حافظ شیرازی
ما مسلمانها بیش از آنکه حلال و حرام برایمان موضوعیت پیدا کند، نجس و پاکی موضوعیت پیدا کرد اینکه حافظ در وصف شراب میگوید «که می حرام ولی به ز مال اوقاف است» منظورش همین است.
نوشتههای مرتبط
کرگدن پریم/ حرامخواری
سیدعلی میرفتاح
گناه و ثواب در دایره دینداری معنا و مصداق دارد. کسی که دین نداشته باشد، سر و کارش با حلال و حرام هم نمیافتد. یک دلیل اینکه حافظ شیرازی را نمیتوانیم ملحد و زندیقش بپنداریم، همین است که گناه و ثواب و عقاب برایش مسئله است و مداوما به آنها اشاره میکند. این اشاره های مکرر به ما میفهماند که حافظ به گناه فکر میکرده و رابطه انسان با خدا برایش مهم بوده. همینجا تا بحثش پیش آمده، خوب است اشاره کنم که مهمترین عاملی که باعث پیشرفت بشر شده و آدمیزاد را به این مقام شامخ رسانده، کشف نسبتش بوده با آفریننده. چه آنها که به وجود خداوند باور دارند، چه آنها که خدا را منکر میشوند، برای اینکه بفهمند چه هستند و که هستند و در این عالم چه میکنند، چارهای ندارند جز اینکه از وجود آفریننده پرسش کنند و نسبت خودشان را با او دریابند. آدمیزاد با عالم و خودش نیز نسبتهایی دارد که باید فهمشان کند اما این فهمها موقوف به فهم دیگری هستند که موقعیت ما را در برابر خالق شناسایی میکند. به یک اعتبار تفکر از همینجا آغاز میشود که ما با خداوند چه رابطهای داریم. هم در تاریخ تمدن، هم در تاریخ انبیا، هم در تاریخ انسان، خداوند اهمیت فوقالعاده دارد و همهچیز از او شروع میشود. حتی نقطه عزیمت بیخداها هم از همینجاست. بنابراین حافظ هوشمندانه به سراغ این معنا رفته است و اگر با او و دیوانش مانوس باشید، میبینید که دیگر درک و دریافتهای او نیز مبتنی بر درک جامع او از حضور انسان در برابر خداوند است. حافظ بیش از شاعران دیگر به گناه پرداخته است. درست است که گناه یک مفهوم دینی است و به همان نسبت انسان با خالقش برمیگردد اما از آنجا که ادیان در زمره نهادهای اجتماعی هستند، گناه نیز معنی اجتماعی پیدا میکند. به بیان دیگر گناه و همه تعابیر و مفاهیمی که دور گناه را گرفتهاند، مناسبات اجتماعی ما را نیز متاثر میکنند. حتی شخصیترین و درونیترین گناه نیز اثر وضعی و اجتماعی دارد و متفکری چون حافظ متفطن آن بوده است. حافظ یک کشف فوقالعاده نیز داشته است: گناه اصلی. «اورژینال سین» یک مفهوم اسلامی نیست و با آموزههای قرآنی نیز سازگاری ندارد اما در مسیحیت آن را خیلی جدی گرفتهاند و آن را سرآغاز حضور آدم و فرزندانش در زمین دانستهاند. خداوند آدم را میآفریند، او را تکریم میکند، در بهشت برین ماوایش میدهد اما او مرتکب اورژینال سین میشود و به همین جهت از بهشت رانده میشود و به زمین هبوط میکند. به تعبیر مسیحیها اگر آدم مرتکب گناه اصلیاش نمیشد، ما نیز به رنجها و مشقتهای زمین گرفتار نمیشدیم. مسیحیان آنقدر به این گناه نخستین پر و بال دادهاند و آنقدر بزرگش کردهاند که بقیه امور عالم در ذیل آن تعریف شدند. حتی وجود پیامبری مثل مسیح در ذیل اورژینال سین معنا و مفهوم پیدا کرد. گفتند او آمده است تا رنج ببرد، زخم ببیند، خونش ریخته شود تا از این رهگذر موجبات بخشش امتش را فراهم آورد. از سرریز بحثهای مسیحی، مسلمانها هم نصیب بردند. بهخصوص عرفا آن را پسندیدند و با بعضی از آموزههای قرآن سازگارش کردند. از جمله اینکه انسان را خطاب قرار دادند و به او گفتند «وجودک ذنبک». یعنی طفلی که به دنیا میآید، برخلاف تصور ما معصوم نیست و گناه پدر به نامش نوشته شده. به عبارت دیگر وجود تکتک ما مساوی و مساوق گناه است مگر عیسی به دادمان برسد. برای اینکه بفهمیم چرا ذاتا گناهکاریم، چارهای نداریم جز اینکه به زمان خلقت برگردیم و از طریق بازخوانی کتاب آفرینش بفهمیم دقیقا در بهشت عدن چه گذشته و آدم تا چه اندازه خودش را به گناه آلوده و خداوند به آدم و زنش چه گفته و من و شما تا چه اندازه از پدر و مادر ازلی خود ارث میبریم و تاوان گناه ایشان را میپردازیم. حافظ نیز دقیقا همین کار را کرده و برآن شده تا به کمک حکمت و تفکر شاعرانه راز و رمزهای داستان آفرینش را بازشناسد و ظرایفی را از آن بیرون بکشد. داستان خلقت آدم را ادیان ابراهیمی تقریبا به یک نحو روایت میکنند. داستان تفصیلش در تورات آمده، مجملش در قرآن. منتها در قرآن به نکته مهمی اشاره شده است که نشان میدهد گناه تقدیر محتوم آدم و فرزندانش نیست. در تورات آدم به خاطر نافرمانی تنبیه میشود و به عنوان مجازات هبوط میکند و به زمین فرومیافتد. گویی نعوذبالله خداوند پروژهاش شکست میخورد و آدم و فرزندانش چیزی غیر از آنچه او اراده کرده، بار میآیند. برای همین آنها را از محضر خود و از بهشت برین خود میراند. یک نکته دیگر هم در روایت یهودی/ مسیحی وجود دارد که حائز اهمیت است. آدم خودش نمیتواند از منجلاب گناه و تباهی بیرون بیاید لذا خداوند از باب شفقت مداخله میکند و با ارسال مسیح، رستگاری را به انسان برمیگرداند. در روایت اسلامی اما گناه آدم تغییری در پروژه خلقت ایجاد نمیکند. خداوند از اولش قرار بود خلیفهای در ارض بیافریند، در فرجام هم آدم به همین منظور به زمین فروفرستاده شد. یعنی ما از باب تنبیه و توبیخ و مجازات به زمین نیامدیم بلکه به جهت امر و اراده پروردگار به زمین آمدیم تا او را قائممقام باشیم. خداوند قبل از نافرمانی آدم فرموده بود «انی جاعل فیالارض خلیفه»، بعد از نافرمانی هم همین را فرمود. البته آدم گناه کرد اما همانجا توبه کرد و خداوند هم از باب کرم و مغفرت از گناهش درگذشت و توبهاش را پذیرفت. تعبیر حافظ بسیار هوشمندانه است که «گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ/ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است». آدم ادب کرد، گناه را به گردن گرفت و عذر خواست، خداوند هم او را بخشید و مجازات نکرد. خوب است نکته دیگری هم به این بخشش و جود و کرم الهی بیفزایم. قرآن مجید وقتی بحث از توبه میکند، به گناهکاران بشارت میدهد که عفو پروردگار فراتر از درگذشتن است. «یبدل الله سیئاتهم حسنات». یعنی وقتی خداوند توبه گناهکاری را میپذیرد و دیده را نادیده میانگارد، منباب لطف، بدیهای او را تبدیل به نیکی میکند و مقدار حسناتش را بالا میبرد. از عجایب عفو و کرم الهی همین است که وضع گناهکاران توبه کرده بهتر از بیگناهان توبه نکرده میشود. حافظ به حساب همین معنای توسعهیافته عفو و کرم الهی است که میگوید «سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست/ معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست». تا یادم نرفته، چند بیت از مولوی هم در تایید عرضم بیاورم: «گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/ مصلحی تو ای تو سلطان سخن/ کیمیا داری که تبدیلش کنی/ گرچه جوی خون بود نیلش کنی/ اینچنین میناگریها کار توست/ اینچنین اکسیرها اسرار توست…» کیمیاگری و میناگری هردو تعابیر درخشانی هستند که مولانا با استادی هرچه تمامتر برگزیده. خداوند همانطوری که کیمیاگر مس بیارزش را زر میکند، بنده گناهکار را تبدیل به ولی خود میکند… بگذریم. به سر سخن خود برگردیم. داشتم عرض میکردم که جهان ما با گناه شروع شده، با گناه نیز تداوم یافته و حافظ با زیرکی و فراست معنای آن را دریافته و با اتکا به همانها جلوی «متصدیان امر گناه» ایستاده. از آنجا که گناه یک امر دینی است، طبیعی است که نهاد دین کارشناسی آن را به عهده بگیرد. بگذارید برگردم به خلقت انسان و تداوم گناه را در اولین فرزندان آدم پی بگیرم. هابیل و قابیل قرار میشود که هردو قربانیانشان را تقدیم خدا کنند. یکی با طیب خاطر بهترین و والاترین داراییاش را تقدیم میکند، دیگری روغن ریخته را نذر امامزاده میکند. خداوند از اولی میپذیرد، از دومی نه. در جهانی که خداوند حضور مستقیم ندارد و رد و قبولش را مستقیما به بندگانش اعلام نمیکند، ما چارهای نداریم جز اینکه به سراغ کاهنان معبد یا احبار خداشناس یا روحانیون مسیحی و اسلامی برویم و رای و نظر خداوند را از ایشان بپرسیم. در مسیحیت چیزی راه افتاد به اسم «مغفرت فروشی». کشیشان مسیحی به عنوان کارشناس مینشستند و گناهان امت ترسا را رتبهبندی میکردند و ثواب و جزایشان را معلوم میکردند. در اسلام هم ما چارهای نداریم جز اینکه به سراغ کارشناسان دین برویم و دینمان را بر ایشان عرضه کنیم و برای کفر و ایمانمان از ایشان گواهی بگیریم. این کار هرچقدر هم که بخواهید تبدیل به سیستم نشود و تبدیل به سازمان نشود نمیتوانید. تاسیس نهادی به عنوان نهاد کاتوزیان به این دلیل است که جامعه به آن نیاز دارد. مطمئن باشید که هیچ نهادی الکی و غیرواقعی تاسیس نمیشود، مهمتر از تاسیس، چند هزار سال دوام نمیآورد. جامعه بشری همانطوری که به نظامیها، به پیشهوران، به قدرت حاکمه، به نهاد آموزش و از این قبیل نیاز دارد، به کاتوزیان هم نیاز دارد. پیشهوران و سرهنگان و کاتوزیان هر کدام باری از دوش جامعه برمیدارند و تمدن بشری را به پیش میبرند. حتی امروز که دینداری در ظاهر امر تضعیف شده و روحانیون، خصوصا روحانیون مسیحی، از دنیای مدرن کنار گذاشته شدهاند، نهاد روحانیت کنار نرفته بلکه با اسم و ظاهری دیگر به کار خود ادامه میدهد. عرفانهای نوظهور، بعضی از روانشناسها و روشنفکرها و رسانهها دقیقا بر همان مناصبی نشستهاند که در دنیای قبل از مدرن کشیشها نشسته بودند. این حرف البته جای انقلت بسیار دارد اما بعید است کسی منکر ضرورت وجود کارشناسان دینداری و امور معنوی باشد. حتی پروتستانها که میخواستند نهاد کلیسا را کنار بگذارند و وساطت کشیشها را از میان بردارند، در عمل به کشیشپروری و کلیساسازی رو آوردند. بنابراین متصدی امر دین، بهتر بگویم کارشناس گناه و ثواب، به تعبیر رساتر متخصص حلال و حرام کسی است که اتوریته مذهبی دارد و حرفش شنیده میشود. اگر بخواهیم حضور اجتماعی حافظ و شعر حافظ را بفهمیم، باید نهاد دینداری آن روزگار را بهتر بفهمیم.
دویست سال قبل از خواجه حافظ شیرازی، محمدبن علیبن سلیمان راوندی برای آسودگی خیال آلسلجوق کتابی نوشت به نام «راحهالصدور و آیهالسرور». او مرد بزرگی بود و انصافا دانا و فاضل بود اما مرزهای حلال و حرام را درنوردید تا فسق سلجوقیان را توجیه کند. او در این کتاب مقدماتی آورد و رطب و یابسی به هم بافت تا نهایتا نوشیدن شراب را برای شاه مباح اعلام کند. شبیه این کار را بعضی از ارباب کلیسا برای شاهان اروپا کرده بودند. شاه دم اسقف را میدید و حرامی را حلال یا حلالی را حرام میکرد. این قدرت به کام کشیشها خوش نشست، کمکم از مردم عادی هم پول گرفتند تا مغفرت بخرند یا حرامشان را مهر حلال بزنند. در تاریخ اسلام هم این کار مسبوق به سابقه بود. داستان قاضی شریح را شنیدهاید. او برای تقرب به یزیدیها علیه امام حسین(ع) و یارانش حکم «خروج» صادر کرد. وقتی ما به قرن هشتم میرسیم، قدرت اخلاف قاضی شریح آنقدر زیاد است که بهراحتی گردش قلم خون خلق حلال میکنند و خون رز حرام. خون رز البته حرام است و کسی نمیتواند آن را مباح کند اما آن افراط متصدیان حلال و حرام باعث تفریط عرفا و قلندران و ملامتیان شد. نفس ظهور ملامتیها چیزی نیست جز مقابله با مشایخی از جنس راوندی. از این حیث شیعیان انصافا کارنامه پاکتری دارند. از آنجا که همیشه از قدرت دور بودند بنابراین توان تفسیق و تکفیر و تحلیل و تحریم هم نداشتند. برعکسش علماء عامه، خصوصا آنها که به دربارهای ریز و درشت نزدیک بودند، چارهای نداشتند جز اینکه دست به خواب قالی قدرت بکشند. منصور حلاج را ما واقعا نمیدانیم به چه دلیل کشتند. ظاهر امر نشان میدهد که او فریاد اناالحق سرداد، فقها نیز خونش را حلال دانستند. اما احتمال زیاد این وسط مسائل سیاسی هم در بین بوده است و از آنجا که حافظ میگوید «جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد» میشود احتمال داد که پای اسرار سیاسی هم در میان بوده. شما باید تعداد علویان و شیعیانی را که فقها حکم به قتلشان دادند جلوی چشم بیاورید تا بدانید که چطور اینقدر ساده کشتن انسانهای بیگناه و مومن را روا میداشتند. مگر کشتن سیدالشهدا را روا نداشتند؟ معروف است که در بغداد آنقدر شیعه و سید کشتند که تا مدتها مردمان صافیدل نماز خواندن در خاک آنجا را روا نمیداشتند. منظور آن نبود که نماز نخوانند بلکه میخواستند به مسلمانها یادآور شوند که خاک بغداد آغشته به خون پیروان علی(ع) است. روی همین حساب عرفا و صوفیان نهضتی راه انداختند تا دکان علمای درباری را بیرونق کنند. و الحق که کردند. اگر قلندران و صوفیان و پاکبازان نبودند، بر سر ما هم همان میآمد که بر سر مسیحیت. من با رعایت ادب و تواضع اینجا همان تعبیری را به کار میبرم که امام خمینی(ره) درباره علمای فاسد به کار برد: آخوند درباری. آخوندهای درباری حتی با مغول دست به یکی کردند و نسبت به هدم و حذف بسیاری از رقبای خود کوشیدند. علاوه بر اینها بحث حفظ اوتوریته هم بود. فیلسوفان و صوفیان هردو رقیب متصدیان دینداری بودند و باید از میان برداشته میشدند. این قصه آنقدر جدی بود که حتی هفت، هشت قرن بعد هم گروهی از علما برای امام خمینی(ره) که ذوق عرفانی داشت و درس فلسفه میگفت، شمشیر را از رو بستند و آن قصه کوزه نجس را پیش آوردند. آیا خدا گفته که فلسفه حرام است و فیلسوف نجس؟
اینکه میبینید حافظ اینهمه از ریا مینالد دلیلش همین قدرت مقهورکنندهای است که اهل ریا و خشکهمقدسی پیدا کردهاند. بگذارید قبل از اینکه عرضم را تمام کنم یک نکته دیگر هم بگویم. ما مسلمانها به دام یک خطای تاریخی افتادیم. بیش از آنکه حلال و حرام برایمان موضوعیت پیدا کند، نجس و پاکی موضوعیت پیدا کرد. حتی روایتی داریم از معصومین که اشتغال زیاد به نجس و پاکی شما را به دام وسواس میاندازد. به جای پرداختن افراطی به آن، به حلال و حرام اهمیت دهید. این همان چیزی بود که زمان حافظ به آن اهمیت نمیدادند. لقمه شبههناک میخوردند، مال یتیم و درآمد اوقاف را بالا میکشیدند اما به نجاست شراب بها میدادند. اینکه خواجه در وصف شراب میگوید «که می حرام ولی به ز مال اوقاف است» منظورش همین است که آنها در برابر دزدیها و رانتخواریها و حرامخواریها سکوت کردهاند اما گناهان دیگر را بزرگ جلوه میدهند و با آنها درمیافتند…
حرفم را جمع کنم. ما از گناه گزیر و گریزی نداریم. البته که باید تقوا به خرج بدهیم اما لیکن چه چاره با بخت گمراه. تقوا نگین گمشده انسان همروزگار ماست. ما به گناه بیمبالات شدهایم و تنها تقوا و توبه میتواند نجاتمان دهد. اما گناهانی که با تضییع حقالناس درآمیختهاند، بدتر و پلیدترند و دل را سیاه میکنند. توبه از آنها نیز سختتر و نشدنیتر است. البته که هیچ گناهی نیست که از عفو و کرم خداوند بزرگتر باشد. به این اعتبار راه توبه برای همه، حتی برای مالمردمخوارها هم باز است (اگر موفق شوند) اما کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنی.
این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه کرگدن منتشر میشود.