به نظر میرسد شکست سارکوزی و پیروزی سوسیالیستها در فرانسه خبر خوبی باشد. حضور چهرهای در سطح سارکوزی در فرانسه، به سخره گرفتن تاریخ سه قرن مبارزهی پیوستهی مردم این کشور از انقلاب ۱۷۸۹ تا انقلاب ۱۸۴۸، از کمون پاریس در ۱۸۷۱ تا مقاومت در برابر اشغال نازیها در جنگ دوم جهانی، و در نهایت تا انقلابهای ۱۹۶۸ بود. پس، نبود سارکوزی فینفسه اعادهی حیثیتی برای جمهوری فرانسه و سه قرن مبارزات مردم این کشور است.
اما صرفنظر از این واقعیت، آیا سیاستهای سوسیالیستها یا چپِ میانهرو فرانسه تا چه حد در تضاد با سیاستهای جناح راست است؟ از هر منظر، نمیتوان به پاسخ امیدوارکنندهای رسید. سیاستهای اقتصادی فرانسه کموبیش همان سیاستهایی خواهد بود که جناح راست دنبال کردند. یعنی ادامه برنامههای ریاضت اقتصادی، استمرار سختگیری در مورد نیروی کار مهاجر، ادامه حمایت از سرمایههای مالی،… هرچند با ضرباهنگی ملایمتر.
نوشتههای مرتبط
سال ۲۰۱۱، نقطه عطف مهمی برای جریان ترقیخواه در عرصهی جهانی بود. جنبش تسخیر والاستریت که خیلی زود پهنهی جهان را درنوشت برای نخستین بار طی دهههای اخیر در سطح وسیعی از جهان، هژمونی ایدئولوژی نولیبرالی را به هماورد طلبید. نولیبرالها دیگر با آن اعتماد به نفس سابق نمیتوانند بگویند «بدیلی نیست». جنبش ۹۹ درصد در پی بدیل است. بدیلی که متضمن توزیع عادلانهی فرصتها و درآمدها باشد.
در پی بحران مالی ۲۰۰۸ و رکود اقتصادی کنونی، جنبش تسخیر مهمترین رویدادی است که اینبار در عرصهی سیاست نوید فردایی بهتر را میدهد. اما جنبش تسخیر تنها عامل تأثیرگذار در پهنهی کنونی جهان نیست. قبل از هر چیز، هنوز تنها بخشی از ۹۹ درصد در این جنبش حضور فعال دارند. یعنی جنبش به رغم گستردگی و تنوع و عمق هنوز فراگیر نشده و تاکنون به عنوان بدیل عملی سرمایهی مالی قد علم نکرده است. علاوه بر آن، در شرایط رکود اقتصادی و بیکاری و فقر گسترده، مهمترین خطر، جریانات پوپولیستی و شبهفاشیستی هستند که در سالهای اخیر گسترش داشتهاند. رای نزدیک به ۲۰ درصدی مارین لوپن در مرحلهی نخست انتخابات فرانسه زنگ خطری از سیاستهای راستگرایانه، افراطی و شووینیستی است که سرانجام خطرناکی برای بشریت رقم خواهد زد.
در چنین شرایطی، قاعدتاً نیروهای مترقی، نباید اشتباه دههی ۱۹۳۰ را تکرار کنند و برای مجازات خیانتهای سوسیالدموکراسی به فاشیسم تن دهند. برای همین بدیهی است که انتخاب از میان بد و بدتر عجالتاً انتخابی ناگزیر است که نمیتوان از آن شانه خالی کرد.
اما به همین ترتیب، نباید فراموش کرد مسئلهی جهان امروز مسئلهای نیست که با انتخاب کاندیدای حزب سوسیالیست یا انواع و اقسام چپهای میانه آن را حل کرد. نه دامنهی نفوذ دولتها در پهنهی اقتصاد جهانیشده و لیبرالیزه شده و مالی شدهی امروز مانند گذشته است که دولتها قادر باشند سنت سیاستهای دولت رفاه را احیا کنند و نه این احزاب چنین برنامهای را در عمل دنبال میکنند.
برای همین، جریان ترقیخواهی نباید به ورطهی این خطای فاحش بیفتد که با حضور در عرصهی دولت چپ میانه میتواند گره کوری را که سه دهه سیاست نولیبرالی در اقتصاد جهانی ایجاد کرده است بگشاید. بنابراین، حقیقتاً نه مسئلهی فرانسه، نه یونان، نه ایتالیا و نه دیگر کشورهای دچار سیاستهای ریاضت اقتصادی با پیروزی میانهروان چپگرا حل نخواهد شد و تنها شکلگیری بدیلی مترقی، دموکراتیک و مردمی میتواند بنبست کنونی اقتصاد جهانی را که شاید به بنبست تمدن بشری منتهی شود بگشاید. اما این امری کوتاهمدت نیست. از این روست که پیروزی جریان چپ میانه در فرانسه و کشورهای مشابه پیروزی مردم فرانسه است، مشروط به آن که دریابند تنها با گسست قطعی از بندهای سرمایهی مالی است که میتوانند به فردایی تازه دست یابند.
عنوان این یادداشت برگرفته از شعر هملت شاملو است.