهای در میان بوده و هست و اگر امروز بساط دعوای شیعه و سنی از نو علم شده است نه برای حفظ تشیع است و نه تداوم تسنن بلکه برای نابودی هر دو است… من هرگز ندیدهام که در تاسوعا و عاشورا یا شب و روز شهادت مولا علی اهل تسنن شادمانی کرده باشند و هرگز ندیده و نخوانده و نشنیدهام که کسی از اهل تسنن دژخیمیچون ابن ملجم را ستوده باشد اما شنیدهام که بسیاری این قصابی در محراب را کفر و ستم به خانه خدا میدانستهاند و محراب آلوده به خون یار پیامبر را مبنای جدایی دشمن شاد کن میدانستهاند و بنامترین این مفسران مرحوم ماموتسا مردوخ کردستانی بود که تا دم مرگ میکوشید وفاق را بگستراند، نه نفاق را و من در حد و اندازه بسیار حداقلیام کوشیده و میکوشم که چنین کنم و بهرغم همه تهمتها چنین خواهم کرد.
این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود.
بهر وز غریب پور عضو شورایعالی انسان شناسی و فرهنگ است.