برگردان مستانه تابش
پائولو کوئیلو، سرشار از تناقضات است. این نویسنده برزیلی ۶۸ ساله، در سال ۱۹۸۸ با انتشار کتاب «کیمیاگر» به اوج شهرت و موفقیت رسید و با این کتاب توانست رکورد بیشترین تعداد ترجمه را در میان آثار نویسندگان در قید حیات در دنیا بشکند. با این حال خودش را رویاپرداز و غمافزا میداند. پدر و مادر کوئیلو، این آشوبگر جوان را سه بار به آسایشگاه فرستادند و او در دهه هشتاد میلادی به خاطر ترانههای انتقادی که درباره قوانین نظامی کشورش میسرود، به زندان افتاد و شکنجه شد. با این حال همچنان همان جوان شاد و سرحال باقی مانده و تاکنون بیش از سی اثر منتشر کرده است. آخرین کتاب او هم در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. در ادامه خلاصهای از گفتوگوی گودریدز با این نویسنده را میخوانید.
نوشتههای مرتبط
چیزی نبود که در مورد نوشتن این کتاب جدید شما را نگران کند؟
نه.
واقعا؟
اسم کتاب. بله، اسم کتاب چون مردم با خودشان میگویند هیچ کس کتابی به این اسم را نمیخرد و آن را به زن یا شوهر یا مادرش نمیدهد. من میگویم متاسفم ولی این اسم کتاب است و نمیشود آن را تغییر داد.
بعضی از خوانندگان معتقدند کتابهای شما جادو را به زندگی آنها میآورد. فکر میکنید رویاها در زندگی چطور به ما خدمت میکنند و شما چطور از این رویاها در کتابهایتان استفاده میکنید و چرا؟
رویاها همان چیزهایی هستند که زندگی مرا توجیه میکنند. رویاپردازها آدمهایی هستند که واقعا این دنیا را تغییر میدهند. من به رویا باور دارم و دنبال رویاهایم میروم. برای وقتی که صرفشان میکنم، بهای زیادی میپردازم، اما اصلا پشیمان نیستم. فکر میکنم آدم بدون رویا، مثل درخت بدون ریشه است. بنابراین رویاها زبان خداوند هستند و برای من همان نانی هستند که هر روز به آن احتیاج دارم.
چه چیزی الهامبخش شما برای نوشتن است؟
مردم الهامبخش من برای نوشتن هستند. من دوسال وقت صرف میکنم تا با آدمهای مختلف ملاقات کنم، با آنها حرف بزنم و کنارشان راه بروم و در مورد بخش دوم سوالتان، من فقط یک توصیه دارم: «بنشین و بنویس!» مردم میخواهند بدون نوشتن، تبدیل به نویسنده شوند. به حرف دیگران و نقدهایی که میشود یا این واقعیت که کتاب شما بالاخره منتشر میشود یا نه، اهمیتی ندهید. فقط بنشینید و بنویسید. بعد میتوانید همه آن جهان کاملی را که در درونتان وجود دارد، کشف کنید. شما باید بنویسید چون این رویای شماست. پس شروع به نوشتن کنید و بقیهاش از راه میرسد.
الان مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
در حال حاضر کتاب «آخرین مجله» نوشته مایکل هاستینگ را میخوانم که در مورد نیوزویک است.
درباره عادتهایی که موقع نوشتن دارید، بگویید. میدانم قبل از این که شروع به نوشتن کنید، باید یک پر سفید پیدا کنید.
بله، وقتی اولین کتابم را نوشتم، مردد بودم که باید شروع به نوشتن بکنم یا سراغ کار دیگری بروم. با خودم گفتم: «اگر یک پر سفید پیدا کنم، اولین کتابم را مینویسم» و از آن موقع به بعد، چون هر دو سال یک بار مینویسم، گنجینهای پر از ایده دارم و همانطور که در مورد این کتاب جدید گفتم، در ابتدا قرار نبود یک کتاب باشد ولی فورا متوجه شدم که ایده خوبی است. بنابراین به محض اینکه آن پر سفید را پیدا کنم، باید شروع به نوشتن کنم. همینطور است که شما میگویید.
از اول تا آخر داستان را بدون وقفه مینویسم. به نظرم این کار خیلی زنانه است. وقتی مشغول نوشتن هستم، تبدیل به یک زن میشوم و در حال متولد کردن یک موجود هستم. پس باید این کار را خیلی سریع انجام بدهم. عشق میورزم، باردار میشوم و بعد از آن باید یک بچه به دنیا بیاورم. در غیر اینصورت هم خودم میمیرم، هم بچه.
هر روز مینویسم. همیشه شروع کار را به تاخیر میاندازم ولی بعد مینشینم و اولین جمله کتاب را مینویسم و در طول نوشتن هیچ چیزی نمیخورم. فقط قهوه و همین. دو هفته درد و فشار.
فقط قهوه آن هم برای دو هفته؟ چرا؟
اساسا دچار یکجور بیهوشی میشوم. من آن کاراکتر هستم، آن احساس، آن شهر. دیگر خودم نیستم، بلکه تبدیل به ابزاری میشوم که از خودم بزرگتر است.
پس آدم وحشتناکی برای زندگی هستید؟
احتمالا، ولی شما میتوانید هر دو سال یکبار، این دو هفته را تحمل کنید. خیلی سخت نیست. صد هفته دیگر هست که آدم خوب و مهربانی هستم.
صبحها به محض اینکه از خواب بیدار میشوید شروع به نوشتن میکنید؟
اولش میگویم همین که از خواب بیدار شوم شروع به نوشتن میکنم، ولی بعد آنقدر کار را به تاخیر میاندازم که احساس گناه میکنم. حس خیلی بدی پیدا میکنم و به خودم میگویم تو لیاقت هیچ چیزی را نداری. بعد میگویم: «خب، اشکالی ندارد. امروز قرار نیست چیزی بنویسی.» بعد شروع به نوشتن میکنم فقط به خاطر اینکه احساس گناه نداشته باشم و اولین جمله را مینویسم. وقتهایی که مینویسم، حدود ساعت دوازده ظهر از خواب بلند میشوم، چون تا چهار صبح مشغول نوشتن هستم. فقط برای دو هفته. البته بعدش باید اصلاحات را انجام بدهم و یک رونوشت دیگر تهیه کنم. باید نسخه دوم را اصلاح کنم و بگذارید بگویم که تعداد صفحات نسخه اول، یک سوم بیشتر از نسخه نهایی است. بنابراین شروع به کوتاه کردن کار میکنم.
آیا نویسنده یا کتابی بوده که روی شما تاثیر گذاشته باشد؟
بله، دو نفر هستند که تاثیر زیادی روی من گذاشتند؛ یکی خورخه لوئیس بورخس و دیگری هنری میلر. وقتی کتاب مدار راسالسرطان میلر را خواندم، با خودم گفتم بالاخره من هم یک روز چیزی شبیه به این مینویسم.
این مطلب در چارچوب همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله «کرگدن» منتشر می شود.