پس از بیش از ۱۵ سال فعالیت روی پروژه توسعه دانشگاه تهران، بالاخره این پروژه محرمانه طی نشستی با حضور شرکت مشاور مسئول پروژه مذکور رونمایی شد. البته، همه کمابیش از این موضوع اطلاع داشتیم که محدوده پیرامونی دانشگاه تهران برای این پروژه بلاتغییر باقی مانده است اما کسی نمیدانست محتوای این پروژه چیست. اگرچه محتوای این طرح هنوز بر همگان پوشیده است و صرفاً کلیاتی از طرح در جلسات ارایه شد اما نقدهای بسیاری بر این طرح وارد شده است. اما چرا چنین اتفاقی برای این طرح میافتد؟ این طرح و ارایه آن در محیط دانشگاهی زخمهای چندین ساله نظام برنامهریزی کشور را باز کرد و بوی تعفن آن در تمام گروهها و اجتماعات دغدغهمند شهری پیچید. چرا؟ چون این طرح جزء معدود طرحهایی است که برای فضایی تهیه شده است که صاحبنظران و کنشگران و دانشجویان نسبت به آن حس تعلق دارند یعنی دانشگاه تهران. حس تعلقی که برای هر کس بسته به فضای بازنمودیِ خود از دانشگاه تهران شکل گرفته است: فضای اعتراض، فضای انقلاب، فضای رهایی، فضای دوستی، فضای پاکی و صمیمت، فضای تمایز و … . بنابراین به نظر من، خودِ این واکنش از دیدگاه انسانشناسانه و جامعهشناسانه قابل بررسی است چرا که میتوان از این جماعت پرسید: آیا مابقی طرحهای شهری نتایجی بهتر از این طرح داشتهاند که نسبت به آنها واکنش ندادهاید؟ دیگر زمان آن رسیده که انگشت اتهام را از مردم «منفعل» به سمت خودمان بهعنوان برنامهریز، طراح، جامعهشناس یا هر چیز دیگر نشانه برویم. چرا که زمانی که اجتماعی که به طور مستقیم با شهر سر و کار دارد تنها زمانی فریادش بلند میشود که فضای ایزوله «نوستالژیک» خود را مورد تهاجم مییابد و نسبت به بقیه طرحهای شهری واکنشی نشان نمیدهد یا به این شدت واکنش نشان نمیدهد، دیگر از مردم چه توقعی میتوان داشت که مطالبهگر باشند؟ در این یادداشت من قصد پرداختن به این موضوع را ندارم، بلکه در تلاش هستم تا زخمهایی از نظام برنامهریزی شهری را در ایران نشان دهم که علنیکردن این طرح برای ما باز کرد و جایگاه معماران، شهرسازان و سایر تخصصهای مرتبط با آن را نقد کنم. اگرچه این یادداشت از زاویه نگاه نویسنده به موضوع است اما میتواند فتح بابی برای برملاء کردن کژکارکردیهای فرهنگ برنامهریزی شهری در ایران باشد.
طرح توسعه دانشگاه تهران در دهه ۷۰ مطرح شد و محدوده آن در کمیسیون ماده پنج به تصویب رسید و هرگونه تغییر در این محدوده ممنوع شد. محدوده طرح توسعه دانشگاه از شمال بلوار کشاورز، از جنوب خیابان انقلاب، از غرب خیابان کارگر و از شرق خیابان وصال تعریف شد. این طرح به یکی از شرکتهای مهندسان مشاور صاحب نام سپرده شد. اینکه فرآیند انتخاب این شرکت چگونه صورت گرفت، خود، جای سؤال است، چرا که بنا به گفته مدیرعامل این شرکت، ماکت طرح دانشجویی وی در مورد توسعه دانشگاه تهران، که زیاد تفاوتی با طرح نهایی بعد از گذشت بیش از یک دهه نداشت، سالها در دانشگاه بود و مدیران دولتی با دیدن این ماکت، ترغیب شدند که این طرح را اجرایی کنند. در حین تهیه طرح مذکور بخشی از ساختمانهای پیرامونی دانشگاه خریداری و به سرعت تخریب شد و بخشی دیگر به صورت تدریجی توسط دانشگاه تملک شد اما بیش از نیمی از ساختمانها به حال خود رها شد. فرآیند تهیه این طرح به حدی محرمانه بود که حتی سایر مشاوران معماری و شهرسازی که در این محدوده پروژههای همپوشان داشتند امکان دسترسی به محتوای طرح نداشتند. کمتر کسی از محتوای طرح باخبر بود و در این مدت سه رییسجمهور، چندین رییس دانشگاه و هزاران هزار دانشجو عوض شد تا سرانجام در پاییز سال ۹۶ از این طرح رونمایی شد. خلاصه قابل فهم از جلسه رونمایی این طرح به شرح زیر است: این طرح با چشمانداز «شهر دانش، دانشگاه کارآفرین، سبز و هوشمند» ساختمانهای اطراف دانشگاه را تملک میکند، برخی از ساختمانهای «ارزشمند» را نگه میدارد و مابقی را تخریب میکند، با ساخت مجتمعهای اداری، تجاری محلی را برای حضور شرکتهای دانشبنیان و زیرمجموعههای پژوهشی کشور فراهم میکند که این مجتمعها در ترکیب با مسیرهای سبز و پیاده هستند. اما بازخورد دانشجویان و کنشگران نسبت به طرح مذکور به شدت منتقدانه بود و نقدهای جدی به این طرح وارد شد. سرانجام تشکلهای دانشجویی در دیماه ۱۳۹۶ بیانیهای انتقادی نسبت به این طرح منتشر کردند که جدیترین انتقادات را مطرح کردند و بدون شک مهمترین سند تاریخی طرح توسعه دانشگاه تهران خواهد بود.
نوشتههای مرتبط
اما چرا چنین سرنوشتی گریبانگیر این طرح مهم شهری شد؟ من در اینجا این طرح را نه از جنبههای مالی و تحققپذیری بلکه از جنبههای گفتمانی و رویکردی مورد نقد قرار خواهم داد. نقد این پروژه نه صرفاً از منظر محتوای طرح بلکه میبایست از منظر گفتمانی که پسِ پشت آن است مورد نقد واقع شود تا از این طریق بتوان به حوزههایی وارد شد که نظام برنامهریزی شهری را به نقد کشید. من با توجه به شرایط جغرافیایی و تاریخی معتقدم که نقد محتوایی پروژهها اگرچه لازم است اما کافی نیست بلکه باید گفتمان و رویکردهایی را به نقد کشید که حیلهگرانه و جاهطلبانه برای دنبال کردن منافع رانتی خود، جامعه و کنشگران مدنی و شهری را از در حوزه برنامهریزی مانند عروسک خیمه شببازی به بازی گرفته و داعیهدار حق بر شهر، مشارکت و در نهایت حافظ منافع عمومی هستند.
موضوع توسعه دانشگاه فینفسه بههیچعنوان ایده نامناسبی نیست و همچنین لزوماً به معنی توسعه فیزیکی دانشکدههای آن و افزایش تعداد دانشجویان نیست بلکه توسعه دانشگاه را میتوان بهعنوان پیوند بیشتر دانشگاه با جامعه تعریف کرد. این ایده نیازمند فضامندی خاص خود است و بنابراین تعریف محدوده بلافصل دانشگاه تهران بهعنوان اراضی توسعه آتی دانشگاه میتواند سیاست مناسبی باشد. اما مسأله از آنجا شروع میشود که بهجای آنکه این توسعه همپیوند با فضای زیست جامعه باشد، در تضاد، و در مرحلهای فاجعهبارتر، سرکوبگر آن شده است؛ ایده توسعه دانشگاه تهران نهتنها هرگونه تغییر را در این محدوده ممنوع اعلام کرد بلکه یگانه راه توسعه دانشگاه را بیرونرانی ساکنان باقدمت این محدوده و جایگزین کردن فعالیتهای جدید تعریف کرد. این سرنوشت پروژه توسعه دانشگاه تهران، ریشه در چندین زخم عمیق در فرهنگ برنامهریزی شهری در کشور دارد که به نظر من دیگر، بحران بهجایی رسیده که میبایست این زخمها بدون هیچ مصلحتی منتقدانه برملاء شوند.
نطام برنامهریزی شهری کشور نهادی بیرون از تولید فضای شهری در ایران نیست. بنابراین از آنجا که فضای شهری در ایران با منطق شهری شدن رانت تولید میشود، اگرچه حاکمیت در تلاش است تا سیاستهای «نئولیبرالی» را اجرایی کند، اما در نهایت روابط و نیروهای تولید فضا، این سیاستها را برای ایجاد رانت و انحصار بیشتر مصادره میکند؛ شرکتهای خصولتی بازنمود دمِدستی این فرآیند است. اگرچه بسط این موضوع در این یادداشت نمیگنجد اما نئولیبرالیسم ایدهآل و نئولیبرالیسم واقعاً موجود حتی در کشورهای «شمال» متفاوت است و بسته به جغرافیا و تاریخ هر سرزمین به گونه خاصی عینیت مییابد. پروژه توسعه دانشگاه تهران نیز بیرون از این جریان نخواهد بود. بنابراین اگرچه چشمانداز این طرح با عناوین پرطمطراقی ارایه شده است، که متأسفانه در جماعت برنامهریزان و طراحان نیز منطقی جلوه داده میشود، اما در نهایت به ابزاری برای بازتولید رانت و انحصار تبدیل خواهد شد. نمونههای موجود آن را میتوان در تصاحب کسب و کارهای «دانشبنیان» توسط نهادهای خاص حکومتی و تأسیس شرکتهای «دانشبنیان» برای فرارهای مالیاتی مشاهده کرد.
به دلیل این ساختار بازتولید رانت در نظام برنامهریزی، تخصیص منابع، اغلب، بهجای آنکه برخاسته از نیاز واقعی جامعه باشد، از سهمخواهیهای نهادها و افراد در قدرت سرچشمه میگیرد. تصویب محدوده توسعه دانشگاه تهران در اواسط دهه ۷۰ محقق شد و در آن زمان بههیچعنوان ادبیات متأخر «شهر دانش، دانشگاه کارآفرین، سبز و هوشمند» که در چشمانداز طرح گنجانده شده، وجود نداشت و اگر توسعه دانشگاه در آن زمان نیاز واقعی نهاد دانشگاه بود چرا ردپایی از آن را در چشمانداز طرح نمیتوان یافت و چرا هیچ پژوهشی در آن زمان وجود ندارد که پشتیبان مصوبه محدوده توسعه دانشگاه باشد و ضرورت آنرا توجیه نماید.
نحوه استفاده از منابع در نظام برنامهریزی شهری کشور نیز از جاهطلبیها و منافع نهادها و افراد در قدرت سرچشمه میگیرد و مطالعات پشتیبان آن بر اساس این منافع تهیه میشود. البته، بدون شک، این جاهطلبیها بیرون از گفتمان غالب حاکمیت نیست و هر زیردستی در تلاش است تا برادری خود را به بالادستی خود ثابت کند. بنابراین خوابی که متولیان تهیه طرح توسعه دانشگاه برای این اراضی دیدهاند از گفتمانی پیروی میکند که درصدد است با سیاستزُدایی از دانشگاه، فضای انتقادی را به فضایی کاربردی تبدیل کند تا شهروندانی مطیع در دانشگاهها تربیت کند نه انسانهایی سیاستورز و دانش را در خدمت نظم موجود بیاورد نه در مقابله با آن، به این موضوع درآمدزایی دانشگاه را نیز اضافه کنید که منافع گروههای زیاد رانتی به آن گره خورده است.
ادبیات مورد استفاده در نظام برنامهریزی شهری، اغلب، کپیبرداری از مدلهای کشورهای «شمال» است. در حالتی خوشبینانه اگر این کپیبرداری برای دغدغه سرزمین باشد، اما در نهایت این ادبیات صرفاً به فرمی برای مشروعیتبخشی به بازتولید رانت در شهر تبدیل میشود. توسعه پایدار، شهر خلاق، دانشگاه کارآفرین، بازآفرینی شهری و نظایر آن، همه تبدیل به ابزاری برای مشروعیتبخشی به بازتولید رانت شهری شدهاند. بنابراین در طرح توسعه دانشگاه این ادبیات صرفاً فضایی را برای رانتجویان و منفعتطلبان فراهم کرده است تا بتوانند اراضی ارزشمند مرکز شهر را به این بهانه تصاحب کنند و با توجه به منافع خود نوسازی کنند؛ دور از انتظار نخواهد بود که در سالهای آتی مالهای تجاری، هایپرمارکتها و برندهای مختلف در محدوده دانشگاه سر برآورند و بر سر در خود همان شعارهای چشمانداز طرح توسعه دانشگاه را حک کنند مانند مرکز تفریحی (Recreational Center) باملند کنار دریاچه چیتگر در منطقه ۲۲ که تصویر جذابی از بازتولید رانت در تهران را به جامعه عرضه میکند.
مکانیسمی که نهادها و روابط رانتی برای تحقق این ساختار برنامهریزی تعریف میکنند همواره یک چیز است: تخریب، پاکسازی و نوسازی بهجای تغییر تدریجی و تاریخی. البته اخیراً برای مشروعیتبخشی به اهداف خود و همراه کردن معماران و شهرسازان در تلاش هستند که ساختمانهای ارزشمند تاریخی را حفظ نمایند و مابقی را تخریب کنند. این نگاه به تاریخ و توسعه، صرفاً کالبدی است و در تلاش است تا از بالا مدل توسعهای خود را به جامعه دیکته کند. بنابراین همواره ساکنان در محدوده طرح بهعنوان نخالههایی تلقی میشوند که جایگاهی در مدل توسعهای شهر ندارند و باید بیرون رانده شوند. در طرح توسعه دانشگاه تهران گویی ساکنان باقدمت مزاحم توسعه دانشگاه هستند و میبایست از این محدوده بیرون شوند تا ساختار جدیدی در این محدوده تعریف شود. این رویکرد خود نشان از این دارد که طرح مذکور بیش از آنکه با نیازهای ساکنان تدوین شده باشد بر اساس جاهطلبیهای مدیران ناشی از سیاستهای بازتولید رانت شکل گرفته است و نه به دنبال پیوند بلکه به دنبال گسست بیشتر با جامعه است تا بتواند بهدور از هرگونه مزاحمتی به اهداف مدنظر خود برسد و جامعه را به هر شکلی که بخواهد جراحی کند.
این موارد تنها بخشی از زخمهای عمیق نظام برنامهریزی شهری در ایران است که تمرکز بر آن نیازمند پژوهشهایی دقیق است. اما موقعیت جماعت شهرسازان و معماران در این آرایش نظم موجود برنامهریزی شهری چیست. این جماعت خواسته یا ناخواسته خود به بخشی از نظم موجود تبدیل شدهاند. بهخصوص در سالهای اخیر، نظام برنامهریزی شهری، این جماعت را از طریق حمایت از نظریههای پرطمطراق شهری به خود جذب کرده است. این نظام از ایدههای نوینی مانند شهر خلاق، توسعه پایدار، بازآفرینی شهری و نظایر آن استقبال میکند و جماعت معماران و شهرسازان امیدوار از اینکه مدیریت شهری به فکر اجرایی کردن ایدههای ترقیخواهانه است، نسبت به این آغوش باز روی خوش نشان میدهند. در حقیقت، روحیه تخصصگرای معماران و شهرسازان اغلب باعث فقر دستگاه منسجم فکری در آنها شده است که نمیتوانند تحلیل درستی از رابطه قدرت و شهر ارایه نمایند و خود، مسخ ادبیاتی میشوند که نقدهای بسیاری بر آنها وارد است؛ اما در سمت دیگر، دستگاه قدرت در شهر بهخوبی از این عدم آگاهی استفاده میکند و با پیش کشیدن مفاهیم متأخر و گولزننده، تلاشهای جماعت معماران و شهرسازان را به نفع خود مصادره میکنند. بنابراین، اتفاقی که در عمل میافتد اغلب جماعت معماران و شهرسازان را متحیر میکند: در نهایت پروژههایی که با عناوین پرطمطراق تعریف میشوند، به ابزاری برای بازتولید رانت تبدیل میشوند. لازم به ذکر است که این مسأله چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس نهادی رخ میدهد؛ شرکتهای مهندسان مشاور معمار و شهرساز نیز که بقای خود را در ادامه همکاری با نهادهای دولتی و شهری میبینند ناچار به تن دادن به خواستهای جاهطلبانه کارفرما میشوند و انجمن صنفی مهندسان مشاور که میتوانست این قاعده بازی را تغییر دهد، بهدلیل ناکارآمدی، عملاً به نهادی منفعل تبدیل شده است و در بعضی مواقع تنها در تلاش است تا سهم خود را در این بازار رانتی تصاحب نماید. درحالیکه این نهادها میبایست میانجی منافع جامعه در برابر زیادهخواهیهای حاکمیتی باشند.
این موضوع به وضوح در طرح توسعه دانشگاه تهران قابل مشاهده است. شرکت مشاور متولی انجام طرح بیشتر از آنکه ساکنان محلی و دانشجویان را در این طرح مشارکت دهد، با محرمانه کردن طرح و انجام آن در اتاقهای بسته شرکت، حتی فرصت کسب نظرات متنوع از سایر متخصصان شهری را از خود گرفت و خود به مأمور کارفرما تبدیل شد که اجازه دخالت هیچکسی را در فرآیند طرح نمیداد. همچنین این مشاور گمان میکرد که متأخرترین ادبیات را درباره توسعه دانشگاهی به کار گرفته است درحالیکه به دلیل عقبماندگی و فقدان نظریه شهری متأخر، خود را به بخشی از جریان تولید رانت تبدیل کرد. ایده شهر خلاق و دانشگاه کارآفرین بههیچ عنوان ایده متأخری نیست و حتی نظریهپردازان این ایدهها خود اکنون منتقد آن هستند اما مشاور طرح توسعه دانشگاه گمان میکرد که این ایده میتواند تهران را نجات دهد اما در حقیقت این ایده تهران را از چاله به چاه خواهد انداخت.
علاوه بر آن، تفکر جزیینگر طراحان معمار این پروژه که تا جزییات نیمکتها را طراحی کرده بودند، توانایی تحلیل برهمکنش قدرتهای اجتماعی را در شهر را نداشته است. این موضوع باعث شد که بهجای تحلیل این روابط و تلاش در جهت شکستن آن، خود را در تهیه هزاران هزار نقشه معماری درگیر کنند و از آن بهعنوان ویژگی اصلی پروژه یاد کنند. این شرکت مشاور با رویکردی معمارپادشاهانه گمان میکرد اگر بتواند راجع به جزییات طرح هم تعیین تکلیف کند در نهایت همان طرح با همان دقت اجرا خواهد شد. غافل از اینکه نظام برنامهریزی شهری چنان آلوده به نیروها و روابط رانتی شده است که تنها تا جایی از طرح نهایی استفاده میشود که به بازتولید رانت کمک نماید و بعد از آن هزاران هزار نقشهای که تولید شده است، در بهترین حالت، تنها در قفسههای کتابخانهها باقی خواهد ماند.
این موارد تنها بخشی از وضعیت جماعت شهرسازان و معماران در نظام برنامهریزی شهری است. تفصیل این بحث در قالب یک یادداشت نمیگنجد. بنابراین دیگر زمان آن فرارسیده تا جماعت معماران و شهرسازان تیغ نقد را از گردن جامعه بردارند و به روی گردن خود بگذارند. خوشبختانه علنی شدن طرح توسعه دانشگاه این فرصت را فراهم کرد تا ضرورت بیش از پیش کنشگری برای تغییر در نظام برنامهریزی شهری درک شود. وضعیتی که شهرهای ما به آن گرفتار است تماماً امضای مهندسان را دارد، چه با زور، چه با پول و چه از سر ناچاری. ما باید وضعیت خود را در نظام برنامهریزی شهری موجود بازشناسی و نقد کنیم نه اینکه این وضعیت را توجیه کنیم و به کار خود ادامه دهیم. ما باید بتوانیم خودِ موضوع برنامهریزی شهری در ایران را موضوعی برای سیاستورزی و کنشگری قرار دهیم و در ابتدا بپذیریم این نظام با این زخمهای عمیق حاصل بیتدبیری خودمان بوده است و تغییر آن از طریق کنش جمعی جماعت شهرسازان، معماران، جامعهشناسان و سایر تخصصهای دیگر صورت خواهد پذیرفت. در غیر اینصورت ما شاهد طرحهایی مانند طرح توسعه دانشگاه تهران خواهیم بود همچنانکه تاکنون بودهایم؛ طرحهایی که ساکنان شهری را به حساب نمیآورد و تنها ماشینی هستند برای بازتولید رانت شهری بیشتر. بنابراین دانشگاه امروز ما باید به جای «دانشگاه کارآفرین»، «دانشگاه منتقد» باشد و بتواند انسانهایی را پرورش دهد که توانایی تحلیل روابط پیچیده شهر را داشته باشند و سودای تغییر آن را داشته باشند نه سربازانی که گوش به فرمان نظم موجود و مطیع نیروها و روابط رانتی باشند.